دانلود متن PDF کتاب «کامفیروز دیروز و امروز»  

دانلود کنید:

.

متن PDF کتاب

«کامفیروز دیروز و امروز»

.

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دریافت نمائید:

https://www.uploadbag.com/files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

لینک دیگر:

https://ketabton.com/books/16138/file

https://ketabton.com/index.php/book-cover/15674/large.jpg

لینک دیگر برای دانلود PDF

https://ketabton.com/books/16138 کامفیروز دیروز و امروز

لینک دیگر برای دانلود PDF

https://drive.google.com/file/d/1-A2rFzXG7wnB8SZxQ9Q7UtePuEEGzGLR/view?usp=sharing

======================

https://www.scribd.com/document/639482704/%D9%83%D8%A7%D9%85%D9%81%D9%8A%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%88-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2

دلنویسی به بهانۀ بیستمین سال چاپ کتاب

.

بیست سال پیش در چنین روزهای ...

.

... بیست سال پیش در چنین روزهای...

... بله، بیست سال پیش در چنین روزهای کتاب «کامفیروز دیروز و امروز» توسط این‏جانب تهیه و تنظیم گردید و به ‏تیراژ سه هزار نسخه در قم به ‏زیور طبع آراسته گردید؛ این دومین کتاب در مورد کامفیروز بود که توسط اینجانب نگاشته شد و باعث افتخار است.

به ‏راستی چه زود گذشت. بیست سال از تهیه و چاپ و نشر این کتاب می‏گذرد.

اکنون در بیستمین سال انتشار این اثر نفیس به ‏این فکر افتاده ‏ام تا کتاب را PDF نمایم و در اختیار مخاطبان محترم بگذارم؛ پیش از این متن کتاب را در انترنت گذاشته ‏ام که بازدید کننده ‏گان زیادی دارد؛ همین استقبال از متن انترنتی، مرا وا داشت که آن را PDF نمایم که از نواقص کم‏تر و مزاایای بیش‏تری برخوردار است.

لازم دیدم در نسخه‏ ی PDF دلنوشته ‏ی اضاف کنم و به‏ مخاطبان و کتابدوستان بگویم که بیست سال پیش از این، به ‏دنبال انتشار این کتاب برسر من و برسر کتاب چه آمد؟

داستان از این قرار است که کتاب را در قم چاپ نموده و به‏ کامفیروز آوردم، به‏ هر روستا تعداد معین توزیع نمودم؛ چند هفته ‏ی از توزیع کتاب گذشت که کسی به نام حاج سیف‏ الله خزائی (تنها فرزند هدایت خزائی) از کتاب نکته گرفت و (بدون حکم قضائی) خواهان جمع‏ آوری کتاب گردید؛ او عقیده داشت که این نکته برای فامیل و نسل آینده‏ی او باعث سرشکسته‏ گی خواهد شد. پس کل کتاب باید جمع‏ آوری و خمیر گردد.

- آن نکته چه بود؟

= در صفحه‏ ی ۱۴۳ کتاب، از قول کرمعلی کیانی آمده است: «کيانی‏ها در همان جلسه به‏ مساحت ۷ هکتار از همين ملک را جهت خون بها به‏ ورثه‏ ی هدايت خزايی دادند، در همان محضر رضايت نامه گرفتند، آقای حاج فرامرز کيانی را از زندان آزاد کردند

همین دو خط باعث ناراحتی شدید حاج سیف‏ا لله خزائی را فراهم نموده بود. مخصوصا که متن توسط قاتلین پدرش تهیه شده بود. گفتم کتاب چاپ شده و توزیع گردیده، اکنون دیگر نمی‏شود کاری کرد، از همه‏ چیز گذشته «دیه یا خون بهاء» یک امر شرعی، عرفی و قانونی است. افزون براین، موضوع شما را همه می‏دانند و سر زبان همه‏ گان است.

ولی حاج سیف‏الله مثل کبک سر در برف به‏این گمان بود که کسی از این داستان خبر ندارد! دو پایش را در یک کفش نمود که باید کتاب جمع‏آوری شود.

در حالی‏که من پیش از این‏که کتاب را به‏ چاپ انبوه برسانم، چند نسخه از متن آن پرنت نموده و به‏دست افراد و اشخاص مهم و اهل خبره مانند علی‏رحم راستی، حاج شاه‏حسین گرانمایه، احمدخان امینی، حاج سرتیپ هوشیاری، حاجی اسد سی‏ سختی، کرمعلی کیانی و بسیار کسان دیگر در دوسوی کامفیروز و تنگ شول ... دادم (مخصوصا یک نسخه به‏ پسر بزرگ حاج سیف الله خزائی دادم) و برای شان گفتم حضرات «کتاب این است» اگر کم و زیادی دارد بگیرید، فردا که چاپ شد نگوئید این‏جاش این‏جوری است، که آن وقت دیگر نمی‏شود کاری کرد.

پیش‏نویس کتاب هفته‏ ها پیش هرکدام شان ماند، همه گفتند درست است. از پسر حاج سیف‏الله پرسیدم کتاب را خوب با دقت خواندی؟ خودت، بابایت در باره‏ی محتوی آن حرفی نداری؟ گفت درست است، مشکلی ندارد... حالا که کار از کار گذشته، حاج سیف الله خزائی خبر شده و محکم گرفته که الا و لابد کتاب جمع‏آوری شود.

من گفتم تنها کار ممکن این است که این دو سطر را لاک بزنیم، قبول نکرد، گفتم کل کتاب را از من بخر و نابود کن، باز هم قبول نکرد. یک آدم بدبین و منفی‏باف که همه‏چیز را تعبیر منفی می‏کرد؛ لجوج! حرفهایش هیچ ارزش شنیدن نداشت.

در این میان چند بار پشت درب خانه‏ی علی‏رحم راستی خانیمنی رفتم که به‏او بگویم: «تو که همکار من استی، با حاج سیف‏الله صحبت کن و جلو او را بگیر!»

علی‏رحم اصلا خود را نشان نداد!

من دیدم که حاج سیف‏الله به‏هیچ راهی برابر نمی‏شود و هیچ پیش‏نهادی را نمی‏پذیرد؛ به‏حال خودش گذاشتم و کتاب را به‏همه‏جا پخش نمودم، باقی‏مانده را در انبار شرکت تعاونی ده‏کهنه دیپو کردیم و خودم را رد‏گم ‏زدم که با حاج سیف‏الله رو به‏رو نشوم تا فرصت بیش‏تری به‏دست اید و کتاب هرچه بیش‏تر به‏دست مردم برسد تا امکان جمع‏آوری نداشته باشد، حاج سیف‏الله هم ناامید شود و دست از لجاجت بردارد. خوشبختانه در آن زمان موبایل عمومی نشده بود، اما دفاتر مخابراتی وجود داشت و تلفن‏های خانگی تازه آمده بود.

پس از چندی به‏قم رفتم و راحت در خانه‏ی خودم نشستم، حاج سیف‏الله است که به‏منزلم زنگ می‏زند... در این‏موقع من هم نگرانم، هم دلخوش؛ دلخوش از این‏که کتاب به‏حد کافی پخش شده و خون می‏شود و در رگ‏ها می‏رود؛ نگران از این‏که در غیاب من او چه برنامه‏های را علیه کتاب روی دست خواهد گرفت؟

فصل زمستان و بی‏کاری هم است، فرصت زیاد برای ارتباطات و اقدامات دارد.

در این‏موقع حاج سیف‏الله دو منبع قدرت داشت: یکی بخشدار کامفیروز (که پسر حاج غلام و نوه‏ی ملاکیامرث فیروز مهجن‏آبادی) دامادش بود؛ دیگر مهرزاد خرد فرزند حاج علی‏اکبر خرد، برادر ناتنی حاج سیف‏الله می‏شد که در آن موقع مدیرکل جنگلبانی و منابع طبیعی استان بود. من بخشدار را هیچ وقت ندیدم که چه رقم آدمی بود؛ اما با مهرزاد خرد چندین بار هم صحبت شده بودم؛ او خود را فردی روشنفکر و فرهیخته نشان می‏داد، مدام روزنامه‏های که در آن‏موقع معروف به‏«دوم خردادی» بود، زیر بغل داشت (خرداد، جامعه، توس ...) از طرفی هم، داماد کیانی ها بود؛ مجموع همین‏ها مایه‏ی دلگرمی‏ام بود که با خود فکر می‏کردم چنین شخصی با چنین افکار عالی، می‏فهمد کتاب و فرهنگ چیست و علیه من اقدامی نمی‏کند. در مورد بخشدار هم فکر می‏کردم که او هم حتما ارزش کتاب را درک می‏کند، مخصوصا که تاریخ پدران خودش در آن درج است، شاید با حاج سیف‏الله همنوائی نکند.

اما من اشتباه می‏کردم؛ فرهنگ فئودالی و قبیلوی کار خود را می‏کند. اکنون یک صحنه از دیالک یک فیلم به‏ذهنم می‏رسد که می‏گفت:

«یک بزچران، همیشه یک بزچران است.»

همچنان در قم هستم، روزها گذشت تا این‏که یک روز اداره‏ی ارشاد قم با من تماس گرفت و مرا احضار نمود، رفتم دیدم یک شیخ جوانی در دفترش نشسته و از من پرسید:

«تو در شیراز چه کار کرده‏ای؟»

گفتم: «کتاب نوشته‏ام»

پس از صحبت چندی، او نامه‏ی را که از اداره‏ی ارشاد شیراز، بنا به‏شکایت بشخداری کامفیروز به‏اداره‏ی ارشاد قم آمده بود، به‏ضمیمه‏ی نامه‏ی بخشداری کامفیروز، در کامپیوترش پیدا کرد و هر دو نامه را برای من خواند.

در نامه‏ ی بخشداری کامفیروز آمده بود: ... «به تمام ادارات استان، مخصوصا دادگاه ‏ویژهی روحانیت، اداره ‏ی اطلاعات، وزارت ارشاد ... و اداره ی آب و فاضلاب! از چندی قبل شخصی مجهول‏الهویه در بلوک کامفیروز آمده و با اهداف نامعلوم اقدام به‏تحقیقات نموده و دو کتاب در خصوص کامفیروز نوشته است و حساسیت‏های قومی را دامن زده است... اگر به‏این موضوع رسیده‏گی نشود عواقب بدی خواهد داشت...»

من می‏دانستم که نامه‏ های که این‏طوری (خطاب به‏عموم ادارات نوشته شود کم‏اثر است؛ چون هیچ اداره‏ی چنین نامه‏ی را جدی نمیگیرد؛ این میگه آن اقدام می‏کند، آن‏هم میگه آن دیگری اقدام می‏کند ... ول میشه میره)

به‏هر صورت من هم صحبت‏های خود را کردم؛ خوب بود زمان آقای خاتمی بود و قلم و کاغذ را خیلی سخت نمی‏گرفتند. اما مسؤلیت هر نوشته‏ به‏عهده‏ی خود نویسنده‏ بود. حرف تمام شد و من به‏خانه برگشتم. چندروزی در خوف و رجاء بودم، دیگر خبری نشد.

پس از چندی به‏کامفیروز رفتم تا ببینم اوضاع و احوال از چه قرار است، استقبال از کتاب چطور بوده... متوجه شدم که در این مدت حاج سیف الله خیلی تلاش کرده تا بلکه نکته‏های دیگری از کتاب بگیرد و کسانی را با خود همراه کند و جبهه‏ی خود را قوی‏تر نماید، از جمله با جهانگیر باصری در بکیان (که داماد حاج شیرعلی کیانی می‏شد و سرنوشت مشابه با حاج سیف الله داشت؛ کرمعلی در صفحات ۱۲۳ ۱۲۴ کتاب به‏شرح ما وقع پرداخته است) تماس گرفته و خواسته بود تا او را هم تحریک نماید؛ با ورثه‏ی سرجان کودینی صحبت کرده بود که شما چطور ساکت نشسته‏اید، در حالی که بابای شما را دزد گفته؟! (ص ۹۹) با نواده‏گان خداداد شش پری در خانیمن تماس گرفته و گفته بود چطور ساکت نشسته‏اید؟ مگر نمی‏دانید پدر بزرگ شما را «شش‏پری» گفته؟! ...

شاید این افراد، فی‏الحال به‏خاطر گل روی حاج سیف‏الله یک آخ و اوخی کرده باشند، اما هیچ وقت با من رو به‏رو نشدند.

گفتم دیپوی ما در ده‏کهنه بود، کتاب‏ها در انبار شرکت تعاونی ده‏کهنه به‏سرپرستی الله‏قلی منصوری شولی نگهداری می‏شد؛ نمی‏دانم حاج سیف‏الله از چه راهی خبر می‏شود که انبار ما این‏جا است. گویا از طریق بخشداری الله‏قلی منصوری را زیر فشار میگذارد و تهدید می‏کند که اگر کتاب‏ها را تحویل ندهی تو را از مدیریت شرکت تعاونی خلع می‏کنیم و به‏جای تو کسی دیگر را می‏نشانیم.

گویا الله‏قلی هم ترسیده و با رفیق و همرازش حاج الله حسین خسروانی شولی (که در آن زمان عضو شورای ده هم بود) مشورت می‏کند و تصمیم شان این می‏شود که مسأله را به‏طور مسالمت‏آمیز حل کنند؛ این‏گونه که مرا و کتاب‏ها را تحویل حاج سیف‏الله بدهند. در این‏موقع من کامفیروز هستم؛ اما حاج سیف الله محل حضور مرا نمی‏داند.

گمان می‏کنم طبق قراری که با حاج سیف الله گذارده بودند، حاج الله حسین خسروانی شولی شبی مرا به‏مهمانی دعوت کرد، من رفتم در منزل ایشان و ساعتی گذشت که دیدم حاج سیف‏الله به‏همراه چند نفر وارد شدند، این‏جا بود که خودم را در محاصره احساس کردم و فهمیدم که نقشه‏ها از قبل طراحی شده است.

تا پاسی از شب درباره‏ی کتاب صحبت شد. حاج سیف‏الله گفت برادرم مهرزاد در شیراز با چاپخانه صحبت کرده است، قرار شده که کتابها را از شما به‏امانت بگیریم و ببریم شیراز در چاپخانه و فقط همین قسمت را اصلاح کنیم و مجدادا کتاب‏ها را برمی‏گردانیم، تحویل شما می‏دهیم، آزاد پخش کن و بفروش.

دیگر هیچ راهی برایم نماند، من که غریب و تنها و غیر بومی بودم، ترس داشتم که این‏ها یگان تهمت به‏من نزنند. بناچار پذیرفتم که هرچه کتاب هم‏اکنون در انبار است تحویل حاج سیف‏الله شود و سر از فردا در معیت حاج سیف‏الله و تیمش، محل به‏محل بگردیم و کتاب‏های که نزد هرکس است جمع‏آوری کنیم... بدون حکم قضائی.

قرارداد نوشته شد که کتاب‏ها به‏شیراز برده شود با خرج حاج سیف‏الله اصلاح گردد و طی یک هفته به‏ده‏کهنه اورده شود و تحویل صاحبش گردد.

امروز که بیست سال از آن‏شب منحوس می‏گذرد هنوز یک هفته نشده!

به‏هرترتیب همان شب هرمقدار کتاب که در انبار موجود بود از انبار بیرون کشیده شد و تحویل حاج سیف‏الله گردید، قرار شد سر از فردا در معیت همین تیم رو ستا به‏روستا بگردیم و کتاب‏ها را جمع‏آوری کنیم. اول در خانیمن به‏خانه‏ی علی‏رحم راستی رفتیم، علی‏رحم خودش را نشان نداد اما دخترش از تعداد ۲۰۰ نسخه کتاب سهمیه‏ی خانیمن که در منزل شان بود ۱۹۸ نسخه را تحویل داد و گفت دو نسخه‏ی دیگر را فلانکس به‏شیراز برده است، قول داد که آن را هم برگرداند...

معلوم شد در مدت دو ماهی که کتاب‏ها در منزل علی‏رحم بوده است، او از ترس حاج سیف‏الله به‏هیچ فرد خانیمنی کتاب نداده!

همین‏طور روستا به‏روستا گشتیم، در مجموع تعداد ۱۸۰۰ جلد کتاب (از سه هزار جلد) تحویل حاج سیف‏الله گردید و رسید دریافت شد.

الباقی ۱۲۰۰ نسخه‏ی دیگر مفقود است.

این ۱۲۰۰ نسخه چه شد؟

از این تعداد کتاب ۱۰۰۰ نسخه طی یکی - دوماه ماه در کامفیروز تبدیل به‏خون شده و در رگ‏ها رفته بود؛ تعداد ۲۰۰ نسخه‏ی دیگر تا هنوز در زیر زمین خانه‏ام در قم خاک می‏خورد.

اکنون که با خود فکر می‏کنم، هم به‏خود، هم به‏شما می‏گویم: درست است که حاج سیف‏الله به‏من استرس‏ها و بی‏خوابی‏ها داد و ضرر مالی زد؛ من یک طلبه‏ی فقیر روضه‏خوان بودم؛ آن‏چنان بضاعت مالی نداشتم که بتوانم چنین ضررهای را متحمل بشوم؛ اما حاج سیف‏الله خزائی هم برد نکرد، مهم‏تر این‏که: او برخلاف پندار خودش «کتاب را حبس نکرد» او «کاغذ را حبس کرد». کتاب همین است که اکنون پیش روی شما است. چنان‏که گفتم: کتاب را روی شبکه‏ی انترنت گذاشتم، هر از چندگاهی سایت مربوطه را چک می‏کنم، می‏بینم تا کنون بیش از ۵۲۰۰۰ بازدید کننده داشته است.

در حالی‏که کل جمعیت کامفیروز این تعداد نیست. پس کتاب از محدوده‏ی محلی فراتر رفته و کسان زیادی از جاهای دوردست با من تماس می‏گیرند.

اما مطلبی هم درباره‏ی کیانی‏ها:

بسیار زود به‏این نتیجه رسیدم که حاج سیف‏الله با کل مطالب کرمعلی مخالف است و اصلا نمی‏خواهد تا کیانی‏ها در تاریخ کامفیروز مطرح شوند؛ تا چه رسد که از بنکوی حاج سیف‏الله هم بالاتر ایستاده شوند. یکبار گفت: ما این کتاب را نمی‏خواهیم، ما خودمان برای خودمان کتاب می‏نویسیم؛ گفت تو خیال مکن ما کسی نداریم، ما آدم‏های داریم که هم‏اکنون در روزنامه‏ی کیهان قلم می‏زنند!

در مورد کرمعلی خیلی حساسیت داشت، مدام لاق و پوچ میگفت. در حالی که برای کرمعلی هیچ اهمیت نداشت که در این دنیا کسی بهنام سیفالله خزائی وجود دارد یا ندارد.

می‏گفت کیانی‏ها به‏تو پول داده‏اند که علیه ما بنویسی، این چیزی بود که برحسب بدبینی ذاتئ خود حدس می‏زد. در حالی‏که کیانی‏ها به‏من یک ریال پول نداده‏اند.

هنگامی که مشغول جمع‏آوری مطالب کتاب بودم، دلم می‏خواست تا کیانی‏ها را هم ببینم، و مطالبی مروط به‏ایشان را از زبان خودشان بشنوم، در منزل کربلای حیدر شفبعی پالنگرینی بودم که حاج مرتضی کیانی هم در آن‏جا پیدا شد. قصدم را با حاج مرتضی در میان نهادم، او گفت: جوان‏های تحصیل‏کرده‏ی امروزی که از گذشته‏ها خبر ندارند، تنها کسی از ما که اهل مطالعه هست و با تاریخ و قلم و کاغذ سر و کار دارد «کرمعلی» است؛ من او را می بینم تا با شما تماس بگیرد و همکاری کند.

پس از چندی کرمعلی مرا به‏منزلش در زرگری دعوت کرد و من رفتم، من خیال می‏کردم ‏کیانی‏ها دسته‏جمعی به‏دیدن من می‏آیند و باهم گفتگوهای گرم و مفیدی خواهیم داشت، کرمعلی هم یک چند جای زنگ زد، ولی هیچ یکی شان به‏دیدن من نیامد، در نتیجه من ماندم و کرمعلی؛ دو روز در منزل ایشان ماندم، ضبط صوت و دوبین با خودم برده بودم که گفتار کرمعلی را ضبط کنم، کرمعلی یک چند ساعتی توضیحاتی داد و یک چند نوار پر شد، تا این‏که خودش گفت اینجوری نمی شود، من باید مطالب را بنویسم و مکتوب تحویلت بدهم، من هم گفتیم خیلی خوب است اینطوری کار من هم راحت‏تر می‏شود، مطالب شما را اصلاح و گزینش می‏کنم.

از همین‏جا به‏اتفاق کرمعلی به‏ساران و کهکران رفتیم تا با بچه‏های میرغارتی ملاقات نمائیم، اول در ساران به‏دیدن برادر کوچک‏تر شان «میرعبدالله» رفتیم که در باغ بزرگ (جدیدالاحداث خود) مشغول بیل زدن بود، گفته می‏شد که همو محل اختفای ناصرخان قشقائی را گزارش نموده و بالنتیجه موجب قتلش شده است و دولت این زمین را به‏عنوان جایزه به‏او واگذار کرده است. او آدمی کوچک‏اندام بود، چندان جثه و هیکل چشم‏گیر نداشت، اما تیز و زرنگ به نطر می‏رسید. با ما هم برخوردی چندان خوبی نکرد. بعداً کرمعلی گفت او می‏ترسد، ولی من چیزی زیادی در وجود او ندیدم.

ناهار در کهکران مهمان برادر بزرگ‏ترشان «میرهادی» شدیم که اجتماعی‏تر و خوش مجلس‏تر به‏نظر رسید.

پس از چندی کرمعلی دو دفتر بزرگ به‏ضمیمه‏ی عکس‏های فراوان شامل جزئیات زندگی کیانی‏ها و حتی فتوکپی از اسناد مالکیت اراضی کامفیروز و دشت بکان را به‏من تحویل داد که حقیقتا جامع، دقیق و مفید بود. من مطالب کرمعلی را بازنویسی، اصلاح و تایپ کردم، دیدم کتاب بسیار ضخیم و قطور می‏شود و تعادل محتوائی آن هم به‏هم می‏خورد، تقریبا کتاب اختصاصی کیانی‏ها می‏شد، کتاب درست مثل مار قورباقه‏خورده شده بود، مطالبی مربوط به‏بکیان و کیانی‏ها خیلی زیاد، جاهای دیگر خیلی کم!

با کرمعلی تماس گرفتم و گفتم اگر می‏خواهید کل مطالب شمارا چاپ کنم باید در هزینه‏ی چاپ کمک کنید، او پرسید چند کمک کنیم؟

گفتم من برای سه هزار نسخه، مظنه‏ی چاپ گرفته‏ام به‏من گفته‏اند با این تعداد صفحات پنج میلیون تومان می‏شود، از این مبلغ دو میلیون تومان شما کمک کنید باقی را خودم جور می‏کنم، بعد از چاپ تعداد هزار جلد به‏شما می‏دهم.

وقتی کرمعلی مبلغ دو میلیون تومان را شنید گفت: او... بیش‏تر بگو، تعارف مکن!

من فهمیدم که کرمعلی مرا مسخره کرده و این‏ها پول بده نیستند. در عین حال نا امید هم نکرد و گفت ببینیم چه میشه و چقدر می‏توانیم.

پیش‏نویس کتاب آماده شد، یک نسخه به‏کرمعلی دادم و گفتم کتاب این است، از این پس دیگر همت شما را میطلبد ...

مدتی گذشت، من در ده‏کهنه مهمان حاج الله حسین خسروانی شولی بودم که کرمعلی به‏دیدنم آمد، مبلغ سیصدهزار تومان از جیب خود درآورد و پیش من گذاشت.

من پول ایشان را قبول نکردم و با ایشان گفتم حالا که این‏طور است من مطالب شما را کم می‏کنم تا کتاب متعادل شود و هزینه‏ی چاپش هم پائین بیاید؛ شروع کردم به‏حذف و برداشتن مطالب کرمعلی، از این جاش بزن از آن جاش بزن ... مطلب ایشان را به‏یک دهم کاهش دادم آن‏مقدار را که عمومی و قابل استفاده‏ی همگانی تشخیص دادم گذاشتم، الباقی را کلا برداشتم. عکس‏های سیف‏الله کیانی و دیگر بزرگان ایشان که با نماینده‏گان مجلس شورای ملی و دیگر سران کشوری و لشکری داشتند، کلا برداشته شد ...

بدینترتیب کیانی‏ها یک فرصت طلائی برای ثبت شدن در تاریخ را از دست دادند. اکنون که فکر می‏کنم، من چه فرصت بزرگی برای ایشان فراهم کرده بودم و چه مفت این فرصت را از دست دادند.

از جمله مطالب مربوط به‏کشته شدن هدایت خزائی را با دقت و وسواس زیاد کم کردم، تا موجب ناراحتی ورثه نشود، کرمعلی مطالب زیادی در این مورد نوشته بود و دفاتر کرمعلی تا هنوز در زیر زمین خانه‏ام در قم موجود است. اگر عمری باشد، آن هارا هم روی شبکه‏ی انترنت می‏گذارم...

در خاتمه: متوجه هستم که حق این بود که تاریخ خانیمن فربه میشد، چون خانیمن همواره حیثیت مرکزی داشته، اما تیم علیرحم راستی نتوانسته آنچنان که باید حق مطلب را اداء نماید؛ من هم به‏ناچار به‏همان مطلب اکتفاء کردم. کار تیم پالنگری رضایت بخش است، تیمهای خرم مکان، مشهدبیلو، مهجنآبد و علیآباد و بیمور هم خوب کار کرده‏اند؛ اینها محلات محوری کامفیروز هستند و محل وقوع حوادث تأثیرگذار بوده‏اند.

امیدوارم همه‏ی همکارانم که هریک به‏نحوی در تدوین و تکمیل و انتشار این کتاب سهم داشتند، در سلامتی کامل باشند، هرچند با خبر شدم که عده‏ی از ایشان به‏رحمت حق پیوسته‏اند؛ انشاءلله که لمحه‏ی از این باقیاتالصّالحات توشه‏ی راه‏شان باشد.

با درودهای گرم و صمیمانه – نوروزتان پیروز

سیدمحمد رضا علوی

نوروز ۱۴۰۲

برابر با ۲۰ مارس ۲۰۲۳

استکهلم

کامفیروز دیروز و امروز  - دانلود  PDF

کامفیروز دیروزوامروز تاریخچه ی روستاهای کامفیروز

سیدمحمدرضا علوی

قیمت پشت جلد:30000 ریال

مشخصات کتاب

  • تعداد صفحه: 408

  • نشر: گلهای بهشت ( آبان، 1384)

  • شابک: 964-8508-21-

  • قطع کتاب: وزیری

  • وزن: 850 گرم

لینک دریافت PDF

https://www.uploadbag.com/files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/%D9%83%D8%A7%D9%85%D9%81%D9%8A%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%88-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2.pdf.html#:~:text=https%3A//www.uploadbag.com/files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/%D9%83%D8%A7%D9%85%D9%81%D9%8A%D8%B1%D9%88%D8%B2%2D%D8%AF%DB%8C%D8%B1%D9%88%D8%B2%2D%D9%88%2D%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2.pdf.html

آن‏چه هست :

پيش گفتار.. .............................................................................15

قلعه نو ................................................................................22

حسين آباد ...........................................................................28

ده كهنه ...............................................................................37

پالنگری ...............................................................................45

بكيان ...................................................................................62

خانيمن ..............................................................................138

حاجی آباد .........................................................................179

اللّه مراد خانی ..................................................................184

ده دامچه ...........................................................................195

سربست............................................................................ 198

چم ريز ............................................................................201

چم سهراب خانی ...........................................................205

چم چنار .........................................................................207

پير سبز علی ..................................................................209

گرمه ..............................................................................212

چم كنگری .....................................................................218

آب ماهی .......................................................................222

باصری هادی .................................................................228

باصری آقا جان ...............................................................232

خواجه ...........................................................................250

لير منجان ......................................................................254

چُغا ..............................................................................260

بادامك ..........................................................................264

خرم مكان .....................................................................265

عباس آباد ......................................................................284

دژ كردك .........................................................................286

مشهد بيلو .....................................................................291

مهجن آباد ......................................................................307

منصور آباد ......................................................................321

منگان .............................................................................325

جيدرزار .............................. ............................................327

علی آباد ..........................................................................331

بيمور ................................................................................340

آب باد ...............................................................................358

كربلايی محمد حسينی .......................................................360

پلنگی ... ............................................................................363

شير محمدی........................................................................367

شول بزی ..........................................................................369

شول بزرگ ........................................................................371

كله گاه .............................................................................380

كودين ...............................................................................382

نقش دلاورمردان كامفيروزی دردفاع مقدس...........................385

شهدای كامفيروز................................................................387

اسناد...................................................................................392

سخن نویسنده :

این کتاب که حاوی مهم ترین اسناد تاریخی از عرصه های مختلف زندگی مردم کامفیروز است و عکس های منحصر به فرد از بزرگان کامفیروز (شامل بزرگان تمام اقوام ساکن این خطه) را در خود جای داده است و زیبا ترین تابلوها ی رنگی از مناطق مختلف کامفیروز را در خود دارد ، در سال ۱۳۸۳ هجری شمسی در قطع وزیری در ۴۱۰ صفحه به چاپ رسیده و دردسترس علاقه مندان قرار گرفت . هم اکنون تعدادی در انبار موجود است علاقه مندان می توانند آن را به دست آورند .

=====================

پيش گفتار

==========

تمام عرصه های زندگی با سرعت درحال ديگر گونی است، گويا سرعت فكری بشر زيادترشده است، وعقل اونيز بزرگ ‏تر؛ سراسرزوايای زندگی بشر شتاب برداشته است، اكنون ديگر سكون معنی ندارد؛ نمادهای زندگی به سرعت جای خودرا به مظاهرنوين می‏سپارد، آن چه امسال رواج دارد، درسال آينده ديگركهنه است، قديمی است، جزء تاريخ گذشته است. آهنگ حركت تاريخ ارتبا مستقيم با سرعت ذهن بشردارد، یعنی که كاركرد سريع ذهن بشر منتج به سرعت حركت تاريخ می‏شود؛ چون آن ثبات وسكون ذهنی بشرديروزديگر وجودندارد، بدین لحاظ گذشت زمان سريع‏ تر به نظر می‏آيد؛ به همان نسبت فرصت‏ها پايدار نيستند، يك لحظه، يك آن و ديگرتمام .

دانشمندان برای دست آوردهای تاريخی بشر به طور كلی پنج مرحله شمارش كرده‏اند: 1 - عصر حجر اول، 2 - عصر حجر دوم (يا نوسنگی) 3 - عصر مس و مفرغ، 4 - عصر فولاد، 5 - عصر الكترونيك، ماهواره، انترنت وميكروالكترونيك .

دوران عصر حجر اول بسيار طولانی بود؛ صدها هزار سال را در بر می‏گيرد، يعنی صدهاهزار سال طول كشيد تابشر توانست با انجام تغييرات جزئی روی ابزارهای سنگی رايج خود، عصر حجر اول را پشت سر نهاده، وارد عصر نوسنگی، ياعصرحجر دوم بشود. اين دوره فی الواقع 96 % دوران حيات بشری را شامل می‏شود. عصر حجر جديد000/16سال را دربر گرفت، معنی اين گفته آن است كه گذار ازمرحله ی قبلی مساوی است با كسب دانش وتجربه ی بيش‏تر، درنتيجه استفاده ی بهينه ازعنصر «زمان». درمرحله ی بعد وارد عصرمس ومفرغ گرديد، آن دوره نيز مدت 5000 سال عمر بشررابه خود اختصاص داد. ازحدود 2500 سال قبل به اين سو، بشر وارد عصر فولاد گرديد ومتكی برآن، تغييرات مهمی درزندگی خود به وجود آورد . از 100 سال به اين طرف وارد عصرالكترونيك گرديد، از35 سال قبل به اين سو وارد عصرماهواره شد، سواربر سفينه ی فضايی اطراف كره ی زمين را دور زد ه وبرسطح سياره ی ماه فرود آمد كه نام آن مرحله را «مدرنيسم» نهاد؛ 20 سالی ديگر طول كشيد تابه ابزارهای ارتباطی روزآمد مانند فاكس، موبايل وانترنت رسيد. ونام اين مرحله را«پُست مدرنيسم = پسامدرنيسم یا دوران میکرو الکترونیک» گذاشت. به اين می‏گوييم: «رشد عقول آدميان، درهم فشرده شدن فضاو زمان، كوتاه شدن فاصله‏ها، كوچك شدن دنيا وبزرك شدن مغزانسان.»

اكنون رشد مغزی بشر به حدی رسيده است كه می‏گويند: «در هرسه سال علم بشر دوبرابر می‏شود» اين مدت زمان هم چنان روبه تنزل می‏رود... خيلی عجيب است: درابتدا صدها هزارسال طول تا بشر توانست باانجام تغييرات بسيار جزی‏ء، عصرحجراول را پشت سرنهاده ووارد دوره ی نوسنگی شود، اما اكنون «فقط سه سال» ازتاريخ بشر می‏تواند باتمام دست آورد های تاريخی اوبرابری كند .

داستان زندگی انسان - اين مهمان تازه وارد بر كره‏ی زمين، و اين آخرين حلقه‏ی هستی، به رغم عمر كوتا هش، در پيمانه ی حيات - بسيار طولانی، شورانگيز، پر فراز و نشيب و دارای ابهاماتی بی پاسخ است . دقيق ترين بيان عقيده ی پيش رفت انسان در «عصر روشن گری» من جمله در آثار «تورگو» اقتصاد دان مشهور فرانسوی (1727 - 1781) ظاهرشد. او اظهاركرد كه: «مهم‏ترين خصلت انسان استعداد تكاملی اواست.» همين خصلت او را از باقی مظاهر طبيعت، اعم از دنيای جانوران و گياهان ممتاز كرده است. فضای اصلی كه در آن قانون پيش رفت ظاهر می‏شود، به عقيده‏ی تورگو" دنيای عقلی است ". «كوندورسه» ديگر رجل فرهنگی دراين خصوص می‏گويد: «استعداد انسان تا بی نهايت تكامل می‏يابد» از آن جا كه طبيعت هيچ گونه حد و مرزی برای اين پيش رفت بشرقايل نشده است، امكانات انسان و جامعه ی بشری بی پايان است .»

بنابراين برای درك عوامل پيش رفت انسان، هيچ نيازی به جستجوی علل اضافی وخارج ازدايره ی طبيعت نيست، فرايند طبيعی حيات خود به خود اورا به تكامل مغزی سوق داد. دراين فرايند، مهم ‏ترين علت همانا «نياز» و«كار» بود. تقابل كار ونياز خالق رشدآدمی گرديد، هنگامی كه بشر ازنخستين پوست حيوان به عنوان پوشاك استفاده كرد، اولين نيزه ی ابتدايی رابه كاربرد، يانخستين شعله ی آتش را مهاركرد، ياتصادفا اولين دانه را كاشت، ازچنگال انتخاب طبيعی آزاد شده وبه عنوان خالقی ظهوركرد كه قادر بود طبيعت را به ميل خودبه كاربگمارد. بدين ترتيب انسان توانست به ميل خود غذای مورد نيازش را تأمين نمايد. ازهمین است که دانشمندان به درستی به نقش دست‏ها درروند تكامل انسان پی برده اند. كاروتوليد اهميت قطعی در پروسه ی تكوين وتطورآدمی داشت، اين تنها خصيصه ی افتراقی انسان باحيوان است، سايرتفاوت‏ها همه ازآن ناشی می‏شوند .

اين نكته جای بحث ندارد كه: " كاروان نوع بشرازديروز آمده، به سوی فردا درحركت است " پاسخ به اين پر سش كه «ديروز او چه گونه بوده است، فردايش چگونه خواهد بود» موضوع علم تاريخ وازمباحثات متعلق به فلسفه ی تاريخ است. به موجب براهين فلسفی وبدهيات ضرويه ی قابل ادراك، درتسلسل گذر آدمی دركوران زمان، هرنسل " يك قدم " محسوب می‏شود. بناءا نسل بعدی زمانی می‏تواند گامی استوار تررا بردارد كه زيرسازهای مقدماتی آن توسط نسل قبلی (ياهمان گام متقدم) درست فراهم آمده باشد .

به عبارت ساده: ثبت روی دادها وواقعيت های امروز، همان تاريخ فردارا تشكيل می‏دهد، نسل‏های آينده ازهمين دريچه به گذشته‏های خود خوا هند نگريست، آن راآيينه ی تمام نما قرارداده وخودرا درآن مشاهده خواهند كرد. دراین راستا توصيف محض آن چه‏اتفاق می‏افتد، جالب است؛ ولی آموزنده نيست. بررسی روی دادها تنها وقتی با «تقرير علل» تكميل گردد، مثمر ثمر می‏شود. اين جمله ی مهم را زياد شنيده‏ايم كه «تاريخ معلم انسان‏ها است» زيرا دست مارا گرفته به اعماق زمان‏های گذشته وپهنه ی‏مكان‏های ناشناخته می‏برد، سلسله ی ناگسستنی ازروند گذشت زمان و كاركرد انسان درپهنه ی مكان به وجود آورده وازاين رهگذر تجربيات گذشتگان رادراختيار آينده گان می گذارد و به آن ها بينش روشن می‏بخشد. درحكايتی آمده است كه:

«روزی، سلطانی به وزيرش دستور داد كه ترتيبی دهد تا تاريخ دقيق دنيا از آغاز تا كنون به رشته ی تحرير درآيد، سلطان می‏خواست با قرأت تاریخ تحریری، در جريان كليه ی روی دادهای جهان و سرگذشت شاهان وسلاطين قديم قرار گيرد. وزير هيأتی از عالمان و تاريخ نگاران تشكيل داد، همه گونه امكانات در اختيار آنان گذارد، تا بتوانند مجموع وقايع عالم را با تمام جزئيات بنويسند. اعضا ی هيأت مدت‏های مديد كار كردند، نوشتند ونوشتند تا سرانجام، تاريخ وقایع دنيا در يكصد هزار جلد كتاب قطور فراهم آمد. به وزير خبر دادند كه تاريخ عالم آماده شد. وزير با خوش حالی و افتخار، خدمت سلطان شرفياب شده و عرض كرد: " قبله‏ی عالم ! فرمان ملوكانه انجام شده و كتاب‏ها آماده است. " سلطان با ذوق تمام دستور داد: كتاب‏ها را بياوريد تا بخوانم؛ و باخود گفت: بالاخره خوب شد، حالا ديگر می‏فهمم كه در اين دنيا چه گذشته است. و سلاطين قديم چگونه آدم‏های بوده‏اند، به چه نحوی سلطنت می‏كرده اند... وزير عراده‏های سنگين آماده كرد، تمام آن كتاب ها را با سرعت در اتاق مخصوصی در قصر سلطان چيد؛ كوهی از كتاب به وجود آمد. به سلطان خبر داد كه همه چيز آماده هست .

سلطان وارد كتابخانه شد، تاچشمش به انبوه كتاب‏ها افتاد مبهوت ومتحير گرديده وگفت: اين همه؟! يعنی تاريخ دنيااين قدر زياداست؟

- من نمی‏توانم این همه را بخوانم، دستور بده تاخلاصه‏اش كنند. وزيردستور داد تايكصد هزار جلد كتاب را خلاصه كردند به ده هزار جلد؛ باز هم سلطان گفت زياد است. به يك هزار جلد؛ باز هم گفت زياد است، به ده جلد، يك جلد، يك فصل، يك صفحه ! در نهايت سلطان به وزيرش گفت: «برو بگو همه را در يك جمله‏ی كوتاه خلاصه كنند.» تا ما با خواندن آن يك جمله بفهميم كه در اين دنيا چه گذشته است. هيأت نويسندگان، آن يكصد هزار جلد كتاب قطور رابه اين يك جمله‏ی كوتاه خلاصه كردند: «آمدند و زحمت كشيدند و رفتند.»

روشن است كه ازمنظر علم وفلسفه «تاريخ» نه داستان پردازی وافسانه سرايی‏است؛ كه دانش تجزيه وتحليل علل وقايع ورخدادهامی باشد. ازهمين رو «ديونسيوس» مورخ بزرگ ماقبل تاريخ «يونانی» گفته است: «تاريخ همان فلسفه است، اما با سرمشق های به كار می‏رود.» برهمين اساس مورخان يونان باستان اولين كسانی بودند كه به دنبال ثبت وقايع و تجزيه وتحليل روی دادها رفتند. آن ها دايره‏ی علاقه‏ی خويش را فوق العاده وسعت بخشيده و تجزيه و تحليل علت‏های حوادث گذشته را عميق‏تر نمودند. مورخان يونان باستان سعی كردند مشاهدات دقيق را اساس تاريخ قرار دهند. آن‏ها همكاران خود رافقط به حقيقت گويی دعوت می‏كردند. به همين سبب «سولسبری» می‏گويد: «مورخ بايد پيوسته در پی كشف ودرج حقيقت باشد، مورخان دروغ زن شهرت و اعتبار خود، و هم روح جاويدان حقيقت جويی را به نابودی می‏كشانند.»

در فلسفه ثابت است كه تكرار عين يك پديده از محالات قطعی است، هرپديده‏ی مادی ازوجوه كمی وكيفی خودتحت شرايط مليون‏ها متغير، تنها يك باردرامتداد زمان رخ می‏نمايد؛ اما وقوع مشابهت ها درامتداد زمان وپهنه ی مكان از مقولات پذيرفته شده ی فلسفی است؛ آن چنان كه «فوكيديد» می‏گويد: «كسانی كه می‏خواهند اطلاعات روشن از گذشته داشته باشند، كاری بسياردرست می‏كنند، چون بنا به طبيعت انسانی ممكن است روزی وقايع گذشته در آينده به همان صورت، يا به صورت مشابه تكرار گردد؛ درآن صورت تاريخ برای آن‏ها به اندازه‏ی كافی مفيد خواهد بود.» «گيچاردينی» - مورخ و فيلسوف مشهور فلورانسی - از فوكيديد هم پا فراتر نهاده و طی سلسله مقالاتی درموضوع «امور سياسی و شهروندی» می‏نويسد: «كارهای گذشته، آينده را روشن می‏كند، زيرا دنيا همواره يك جور بوده است. آن چه در گذشته بوده، برمی گردد، اما با نام‏ها و رنگ‏های ديگر؛ ولی اين را هر كس نمی‏داند، بلكه متفكری كه دقيقا به آن می‏نگرد و می‏انديشد، درك می‏كند.»

«ن.آ. يروفه يف» تاريخ شناس مشهور اتحاد جماهيرشوروی سابق، ضمن ايراد سلسله سخنرانی در دانشكده‏ی تاريخ دانشگاه دولتی مسكو - تحت عنوان «تاريخ چيست؟» - می‏گويد: «مقايسه‏ی تاريخ با خاطره‏ی انسان مسلما مبنای دارد؛ دانش گذشته برای جامعه همان قدر ضروری است كه برای فرد. بنابراين حفظ وقايع گذشته در حافظه، مقام برجسته‏ی را در كار مورخ اشغال كرده و خواهد كرد. امامسئوليت‏اساسی مورخ در عمل نه تنها كار جمع آوری و بازگويی حقايق است، بلكه جستجو و نقل تجربيات ارزش مند گذشته به معاصران خويش و ارايه ی دروس عبرت برای همگان است؛ به اين می‏گوييم «تاريخ نگاری علمی» نقص تاريخ غيرعلمی عبارت از اين است كه اين تجربه و درس، فوق العاده ساده تعبير می‏شود.»

با عنايت به نكات يادشده، اميداست اين مجموعه بتواند به عنوان يك سند و مأخذ با اعتبار برای علاقه مندان ونسل های آينده‏ی ساكن دراين نطقه ازكره‏ی خاكی مفيد افتد، بويژه ازاين بابت كه اين بارازاندو خته‏های ذهنی وتجارب ارزش مند نيروهای زبده ی بومی كمال استفاده به عمل آمده است، سزاواراست درهمين جاازفرد فرد آن عزيزان، كه اسامی شان درخلال صفحات كتاب مندرج است، صميمانه اظهار سپاس وامتنان نمايم

دراين نوشته سعی برآن بوده است تا هركس به هرنحوی كه درخدمت به همنوع خود گام مفيدی برداشته است مورد توجه قرارگيرد. بااين وجود، هرگز نمی‏توان مدعی شد كه اين يك اثركامل وجامع درموضوع خود می‏باشد، قطعا موارد ومطالب فراوانی باقی مانده است كه به هردليل نسبت به درج آن ناموفق بوده‏ايم؛ پس بهتراست درهمين جااعتراف نماييم كه: «اين يك جزءازكل است» ياهمان «مشت نمونه ی خروار». بدون تردید اشخا صی محقق وخبره ی فراوان درمنطقه وجود دا رند که درفرصت های آینده، کاری جامع تر وکامل تر ارایه خواهند نمود . دراين وجيزه، علاوه برخادمين اهلبيت عصمت وطهارت (ع) به جامعه ی ورزشی اهميت ويژه داده شده‏است؛ ازاين بابت كه ورزش ولذّات پايدار آن وجدان بشری را بيدارمی كند، روح آدمی را صفا می‏بخشد، غم هاو گرفتاری‏های زندگی رابه ورطه ی فراموشی می‏سپارد، اراده را تقويت می‏كند و صفات عالی روحی چون صبر، بردباری، تواضع و گذشت، صداقت و درست كاری، همنوع دوستی و كمك به ديگران رابارور می‏سازد؛ مسلما احترام عموم مردم نسبت به قهرمانان ورزشی صرفا ازاين جهت نيست كه آن‏ها دارای قدرت بازوی بيش ترهستند؛ بلكه قهرمانان به اين سبب مورد احترام عموم افراد بشرهستند كه هر يك از آنان درعين اين كه قوی ترين افراد جامعه ی خود هستند، خاضع ترين، متواضع ترين ومهربان ترين آنان نيزمی باشند. درتاريخ وفرهنگ ما «پهلوانی» و «جوانمردی» دوعنصر ملازم وتفكيك ناپذير شناخته شده است. لذا ورزش كار وپهلوان هيچ گاه آن قدرت و توانايی خود را بی مورد به كار نمی‏برد. اين صفت مخصوص ورزش كار است. هم چنين اين روح بزرگ يك ورزش كار است كه می‏تواند در مقابل شكست و پيروزی پايداری نمايد، شكست‏ها اورا ازپادر نمی آورد، پيروزی‏ها هم اورا ازكوره به درنمی كند، جدا اين روح بزرگ قابل تمجيد و ستايش فوق العاده است .

سبك وسياق وشيوه‏ی تدوين اين مجموعه، ازنوع ارايه‏ی گزارش عينی توسط يك سياح بی طرف است كه وارد منطقه شده، با اشتياق به مطالعه ومقايسه می‏پردازد، ازاولين آبادی تا آخرين روستارا قدم زده، بامردم سخن گفته، حرف‏های دل آن هارا شنيده وبا حوصله مندی ودقت نظر هرآن چه را كه قابل ثبت می داند، به علاقه مندان ونسل‏های آينده گزارش می‏كند. باشد تامورد قبول افتد .

والسلام‏

سيد محمدرضاعلوی

زمستان 1383

قم

قلعه نو

قلعه نو

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

به روايت كريم‏ا يزدی - شاپور نادری

با عبور از گردنه ی «درودزن» چشم اندازدل انگيز و مسحور كننده ی درياچه ی «سد درود زن» را در مقابل خود می يابيم؛ با پشت سر گذاردن يك چند كيلومتر جاده ی باريك و پرخطر، كه به حكم سواحل درياچه ی سد پيچ و خم برداشته است؛ سرانجام به نخستين روستای كوچك وجديدالتأسيس ناحيه ی شرقی «كامفيروز» به نام «قلعه نو» می‏رسيم كه در زيردست جاده ی اصلی واقع شده است. آن را می‏توان دروازه ی «كامفيروز» ناميد. اين محل درست در ساحل شمال شرقی درياچه ی «سد درود زن» واقع شده واز هوای لطيف و هميشه بهار برخوردار است .

درهمين ابتدا بايد به اين نكته اشاره نمود كه: بلوك «كامفيروز» به وسيله ی رودخانه ی «كُر» به دوقسمت شرقی - غربی تقسيم شده‏است؛ لكن به لحاظ اداری چون دارای دو دهستان دردوسوی رود خانه‏ی «كُر» می‏باشد، كه يكی بامركزيت «خانيمن» (واقع درجهت شمال منطقه) وديگری بامركزيت «خرم مكان» (واقع درجهت جنوب منطقه) هست، بنابراين چون درحقيقت نسبت بين اين دومركزيت همان نسبت شمال وجنوب می‏باشد، ازطرفی هم ادارات دولتی به هريك «دهستان شمالی - دهستان جنوبی» می‏گويند، ازاين رو ازباب مجاز وتوسّع كلام، عرفاً به كل آن دو قسمت «شمالی وجنوبی» گفته می‏شود، وگر نه، نسبت بين «خانيمن» و«مشهد بيلو» دقيقاً همان شرق وغرب است، كمااين كه نسبت ميان دوروستای «قلعه‏نو» با«خرم مكان» نيز همين است. هم چنا ن كه جهت «خرم مكان» با «مشهد بيلو» و «خانيمن» با «ده ‏كهنه» همان جنوب وشمال است. درتعريف كلی تر: مسيررودخانه ی «كُر» (بااندك زاويه) ازجهت شمال به سمت جنوب است، نه از سمت شرق به غرب. قرص خورشيد هر روز صبح ازپشت رشته كوهای «گر» طلوع نموده وبه موقع خودش درپشت گردنه ی «يوزگرد» غروب می‏كند، چنان كه مسيررودخانه ی «كُر» بامسير حركت خورشيد (متناسب بافصول مختلف سال) درتابستان وزمستان، گاهی شكل « » وگاهی شكل « » را تشكيل می‏دهد .

ازاين كه بگذريم، درتاريخ «كامفيروز» سه «قلعه نو» به ثبت رسيده است: نخست «قلعه نو» متعلق به «تل سرخ» است كه روزگاری يك روستای 50 - 60 خانواری بوده و در سال 1350 به زير آب‏های نيل گون درياچه ی «سد درود زن» رفت. دوم «قلعه نو» موسوم به «قلعه نو» - «پالنگری» بود كه درحدود 50 سال قبل ازاين توسط مالكان كيانی درنزديكی های «قلعه نو» امروزی ساخته شد كه به آن «شكر آباد» نيز می‏گفتند ." شكر " نام زن يكی ازكدخداهای آن قلعه به نام "مشهدی قيطاس " بود كه درموقع بنای قلعه، دوش به دوش مردان كارمی كرد. اكنون آثارچندانی ازآن قلعه برجا نمانده است. «قلعه نو» سوم همين روستای كنونی‏می باشدكه نخستين سنگ بنايش در سال 1360 توسط شخصی به نام " حاج آقابابا نادری " نهاده شد، او اولين خانه ی خشت و گلی خود را دراين نقطه ساخت. اكنون جمعيت ساكن در «قلعه نو» به 85 خانوار می‏ رسند .

اين محل مشرف بر اراضی وسيع و حاصل خيز است كه وسعت آن مدام تحت تأثير پيش روی و پس روی آب درياچه‏ی «سد درود زن» قرار می‏گيرد. روزگاری اين اراضی جزء پلاك «پالنگری» سپس «بكيان» بود. كسانی چون: «حاج اسداللّه خان پالنگرينی»، «مُقبل السلطان حكيمی»، «مشيرالملك شيرازی»، «قوام السلطنة شيرازی»، «قوام الملك شيرازی» معدل السلطنة شيرازی» وسرانجام: «برادران كيانی» يكی بعدازديگری ازداشتن مالكيت آن مباهات می‏نمودند. هر چه درعمق زمان های گذشته فرو برويم، سراسر اراضی اين سوی رودخانه‏ی «كُر» از باغ نو قديم گرفته تا «حاجی آباد» كنونی يك حكم پيدا می‏كند. درنهايت با تاريخ «پالنگری» باستان پيوند می‏خورد .

اكنون اين اراضی در اختيار وزارت نيرو وشركت بهره برداری است كه تحت نظارت‏اداره‏ی آب ياری «كامفيروز» به كشاورزان «قلعه نوی» اجاره داده می‏شود. قسمتی از زمين‏های «حسين آباد» نيز دارای همين حكم است، اين اراضی درواقع بقايای آن اراضی وسيع بستردرياچه ی سد است كه شامل 14 - 15 روستای مغروق می‏شود. درسال 1345دولت اين اراضی را به ثمن بخس، ازقرار هرهكتار به مبلغ 2000 تومان ازكشاورزان ومالكان خريده وجزء بستروحواشی درياچه مفروض كرد. اكنوناهالی «قلعه نو» به اتفاق شركای حسين آبادی خود تلاش دارند تا اين اراضی را به نفع خود آزاد سازند وسند مالكيت آن رابه دست آورند، بنابراين آنان در عرصه‏های سياسی و اداری فعال هستند. درايام هرانتخابات كه بازار وعده‏ ها و نويدها گرم است، خيلی باحرارت وارد صحنه می‏شوند .

مرد کامفیروزی با ماهی های صید کرده از دریاچه سد درودزن

«قلعه نو» در سال‏های اخير به عنوان نخستين آزمايش گاه انتخاباتی برا ی كانديداهای نمايندگی مجلس شورای اسلامی ظاهر شده است، هريك ازكانديداهای حوزه ی انتخابيه ی مربوطه ابتدا شانس خود رادرآن جا می سنجد، سپس از آن روزنه كل «كامفيروز» راموردارزيابی قرار می‏دهد؛ علت آن علاوه ‏بر عوامل متعدد ديگر، هم جواری با درياچه ی «سد درود زن» است . روستای «قلعه نو» از امكانات اوليه ی زندگی مانند آب لوله كشی، برق ومخابرات برخورداراست. دارای يك باب مسجد نقلی به نام «صاحب الزمان(عج)» می‏باشد، يك هيأت عزاداری به نام اباالفضل العباس (ع) با مسئوليت آقايان شاپور نادری، امير قربانی، كريم ايزدی، حسين قربانی و عنايت ايزدی اموردينی ومذهبی مرم محل را به عهده دارد. در سال 1365 دراين روستا يك باب مدرسه ی ابتدايی ساخته شدكه نام شهيد حبيب اللّه سی سختی برآن نهادند .

جوانان اين محل به امورورزشی اهميت می‏دهند، دراين جايك تيم فوتبال وجوددارد كه تحت نام «تيم فوتبال دوستان» فعاليت می‏كند، تاكنون درمسابقات منطقه‏ای به كسب مقام نايل آمده است. سرپرستی این تيم به عهده ی آقای ابراهيم ايزدی می‏باشد. هم چنين تيم واليبال نيزتحت همين نام فعاليت می‏كند. برخلاف بسياری ازروستاهای «كامفيروز» كه شديداً در مضيقه ی زمين ورزشی به سرمی برند «قلعه نو» مشكل زمين ورزشی‏ندارد. این روستا به لحاظ برخورداری ازموقعيت ورزش مفرح شنا منحصربه فرداست .

ازاشخاص برجسته ونام دار «قلعه نو» جناب مهندس علی اكبرقبادی نماينده ی هفتمين دوره ی مجلس شورای اسلامیٍ، از حوزه ی انتخابيه ی " مرودشت " و " ارسنجان " می باشد، دو نفر سرهنگ ارتش به نام‏های "علی باصری " و " حسين وفايی " ويك نفر دكتربه نام " امراللّه وفايی " ازدیگرچهره های شاخص این روستا می‏باشند. جادارد درهمين جا ازمرحوم مهندس اميرحسين رضايی نيزيادی به ميان آيد، او ازنخبه گان «كامفيروز» ودارای تحصيلات عالی دررشته‏های پتروشيمی وزمين شناسی بود، مدتی شهردار منطقه ی 6 «شيراز» بود، سپس رئيس طرح نوسازی شهر«شيراز» شد. دردور پنجم انتخابات مجلس شورای اسلامی ازحوزه ی انتخابيه ی مرودشت كانديداشد، لكن آراءلازم را به دست نياورد، يك سال بعد ازآن دراثر سانحه ی رانندگی درگذشت .«قلعه نو» ميزبان امام زاده ی موسوم به " زيد بن زيد " است كه به " امام زاده ی باغ نو " مشهور است، چگونگی انتقال او از «باغ نو» سابق به «قلعه نو» لاحِق در كتاب «آفتاب كامفيروز» آمده است. روستای «قلعه نو» روبه پيش رفت است، رشد بيش از پيش آن وابسته به مجتمع‏های در حال احداث برفرازجزيره ی «تل سرخ - سد درود زن» می‏باشد .

تاريخ چه ورود تيلر به كامفيروز

حالاكه در ابتدای ورود به «كامفيروز» هستيم، بهتراست به تارخ چه ی ورود دستگاه بسيامهم «تيلر» به «كامفيروز» اشاره نماييم، همان طوری كه معلوم است، امروزه در كم تر خانه ی كامفيروزی است كه تيلر به عنوان يك وسيله ی مهم كشاورزی، حمل و نقل و حتی سواری وجود نداشته باشد، اكنون ببينيم اين وسيله ی ارزان، راحت، بی خطر، سبك و همه كاره چه زمانی، چگونه وازكجا وارد «كامفيروز» شد؟.

آقای جواهری شيرازی وارد كننده ی انحصاری دستگاه تيلر درفارس، نقل می‏كند كه: «در حدود چهل سال قبل ازاين، من از طريق يكی از قوم و خويشان خود كه در نمايندگی شركت «استارت موتور ژاپن» كار می‏كرد، مطلع شدم كه «ژاپن» يك نوع دستگاهی ساخته است كه به جای گاو داخل زمين می‏رود وكار می‏كند وزمين را شخم می‏زند. من به آن قوم مان سفارش كردم كه اگر ممكن است، برای ما يكی - دو دستگاه بياورد تاببينيم چطوری هست، چنين شد كه پس ازمدتی، برای اولين بار، ژاپن دو دستگاه تيلر برای ما در تهران فرستاد، من برای ديدنش به تهران رفتم، ديدم دو دستگاه تيلر چهار و نيم اسب نفتی است، نه گازوئيلی، من بااين كه ازآن دستگاه هيچ سر در نمی‏آوردم، لكن طبعم نگرفت، متوجه شدم كه اين‏نوع تيلر به درد ايران نمی‏خورد، آن ها را قبول نكردم، در نتيجه آن دو دستگاه تيلر پس به ژاپن برگشت .»

«به دنبال آن، ژاپن ازمن دعوت كرد كه خودت بيا به ژاپن، انواع مختلف تيلر راتماشا كن وبپسند. من به ژاپن رفتم، مرا به یک كارخانه ی متعلق به شرکت «ميتسوبيشی» بردند، ديدم تيلرهای گازوئيلی 8 اسب هم دارند، من آن ها را پسنديدم و تعداد پنج دستگاه سفارش دادم، خودم به ايران برگشتم. طولی نكشيد كه تيلرها به تهران رسيدند، خودم رفتم درتهران، تيلرها را با يك دستگاه انتر ناش قديمی به «شيراز» آوردم، درآن زمان مقداری از جاده ی «شيراز» - «اصفهان» و «اصفهان» - «تهران» خاكی بود. دو نفر ژاپنی هم به همراه تيلرها به ايران آمده بودند، تاطرز كار باتيلر را به مردم ومشتری‏ها ياد بدهند؛ آن‏ها را هم با خودم به «شيراز» آوردم .»

«وقتی كه تيلرها به «شيراز» رسید، ما به فكر فروشش افتاديم، هيچ سفارش و تقاضا وجود نداشت، با چند نفر مالك و كد خدا صحبت كردم، سر انجام اولين متقاضی غلام حسن خان درودی بود، كه يك دستگاه آن رااز من خريد و به «ملك آباد» - «كامفيروز» برد؛ همان جای كه اكنون در زير درياچه ی «سد درود زن» قرار گرفته است. راننده ی ژاپنی را هم با خود ش برد، من خودم هم به اتفاق آن‏ها به «ملك آباد» رفتم، تاببينم تيلر چگونه كار می‏كند، تازه خودم هم می‏خواهم ببينم كه چه چيزی وارد كرده ام! وقتی كه تيلر باآن راننده ی ژاپنی خود به ميان زمين رفته وشروع به شخم زدن كرد، مردم دور تيلر جمع شده، به دنبال تيلر حركت می‏كردند و در باره‏ی كار آن اظهار نظرمی نمو دند؛ عده‏ی می‏گفتند اين به درد نمی‏خورد، گاو بهتر است؛ می گفتند تيلر زمين را نفتی وخراب می‏كند، گاو بهتر است كه هم زمين را شخم می‏زند، هم به روی آن " تپال " می‏اندازد وزمين ر اچاق می‏نماید.»

«تا موقعی كه تيلر درمسير خود كارمی كرد، جماعت به دنبال آن حركت نموده ودرباره ی كار آن قضاوت می‏كردند، اما وقتی كه تيلر بر می‏گشت، همه ازدور ش دور می شدند، وقتی كه دوباره در مسير خود قرار می گرفت و شروع به شخم زدن می‏كرد، باز هم جمعيت از هر طرف تيلر را همراهی می‏كردند...»

«دومين دستگاه تيلر را دو برادر به نام‏های سيد علی رضا و سيد محمد رضا حسينی در «تُل سرخ» گرفتند، تا مدتی راننده ی تيلر ژاپنی بود، بعد آهسته آهسته يك چند نفر شيرازی را آموزش داديم، آن‏ها جانشين ژاپنی‏ها شدند، درقدم‏های بعدی افراد محلی طرز كار آن را بلد شدند، من هم هرازچند گاهی سری ازآن‏ها می‏زدم، درباره ی نحوه ی نگهداری واستفاده ازآن راهنمايی‏های می‏نمودم، گاهی می‏شد كه تامدت سه ماه نمی‏توانستم سری به مشتری‏های خود بزنم، وقتی بعد از سه ماه به سراغ آن هامی رفتم، می ديدم كه روغن تيلر را عوض نكرده‏اند، روغن سوخته و سياه شده بود .»

« بعدها ژاپن تيلرهای باقدرت 8/5 اسب ،9 اسب ،11 اسب ،13 اسب و درآخر 15/5 و18 اسب هم زد که برای همه ی کارهای کشاورزی وآب كشی کارآیی داشت. دستگاه تيلربه سرعت مجهز وهمه كاره شد، دستگاه برنج سفيد كنی داشت، دستگاه خرمن كوبی داشت، دستگاه آب كشی داشت...آهسته آهسته كارخانه ی ميتسوبيشی امتياز ساخت اين دستگاه تيلر را به شركت «دای دونگ» كره جنوبی واگذار كرد، شركت دای دو نگ تيلرهای باقدرت 9 - 11 و 13 اسب ساخت، كه خيلی خوب بود، مثل دستگاه ژاپنی كارمی كرد. اكنون ديگر شركت " دای دونگ " ازاين نوع تيلر نمی‏زند، امتيازش را به چين واگذار كرده است.»

هم چنين علی يوسفی ازخاطرات خود درمورد ورود اولين ماشين به «كامفيروز» شمالی می‏گويد: «بعدازاين كه جاده ی «كامفيروز» شمالی توسط مالكين «بكيان» احداث شد، يك روز 5 شنبه بود كه اهالی روستای «قلعه نو» به زيارت امام زاده ی «باغ نو» رفته بودند، تقريبا ازتمام 5 روستای «تُل سرخ» آمده بودند، جماعت در زير درخت بزرگ چنار نشسته بودند، بزرگ ترها هركس يك صحبتی می‏كرد، كوچك ترها هم گوش می‏گرفتند؛ ناگهان ازتنگ «ملك آباد» صدای ماشين شنيده شد، لحظاتی بعد دو دستگاه ماشين ازتنگ «ملك آباد» بيرون شدند وبه طرف «كامفيروز» آمدند، يكی يك ماشين باری، وديگری يك دستگاه جيپ بود. تاآن موقع كسان زيادی بودند كه ماشين را نديده بودند، فقط عده ی می‏گفتند مااين را درشهر ديده‏ايم كه روی آسفالت حرکت می کند، لاستيك هايش پرازباد است، روی فشارباد راه می‏رود... مردم ازجای خود حركت كردند، به طرف جاده دويدند تا ماشين هارا از نزديك ببينند، اما ازآن جا كه حدود پانصد - ششصد متر با جاده فاصله داشتند، به ماشين ها نرسيدند، ماشين‏ ها با سرعت به طرف «بكيان» و «خانيمن» حركت كردند و رفتند .

حسین آباد

حسين آباد

    به روايت ملاّ كاكاجان سی سختی، حاج اسد سی سختی

 براتعلی بهروزی، حاج جهانگير مؤمنی - اللّه داداكبری

 به فاصله ی دو كيلومتر بعد از«قلعه نو» در مسير رشته جاده ی اصلی «كامفيروز» شمالی، روستای مهمی به نام «حسين آباد» واقع است، اين روستا در امتداد ساحل شرقی رودخانه ی «كُر» در دامنه ی رشته كوه «پالنگری» قراردارد. نهر جلال آباد و دامنه ی كوه ازدوطرف بالا وپايين آن را سخت تحت فشار گرفته است، چنان كه درازكشيده شده وبه شكل اژدهای افسانه‏ای درآمده است .

 «حسين آباد» قديم كمی پايين‏تراز محل كنونی، به فاصله ی يك كيلومتر زير «جدول جلال آباد» واقع بود، كه اول بار در سال 1320(هش) به دستور مالكين قديم، آقايان كيانی ساخته شده بود. قسمتی از ديوار قديمی‏آن روستا تا كنون موجود است. محل جديد در سال 1349 بنيان گذاری شد. علت آن بود كه دولت وقت به حسين آبادی‏ها اطلاع داد كه با احداث «سد درود زن» همه ی اين مناطق را آب درياچه ی سد فرا خواهد  گرفت.  بدين ترتيب اهالی مجبور شدند اززير «جدول جلال آباد» به پشت آن نقل مكان نمايند .

 روستای حسين آباد اكنون دارای 256 خانوار می‏باشد، اولين خانه‏ی كه در اين محل جديد ساخته شد توسط مرحوم جمشيد مؤمنی بود. به دنبال او مرحوم عزيز و بعداً ديگران‏آمدند. اولين كسی كه در اين ده از دنيا رفت مرحوم مشهدی بور علی سی سختی بود. اولين مدرسه در روستای قديمی حسين آباد در سال 1342 احداث شد كه شخصی به نام «ملاّ پيری» در آن مشغول آموزش گرديد، روستای حسين آباداكنون دارای مدارس ابتدايی و راهنمايی مجهز است، چنان كه يكی از قطب‏های آموزشی محسوب می‏گردد. اين روستا دارای مسجدی است كه كلنگ آن راآقای  سيد عبداللّه رجايی به زمين زده و بانی ساخت آن بزرگان اين محل بوده اند. هيأت جان نثاران ابوالفضل العباس (ع) به سركردگی آقايان محمد حسين گودرزی وامان اللّه سی سختی به فعاليت ادامه می‏دهد .

 اكثريت ساكنين روستای «حسين آباد» ازمرم «سی سخت بويراحمد» هستند، قديمی‏ترين مرد «حسين آباد» شخصی به نام «ملاّ كاكاجان سی سختی» است كه با داشتن عمر ی بيش از 100 سال هم چنان قبراق و بانشاط است، حواسش خيلی دقيق كار می‏كند. او در مورد نحوه ی ورود سی سختی‏ها به «كامفيروز» وتاريخ چه ی تأسيس «حسين آباد» چنين گفت :

  «مااز اول در «بوير احمد» ساكن بوديم، زير دست «ملاّقباد سی سختی» به سر می‏برديم، اوآدم خوبی بود، اما دشمن زياد داشت، ازجمله دشمنانش پسرخاله ی خودش، كسی به نام «سرتيپ خان بویراحمدی» پسر كريم خان سی سختی بود. سرتيپ خان لشكر كشيد، با ملاّقباد جنگيد، ملاّقباد را شكست داد وما را غارت كرد. در جريان لشكر كشی و غارت گر ی سر تيپ خان تعداد 33 نفر از دو طرف كشته شدند، ديگرجا ی زندگی برای مانماند، درنتيجه ما آواره شديم ورفتيم به گرم سير، در محلی به نام «گره فامور = جره ‏فامور» واقع درحوالی «كازرون». حدود 20 سال در آن جا زندگی كرديم. درهمان فامور كدخدای ما ازبين خودما بود، اوكسی بود به نام «كالطفی» كه در واقع عمو زاده ی حاج شير علی كيانی می‏شد. كالطفی برادری داشت به نام «پرويز» كه در همين «ده كهنه» ـ «كامفيروز» زندگی می‏كرد، كالطفی برای ديدن برادرش سفری به «كامفيروز» نموده ودرهمان سفرازملك وآب وهوای «كامفيروز» خوشش آمد، به اين فكر افتاد كه اگر بتواند همه ی مارا به اين جا منتقل نمايد، در موقع برگشتن درمسيرراه خود، بااجاره دار روستای «ليرمنجان» ملاقات نموده و نيم دانگ كدخدايی «ليرمنجان» را ازاوگرفت، در آن موقع مرحوم «حاج علی محمد دهقان» كدخدای نیم دانگ دیگر«ليرمنجان» بود.»

 «كالطفی ابتدا ما را به لير منجان آورد، به مدت يك سال درآن جا مشغول كشت وزرع شديم، بعد از گذشت يك سال به حاج شير علی کیانی دربکیان پيوستيم. درحقيقت حاج شيرعلی از كدخدا لطفی دعوت كرد تا با تمام‏افراد رعيت خود به «ده‏ كهنه» بيايد و برای اورعيتی كند، كالطفی اين دعوت حاج شير علی را پذيرفت و همه ی ما را از«ليرمنجان» به «ده ‏كهنه» آورد. ما در آن موقع حدود 15 خانوار می‏شديم، لكن همگی از يك فاميل بوديم. چون باهم متحد بودیم همه روی ما حساب می بردند مرحوم حاج شير علی نیزازروی حساب فاميلی و محلی به ما سی سختی هااهميت ويژه می‏داد، چون خود كيانی‏ها نيز در اصل از همان محل سابق ما هستند، با ما عموزاده می‏شوند.»

 «حسين آباد قديم را حاج شير علی كيانی بر پا كرد، نامش را هم او نهاد. درسال 1320 (هش) وقتی كه شالوده ی روستا را بسته ومقداری كار كرديم، اوضاع دنيا به هم خورد، رضا شاه پهلوی از ايران فرار كرده بود، جنگ دوم جهانی به شدت جريان داشت، قوای متفقين از شمال و جنوب وارد ايران شده بود ند، اوضاع خيلی بدبود. در مناطق ما ناامنی بيداد می‏كرد، ترك آقايی شده بود، مردم مالك جان و مال خود نبودند.»

  «حاج شير علی كه هرروزبر سركارمی آمد وجريان پيش رفت كارها را ازنزديك تحت نظرداشت، از ترس درگيری، چندروزی كار احداث بنای روستا را متوقف كرد، تا ببيند دنيا چه می‏شود، كدخدا لطفی از حاج شير علی تقاضا كرد كه كار را ادامه دهد، زيرا زارعان و رعيت نه سرپناه داشتند، نه نانی برای خوردن. حاج شير علی حرف كدخدا لطفی را پذيرفت و به كار ادامه داد تاچند خانه به طور فشرده ساخته شد، آن وقت ما سی سختی‏ها وسايل مان را از«ده كهنه» بار كرديم، آمديم دراين جا ساكن شديم. در همان سال 1320 برادرم مرحوم علی سی‏سختی در جريان يك درگيری با چپاول گران در مسير «ده ‏كهنه» به «حسين آباد» كشته شد.»

 «جريان از اين قرار بود كه مادوبرادر به اتفاق هم به وسيله ی هفت رأس الاغ از «ده ‏كهنه» به مقصد «حسين آباد» بار می‏آورديم، بار ما وسايل مردمی بود كه می‏خواستند از «ده ‏كهنه» به «حسين آباد» نقل مكان نمايند. در بين راه، ترك‏ها راه ما را بستند، می‏خواستند الاغ‏ها را همراه با بارشان از ما گرفته و با خود ببرند، از آن طرف هم گله گاو «حسين آباد» را از وسط زمين‏ها جمع آوری كرده و با خود می‏بردند، درگيری سختی شد، تفنگ و تفنگ كشی شد، ترك‏ها اسلحه‏های بهتری داشتند، در جريان تير اندازی ميان طرفين، تيری به بغل برادرم علی اصابت كرد، او نقش زمين شد.»

 «نا امنی‏و درگيری چند روزی طول كشيد، تا اين كه پاسگاه از طرف دولت آمد و در منزل حاج درويش پا لنگرينی مستقر شد. پاسگاه نيروهای زيادی با خود آورده بود تا بلكه بتواند ترك‏ها را كه اغلب در دره ی تنگ فراخ و بر سر كوه‏ها جا گرفته بودند، سركوب كند. در يك مورد موقعی كه سربازان دولتی می‏خواستند در مسير دره ی تنگ فراخ عمليات پاك سازی انجام دهند، ترك‏ها راه سربازان را بستند، تعداد 21 نفر سرباز را كشتند، جنگ از اول صبح تا نصف شب ادامه داشت، روز بعد آرامش برقرار شد، ما رفتيم در دره‏ی تنگ فراخ، ديديم كه جنازه‏های سربازان دولتی هركدام به فاصله ی نزديك به هم روی زمين افتاده است ولی ترك‏ها فرار كرده بودند. محیط درخلوت وآرامی بعدازطوفان قرارداشت، ناگهان از يك طرف دره ناله ی ضعيفی شنيديم كه گويا شخصی زخمی هنوز زنده بود، به طرف آن ناله رفتيم، ديديم يك استوار يكم زخمی است، شكمش پاره شده و محكم به تنه ی درخت بسته شده بود. حالش به شدت وخيم بود، نمی‏توانست حرف بزند. اوراازتنه ی درخت باز كرديم، برديم به خانه ی كد خدا درويش پالنگرينی، او نتوانست هيچ از اسم و رسم و آدرس و محل زندگی خود برای ما بگويد، فقط 5 دقيقه زنده ماند وبعد مرد. اورا در همين قبرستان قديمی «حسين آباد» دفن كرديم، كار تمام شد.[1] »

  «مدت 35 سال ازاين واقعه گذشت، تا اين كه يك روز ديديم دو نفر زن شهری به اتفاق يك مرد آمدند در «حسين آباد» از مردم پرسيدند كه بزرگ اين محله كيست؟ بالاخره پس از پرس و جوی چند، قبر آن استوار يكم را نشان شان داديم، آن دو زن گفتند: " اين قبر استوار اسماعيل، از اهالی جرقوئيه ی  «اصفهان» است "  بااحترام يك مقدار از خاك آن قبر برداشتند، داخل يك توبره انداختند وبا خود بردند. مدتی بعد يك سنگ قبرخيلی قشنگ وحجاری شده، كه اسم و مشخصات استوار اسماعيل بر روی آن نوشته شده بود، با خود آورده، روی قبر نهادند كه تا اين اواخر موجود بود.»

 ملاّكاكاجان سی سختی ادامه می‏دهد: «موقعی كه ما به «حسين آباد» آمديم، قسمت عمده ی ازاراضی آن «كنگرزار» بود، حاج شير علی «جدول جلال آباد» را كه تا آن موقع بسيارباريك وكوچك بود، توسعه وتعميق بخشيد، اراضی اين جارا احيا نموده وبه زير كشت برد. روستای «حسين آباد» قديمی را برای ما ساخت. تا زمانی كه سد «كامفيروز» را بستند، ما در همان جا زندگی می‏كرديم. درسال 1345 دولت زمين‏های ما راازقرارهر هكتار به مبلغ دو هزار تومان از ما خريداری كرده و گفت :" شمابايد از اين جا بلند شويد كه اين جا را آب درياچه ی سد فرا می‏گيرد ". ماازآن جا بلند شديم و آمديم بالای «جدول جلال آباد» خانه ساختيم، ولی زمين‏های ما را آب نگرفت. اكنون دولت زمين‏های ما را پس نمی‏دهد.»

 «ما الان درست 63 سال است كه در «كامفيروز» زندگی می‏كنيم. دراصل همه ی ماسی سختی‏های «ده‏ كهنه » و «حسين آباد» از يك طايفه هستيم، لكن اكنون به 3 بنكو ياد می‏شويم: 1- بنكوی گودرزی، 2- بنكوی قباد خان، 3- بنكوی حاج اسد سی سختی. بقيه ی ساكنين حسين آباد متشكل ازمردمان بكانی، منصور آبادی، حاجی آبادی، بكيانی، شولی، باصری و ترك هستند.» ملاّكاكاجان می‏افزايد: «حاج شير علی بعد از «حسين آباد» قلعه ی ديگر ی هم در «تل سرخ» برپا كرد.  جريان ازاين قراربود كه صولة الدولة[2] ( پدر خسرو خان وناصرخان) قشقايی كه ازجمله سركردگان اصلی ترك آقا يی بود، توسط دولت رضاخان كشته شد، خسرو خان و ناصر خان ازمنطقه  تبعيد شدند، بسياری ازاملاك «صولةالدولة» به مصادره ی دولت درآمد واداره ی دارايی تحت عنوان بدهكاری مالياتی «صولةالدولة» برآن نظارت می‏نمود، آن املاك سرانجام به معرض فروش گذارده شد، كه دوقلعه ی «تُل سرخ» ازجمله ی آن‏ها بود، حاج شيرعلی آن را ازدولت خريد، چندين سال برآن جااعمال مالكيت كرد، درآن جا قلعه‏های جديدی ساخت، آن جارا آبادكرد، تااين كه بعدازفراررضاخان درشهريورماه 1320 دوباره سران ترك آقايی قدرت گرفته وبه منطقه آمدند .»

 «پسران «صولةالدولة» از حاج شير علی دعوی زمين «تُل سرخ» را كردند، حاج شير علی زير بار نرفت، آن‏ها تمام كلانتران قشقايی را در باغ «ارم شيراز» دعوت كردند، حاج شير علی را نيز در آن جلسه فراخواندند، ناصر خان طبق نقشه ی‏ كه ازقبل طراحی شده ‏بود، حاج شير علی رادركنار دست خود روی صندلی نشاند، پشت سر آن ها حوض بزرگی پرازآب قرار داشت. ناصر خان با صدای بلند وتهديد آميزازحاجی شير علی خواست كه « ملك مرا تحويل بده» حاج شير علی گفت: "من طبق اين سند ملك را از دولت خريده‏ام، شما پول مرا بدهيد، ملك تان را تحويل بگيريد" در گرما گرم بحث وجدل، ناگهان ناصر خان از جای خود بلند شده و حاج شير علی رابا صندلی به طرف پشت بر گرداند، چنان كه حاج شير علی با صندلی درميان استخر افتاد و لباس‏هاو كلاهش روی آب شناور گشت .»

 «سپس پس با صندلی درميان استخر افتاده ت ، ردند كمك كردند تاحاج شير علی را از استخر بيرون آوردند، آن گاه ناصر خان يك دست پالتو به حاج شير علی داد تابپوشد، حاج شير علی پالتو را قبول نكرد ه و آن رابه درون استخر انداخت و گفت: " به جای اين به من يك تفنگ بدهيد. " به هر ترتيب فرزندان «صولةالدولة» موفق شدند درهمين جلسه اراضی 5 قلعه ی «تُل سرخ» را ازحاج شيرعلی پس بگيرند .»

 رشته‏های مختلف ورزشی در «حسين آباد» پايه‏های محكم دارد، آقای سعيد مؤمنی دارای مقام دوم استانی در رشته‏ی «كونگفو» معرفی شده است، احمد منفرد در رشته ی «نيو كونگفو» مقام سوم استان را كسب نمود ه است. تيم واليبال اين روستا در سال 1383 به مقام اول منطقه‏ای دست يافته است. تيم فوتبال اين روستا تحت نام «ايران جوان» به سر پرستی آقای امير حسين همايونی فعال است .

درگزارشی كه آقای مهدی سی سختی درخصوص وضعيت ورزش درحسين آباد تهيه كرده، چنين آمده است: «درروستای حسين آباد تعداد 40 نفرواليباليست درقالب 4 تيم به نام‏های استقلال، جوانان، پيروزی ونوجوانا ن فعاليت می‏كنند؛ درجامی كه به مناسبت عيد سال 1383بين تيم‏های واليبال مناطق كامفيروز، «بيضا»،  «ابرج» و «رامجرد» برگزارگرديد، تيم‏های «حسين آباد» حايز مقام‏های اول تا سوم شدند. اگربهترين‏های واليبال «حسين آباد» را معرفی كنيم، بايد ازپيش كسوتانی چون علی گودرزی وعوض گودرزی نام ببريم. هم چنين ازبازی كنانی چون: كرمعلی مؤمنی، ابوذرسهامی، جلال سی سختی، محمود منفرد، هادی مؤمنی، غلام رفيعی، عيسی گودرزی وروح اللّه سی سختی بايد نام برد .»

 دررشته ی مینی فوتبال نيز تيم مينی فوتبال شهدای حسين آباد موفق به كسب عنوان‏های مختلف، ازجمله مقام اول جام بسيج «كامفيروز» درسال 1382 ومقام اول يادواره‏ی  شهدای «كامفيروز» درهمان سال، ومقام اول يادواره ی آزادی خرم شهر درسال 1383 گرديده است. ازبهترين‏های مينی فوتبال «حسين آباد» می‏توان علاوه بر اشخاص فوق، هادی قربانی وامين همايونی رامعرفی نمود. هم چنين دررابطه با ورزش رزمی كونگفو ونيوكونگفو نيز تعداد 35 نفر تحت مربی گری آقای احمد منفرد مشغول کارمی‏باشند .

 يكی از مفاخر«حسين آباد» سردار شهيد " محمد اثری نژاد " است كه درزمان جنگ به رغم برخورداری ازسن پايين، به مدارج عالی نظامی رسيد. اودرتاريخ 12/12 /1364 درامتداد عمليات والفجر 8 درمحور عملياتی " فاو " به درجه ی رفيع شهادت نايل آمد، جسدش درقطعه ی 26 بهشت زهرای تهران به خاك سپرده شد. يك مزارنمادين درحسين آباد هم دارد .  

دهکهنه

 ده كهنه‏

       به روايت حاج نورعلی سلطانی، محمد حسن

      قربانی، علی قربان نعمتی و ابراهيم بهروزی

 اندكی بعد از روستای «حسين آباد» و به اعتباری، وصل به آن، روستای تاريخی «ده‏ كهنه» قرار دارد. ده كهنه ی امروز همان «پالنگری» قديم است، لذا ثبت دفتری آن به‏ نام «پالنگری كهنه» می‏باشد، به همين لحاظ به آن «ده كهنه» می‏گويند. امروزه به جای مردم ساكن درروستای «ده ‏كهنه» ساكنان «پالنگری نو» مدّعی ميراث داری «پالنگری» باستان اند. امادرحقيقت هيچ یك از دو روستای «ده‏ كهنه» و «پالنگری جديد» نمی‏توانند منعكس كننده اوضاع «پالنگری» باستان باشند .

 «ده‏ كهنه» كنونی دارای 2 قسمت می‏باشد: 1- بخش قديمی 2- بخش بخش جديد كه به آن «پهناب ريزی»  یا «حسین آباد علیا»  نيز می‏گويند، «شمس آباد» هم گفته شده است. در ناحيه ی قديمی، اغلب خانواده‏های كم بضاعت زندگی می‏كنند، كه شامل چند گروه و طايفه، مانند: پالنگرينی، شولی، ترك، بنويی، سی سختی، باغ نوی، منصور آبادی، قلعه نوی ...می‏شوند. تأسيسات عام المنفعه مانند حمام عمومی و شركت تعاونی در اين نقطه قرار دارند. كسانی كه پر و بال داشتند، از اين محله به جاهای ديگر نقل مكان نموده‏اند. در اين محله ی قديمی اغلب كسانی باقی مانده‏اند كه نتوانستند خودرا ازآن جا بيرون بكشند. محله ی «ده‏ كهنه» از يك طرف به كوه برخورده، از طرف ديگر به اراضی مزروعی محصورشده است، بنابراين جا برای توسعه ندارد .

 دراين محله گروهی متشكل از اشخاصی (اغلب جوان) وجود دارند كه به آن «تيم آردی» می‏گويند. اعضای تيم آردی قشر پايين جامعه را تشكيل می‏دهند، تعداد آن ها به بيش از40 - 50 نفر می‏رسند، اغلب به كارهای پر مشقت و كم منفعت مشغولند، آن ها فاقد تحصيلات عالی و مهارت‏های فنی وحرفه‏ای هستند، به همين علت مورد استشمار قرار می‏گيرند، احترام و منزلت آن ها در گرماگرم انتخابات‏های محلی وفصل كَلَكی ودِرو شلتوك افزايش قابل ملاحظه می‏يابد. وحدت و تفام ميان اعضای تيم جالب توجه است .

به فاصله ی 500 متردورتراز محله ی قديمی «ده ‏كهنه» محله ی  " پهناب ريزی " قرار دارد، كه از لحاظ اداری جزء «ده‏ كهنه» محسوب می‏شود، اما درزير دل آرام آرام ساز مستقل خود را می‏زند.  برای اولين بار در سال 1362(هش) شخصی به نام كربلايی حسين علی شمس شولی در آن محل منزلی برای خود احداث نمود. به فاصله ی اندكی، برادرانش  نيز به او پيوستند . پهناب ريزی تاآن موقع يك صحرای خالی بود كه در دامنه‏های آن مقدار كمی جو، گندم، نخود و عدس به عمل می‏آمد. این محل  در دهانه ی دره ی خشكی موسوم به «تنگ فراخ - فراغ - فراق » واقع شده است، به اين دره " تنگ سريان " هم می‏گويند. اين همان دره ی است كه درسال 1322 (هش) به قتل گاه سربازان دولتی توسط اردوی ايل قشقايی مبدل شد. اين دره طی ميليون‏ها سال فعاليت خود پهنه ی خرمن گونه از گِل ولای و سنگ وشِن احداث كرده است كه مانند خرمن «ارزن» پهن و دامنه دار است. در «كامفيروز» به ريك بند انگشتی «ريز» می‏گويند؛ به درخت انگور هم " رِز"  گفته می‏شود . از آن جا كه بيش ترين مواد تشكيل دهنده ی اراضی پهناب ريزی را ريگ‏های بند انگشتی درحد حبه‏های خرما وانگورتشكيل می‏دهد، بدان سبب «پهناب ريزی»،  يابه لهجه ی عاميانه «پهنوريزی» می‏گويند .

 اكثريت ساكنين " پهناب ريزی " از مردم «شول گپ» می‏باشند، چند خانوار منصور آبادی و قلعه نوی نيز در ميان آن هاوجود دارند. همه ی آنان از ساكنان قديمی ده كهنه‏اند كه طی دو دهه ی گذشته در اثر كم بود جاوزمين، به اين جا آمده وخانه‏های مجلل ساخته اند. آهسته آهسته مسجدی به نام «مسجد النبی (ص)» ساخته اند .

 هر يك از دو محل «ده‏ كهنه» و «پهناب زيری» هيأت های عزاداری جداگانه ی خودرا دارد. هيأت اولی به نام حسين بن علی (ع) به سرپرستی آقايان محمد حسن قربانی وبرادرانش، بامشاركت آقايان ابراهيم بهروزی، محمد حسين عبدی پور، نوروز سلطانی، رضاصادقی...اداره می‏شود؛ وهيأت دومی به نام اباالفضل العباس (ع) به سرپرستی آقايان نادر رضايی، ولی محمد شكوهی، عبداللّه رحيمی، حسين رنجبر وعبدالعلی يوسفی...اداره می‏شود. روستای «ده كهنه» ميزبان امام زاده ی قديمی به نام " مالك ابراهيم " است كه هيچ كس درباره ی او چيزی نمی‏داند، مردم به اوعقيده دارند، ازقديم دارای مقبره ومحجر بوده است، تاحالا چندين بار مقبره‏اش خراب شده، دوباره به همان سر جای اول برپاشده است .

 ورزش درده ‏كهنه

 روستای «ده‏ كهنه» يكی از قطب‏های ورزش «كامفيروز» محسوب می شود، فوتبال خيلی قوی دارد كه تحت نام «تيم ياران» فعاليت می‏كند، تاكنون دارای مقام‏های منطقه‏ای شده‏است. در رشته ی بوكس شخصی به نام «محمد نظر كاظمی شولی» را دارد كه نايب قهرمان كشوری در وزن خود می‏باشد. برادرش «احمد حسين كاظمی شولی» نيز در همين رشته 2 بار حايز مقام اول استان شده است.  ورزش كاران اين محل در رشته ی فوتسال نيزبه مقام‏های دست يافته اند. يك باشكاه بدن سازی تحت عنوان " هدف "  دراين محل فعاليت دارد كه توسط آقای علی منوچهری اداره می‏شود .

 او ضمن گزارشی، وضعيت اين رشته ی ورزشی در روستای «ده ‏كهنه» راچنين نگاشته است: «درحال حاضر اگر بخواهيم بهترين‏های ورزش بدن سازی در «كامفيروز» رامعرفی نماييم، بايد ازآقايان امين يوسفی، مهرزاد رضايی، حميد خسروانی، غلام ‏بزرگ نسب، محمدهادی زارع، بهبود سی سختی، ابوذر رستمی، علی رضا منصوری، احمد ميری، حميد رضا رفيعی، اصغرگودرزی، بهرام سهامی، عبداللّه اثری نژاد، نوراللّه انصاری، موسی انصاری، نوراللّه كشاورز، حميد فرهادی، مجيد كشاورز، ابوذر رنجبر، مهدی جمشيدی، قاسم فربد وزنده ياد ايوب نظری نام ببريم.»

 هم چنين جناب آقای ايزدی مسئول تربیت بدنی منطقه دراين مورد چنين می‏گويد:  «همان طوری که معلوم است بيش ترين علاقه ی جوانان نسبت به امور ورزش، اول به فوتبال هست، بعد به واليبال و رشته‏های ديگر. در مورد فوتبال می‏توان گفت كه در سال 1357 برای اولين بار در تاريخ فوتبال «كامفيروز» يك دوره مسابقه ی فوتبال بين دانش‏آموزان «خانيمن» با دانش‏آموزان «مشهد بيلو» و «مهجن آباد» برگزار گرديد. دانش آموزانی كه برای ادامه ی تحصيل به شهرها رفتند فوتبال را ادامه دادند تا اين كه در سال‏های 1361 - 62 يك دوره مسابقات فوتبال وواليبال بين دانش‏آموزان و فرهنگيان در «خانيمن» برگزار شد. به دنبال آن با همت ورزش كاران خود منطقه، ورزش فوتبال رونق گرفت. چنان كه در سال 1363 به مناسبت چهلمين روز شهادت  مصطفی نعمتی، يك دوره مسابقات فوتبال و واليبال بين تيم‏های «كامفيروز» به ميزبانی روستای «ده‏ كهنه» برگزار گرديد. تعداد 6 تيم قدراز روستاهای مشهد بيلو، خانيمن، مهجن آباد، خواجه، خرم مكان و ده ‏كهنه شركت داشتند، درآن موقع زمين بازی وجودنداشت، لذادر زير قبرستان «ده‏ كهنه» زمين‏های زراعتی متعلق به آقای رضا رضايی را صاف‏كردند و مسابقات را برگزار نمودند .»

 «در آن مسابقات در رشته ی فوتبال تيم‏های «خواجه» و «ده ‏كهنه» به تريب به مقام‏های اول ودوم رسيدند، در رشته ی واليبال برعكس شد، يعنی «ده ‏كهنه» اول، «خواجه» دوم گرديد. در آن مسابقات آقايان محمد حسن قربانی، عبدالخالق رنجبر ومرحوم حاج نور محمد رحيمی نقش مهمی ايفا كردند. در پايان مسابقات هدايای به ورزش كاران داده شد. همين حركت موجب شد تا كم كم روستاهای ديگر به برگزاری مسابقات ورزشی روی بياورند. جريان رشد ورزش هم چنان ادامه داشته وتا سال 1365 خوب پيش  رفت،  درآن سال بسياری از اعضای تيم‏ها به خدمت مقدس سربازی، يا جبهه‏ها ی جنگ رفتند، ازاين طريق يك ضعف وسستی درامر فوتبال «كامفيروز» پيش آمد .»

 « از سال 1367 كه جنگ به پايان رسيده بود، دوباره فوتبال منطقه و «ده ‏كهنه» جان تازه گرفت، چنان كه در سال 1369 از طرف بخشداری وجهاد سازندگی منطقه، يك رشته مسابقات فوتبال در زمين «خرم مكان» برگزار گرديد كه از سراسر منطقه بالغ بر 18 تيم ‏در آن شركت داشتند كه تيم " بيلو " اول شد. در سال 1372 يك دوره مسابقات منطقه‏ای ميان 24 تيم «كامفيروز» برگزار شد. از همه ی روستاهای مهم يك تيم معرفی شده بود. از آن به بعد هيأت فوتبال منطقه تشكيل شد كه بچه‏های بيلو، مهجن آباد، خانيمن وخرم مكان درآن عضويت داشته ودارند .»

 «چند سالی است كه باشگاها ی کامفیروزبه دسته ی يك و دو تقسيم شده‏اند، تعداد 16 تيم دسته ی يك وتعداد 14 تيم دسته ی دو می‏باشند. علاوه براین «كامفيروز» هم اكنون چهره‏های مطرحی را درفوتبال استان دارد، از جمله می‏توان مجتبی زارع رانام برد كه در تيم  برق هست، از مشهد بيلو نادر شكوهی وعلی پرهيزگار هستند كه در باشگاهای «شيراز» بازی  می‏كنند . در رشته ی واليبال كه بيش تر در منطقه ی شمالی، مانند «خانيمن» و«حسين آباد» فعال می‏باشند، تعداد 14 تيم باشگاهی ثابت و 12 تيم محلی مشغول كاراند . ازنظر امكانات ورزشی، دردهستان شمالی يك استوديوم 7 هكتاری تأسيس شده است كه بين دوروستای «بكيان» و «پالنگری» واقع است. در منطقه ی جنوبی يك سالن مجهز 12 در 24 برقراراست كه فعاليت‏های رزمی درآن انجام می‏شود ورشته‏ی واليبال راهم جواب می‏دهد. اگر بنا باشد از پيش كسوتان فوتبال نامی به ميان آيد، بايد از آقايان محمود آزادی، محمدايزدی، عبدالعلی يوسفی، مرحوم حاج نور محمد رحيمی، علی حسن قربانی، عيدی محمد حق پرست و اللّه داد اكبری نام برد. اين آقايان درتيم سابق «ده كهنه» كه موسوم به «تيم ترويج» بود واكنون به نام «تيم ياران» شناخته می‏شود، توپ می‏زدند. ازنخبه‏های امروز فوتبال «ده كهنه» می‏توان آقايان صمد رنجبر، بهروز سلطانی، حميد خسروانی، غلام حسن رحيمی، حسن غفاری، عبدالحسين منوچهری رامعرفی نمود. در منطقه ی جنوبی بايد ازآقايان شيروان زاهدی، عبداللّه اميری، علی بخش زاهدی، محمد رضا مظاهری، يعقوب نامدار، محمد اسفندياری، بهرام موثقی، جعفردهقان، سهراب پرهيزی واحمد زاهدی نام برد.»

 ازروستای «ده كهنه» تاكنون تعداد 15 نفركارمند و13نفر دانشجو ی شاغل به تحصيل پاگرفته‏اند، درميان كارمندان يك نفر قاضی = جان محمد رحيمی، يك نفر درجه دارنظامی = رضا عباسی، يك نفر مسئول تربيت بدنی منطقه = خداكرم ايزدی، يك نفر كارمند بخشداری = حسنقلی قاسمی، يك نفر مسئول دربنياد 15 خرداد = بهمن عباسی، يك نفرتكنسين نيروی هوايی = غلام حسن سعادت، يك نفرمسئول درشركت لاستيك سازی "دنا" = عيدی محمد عبدی، يك نفر مسئول درشركت شير پاستوريزه = حجة اللّه عبدی ... وجود دارند. هم چنين بهرام عباسی مديرتابلوسازی «نصر» اززمره ی هنرمندان «ده كهنه» محسوب است .

  درروستای پهناب ريزی «ده كهنه» بانوی هنرمند به نام سكينه رضايی زندگی می‏كند كه به رغم محدويت حركتی، اسطوره ی تمام عيار هنراست، او در چند رشته ازهنرهای هفت گانه وحرفه ی خياطی وصنعت قالی مهارت تام دارد، وی نماينده ی يك شركت قالی بافی است، حوزه ی نفوذ اواز «كامفيروز» فراتررفته، تانواحی سرحد چاردانگه و دهبيد و بوانات كشيده شده است. اويك شطرنج باز بسيار ماهراست .

    اشعاری ازدو شاعر جوان، ساكن روستای «ده كهنه»:

                        « چه شد روستا؟»

شبانگاهی خروس دهكده آوازبرداشت:

                      چه شد روستا، كجاگم شد ؟

 همه لطف وصفايت را، وفايت را؛

                                        كی دزديده ؟

 چه شد آن هم نشينی‏ها ؟

              تش چاله؛ به گِردش شب نشينی‏ها

                          كجارفت آن اقاقيها؟

                                      كبوترها، قناری‏ها

              صدای كبك وتيهو ازفراز قله ی كولی نمی‏آيد

                             فغان! ديگر شكارچی ای

                تفنگ وكوله پشتی و دَفَك را برنمی دارد

                   صدای زوزه ی گرگ وشغال ووحش می‏آيد

 چه شد روستا، كجا گم شد ؟

                 كجاشد كوچه باغ هايت

                      حصار سنگی ات را كو؟

                                   كجاشد بوی عطرگل؟

                                        هلو و سيب وگيلا ست ؟

                          نداری دود كش درپشت بام خانه ی خشتی

                           كجابايد رود بيرون، همه داد وفغان هايت

 چه شد روستا، كجا گم شد؟

                        كنارجوی بارانش هميشه پرزحوری بود

                    كه عكست روی آب و زير آن هم پر زماهی بود

 ولی اكنون، تمام چهره‏ها زنگار بربسته

                            همه آب هاشده مسموم- ماهی‏ها همه مردند

 چه شد روستا، كجاگم شد؟

                نمی‏يابی ديگر آبی، توازآن چشمه ی جوشان

                نه ازسنگاب های كوه، نه ازرود كر عريان

                       همه آن پيرمرد وپيرزن‏ها خفته اندر خاك

                                  دعای نيست تاآرد كمی باران

 وليكن بايد اميد واربود،

                          اميدوار، دل خوش به فرداها

             آبان ماه 1383 - دانشگاه شيراز -  محسن عليپور

پاييزغم

 گويمت هرچه به سرآمده‏ازبود ونبود                  غم عشقی‏كه سراسر دل من را پيمود

 درد هجری كه كشيدم من ازدوری تو                   ديده‏ام حلقه به درشعرجدايی بسرود

 عمر بر باد بداد يم و خبردار نه ‏ايم‏                   سال هارفت،ازاين عمرهدررفته چه سود

 به چه كارآيدم اين جسم‏كه جان دربرنيست‏                   جسم بی جان ببايست كه درخاك غنود

 عرضه كرديم جوانی،به غروری مغرور               حيف ازاين دوره كه دربند جهالت فرسود

 بال بشكسته، قفس تنك نمودم صياد                    مرغ دردام،ديگرش طاقت آزارنبود

 همه سرمست شد ازمطرب وازچنگ ورباب‏                  دل سرخورده كند گوش نی وناله رود

 ساليان است كه دل سوخته‏ام ودم نزدم‏                  هيچ كس زين همه غم يك سرموی نزدود

 دست تقدير چوازبهركرم بيرون شد                    هرچه بخشيد به من،رنج وپريشانی بود

    مثنوی

 خزان سی به عمرمن گذركرد                  مرا بی شوق وبی ذوق وهنركرد

 جوانی را هدرداديم، افسوس                     نديده وصل يار، پيری اثر كرد

 به جای گلشن وباغ وگلستان                     مرا آواره ی هر دشت بركرد

 دل بيچاره درجای گروبود                       گروگان گيردل هيچش نظركرد

 ازاين حسرت زيارخودبنالم                        كه ازاول مرا صرف نظر كرد

 دو چشمم نای بينايی ندارد                         دراين ره بايدش كوری سپركرد

 جوانی بود با يك اسب رهوار                     سفردرراه پرپيچ وخطركرد

 به اميد جوانی رفتم اين راه                       به نيم را ه مرا بی همسفر كرد

 مرادر خواب ديد، پيچيد ازراه                     چوگشتم ناتوان از من هدر كرد

 دلم ديوانه از شوق جوانی                          چوتنهايم گذاشت، ديوانه تر كرد  

                                            "محمدهادی زارع شولی – ده كهنه "

پالنگری

پالنگری

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

به روايت حاج ميرزا بابا سلطانی، كربلايی‏حيدر شفيعی، مشهدی شاه کرم حق پرست

ابوالمحمدغفاری حاج علی پيشاهنگ، عبداللّه حق پرست، روح‏اللّه بهمنی، خيراللّه عبدی

اندكی كم ترازيك كيلومتربعداز «ده‏ كهنه» روستای «پالنگری‏نو» واقع است؛ «پالنگری» سرزمين افسانه‏ای ومحل شكل‏گيری افسانه‏ها ورؤياهااست. كليات تاريخ «پالنگری» در كتاب «آفتاب كامفيروز» آمده است، در اين جا ازتكرارآن پرهيزمی گردد؛ اما مقداری از مطالب باقی مانده نسبت به تاريخ گذشته ی «پالنگری» را از زبان اشخاص نام برده نقل می‏كنم :

بنا به روايتی، در حوالی «پالنگری» كنونی شهرك قديمی به نام «قيطريه» برپا بوده است كه محل تبعيد گاه مجرمين در عهد كريم خان زند بوده است. هم چنين گفته شده كه روزگاری «پالنگری» كهن از چنان آبادی و وسعت برخوردار بوده كه يك رأس كهره‏ی پالنگرينی، بام به بام رفته تا به روستای «گرمه» رسيده است. بعضی‏ها می‏گويند آن كهره از«پالنگری» شروع كرده، بام به بام رفته تابه باغ نوسابق رسيده است، عده ی هم می‏گويند آن‏كهره ی كذايی ازباغ نوشروع كرده وبه «گرمه» تمام نموده است .

بعضی‏ها گفته‏اند در محل صحرای «زاوای» كنونی شهری آباد به نام «عز آباد» بر پا بوده است. در ناحيه ی فوقانی صحرای زاوا تنگی واقع شده كه اهالی به آن «تنگ تننا» می‏گويند، گفته شده كه وجه اين نام گذاری ازآن جاآمده است كه در همين نقطه، جنگ تن به تن در دفاع از شهر افسانه‏ای "عز آباد" در مقابل مهاجمينی كه قصد غارت آن شهر را داشتند، صورت گرفته است. در همان تنگ تننا كره سنگی وجود دارد كه به آن «قلعه‏ی عاقلان» می‏گويند، به موجب اين نام گذاری، آن قلعه حكم ساختمان مجلس شورا ی شهررا داشته كه عقلای قوم در مواقع ضروری در آن جا دور هم گرد می‏آمده، مسايل و مشكلات محل را به مورد بحث می‏گذاشته‏اند .

می گویند درمحل پالنگری قدیم ( واقع درده کهنه) درنقطه ی موسوم به " تل پاقلعه ای " قلعه ی دیگری برپابوده که به آن " قلعه ی گاوسواران " می گفتند. گاوسوارها که حدود 30- 40 خانوارجمعیت می شدند، ازمردم پالنگری نبوده واشخاصی زورگوومردم آزار وگردن کلفت بودند، مخارج خودراازطریق رهزنی وباجگیری تا مین می نمودند. آن ها مردم پالنگری رانیزاذیت می نموده وازایشان مطالبه ی خراج می کردند، یک وقت مردم پالنگری از آن ها دعوت می کنند که بیایید باهم کشتی بگیریم، مشروط به این که هرطرف که مغلوب شد، ازاین محل بارکند وبرود، باهم به توافق می رسند ومراسم کشتی گیری برپا می شود، مردم پالنگری پیروز می شوند، وگاوسوران شب هنگام بارمی کنند ومی روند، معلوم نشد آن ها چه کسانی بودند، ازکجا آمده بودند ، به کجارفتند . قلعه شان هم خود به خود محوشد، چنان که هیچ اثری ازآن باقی نمانده است .

طبیعی است که جدول مهم « جلال آباد» رکن اصلی عظمت پالنگری محسوب شده ومی شود، درباره ی این جدول گفته شده كه اول بار پالنگرينی‏ها اين جدول را احداث نموده‏اند، آن‏ها می‏گويند: حفر اين كانال‏ به دستور سلطان جلال الدين خوارزم شاه آغاز شده و به مدت يك سال از سر بند خود در زير دست صحرای اللّه مراد خانی تا انتهای «قلعه نو» كنونی كشيده شد. موقعی كه آب را در آن انداختند، سلطان جلال الدين به اتفاق مادر پير و با تجربه‏اش در جلو چادر مخصوص خود نشسته ومی‏خواستند ببينند كه اول بار چه كسی از اين جدول آب می‏نوشد؛ لحظاتی گذشت، ديدند يك قلاده روباه از «كمرزرد پالنگری» پايين آمده و دَوان دَوان خود را به «جدول جلال آباد» رسانيد، آن روباه ازاين جدول آب خورد، چند قدمی آن طرف تر رفت، فوراًاستفراغ كرد؛ مادر سلطان جلال الدين وقتی اين صحنه را ديد، به پسرش گفت: «بهتراست از خير اين جدول بگذريم، واز اين جا برويم كه اين جدول به کام ما نمی‏ شود.» البته بعد ازآن روباه، خيلی‏ها صاحب ملك آب اين جدول شدند، لكن هريك بعد ازمدتی استفراغ كردند .

گفته شده كه سراسر «كمرزرد پالنگری» آن چنان پوشيده ازباغ های انگور و درختان ميوه بوده كه تااين اواخر وقتی عشاير ترك در مسير ييلاق - قشلاق به «پالنگری» می‏رسيدند و پيرمردهای ضعيف و نابينا كه سوار براسب وقاطر بودند وبه همراه قافله حركت می‏كردند، وقتی می‏فهميدند كه به «پالنگری» رسيده‏اند، خودبه خود سرهای خود را پايين می‏گرفتند تا به شاخه های درخت اصابت نكند؛ چون آن‏هادرزمان‏های جوانی وسلامت ديد، آن انبوه درختان را ديده بودند، خيال می‏كردندكه اكنون هم همان طوراست .

هم چنين می‏گويند در «كمر زرد پالنگری» غاری وجوددارد كه تاهنوز كسی به انتهای آن نرسيده است. می گویند در درون آن غار موجودات عجيب وغريب واشباح وجوددارند. درپوزه ی «پالنگری» يك تخته سنگ صاف وصيقلی وجوددارد، كه اهالی به آن «قالی چه ی حضرت سليمان» می‏گويند؛ آن‏ها معتقد اند كه روزی حضرت سليمان سجاده ی خودرا دراين جا پهن كرده وبه روی اين تخته سنگ نماز گزارده است، به مو جب اين اعتقادات، آن دراصل نه يك تخته سنگ، بلكه يگ تخته قالی چه بوده كه تبديل به سنگ شده‏است ونقش ونقوشش دراثر گردش ايام ازبين رفته است .

همين طور در تنگ تننا حفره‏ی در دل سنگ وجود دارد كه معروف به جای زانوی اسب حضرت عباس (ع) است. مهم ترازهمه اين كه يكی دو سال قبل از اين، يك اكيپ مركب از تعداد افراد ساكن د رروستاهای مجاور، در يك نقطه ی معين در همين تنگ تننا مبادرت به حفاری غير مجاز، به قصد استخراج گنج نمودند، آن‏ها خیلی زحمت کشیدند، مدت‏ها با رعايت احتياط كامل و اغلب شب‏ها دست به كار می‏شدند، زير يك كله ی سنگ را می‏كندند. اما قبل از اين كه به گنج موعود برسند، توسط مأمورين انتظامی بازداشت می‏شوند .

تا هنوز در «پالنگری» شايع است كه اسداللّه خان پالنگرينی گفته بوده: «هر كس كه به فاصله ی هفت قدم در هفت قدم يك خمره ی دفينه نداشته باشد، بهتراست زنده نماند، چون زندگی ندارد.» مبتنی برهمين نقل قول اسداللّه خان پالنگرينی‏است كه اشخاص زيادی، وجب به وجب نواحی «پالنگری» را ورانداز كرده‏اند، لكن تا هنوز به قدم هفتم نرسيده‏اند. چنان كه گفته شده، كسانی عمرشان را در راه يافتن گنج اسداللّه خانی به سر بردند، و لی تا هنوز هيچ چيز نيافته‏اند .

اگرچه حاج مرتضی كيانی گفت: «وقتی مالكان املاك «پالنگری» زمين به اجاره ی زارع می‏دادند، با آن ها شرط می‏كردند كه اگر گنجی درزمين پيدا شد نصف و نصف باشد، عده‏ی از زارعان گنج پيدا كردند، ولی آن را كتمان نموده وبر خلاف قرار داد، با مالك در ميان نگذاشتند، آن‏ها گنجی به دست آورده را بردند در جعفر آباد «بيضا» و كو شكك و دشتك فروختند، بالا خره موضوع افشا شد، سالی ديگر كه به دنبال تجديد اجاره ی زمين آمدند، مالكان حرف گنج‏های مكشوفه را مطرح كردند، زارعان هم اعتراف كردند و مجبور شدند يك پارچ آب خوری و چند ليوان نقره‏ا ی برای ما آوردند، كه خيلی تميز و براق بودند، ما مدت‏ها با آن ها آب می‏خور ديم، ديگر نمی‏دانم چه شد.»

هم چنين گفته شده كه به روی ستون‏های سنگی حمام قديمی «پالنگری» كه در زمان اسداللّه خان بنا شده بود، اين جمله به خط جلی حك شده بود که: «خرج تعميراين حمام در زير همين ستون‏ها قرار دارد.»

مالكيت سابق «پالنگری» نيز درهاله ی آميخته باافسانه وواقعيت قراردارد. چنان كه می‏گويند پس از اسداللّه خان مالكيت «پالنگری» به دست خوانين قشقايی افتاد، پس ازآن‏هابه مالكيت دو نفر به نام‏های مشير همايون و مُقبل السلطان حكيمی در آمد، آن‏ها به «قوام السلطنة» فروختند، بعد از او «پالنگری» سهم دختر بری قرار گرفته وبه خانم «طلعةالسلطنة شيرازی» رسيد، سپس كيانی‏ها خريدند، تا زمانی كه اصلاحات ارضی پيش آمد و زمين‏ها تقسيم شد .

انعقاد نطفه ی ادبيات در پالنگری

غرض ازنقل مجموع آن چه گفته شد اين بود كه ازنقطه نظرجامعه شناختی ثابت نماييم كه «پالنگری» كهن درهرحال تا آن حد از رونق و شكوفايی رسيده بوده كه حتی نطفه ی افسانه و ادبيات در آن منعقد شده بوده. افسانه‏ها و قصه‏ها همان سلول اوليه ی ادبيات را تشكيل می‏دهند. هم چنان كه ادبيات ازنخستين جوانه هاونشانه‏های پيدايش فرهنگ وتمدن است. ازآن‏جا كه در «پالنگری» باستان قصه‏ها و افسانه‏های ابتدايی درحال شكل‏ گيری بوده است، بنابراين می‏توان قضاوت كرد كه نخستين نشانه‏های كم رنگ پيدايش فرهنگ وتمدن دراين جا درحال ظهوربوده، امادراثرعوامل متعدد بارور نشده وضايع گرديده است. به عنوان نمونه به يك قصه ی پالنگرينی توجه می‏كنيم :

داستان عشق نجماو سمنبر

گويا« نجما» اسم پسری بوده كه در روستای «ممو» زندگی می‏كرده و به امور چوپانی اشتغال داشته است، ازقضای روزگار گذرش به «پالنگری» افتاده وچشمش به «سمنبر» دختر خان «پالنگری» می‏ خورد، ازآن پس نه يك دل، بلكه صددل عاشق «سمنبر» می‏شود، چنان دركوران اين عشق آتشين گرفتارمی آيد كه روزها به چرای گوسفندان می‏پرداخت، شب هاگوسفندان خود را به آغل می‏برده و هر شب فاصله ی طولانی ميان جورک ممو و «پالنگری» را باپای پياده طی نموده، به «پالنگری» می آمده و شب تا صبح در اطراف قلعه ی «پالنگری» دور می‏زد و اين اشعار را با خود می‏خواند ه است :

به ‏دورقلعه می ‏خوانم چوبلبل ميان قلعه دارم خرمن گل‏

الهی دست دُلگَر بشود خُرد در ودروازه راكرده مطابق

منظور از «دُلگر» در اين جا دربان قلعه ی «پالنگری» است كه صدای شعر خوانی نجما را شنيده و ازرازاوهم خبردارد، لكن با نجما همكاری نكرده وبه او چنين پاسخ می‏دهد:

برو نجما، بروای مردی ابله‏ چه كار داری به اين استاد د لگر

هر آن ياری كه ميل يارداره‏ چه پروا از در و ديوار داره

دل عاشق مثال گرگ گشنه كه گرگ از هی هی چوپان نترسه

نجما در اواخر شب مجدداً «پالنگری» را به قصد ممو ترك كرد ه و اول صبح به ممو می رسيده و گوسفندان خود را به چرا می‏برده است، دَم دَم غروب گوسفندان را به آغل كرده و مانند شب‏های گذشته عازم قلعه ی «پالنگری» می‏شود. بالاخره خبر عشق و عاشقی نجماو سمنبر به گوش خان «پالنگری» می‏رسد، خان جداً با ازدواج نجما و سمنبر مخالفت می‏كند، چون در نظر دارد كه دخترش سمنبر را بر خلاف ميلش به عقد پسر عمويش در آورد، كه آن پسر عموی سمنبر هم زشت و بد قيافه است، هم خِپِلو و كچل می‏باشد، طبعاً مورد پسند دختر نيست. لذا خان «پالنگری» بر سر راه نجما و سمنبر مشكلات فراوان ايجاد می‏كند، موانع زياد می‏تراشد و شرايط سنگين می‏گذارد. اما نجما از روی تمام آن مشكلات و موانع عبور نموده و از همه‏ی آزمايش‏ها سربلند بيرون می آيد .

در يك مورد خان «پالنگری» به نجما می‏گويد: «من می‏خواهم تورا امتحان بنمايم، اگر تو راست می‏گويی كه عاشق دخترم سمنبر هستی، پس بايد در هر حال او را بشناسی، من چهل دختر هم سن وسال، هم قد و متحد الشكل را در حالی كه همگی نقاب بر چهره زده باشند، در مقابل تو به صف می‏كنم، سمنبر هم یکی ازآن چهل دختر خواهد بود، تو بايد از فاصله ی پانصد متری، از ميان 39 دختر او را بشناسی، اگر شناختی باز هم تحت شرايطی با ازدواج شما موافقت می‏كنم؛ اگر نشناختی پس معلوم می‏شود كه تو عاشق نيستی، بلكه يك فرد هوس باز ودروغ می‏باشی؛ درآن صورت وای به حال تو.»

نجما اين شرط خان «پالنگری» را قبول می‏كند، در روز معين محفلی آراسته می‏شود، بزرگان «پالنگری» هم جمع می‏شوند، در مقابل چشمان هزاران هزار تماشاچی، تعداد چهل دختر جوان ومتحد الشكل را به صف می‏كنند، نجما را هم به فاصله ی مقرر نگه می‏دارند، اما قبلا بين نجما و سمنبر هماهنگی شده و سمنبر به نجما گفته است كه من پيراهنی با چه رنگ بر تن خواهم نمود و چه نوع جليقه‏ی خواهم پوشيد، از اين جهت نجما در مقابل هزاران چشم منتظر كه نفس هارا درسينه حبس نموده‏اند، با خيال راحت اين شعر را كه حاكی از شناختن سمنبرازميان چهل دختربود، با صدای بلند انشاد كرد:

وِل مو[3] پيرهن شبرنگ داره زر ه پوشيده ميل جنگ داره

وقتی كه چنين شد، جمعيت يك پارچه غرق درشادی وهيجان گردیده و يك سره به تحسين نجما پرداختند. خان «پالنگری» شرط را باخت، فشارروانی جمعيت هم پشت سرش بود، به ناچار در ظاهر با ازدواج نجما و سمنبر موافقت نموده و شرايط ديگری پيش كشيد؛ از جمله اين كه نجما بايد برابر با وزن دختر سيم و زر به خان بدهد. باز هم نجما قبول كرد؛ قراری گذاشتند، در موعد مقرر محفلی آراسته شد، نجما چندين بار خر سيم و زر وسكه واشرفی حاضر نموده و چنان وانمود كرد كه حاضر است چندين برابر وزن دختر زر وسيم بپردازد .

در ميان حلقه ی بزرگ از جمعيت تماشاچی و با حضور خان «پالنگری» ترازوی بزرگی در وسط ميدان داير كردند، سمنبر در يك كفه ی ترازو قرار گرفت و نجما شروع كرد به ريختن سيم و زر در كفه ی ديگر ترازو... آن قدر ريخت تا آن‏كفه ی ترازو، كه سمنبر در آن نشسته بود، از زمين كنده شده و به هوا رفت، كفه ی زر به زمين قرار گرفت. اما باز هم نجما هم چنان سيم و زر می‏ريخت، لكن قپان چی بدجنس وحسود خان كه چشم ديدن نجمارا نداشته وهميشه دركاراو مشكل تراشی می‏كرد، اين بارنيز می‏خواست در همين جا بدجنسی خود را نشان دهد؛ او در حالی كه می‏ديد كفه ی كه سمنبر در آن قرار دارد در هوا است، باز هم اجازه ی ختم ماجرا را نمی‏داد و هم چنان از نجما می‏خواست كه كماكان سيم وزر بريزد. اما نجما رو به خان كرده و در ميان جمعيت اين اشعار را خواند:

بيا ای خان عادل، خان عادل‏ قپان دارت نداره رحم بر دل

سر سنگی چو گوی در هوايه‏ سر جنسی چو ميخی در زمينه

من از چربی وخشكی غم ندارم‏ دلت هر چه كه می‏خواهد بريزم‏

بيا خاناكه خان حق كشی‏تو يقين دارم كه عاشق می‏كشی تو

نمی‏ترسی ز فردای قيامت‏ جوانی مثل نجما می‏كشی تو

پس از اين برنامه، خان «پالنگری» مجبور می‏شود نجما را به مهمانی خود طلبيده و به او اجازه دهد تا با سمنبرآزادانه حرف بزند. در آن زمان سراسر «كمر زرد پالنگری» زير باغ‏های انگور قرار داشته و همه ی آن باغ های باشكوه، ملك خان پالنگری بوده است، سمنبر هر روز برنامه داشته تا به اتفاق كنيزان خود به باغ انگور رفته، به تفريح و تفرج بپردازد؛ آن روز قرار شد تا با اجازه ی خان، آن عاشق و معشوق به اتفاق يك ديگر به تفرج درآن باغ بپردازند. در اين موقع است كه نجما از شدت شادمانی اين اشعار را با خود زمزمه می‏كند:

وِل پالنگری ميل سفر كرد هوای باغل زير كمر كرد

به دست نازكش انگور می‏چيد دل ديوانه را ديوانه ‏تر كرد

وِل پالنگری مهمانم امشب‏ گدا بودم، ولی سلطانم امشب

ناگهان ورق برگشت، خان «پالنگری» كه پيوسته به دنبال بهانه جويی و كار شكنی بود، از كجا فهميد كه در جريان شناسايی سمنبر از ميان چهل دختر غَل و غَش واقع شده و گويا خان فريب خورده است؛ درنتيجه خان حرف خود را پس گرفته و به نجما گفت كه من بايد مجددا ترا امتحان كنم كه آيا واقعا سمنبر را در هر حال می‏شناسی يا خير؟

بازی ازنو شروع شد، بازهم نجما پذيرفت، اين بار نجما را در ميان يك حلقه چاه عميق انداخته و سر چاه را محكم بستند، سپس سمنبر را سوار بر شتر نموده و افسار شتر را به دست همان پسر عموی كچل و خِپِلوی سمنبر دادند، تا شتر ر ااز روی دهانه‏ی چاه عبور دهد، دراين حالت اگرنجما شناخت كه چه كسی ازروی چاه عبورنموده، ثابت می‏شود كه اوواقعا عاشق است. وقتی كه شتر از محل گذشت، درب چاه را گشوده و نجما را از ميان چاه بيرون كشيدند، ازنجما پرسيدند كه: «فهميدی چه كسی ازروی چاه عبور كرد؟»

نجما در جواب اين شعر را خواند:

شترديدم سمنبر بار می‏رفت شكر زير و گل هم سر بار می‏رفت

ببين نجما، ببين بيچاره نجما سر افسار شتر دست كچل بود

اين بار ديگر خان نمی‏تواند زير قول خود بزند، بناچار به ازدواج آن دو رضايت می‏دهد. بعد از انجام مراسم عقد و عروسی، هر دو به قصد تفريح و تفرج در ميان بيشه زارهای سواحل رودخانه ی «كُر» می‏روند ودر همان جا حجله می‏زنند. انتخاب اين محل با در خواست آقا داماد می‏شود كه خطاب به عروس می‏گويد:

دلم می‏خواد كه تنها بينمت وِل كنار بيشه و سايه ی سر نجل

بشينيم لب به لب زانو به زانو در آريم غصه ی چند ساله از دل‏

آن‏ها آن قدر سرگرم صحبت شدند، تا هردو خسته شده و خواب شان برد، در خواب جانور وحشی به سراغ شان آمده و هر دو را خورد.! بدين ترتيب قصه به پايان رسيد وكلاغه هم به لانه اش رسيد .!

مردم «پالنگری» تأكيد دارند كه نوع گويش آنان تابع سبك بابا طاهر عريان است و با لهجه ی ساير روستاهای «كامفيروز» متفاوت می‏باشد. چنان كه اشعار ی منسوب به نجما نيز، هر چند بسيار ساده و ابتدايی و ناقص‏است، لكن درعين حال متأثر از سبك بابا طاهر عريان می‏باشد. درعين حال قصه ی نجما وسمنبر ازمنظرفنی وزيبايی شناختی چيزی كم ندارد، تمام عناصرداستانی وصناعت ادبی درآن لحاظ شده است .

واقعيت‏های پالنگری

اوج پيش رفت «پالنگری» را درزمان سلجوقيان می‏توان نام برد؛ به طوری كه «پالنگرين بيگ» يكی از اُمرای قدرت مند سلجوقی در اين جا حكومت می‏راند، درآن موقع روستای «پالنگری» (كهنه) يك قصابچه ی بوده كه حكم مركزيت ملوك الطوائفی منطقه راداشته است و دارای مسجد، حمام، مراكز پيشه وری وپيله وری بوده است. استادكاران و سنگ تراشان به طورحرفه ی دراين جا كار می‏كرده‏اند. آثار وبقايای از نمونه ی كارهای آنان تا هنوز در اين محل موجودمی باشد. سنگ‏های با كنده كاری و تراش زيبا برروی قبور اموات وجود دارد كه شاهد روشن بر اين گفته است .

روی بسياری از اين سنگ ها نقاشی‏ها و مناظر زيبا از عوالم دنيا و آخرت وصحنه‏های از شكارگاه، شخم زدن زمين، شخص در حال استراحت، درحال قليان كشيدن و غيره حك شده است. دربرخی از نقاشی‏های روی سنگ، كه گمان می‏رود عالم آخرت را ترسيم كرده باشد، شخصی با خيال راحت روی تختی نشسته و در اطراف او كنيزان و غلامان در حال خدمت گزاری‏اند. در بالای سر آن شخص، فرشته‏ها در حال پروازمی باشند. چنين كنده كاری‏ها به روی سنگ قبر افراد جوان و اشخاص متنفذ بيش تر رواج داشته است. سنگ قبری از دوره ی صفويه وجود دارد كه نشان می‏دهد دو دختر جوان از دو طرف (شخص متوفی) قليان و ظرف ميوه گرفته، به شخصی كه در كنار حوض آبی در حال استراحت می‏باشد، تعارف می‏كنند. چنين نمونه‏ها بسيار زياد است. جالب اين است كه هر يك از سوژه‏های نقاشی متناسب باشأن ومنزلت متوفی و استعداد و ذوق بازماندگان طراحی شده است، احتمالاً علايق و معتقدات شخص متوفی نيز لحاظ شده است، چنان كه تكراری و يك نواخت نمی‏باشد .

يك نمونه‏ی ديگر، سنگ عصاری خانه می‏باشد، كه هم اكنون در زيردست قبرستان «ده كهنه» به روی زمين‏های مزروعی موجود است، اين سنگ بزرگ كه بين 2 تا 3 تن وزن دارد، با مهارت تراشيده شده و به صورت يك دايره ی بزرگ، با قطری بيش از نيم متر در آمده است، وسط اين دايره سوراخ است؛ گويا اين سنگ، جفتی شبيه خودهم داشته كه اكنون دردست رس نيست. اين سنگ‏ها به وسيله ی نيروی احشام به حركت درآورده می‏شده وبدان طريق روغن گنجد گرفته می‏شده .

ديگر از نمونه‏های پيش رفت «پالنگری» آن بوده كه آب چشمه ی حاجت، ياهمان بهشت گمشده رابه وسيله ی لوله‏های ساخته شده از ساروج به «پالنگری» انتقال می‏دادند، اين لوله‏ها در زير زمين تعبيه شده و از زير بستر رودخانه ی «كُر» عبور می‏كرده است. بقايای از اين نوع لوله در پوزه ی «پالنگری» كشف شده است. جريان آب به طور دايم بوده و خانه‏های «پالنگری» همواره آب جاری در خود داشته‏است. حمام‏ها نيز از همان آب استفاده می‏نموده‏اند .

نمونه ی ديگر اين كه مردم «پالنگری» قديم در فصل تابستان آب گرم نمی‏نوشيدند، زيرا به دستور اسداللّه خان پالنگرينی گودال بزرگی به عنوان يخچال طبيعی در حوالی «پالنگری» در محلی موسوم به گودال خسروها حفركرده بودند كه درفصل زمستان آن را از برف انبوه می‏ساختند، برف را لگد می‏ زدند تاخوب فشرده شود، سپس مقداری کاه روی آن پهن می کردند ودر آخربه وسيله ی خاك می‏پوشانيدند ودر فصل گرمای تابستان به دستور اسداللّه خان طبق برنامه ی جيره بندی دربين مردم توزيع می‏نمودند .

طبق مضمون فارس نامه ی ناصری «پالنگرين بيگ» پسری داشت به نام «حالت خاص بيك» او جوانی برجسته، غيور و متنفذ بود؛ وقتی كه ميان ملك شاه سلجوقی و برادرش اختلاف افتاد، وی را به عنوان نايب الحكومة و واسطه جهت اصلاح بين خود به همدان دعوت كردند، او چند صباحی مهارحكومت را در دست گرفت، قصد تصرف دايمی حكومت به سرش زد «حالت خاص بيك» نزد خود چنين برنامه ريخت كه طی نقشه ی با دعوت از برادر ملك شاه سلجوقی كه در آن زمان در جنوب ايران زندگی می‏كرد، هر دو برادر رادريك جلسه به قتل رسانيده وحكومت خودرادايمی نمايد .

اما اين نقشه ی او در نزد ملك شاه سلجوقی افشاء شد، در شبی كه فردای آن قراربود جلسه ی آشتی ميان آن دو برادر برگزار گردد، مأمورين ملك شاه سلجوقی شب هنگام، وارد اتاق خواب حالت خاص بيك شده وسر او را ازتن جدا كردند؛ سپس ملك شاه سلجوقی دستور حمله به «پالنگری» را صادر نموده و آن محل را به آتش كشيد، امير «پالنگری» از اين وقايع جنون برداشته و عده‏ی زيادی از افراد مردم را يا خود كشت، يا به كشتن داد، اوضاع به طور جدی غير قابل زندگی شد. گروهی زيادی از مردم «پالنگری» مجبور شدند منطقه را ترك نموده، به طرف بوانات فرارنمايند، چنان كه تا هنوزدربوانات افراد وخانوادهای زيادی هستند كه با نام خانوادگی «كامفيروزی» زندگی می‏كنند .

در پالنگری - همراه حاج آقا سید شهاب الدین میر باقری

قرن ها و زمان های طولانی گذشت تااين كه جرقه ی ديگر ی در تاريخ شكوفايی «پالنگری» به وقوع پيوست وآن در زمان نادر شاه افشاربود كه نسبت به اين منطقه توجه خاص گرديد. با توجه به آثار، نشانه‏ها و بقايای سنگ های كه هم اكنون موجود، است می‏توان گفت كه «پالنگری» دوباره به قصابچه‏ی آباد مبدل گرديد. مساجد، حمام ها، مغازه‏ها و حرفه‏ها دوباره رونق گرفت؛ چنان كه سالانه ‏مبلغ زيادی ماليات به دولت می‏پرداخت. اين روند در دوره‏های زنديه وقاجاريه نيز هم چنان دوام داشت .

درحدود يكصد وپانزده سال پيش ازاين به علت هجوم ملخ در پانزدهم خردادماه سال 1271 (هش) تمام مزارع «كامفيروز» ازبين رفت كه در نتيجه به دليل عدم برداشت محصول، ماليات «كامفيروز» بخشوده شد. چند سال بعد ازآن مرض وبا به منطقه آمد که تلفات بسيار زياد گرفت، به طوری كه خانواده‏های شب سالم می‏خوابيدند، تافردايش همگی می‏مردند، اوضاع چنان شد که عده‏ی به كوه‏ها فرار كردند، درمحل كم تر كسی جهت دفن اجساد پيدا می‏شد، لذا تعداد زيادی از اموات را در گورهای دسته جمعی به خاك می سپردند. اين سال در بين كهن سالان به " سال دردی " مشهور است، هنوز كسانی زنده هستند كه ازآن سال شوم به ياد آورند .

در اين جا قسمت‏های عمده از مندرجات «فارس نامه ی ناصری» در خصوص «كامفيروز» را نقل می‏كنم:

«بلوك «كامفيروز» بلوكی است سردسير در فارس، هوايش از سردی مايل به اعتدال است، در جانب شمالی «شيراز» واقع است و درازی آن از جورك «ممو» تا قريه‏ی گرمه نه فرسخ و پهنای آن از قريه ی «پالنگری» تا «دلخان» پنج فرسخ محدود است. از جانب مشرق به بلوك «رامجرد» و «ابرج» از سمت شمال به بلوك «سرحد چهار دانگه» و از طرف مغرب به نواحی ممسنی و از جانب جنوب به بلوك «بيضا» متصل است.»

«محصولاتش عبارت ازگندم، جو، برنج و نخوداست. آبش از رودخانه ی سرحد و «دژكرد» است، چشمه و قصبه ی اين بلوك «پالنگری» است، كه نام اميری از امرا و پادشاهان سلجوقی است و حالت خاص بيگ پسر «پالنگری» در حوادث سال 547 درگفتار اول اين فارس نامه ی ناصری نگاشته گرديد. قريه ی «پالنگری» به مسافت شانزده فرسخ از «شيراز» دور افتاده است، ضابطی اين بلوك با خوانين «كامفيروز» است كه جد اعلای آن ها محمد حسين بيگ چهارده چريك است. چهارده چريك نام تيره‏ی از ايلات قشقايی است.»

«در اوايل دولت صفويه وفتنه ی افغانی محمد حسين بيگ به ضابطی اين بلوك برقرار گرديد، بعد از وفات او پسرش حاجی يوسف علی بيگ كامفيروزی به جای پدر نشست، بعد از وفات او پسرش حاجی محمد حسين بيگ كامفيروزی به ضابطی اين بلوك مأمور گرديد، بعد از وفات او پسرش حاجی احمد خان كامفيروزی مباشر امر ضابطی گرديد، بعد از وفات او حاجی اسداللّه خان كامفيروزی ضابطی اين بلوك راقبول نمود. اورادو پسراست، جان محمد خان كامفيروزی چندی به عاملی «كامفيروز» برقرار و درعنفوان جوانی بدرود زندگانی را نمود. خلف الصدقش يوسف خان چون والده ی او دختر حامی خان كلانتر شيرازی مشهور به «بيضايی» است، در كنف تربيت اعمام مادری خود تربيت يافت و در «شيراز» متوطن گشته است. پسر ديگر حاجی اسداللّه خان كامفيروزی عالی جاه حاجی نصراللّه خان كامفيروزی است، چند سالی است که املاك موروثه ی خود رااز دست داده و در بلوك بوانات مسكن گرفته است.»

«بعد از وفات جان محمد خان، ضابطی از خانواده ی خوانين كامفيروزی بيرون رفته و سال هااست اين بلوك را ضميمه ی بلوكات سرحد چاردانگه كرده‏اند كه حكومت آن با حاجی نصراللّه خان سرتيپ ايل قشقايی است. اين بلوك مشتمل است بر سی وچهار قريه ی آباد.[4]»

«پالنگری» تاكنون سه بار جا به جا شده است، «پالنگری» اول همان «ده ‏كهنه» كنونی است كه حواشی فوقانی و تحتانی «جدول جلال آباد» را در بر می‏گرفته است. «پالنگری» دوم در داخل اراضی مزروعی در منتهی اليه پوزه ی كمر زرد واقع بود، كه درحدود سال‏های 1260 تا 70 (هش) به صورت قلعه ی محكم، دارای 4 برج بلند و 9 قلعه ی اندرونی تأسيس شد ودارای يك درب بزرگ بود. دراین موقع جمعیت ساکن در قلعه ی پالنگری به حدود پنجاه خانوار می رسید، که به دومحله ی بالاوپایین تقسیم می شد، کدخدای محله ی بالا مشهدی غلام وکدخدای محله ی پایین مشهدی علی کرم بود . 3نفرتفنگ چی به نام های گرگ علی رمضانی، خدارحم حق پرست وعلی خان شهبازی کارنگهبانی ازقلعه را به عهده داشتند، به این 3 نفر " چریک " می گفتند .

تمام بناهای داخل قلعه دارای دوطبقه بود كه طبقه ی زيرين برای نگهداری حيوانات و ذخيره ی علوفه درنظرگرفته شده بود وطبقه ی فوقانی جهت سكونت آدم‏ها بود. این قلعه دارای یک باب مکتب ویک واحد حمام هم بود . این قلعه درزمان ترك آقايی هدف هجوم اردوی ايل قشقايی قرار گرفته و بكلی غارت شد، دراین ماجرا ابتدا یک نفر ازاردوی ایل قشقایی توسط تفنگچیان پالنگرینی به قتل رسید، به دنبال آن، ارتش قشقایی خشمگین شده وچپ وراست به هرطرف حمله ورگردید، در اين جريان 4نفرپالنگرینی به قتل رسیدند وعده ی زیادی زخمی شدند ، قلعه ی «پالنگری» به آتش كشيده شد، تاآن حد كه از استفاده خارج گرديد ، تمام دارایی مردم به غارت رفت. مردم «پالنگری» برای مدتی مديد در روستاهای مجاور پناه بردند، عده ی هم درويرانه‏های به جا مانده از جنگ و غارت به سر بردند، پس ازآن واقعه، باری ديگر عده ی از پالنگرينی هابه طرف بوانات مهاجرت نموده و درهمان جامتوطن شدند .

حاج ميرزاباباسلطانی در مورد گوشه‏های اززندگی درآن قلعه چنین می‏گويد:

«درسال 1335 (هش) درهمان قلعه ی سابق پالنگری ساكن بوديم، هنوز خبری ازاصلاحات ارضی دربین نبود، همه ی املاك درتملك حضرات كيانی قراداشت، هيچ كس دارای ملك شخصی نبود، درآن زمان كدخدای «پالنگری» حاج درويش هوشيار بود. يك روزيك نفرمهندس ازجانب دولت آمد وهمه ی افراد قلعه رادرجلو درب قلعه گردآورد، سپس ازبين آن‏ها 3تن را كه هركدام دارای سن بالای 30 سال بودند، انتخاب نمود، من يكی ازآن 3 نفر بودم، دونفرديگر هريك مشهدی محمد علی اسدی ومشهدی آزاد احمدی بودند. آن مهندس به ما گفت: شما سه نفر بايد يك انجمن تشكيل بدهيد، ماهيچ نمی‏دانستيم که انجمن چیست ونحوه ی كارووظايف آن چگونه است، بنابراين ازجناب مهندس پرسيديم كه: وظيفه ی ماچيست؟ مهندس درپاسخ فرمود: بايد سعی كنيد اختلافات مردم را حل وفصل كنيد، درامرعمران وآبادی روستاتلاش نمایيد، ازمحصولات مردم 2 % مالیلت جمع آوری كنيد، درهرسال به ازاء هررأس گاو وگوسفند 2تومان ماليات بگيريد وآن را برای عمران وآبادانی محل خرج كنيد، ماهم همين كار هاراكرديم، ازآن پس هرسال يك بارآن مهندس به ديدارما می‏آمد ومقداردرآمد وهزينه‏های مارا محاسبه می‏كرد، مبلغ مازاد را درحساب بانكی مخصوص پالنگری واريزمی نمود.»

درگزارشی که جناب مهندس عبدالرحیم غفاری تهیه نموده، آمده است که: به پنداشت عده‏ی، از همان نوك پوزه ی یالنگری معبری به سوی رود خانه ی«كُر» امتداد داشته كه به وسيله ی يك دهنه پل بر روی رودخانه، با ناحيه غربی «كامفيروز» اتصال می‏يافته است. طبق اين نظر، پل كنونی عبا س آباد در مجاورت محل پل سابق «پالنگری» احداث شده است. درنوك اين پوزه آسياب «پالنگری» قرارداشته است .

«پالنگری نو» در سال 1354 (هش) به دامنه ی كمر زرد در نقطه‏ی موسوم به باغ كوه كشيده شد، بدين ترتيب «پالنگری» سوم متولد گرديد. بنابه اظهارات حاج ميرزاباباسلطانی: مردم پالنگری درآن قلعه ی قديم درمعرض خطرات ناشی ازسيلاب های تنگ تنناوكمرزرد قرارداشتند، ازطرف ديگر محل سكونت مردم به دليل محاصره شدن دروسط اراضی كشاورزی محدود بود، به تدريج دنيا آرام‏ تر وامن ترگرديد، جمعیت هم بیش تر شد، وضع زندگی مردم هم بهبود یافت؛ همه ی اين عوامل باعث شد تا مردم پالنگری درفكر محل جديد باشند، در آن موقع اراضی كمر زرد در تملك كيانی‏ها قرار داشت كه در سال 1353 مردم «پالنگری» از قرار هر متر مربع يك تومان خريداری نمودند ومحل جديد را ساختند .

«پالنگری نو» دارای يك باب مسجد شيك و تميز است كه در سال 1360 تأسيس شده است. در سراسر «كامفيروز» تنها مسجدی كه دارای خانه ی خادم می‏باشد، همين مسجد «پالنگری» است كه خادم مسجد در داخل آن سكونت دارد، به امور نظافت و نگهداری مسجد می‏پردازد، حقوق ومواجبش منظما پرداخت می‏گردد. پالنگری جدید دارای یک باب مدرسه ی 5 کلاسه ی شیک وتمیز است که زمين آن را دو فرد خيّر به نام‏های حاج علی كشاورز و گرگ علی رمضانی وقف نموده‏اند. مدرسه ی «پالنگری» در سال 1358 مورد بهره برداری قرار گرفت، يك سال قبل از آن حمام عمومی روستا با همت اهالی مورد استفاده قرار گرفته بود. دراين محل يك هيأت عزا داری تحت عنوان «عزاداران ابا عبداللّه الحسين (ع)» فعاليت می‏كند .

ورزش در «پالنگری» دارای رونق معتنا به نيست، به رغم اين كه تنها استوديوم استاندارد فوتبال «كامفيروز» در مجاورت «پالنگری» احداث شده است، لكن استفاده‏ی لازم از آن نمی‏شود، دراین محل تيم فوتبالی به نام «ساحل» باعضویت آقایان علی قربان حق پرست، مصطفی غفاری، محمد غفاری، حسن کریمی، محمد مظلومی، ابراهیم مقتدر، بیژن شهبازی ... فعاليت دارد.«پالنگری» در سال 1375 دارای جاده‏ی آسفالته شد، در همان سال به اتفاق تعدادی ديگر از روستاهای مجاور از نعمت روشنايی برق برخوردار گرديد. دارای آب لوله كشی، خانه ی بهداشت و مخابرات نيز می‏باشد. در سال 1379 با افتتاح پل «عباس آباد» و احداث جاده‏ی ارتباطی ميان دو ناحيه ی شرق و غرب «كامفيروز» موقعيت بهتری به دست آورد .

امروزه در«پالنگری» حدود 220 خانوارزندگی می‏كنند، كه جمعا تعداد 1150 نفررادربر می‏گيرد. ازروستای «پالنگری» حدود 17 نفركارمندومعلم، 20 نفر دانشجوی شاغل به تحصيل و7 نفر دندان ساز ماهرتجربی پاگرفته‏اند، درميان كارمندان 5 نفرمهندس شامل: اللّه كرم بهمنی مهندس پتروشيمی ورئيس اداره‏ی گازجهرم، سعيد بهمنی مهندس راه وساختمان، حسن غفاری مهندس كشاورزی، رحيم غفاری مهندس الكترونيك ومحسن حق پرست مهندس برق وجود دارند. هم چنين 4 نفردرجه دار نظامی به نام‏های رهام سلطانی، همت علی اثرزاده، مهدی صفری ومرحوم محمد كهيارزاده، و2 نفر فارغ التحصيل دوره ی كارشناسی حقوق قضايی، يك نفر كارمند بانك به نام محمد كشوری ازديگر چهره‏های شاخص «پالنگری» اند. فرد شاخص ديگر كربلايی هوشنگ سلطانی عضو اتحاديه ی دندان سازان «شيراز» است كه سمت مسؤ ليت هيأت مديره ی آن را عهده داراست، اودردورقبلی انتخابات شوراها، كانديد عضويت درشورای شهر «شيراز» شد كه جزء 15نفراول گرديد .

* سروده ی ازاميرعلی اسدی پالنگرينی - ساكن پالنگری *

درمورد خشك سالی 1378 ـ 79 وتبعات آن

خشك سالی گشت در هفتاد و هشت‏ كاروكشت‏اززارعين‏ترديدگشت‏

تا بهارش بود در هفتاد ونه‏ بهركشت و زرع بوديم دل به دو

سرپرست آب و كشت اعلام كرد نيست آب و هركه بايد چاره‏كرد

زارعين حقا به را می‏خواستند عاملين هَی درصدی می‏كاستند

نامه ها بنوشت بر شورای ما درصدی پنجاه شد ه كشت شما

دور هم گرد آمدند هر زارعی‏ تا كه بهر خود بسازند چاره‏ی

هم سه شورا با تنی چند از عمل‏ شد وكيل و نايب و مرد عمل

با چشم بين كشاورزان و خود تا بسازند مشكل آن سال حل

دفتر و دستك بياوردند بين‏ صورتی برداشتند از هر زمين

هر كشاورزی به صورت خواستند ناگهان از درصد ما كاستند

چون‏كه گفتندكشت راسی‏درصداست‏ صورت پنجاه درصد بی حداست‏

زارعين ناراحت از اين گفتگو چون چه آمد برسرش ديگر مگو

چون كه ناچاريم‏قبولش می‏كنيم‏ زودتر تا وقت هست جورش كنيم‏

بحث شد بين زمين شرق و غرب‏ تاكه مشرق خفته ماند ياكه غرب‏

زارعين بعضی دو جا دارند زمين‏ هم به غرب و هم به قلب مشرقين‏

ليك چون فرقی نباشد بهرشان‏ هر كجا باشد زمين كشت شان‏

لب فرو بستند بر روی زبان‏ تا كه باشد كارشان سهل و روان‏

عده‏ی ديگر كه داشتند غيرتی‏ خود دفاع كردند بهر ملتی‏

عده‏ی هم داشتند ترس و لقب‏ عده ی هم گشته بودند چون عرب‏

شد و كيلان وارد تقسيم كار تا كه فرصت بود بر فصل بهار

آمدند تا درصدی صورت كنند تا كه ارفاق همه ملت كنند

چند روزی زارعين با حوصله‏ تا كه گيرد اين قضيه فيصله‏

بوی آن آمد خيانت می‏شود صبر كن تا مسأله آخر شود

چون بنا چهل درصدش آمد حساب‏ عده‏ی سيخ آمد ند بعضی كباب‏

عده‏ی گفتندباشد اين چه كار فرق بين مردمان اين ديار

ناگهان بر عده‏ی گشت آشكار تا خيانت كرد ه فرد ی نابكار

كم كمك معلوم شد بر كارشان‏ گشت كوته دست ها از چار شان‏

من امير و هم علی ام، نام بابم همت است ساكن پالنگری، فر زند گان رحمت است


[1] «درآن زمان قشون دولتی به فرمان دهی " سرهنگ مجلسی " در«خانيمن» مستقربود، تا نظم وامنيت رادرمنطقه برقرارنمايد، هنگامی كه آن قشون تحت فشار قرارگرفت، از«شيراز» نيروی اضافی درخواست کرد، يك گروهان ديگرازقشون دولتی به قصد كمك به آن‏ها عازم «كامفيروز» شده ودرحوالی تنگ فراخ حسين آباد مورد حمله ی قوای عشاير به فرمان دهی ابراهيم خان نمدی قرارگرفتند. درآن موقع ناصرخان قشقايی هم در«كامفيروز» بود، ولی يورد ولشكرش در«بيضا» استقرارداشت، ناصرخان وقتی كه اوضاع را اين گونه ديد، از«كامفيروز» به «بيضا» رفته وتمام لشكر عشايررا به «كامفيروز» آورد وبه پشتيبانی ازابراهيم خان نمدی وارد عرصه ی كار و زاركرد، دراین موقع مير غارتی وبرادرانش نيز درميان لشكر عشاير بود كه درجريان جنگ با قوای دولتی، دوقبضه تفنگ برنو به غنيمت گرفته بود، دراين جنگ بسياری ازسربازان دولتی كشته شدند، تفنگ ها واسب‏های شان به تصرف جنگ جويان عشاير درآمد. بعد ازاين جريان حدود 300 نفرسربازبه فرمان دهی آقايان سرهنگ بلوری وسرهنگ عباسی وارد «كامفيروز» شد وبه مدت 5 - 6 ماه درخانیمن وليرمنجان مستقربودند، آن‏ها سعی زياد به خرج دادند تادرمنقطه نظم وامنيت برقرارنمايند، ازطرف ديگر هرروز4 فروند هواپيمای جنگی از«اصفهان» سوخت‏گيری نموده ودرفضای استان فارس اعلاميه پخش می‏نمودند، متن اعلاميه خطاب به مردم، به خصوص عشاير بود كه ازآن‏ها می‏خواست تا از دولت مركزی تمكين نمايند، يكی ازهواپيماها درليرمنجان سقوط كرد كه مقدار زيادی اعلاميه با خود داشت، بعداً يك گروه فنی از طرف دولت آمده، لاشه ی هوا پيمای ساقط شده را قطعه قطعه كرده‏ باخود بردند . » - ناشر.

[2] - درسراسر قرن 19 ونيمه ی اول قرن 20 يكی ازبازيگران عمده ی عرصه ی قدرت وسیاست درفارس، ايلخانان قدرت مند قشقايی بودند، كه قدرت ونفوذ متكی بر ايل خود رابه طورموروثی از پيشينيان خود به ارث برده بودند. يكی مانده به آخرين آن‏ها «صولة الدولة» قشقايی بود كه به نوبه ی خود 5 اسم وعنوان داشت: 1 - اسم مادری = اسماعيل 2 - لقبی كه شاه قاجار به او داده بود = «صولةالدولة» 3 - لقب عشايری = سردار عشاير 4 - عنوان طبقاتی = خان 5 - ايلخان . اوفرزند داراب خان ايل بيگی، فرزند مصطفی قلی خان، فرزند جانی خان، فرزند اسماعيل خان، فرزند جانی آقا، فرزند نامدار آقا، فرزند بيك محمد آقا، فرزند صفرعلی آقا، فرزند جانی آقا، فرزند قاضی آقا، فرزند امير قاضی شايلو قشقايی بود .

اسماعيل خان «صولةالدولة» درسال 1256 (هش) به دنيا آمد، درسن 17سالگی وارد عرصه ی سياست واجتماع شد، زمانی رياست ايل قشقايی وزمانی حكومت بهبهان را عهده داربود؛ درسال 1283 (هش) رسما رياست ايل قشقايی را پذيرفت واززمره ی مشروطه خواهان شد، اوبه شدّت مخالف «قوام الملك شيرازی» و«رضاخان پهلوی» بود، درسال 1295 (هش) با اخذ فتوی شرعی ازجانب سيد عبدالحسين لاری با انگليسی‏ها وارد جنگ شد. درهمين هنگامه ها ميرزا عبدالحسين فرمان فرما به علت ضعف وبی لياقتی ازسمت والی فارس بركنارشد وبه جای او دكتر محمد مصدق به سمت استان دار فارس منصوب گرديد، مناسبات ميان ايل خان قشقايی ودكتر محمد مصدق حسنه شد وتا آخر هم چنان نيكو باقی ماند. متعاقب آن «صولةالدولة» به نمايندگی از مردم فارس وارد مجلس شورای ملی گرديد، سپس به مقام سناتوری رسيد، به دنبال آن به اتفاق پسر بزرگش محمد ناصرخان درتهران تحت نظر قرارگرفت، سرانجام درسال 1311 (هش) درتهران مسموم شد وازدنيارفت- ناشر.

[3] - عشق من

[4] - فارس نامه ی ناصری، مرحوم حاج ميرزا حسين حسينی فسايی، گفتار دوم، ص 256، از انتشارات كتابخانه ی سنايی .

بکیان (قسمت اول)

بكيان (قسمت اول)

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

به روايت كرمعلی كيانی، حاج شهرام

شمشيری، حاج فضل اللّه بزرگ نيا

«بكيان» يكی ازروستاهای مهم «كامفيروز» است كه درمجاورت روستای پالنگری نو واقع است، علت نام گذاری اين روستا دربوته ی ابهام است، هيچ كس نمی‏داند كه اين روستا ازچه زمانی وبه چه سبب به اين اسم ‏خوانده شده است، قدرمسلم اين است كه كلمه ی «بكيان» به رغم قرابت لفظی، ارتباطی با فاميل كيانی ندارد، زيرا چنان كه ثابت است، خانواده ی كيانی درحول وحوش سال دردی (بين 100 تا110 سال قبل ازاين، به بكيان آمده اند، درآن موقع همين اسم روی اين روستا برقراربوده است. مطابق شواهد موجود، اين روستا ازحدود 400 سال به اين طرف، به همين اسم خوانده ‏شده‏است، بعضی‏ها می‏گويند «بكيان» دراصل از«بوك ميان» گرفته شده ومراداز آن تپه ی است كه دروسط اين صحرا واقع شده واكنون موسوم به «تل مزاری» است .

روستای بكيان چندين بارجا به جا شده است، چنان كه می‏توان گفت شهرك جديد موسوم به «شهرك پشت جوبی» كه ازسال 1358 مسكونی شده است، ششمين آبادی است كه به نام «بكيان» برپا می‏شود، با احداث اين شهرك، روستای «بكيان» عملابه دو بخش تقسيم شد، اما به مرور ايام آن خالی گاه وسط هردو محل پر می شود و«بكيان» مجددا يك پارچه خواهد شد. امروزه درروستای بكيان حدود 400 خانوارزندگی می‏كنند كه درميان آن‏ها ازهربنكو وطايفه وجوددارد، درگزارشی كه آقايان حاج شهرام شمشيری وحاج فضل اللّه بزرگ نيا درمورد بنكوها وطوايف ساكن درروستای «بكيان» تهيه كرده‏اند آمده است: «ازآن جا كه صحرای حاصل خيز «بكيان» دارای اراضی زياد وجمعيت كم بوده است، درسال های پس ازاصلاحات ارضی گرو های آدمی ازهرطرف آمده ودراين محل پرنعمت ساكن شدند، ازآن جمله می‏توان به خانواده‏هاوفاميل های ذيل اشاره نمود كه ازمحلات ومناطق مختلف آمده‏اند :

ازدشتك: حاج امراللّه منوچهری، كربلايی رمضان درويش زاده، مشهدی ابول طاهری، مشهدی داداللّه ميرزايی...

ازشول: مرحوم خان جان وبرادران، مرحوم صفرقلی، مرحوم مشهدی علی محمد ارم نسب وپسران شامل حاج رحمت اللّه و حاج برف علی، مرحوم ملاّ كاكا جان اجرایی و4 فرزندش هريك كاكا علی، آقا علی، كربلايی آقا جان ،منوچهر ...

ازدلخان: مشهدی محمد حسين بابايی، شاه حسين مظفری، علی نجات...

ازاقليد: مرحوم شيرزاد كه فرزندان ونوادگان زيادی مانند حاج شيرخان، حاج بهزاد وكربلايی كهزاد وفرزندان آن‏ها ازاو پاگرفتند...

ازسرحد سه ده: مرحوم حاج فتح علی يوسفی، فرزندان حاج خان گلدی يوسفی مانند احمد قلی ومنوچهر يوسفی...

ازروستاهای كه زير آب درياچه ی سد رفت: حاج الياس اسدی...

ازشهرك ابرج: حاج منصور وپسران .

بازماندگان كيانی: شامل مشهدی ذبيح كيانی، امير حسين كيانی، حاج حميد رضا كيانی‏

ازابرقو: بازماندگان مرحوم مشهدی جواد ابرقويی .

چند خانواده ازتركان قره قانی: مرحوم حسين آقا اتحاد خوب، مرحوم احمد قره قانی ،مرحوم سعدی طاهری، اللّه دادجعفری، فرامرز قشقايی...

ازبيضا: علمدار، نگهدار، اسفنديار خالقی...

ازقلعه چُغا: مرحوم مشهدی امراللّه اكبری، حاج هدی نعمتی، نادرنعمتی، اكبرموثقی...

ازخرم مكان: مرحوم حاج محمد غلامی، حاج علی غلامی، عيدی محمد...

ازبهمن آباده: مرحوم حاج فريبرز بهمنی، مشهدی اسماعيل بهمنی، محمود جعفری، مرحوم مشهدی بگ محمد محمدی.

ازسی سخت: مرحوم فرامرز جمشيدی، علی رضا زابلی، نريمان زابلی...

ازدژكرد: مرحوم حاج حسين شمشيری، مشهدی حسن شمشيری وكليه فاميل شمشيری.

ازيزد: شامل ورثه ی مرحوم شيخ جعفر خطيبی كه فرد شاخص آن‏ها حاج فضل اللّه بزرگ نيا، كارمند اداره ی آب ياری «كامفيروز» می‏باشد .

هم چنين گروه ها وطوايف ديگر ساكن در«بكيان» عبارت اند از :

سادات: شامل مرحوم سيد مرتضی حسينی وپسران، مرحوم سيد محمد قاسم حسينی، مرحوم سيد نصراللّه حسينی، سيد علی وزيری، حاج سيد نعمت اللّه نيرومند

فاميل صادقپور: شامل مشهدی محمد آقا، همت، هادی، نعمت، نادر...

فاميل فرهادی: شامل مشهدی كرامت، حاج هدايت...

فاميل فتحی: شامل مرحوم حاج عبدالمحمد، حاج عبدالمجيد، مشهدی حميد...

فاميل ستوده: شامل فريدون، ابراهيم، سليمان...

فاميل سهامی: شامل حاج رضا قلی وپسران...

فاميل فرجام: شامل مرحوم مشهدی بمان علی، مشهدی صفر، مرحوم مشهدی شعبان، مرحوم محمد تقی...

فاميل جانفزا: شامل حاج قدرت، حاج عبدالخالق، حاج عبدالجواد...

البته فاميل‏هاوخانواده های بزرگ زيادی درروستای «بكيان» زندگی می‏كنند، هركدام دارای افتخاراتی هستند، اگر بخواهيم ازهمه نام ببريم سخن به درازا می‏كشد، ازباب نمونه همين قدر كافی است .

وضعيت ورزش در «بكيان» خوب توصيف شده است، گو يادرآن جا تيم های فوتبال در رده های بزرگ سالان، جوانان ونوجوانان وجود دارد. ازستاره‏های اين تيم‏ها آقايان سپهداركاظمی فر، باقرعباسی، حجت استوار، سعيد نيك اختر، ارسلان نيك اختر، روح اللّه يوسفی، مهدی منوچهری، مهدی استوار، ابوالمحمد محمدی، حسين فتوحی، كريم خواجه، جعفرباصری، ميثم منوچهری، شهرام منوچهری، قاسم وزيری وعلی اسكندری نام برده شده است .

دررشته ی واليبال ازآقايان مجيد اسكندری، مهر علی استوار، عبداللّه ارم نسب، فتح اللّه ارم نسب، مهدی اسكندری، غلام قاسمی، علی مرز جمشيدی، مجيد منوچهری وهدايت خير انديش نام برده شده است. دررشته ی تكواندو ازآقايان قدمعلی استوار و محمد حسين مظفری سخن رفته است

درروستای «بكيان» بناهای عام المنفعه ی مذهبی ودرمانی زيادی وجوددارد، ازجمله يك باب حسينيه ی باشكوه به نام شهدا است كه زمين آن را مرحوم سعدی طاهری اهداء كرده است، توليت آن با آقايان حاج قدرت جانفزا، حاج عبدالمحمد فتحی وحسين يوسفی می‏باشد. درمجاورت اين حسينيه يك باب مسجد دردست احداث است كه زمين آن را آقايان حاج راه اللّه وحسين آقا كيانی اهداء نموده‏اند. هم چنين درناحيه ی بالای ده مسجدی ديگری به نام «مسجد النبی» با زير بنای يك هزارمتر مربع درحال ساخت می‏باشد كه ازجمله دست اندر كاران آن عبارت ازآقايان حاج شهرام شمشيری، كربلايی آقا علی اجرايی، كربلايی حسن طاهری و قدم علی استوارمی باشند .ازديگر خيرين روستای «بكيان» آقايان حاج شيرخان طاهری، حاج امان اللّه دهقان، مرحوم حاج حسين شمشيری، ايل خاص اسدی ومشهدی يداللّه افكاری می‏باشند كه هريك ازنامبردگان درامورعام المنفعه ی چون احداث غسال خانه، مركز بهداشت، توسعه ی امام زاده، احداث مدرسه ی راهنمايی دخترانه ی خديجه ی كبری واحداث پل عبوری روی «جدول جلال آباد» اهتمام به خرج دادند .

درروستای «بكيان» دوهيأت عزاداری وجوددارد، يكی به نام «علی اكبر»(ع) درناحيه ی بالای ده، كه با مسئوليت آقايان نظر فرجام وكرم صادقی اداره می‏شود، ديگری به نام «قمر بنی هاشم» (ع) درناحيه ی پايين ده كه با مسئوليت آقايان حاج حبيب دهقان، محمد علی همايونی، مسعود شمشيری، علی آقا اسكندری ومراد يزدانی اداره می‏گردد .

ازروستای «بكيان» حدود 20 نفر كارمند پا گرفته‏اند، درميان اين عده 8 نفر معلم وكارمند اداره ی آموزش وپرورش و 10 نفردرادارات مخلتف ديگر مشغول به كاراند، درميان اين عده دونفرمهندس كشاورزی به نام‏های احسان كيانی وحسين كيانی وجوددارند. دونفرارتشی بازنشسته به نام‏های حاج اصغر اسكندری ومحمد رضا كيانی ويك نفر وكيل دادگستری به نام مريم اميد وار ازديگر مفاخر «بكيان» است. حدود 15 نفر دانشجوی دخترو پسر بكيانی درحال حاضردردانشگاهای مختلف كشور مشغول به تحصيل می‏باشند .

ازقلعه «پری» تا «زرگری»

مختصری از سرگذشت كيانی ها

كاری ازكرمعلی كيانی

آقايان «حاج شير علی»، «حاج پير علی» و «حاج دوست علی» كيانی بكيانی و دو خواهر شان به نام‏های «شاه سلطان» و «ماه سلطان» فرزندان «چراغعلی» بودند، مادرشان به نام «شاه عنبر» دختر «هاشم خان بختياری» بود. هم چنان كه چراغعلی فرزند جهانبخش واوهم فرزند دوست علی بزرگ بود. اجداد آن ها كه عبارت از پشت سوم و چهارم چرا غعلی باشند، از «لر» های «ملاير» از طايفه ی «زند» ساكن در «قلعه پری» بود ند، كه بعد از انقراض آخرين سلسله ی «زنديه» به نام «نجف خان زند» بقايای طايفه ی زنديه به اثرلشكركشی در «اصفهان» متلاشی شده وتوسط سپاه «فتح علی شاه قاجار» شكست خوردند .

به دنبال آن از محل سكونت اصلی خود مهاجرت نموده، به نواحی بختياری پناهنده می‏شوند، در آن جا هم تحت تعقيب مسئولين ومأمورين حكومت قاجار قرار گرفته و ناگزير به منطقه‏ی «كخ دان سی سخت» واقع دركهكلوئيه و بوير احمد می‏روند. بعد از گذشت دو سه سالی، در خود سی سخت بوير احمد ساكن شده و در آن جا مشغول به كاركشاورزی می‏گردند. به هردليلی در آن جاهم نمی‏توانند دوام بياورند، به طرف «گره فاموركازرون» مهاجرت می‏نمايند، چند ماهی در آن جا رحل اقامت افكنده، ازآن ديار نيز بساط برمی چينند و به طرف «سيوند» و «سعادت آباد كمين» آهنگ سفرمی كنند. چند صباحی هم درآن جا سپری نموده، سرانجام رهسپار «اقليد» می‏شوند .

بالاخره كشتی سرگردان خانواده ی «چراغعلی» درنواحی اقليد به ساحل رسيد و با پول و هزينه‏ی كه داشتند، يك پارچه زمين درمحلی به نام «نخودزار» خريداری نمودند. چند سالی درآن جا مشغول كشت و زرع گرديدند، ولی به دليل نبود وسايل مكانيزاسيون وديگر امكانات كشاورزی درآن زمان، نتوانستند استفاده‏ی لازم از آن اراضی برد ه و محصول كافی بردارند، درنتيجه سود و ثمری عايد شان نمی‏شود. ازطرف ديگر واقعه ی مهمی برای اين خانواده روی می‏دهد كه عبارت ازوفات «چراغعلی» است. دراين موقع فرزندان آن مرحوم، شامل همان 3 برادر و2 خواهر، كه درابتدای اين نوشته ذكرنام شان رفت، تازه پابه سنين بلوغ نهاده وكم وبيش قدرت تشخيص خوب وبد زندگی وتصميم سازی‏های حياتی را يافته بودند. بزرگ ترشان شيرعلی بود، لكن درعين حال همه تحت سرپرستی مادربا شخصيت وبا تدبير خود قرار گرفتند .

ورود كيانی‏ ها به كامفيروز

به هرترتيب، جريان امور طوری پيش رفت كه اين خانواده برای آخرين مرتبه ازمحل «نخودزار» نيزبارنموده، به طرف ‏بلوك «كامفيروز» نقل مكان كردند، ابتدا در اولين روستای «كامفيروز» به نام «پالنگری» وارد شدند، ازقضا در اولين روزهای ورود اين خانواده به روستای فوق، اين روستا مورد هجوم يكی از طوايف عشاير دره شوری به سر كردگی «عيار زكی خواه» و «علی پناه بيگ» دره شوری، وابسته به «ايل قشقايی» قرار می‏گيرد، مهاجمين روستای «پالنگری» را پس از قلع وقمع و چپاول به آتش می‏كشند، چنان كه تمام افراد وسكنه ی آن روستا متواری می‏گردند .

خانواده وبازماندگان مرحوم چراغعلی هم به روستای «بكيان» كه درفاصله ی 2 كيلومتری روستای «پالنگری» واقع است، می‏روند. نهايتا در همان جا می‏مانند. معروف است كه درهمان شب اول ورود اين خانواده به روستای «بكيان» كد خدای آن محل برای آن هايك دست كله و پاچه ی گوسفند می‏فرستد، شير علی كه برادر بزرگ تربوده، از ديدن آن كله پاچه عارنموده، به شدت ناراحت می‏شود و می‏گويد: «مگر ما اصلاح گر يا سلمانی هستيم كه برای ما كله پاچه می‏فرستند؟!» شیرعلی در صدد برگرداندن كله پاچه به منزل كدخدا ی ده بر می‏آيد، لكن مادرش نمی‏گذارد و می‏گويد: «اين واقعه را به فال نيك بگير، من پيش بينی می‏كنم كه كله وپاچه ی اين بلوك به تو و برادرانت برمی گردد.» كه عاقبت همان طور هم شد .

بالاخره برای هميشه در «بكيان» ماندگار شدند، مدتی در آن‏جا مشغول به كار كشاورزی گرديدند، اين در زمانی بودكه مملكت دچارهرج و مرج، ناامنی وگرفتاری‏های متعدد ديگربود، چنان كه هيچ كس اختيار جان و مال خود را نداشت. درآن موقع دو قدرت مطلق در فارس حاكم بودند، اين دو قدرت متضاد، يكی به نام «قوام الملك شيرازی» و ديگری اسماعیل خان قشقایی مشهوربه «صولة الدولة» سردار عشاير بودند؛ آن‏هابه طورغيررسمی املاك سراسر استان را بين خود قسمت نموده.

قوام الملک شیرازی

و در اختيارداشتند، قوام الملك از نواحی شمال شرقی تا جنوب شرقی فارس را تحت نفوذ خودداشت، صولة الدولة ازحدود مرز حكومت قوام الملك تا حوالی محدوه ی «اصفهان» راتحت قلمرو خود داشت . هر چند صباحی يكی بر ديگری می‏تاخت، مخصوصا قسمتی‏ازاملاك قوام الملك شامل بلوك «كامفيروز» در مسير كوچ ايل مقتدر قشقايی قرارداشت. تعدادجمعيت ايل قشقايی درآن زمان بيش از 000 / 10خانوار برآورد می‏شد كه جمعا دارای صدها گله ی گوسفند به انضمام صدها رأس اسب، قاطر والاغ بودند. این ایل بزرگ به هنگام حركت درمسير سرحد - گرمسير ازروی «كامفيروز» می‏گذشتند، بدين ترتيب بلوك «كامفيروز» حد اقل، سالی دوبار درنتيجه ی رفت وبرگشت اين ايل مقتدر، شديدا صدمه می‏ديد، روستاها مورد چپاول قرار می‏گرفتند، اراضی زارعين چرانيده می‏شد، هيچ كس هم نمی‏توانست ازمزرعه وزندگی خود دفاع كند، زحمت وزندگی همه بربادمی رفت؛ فقر، بدبختی وامراض ازنتايج مستقيم چنان اوضاع بود .

روستاهای «بكيان» و «پالنگری» - «كامفيروز» هم از اين جمله بودند، مالكيت آن‏هامتعلق به «قوام الملك شيرازی» بود. ايل قشقايی هم در فصل بهار كه به ‏طرف سرحد می‏رفت آن هارا غارت می‏نمود، هم در فصل پاييز كه به طرف گرم سير برمی گشت بقايای موجودی رااز بين می‏برد. اگربعد ازعبورايل قشقايی، چيزی باقی می‏ماند، مورد هجوم وغارت بوير احمدی هاقرارمی گرفت .

بدين ترتيب، بااين برنامه‏ها، ديگر كامفيروزی باقی نمانده بود، بسياری ازاهالی آن متواری شده وبه طرف نواحی «سرحد چهاردانگه»، «بوانات» يا جاهای ديگر رفته بودند، مخصوصا آن روستا های كه مالكيتش به قوام الملك تعلق داشت، مانند «بكيان» كه در آن موقع دقيقا 15 خانوار جمعيت دراين روستا باقی مانده بودند! درميان اين 15 خانوار شخصی به نام «ملاّ اسماعيل» كلانتر محل ونماينده ی قوام الملك بود. يك نفر هم حمام چی محل بود، تعداد 13 خانوار كشاورز بودند. جالب اين كه همان 15 خانوار نيزدرهمان سال می‏خواستند از«بكيان» بروند كه خانواده‏ی 6 نفری كيانی شامل شير علی، پير علی، دوست علی، مادر ودوخواهر به آن هاملحق می شوند. در اين موقع آن 15 خانوار ازورود اين خانواده ی جديد خوش حال می‏شوند، احساس دل گرمی و اميد واری می‏كنند، ازتصميم مهاجرت منصرف می‏شوند .

خانواده ی جديدالورود مشغول به كار كشاورزی شد، سه - چهار سالی گذشت، گواين كه اوضاع به طورمحسوسی بهبوديافت، چنان كه زارعين «بكيان» توانستند چيزی هم به عنوان ماليات و مال الاجاره‏به قوام الملك ‏بدهند. درحالی که در چند سال ماقبل، ازجانب اين روستا چيزی به عنوان ماليات و مال الاجاره به قوام الملك نمی‏رسيد؛ دلايل آن، علاوه برچرانيدن زراعت زارعين توسط عشاير كوچنده، هجوم متوالی ملخ بود .

دراين مدت سه - چهار سال يك رشته قوم و خويشی بين اين خانواده ی كيانی با اهالی محل صورت می‏گيرد كه ازآن جمله ازدواج حاج دوست علی با دختر كدخدا ملاّ اسماعيل است. بعد از وقوع اين ازدواج، حاج شير علی و برادرانش ازطرف قوام الملك به مستأجری و كلانتری «بكيان» منصوب می‏شوند، اين موضوع با مخالفت اهالی آن جا روبه رو می‏گردد. ملاّ اسماعيل - كدخدای محل به طرف «شيراز» حركت نموده وخودرا به كلانتران طايفه ی كشكولی به نام‏های محمد علی خان كشكولی و مسيح خان فارسی مدان رسانيده وبا استمداد ازآن‏ها می گويد: « يك چند نفر لراز طرف بويراحمد آمده‏اند، می‏خواهند كد خدايی مرابگيرند، آن‏هاقوام‏الملك را فريب داده، املاك «بكيان» را به ا جاره گرفته و دست مرا ازكاركوتاه كرده‏اند.»

ازهمين جا پيمانی بين كدخدای «بكيان» با محمد علی خان كشكولی و مسيح خان فارسی مدان منعقد می‏شود، بدين مضمون كه طی يك هفته آقايان محمد علی خان و مسيح خان به طرف «كامفيروز» بيايند، شب هنگام درروستای «مهجن آباد» با كد خدای «بكيان» بهم برسند، طی يك حمله ی شبانه، حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی را به قتل برسانند، روستای «بكيان» را تحويل بگيرند ومجددا به كدخدای سابق " ملاّ اسماعيل " واگذار نمايند .

اتفاقا به هفته نمی‏كشد كه بعد از 5 روز محمد علی خان كشكولی در «شيراز» دچاربيماری وباگرديده، از بين می‏رود. كدخدای سابق «بكيان» كه ازاين واقعه بی خبر بوده، طبق برنامه درشب موعود برای اجرای قراربه «مهجن آباد» می‏رود، ساعاتی منتظر ورود هم پيمانانش می‏ماند، كه ازقضای روزگار، اوهم به همان درد وبا مبتلا شده ودرهمان جا ازبين می‏رود. بدين سان توطئه نافرجام می‏ماند و بقيه ی اهالی «بكيان» به رغم نسبت فاميلی كه با كدخدااسماعيل داشتند، درمقابل كدخدای جديد سرتسليم فرود آورده ومطيع می‏گردند .

كيانی‏ ها و قشقايی ‏ها

« در وجه تسميه ی «قشقايی» مورخين در نوشته‏های خود توضيحات مختلفی ارايه داده‏اند، از جمله اين كه اين اسم از دو كلمه ی تركی «قاچ - قوی» تركيب يافته، به مرور زمان در اثر كثرت استعمال تبديل به "قشقايی" شده است، كه معنی آن «بگذار و فرار كن» است. (قشقايی‏ها ازاين معنی خوش شان نمی‏آيد) ديگری گفته است كه اين قوم در عهد سلجوقيان‏از «كاشغر» مهاجرت داده شده ودر فارس سكونت يافته‏اند. در آن موقع تعداد افراد آن‏ها به 12 هزار نفر می‏رسيدند. طبق اين نظر، كلمه ی «كاشغر» از كثرت استعمال به «قشقايی» مبدل گشته است. بعضی گفته‏اند كلمه ی «قشقايی» از «قفقازی» مأخوذ است. عده ی هم گفته‏اند كه اين طايفه دارای اسب‏های پيشانی سفيد (قشقه) بوده‏اند...وخيلی نظرات ديگر .»

« زبان قشقايی‏ها تركی است. با تركی آذربايجان هيچ تفاوتی ندارد، جز آن كه قدری غليظ تر از تبريزی ها و قدری واضح تر ازتركمن ها تلفظ می‏كنند. قشقايی ها از ريشه دارترين ايلات ايران به شمار می‏آيند، افراد آنان اغلب تا 14 پشت خود را می‏دانند. يكی از اجداد معروف قشقايی‏ها همان شخصی است كه باكريم خان زند عكس دارد، در اين عكس، كريم خان زند روی تخت نشسته و درحال قليان كشيدن ديده می‏شود، آن فرد قشقايی با اعوانش ايستاده و چشم خود را بسته است، زيرا به دستور نادرشاه افشار چشم او را كور كرده بودند، ولی كريم خان او را مورد مرحمت قرار داده و حتی به سمت وزير مشاور برگزيد. او به نام «اسماعيل خان كور» معروف شد كه تابلوی آن در موزه ی «شيراز» موجود است [5]. »قشقايی هاتا دوسه دهه قبل ازاين زندگی ايلياتی داشتند. چنان كه گفته شد درمسير حركت خود به سوی سرحد- گرمسير، مشكلات بزرگی برای زارعين «كامفيروز» به وجود می‏آوردند، اما آن سه برادر كيانی پس از اين كه روستای «بكيان» را تحت اختيار خود درآوردند، اقدام به ساخت وساز " دژ" در برابر هجوم عشاير قشقايی و غارت گران بوير احمد ی نمودند. اين دژ كه برفرازيك تل بزرگ، واقع در جنوب روستای «بكيان» ساخته شد، باطراحی ونقشه ی مهندسی برخاسته ازفكر حاج شيرعلی برپاگرديد .

حاج شير علی از نظر هيكل واندام خيلی قوی وبزرگ بود، طول قامتش به حدود دو متر می‏رسيد، موقعی كه نقشه ی قلعه را ريخته ومی خواستند شالوده ی آن‏را حفركنند، خودحاج شيرعلی به روی زمين دراز كشيد، دو دست خود را هم كشيد و گفته: « به اندازه‏ی اندام و دو دست من شالوده حفر نماييد، همين كار را هم كردند، ساختمان محكمی با پی‏ء به قُطر بيش ازدو متر وارتفاعی بيش از16 متر بنانمودند. يك درب محكم نيزبرآن نهادند. قلعه ی شد دارای چهار برج بزرگ وباروهای منظم [6] دارای چند اطاق، يك حلقه چاه، 3 - 4 انبار، حياط... بعد از برپايی قلعه‏ درصد د تهيه ی سلاح وتفنگ وتأمين آذوقه و هيزم وكليه ی مايحتاج در قلعه برآمدند؛ همه چيز درآن فراهم نموده وانبار كردند، چنان كه دريك كلام: «قلعه ی شد مجهز، مقاوم وتسخيرناپذير.»

عشاير و مهاجمين هم اطلاع چندانی از اين قضيه نداشتند، آن‏ها براساس عرف و عادات سنوات قبل، در بهار سال به مزرعه ی «بكيان» يورش آورده وشروع كردند به چرانيدند. اما اين بار برخلاف انتظاروعرف وعادات سال‏های پيش، بامقاومت روبه رو شدند، آن 3 برادركيانی با هم و به اتفاق خانواده‏های خود در قلعه نشسته واستقامت می‏نمايند، باشليك چندين تيرتفنگ، چند رأس گوسفند، اسب، شتر و قاطر قشقايی‏ها مورد اصابت گلوله قرار می‏گيرند. اين يك اتفاق بی سابقه بود كه هرگز به ذهن سران عشاير قشقايی خطورنمی كرد، اما اكنون به روشنی می‏بينند كه اوضاع تغيير يافته است. ناگزير به عقب برمی گردند، گروه بی خبر بعدی وارد محل می‏شود ومی خواهد به روال سال‏های قبل رفتارنمايد، اوهم به همان سرنوشت گروه قبلی دچارمی شود...بالاخره هر گروه از ايلات كه می‏آمدند، مجبور به بازگشت می‏شدند، چون فاقد آمادگی قبلی بوده و امكان استقامت نداشتند. درحالی كه برادران كيانی باآمادگی كامل وپذيرايی ازهرنوع عواقب بعدی دست به كارشده بودند .

اين مطلب را همه می‏دانيم وبرادران كيانی هم خوب دريافته بودند كه در تمام خطه ی فارس املاكی به مرغوبيت وحاصل خيزی بلوك «كامفيروز» نبوده ونيست. چه از نظرآب وهوا، چه از نظرغنای خاك وداشتن زمين‏های‏با شيب خيلی كم، كه چشم هركشاورز و زارعی را به خود می‏دوزد. املاك مذكور كه ازنقطه نظر ايلخان مقتدر فارس نيز دارای كيفيت شناخته شده بود، هميشه مورد توجه اوقرار داشته واز دل و جان هوای تصرف آن رادرسرمی پروراند. بنابراين طی ساليان متمادی قبل ازآن، می‏خواست باانجام عمليات ايذايی مستمر، ازقبيل ايجادناامنی، جنگ، غارت وغيره اسباب تخليه ی آن جاراازساكنين بومی فراهم نموده ودرمراتيب بعدی نقشه‏های خودرا يكی بعد ازديگری پياده نمايد، تانهايتابه تصرف كامل اين بلوك مهم نايل آيد؛ اوآرام آرام به‏اين هدف خود نزديك می‏شد كه دراين مقطع، مقاومت برادران كيانی مايه ی تعجب و نگرانی اش گرديد .

كيانی‏ ها و جنگ‏های ناخواسته

در زمان قديم مردم روستا سر وكار زياد باشهرنداشتند، تنها سالی 3 - 4 مرتبه جهت خريد وسايل ومايحتاج زندگی به «شيراز» می رفتند، سپس به محل خود مراجعت می‏كردند، ماشين و وسايل ارتباط جمعی و بقيه ی لوازم زندگی امروزی هم وجودنداشت، امنيت آن چنانی هم برقرار نبود، مردم غالبا درقالب تشكيل كاروان‏های كوچك به انجام اين گونه مسافرت‏ها مبادرت می‏ورزيدند. دريك زمان كه قافله ی بكيانی ها شامل حاج شيرعلی، حاج پير علی وحاج دوست علی به اتفاق يكی از خواهرزادگان خود به نام حاج نوراللّه وبقيه ی اقوام وخويشان بعد ازانجام خريدهای شب عيدی، ازجانب «شيراز» به سو ی «كامفيروز» درحركت بوده وبه روستای «تُل سرخ» می‏رسند، عوامل وكدخدايان صولة الدولة درمحل «تُل سرخ» راه اين قافله را می‏بندند،

عده ی ازافراد آن (مخصوصا) حاج نوراللّه را مورد ضرب وشتم قرارمی دهند چنان كه سراو را شكسته بودند[7].

البته حاج شير علی و حاج دوست علی قبلا ازمحل رد شده بودند، عوامل صولة الدولة بعد از آن ها قافله را مورد دست برد قرار دادند، به دنبال اين واقعه، يكی از نوكران جلو دويده وخبررا به حاج شير علی و حاج دوست علی می‏رساند، آن‏هافورا به عقب برمی گردند، درحالی كه فقط يك قبضه كلت ده تير به همراه حاج دوست علی بود ه، با همان يك قبضه اسلحه، قافله ی بكيانی، شامل حاج نور اللّه را(كه بيهوش بوده) ازبين جمعيت ضاربين نجات می‏دهند، به هرترتيب قافله را به محل «بكيان» می‏رسانند بعدا قصد می‏كنند كه جمعيت از«بكيان» و «پالنگری» حركت دهند تا تلافی نمايند، ولی عده‏ی خير انديش نمی‏گذارند. بعد از گذشت دو روز ازاين واقعه «كربلايی غلام رضاتل سرخی» كدخدای تل سرخ، جهت بازديد عيد نوروز پيش همتای خود «ملاّ كيامرث فيروز» كدخدای «مهجن آباد» می‏رود (درآن موقع مالكيت مهجن آباد نيز متعلق به ايلخان قشقايی بود) دراين اثنا شخصی در«بكيان» به منزل حاج شير علی می‏آيد و خبر می‏آورد كه كربلايی غلام رضا كدخدای «تُل سرخ» جهت بازديد عيد به ديدن ملاّ كيامرث در «مهجن آباد» رفته و شما می‏توانيد درحوالی آن دست رودخانه راه كربلايی غلام رضا تل سرخی را ببنديد و او را دست گير نموده و تلافی راه زنی و ضرب وشتم حاج نوراللّه رابنماييد .

حاج شير علی فی المجلس جواب مثبتی نمی‏دهد، اماخواهر حاج شير علی به نام شاه سلطان كه مادر حاج نوراللّه باشد، ازباب «دربگو، ديواربشنو» باخودش می‏گويد:

«پدرش را كشتند، هيچ خبری نشد، حال خودش را هم كشته‏اند، هيچ خبری نمی‏شود.» در اين موقع غيرت حاج شير علی تحريك می‏شود، خطاب به برادرانش می‏گويد: « حاج پير علی - حاج دوست علی، تفنگ هاو قطارهای تان را ببنديد كه فردا می خواهيم غلام رضا را سرجای خودش بنشانيم.»

فردای آن روز، اول صبح با دو سه نفر كوله كش كه نان وآب - آذوقه ومهمات حمل می‏كردند، به راه می‏افتند، چون آب رودخانه زياد بوده، با كمك چند نفر شناگر محلی موفق می‏شوند از عرض رود خانه عبور نمايند، در يك نقطه‏ی زير دست روستای «مشهد بيلو» درمحلی موسوم به «تل برمو» كمين می‏نشينند، تا غروب همان روز هر چه انتظار می‏كشند غلام رضا تل سرخی نمی‏آيد، تنگ غروب كه می‏شود، حاج شير علی به حاج پيرعلی وحاج دوست علی دستور می‏دهد كه برگرديد به «بكيان» مقداری تو شه و روپوش جهت خوردن وخوابيدن بياوريد كه امشب و فردا هم‏ درهمين جابمانيم، بلكه طرف بيايد و سنگ مان را حق نماييم .

حاج دوست علی به همراه يكی از نوكران خود به «بكيان» بر می‏گردد، نان و آذوقه می‏آورد، شب راهمگی درهمان جامی‏خوابند؛ فردا صبح اول وقت مشاهده می‏نمايند كه هر چه سكنه ی روستاهای «مهجن آباد» و «مشهد بيلو» هستند، جمله حركت نموده‏اند، تا حاج شير علی وبرادرانش را دست گيرو خلع سلاح نمايند، مثل اين كه همان شخصی كه خبر رفتن كربلايی غلام رضابه «مهجن آباد» را آورده بود، مجددا همين خبر را به ملاّ كيامرث فيروز مهجن آبادی می‏دهد .

اهالی آن چند روستا هم بااين خيال كه اين‏ها چند نفری بيش نيستند، حمله را آغازنمودند، جمعيت ازهرطرف حمله می‏كنند، درآن موقع اسب ملك منصور خان هم در نزد ملاّ كيامرث فيروز بوده، اوطبق نقشه، اسب ملك منصورخان را برای خود می‏گيرد، اسب خودرابه يك نفر مشهد بيلويی داده، به او می‏گويد: «تو جلوتر برو تا بقيه بيايند» سوارمشهد بيلويی سرذوق شده، سريعا به طرفی كه حاج دوست علی نشسته بود حركت می‏كند، هر چه حاج دوست علی صدا می‏زند واخطار می‏دهد كه برگرد، می زنم، علاج نمی‏شود. هم چنان جلومی تازد .

حاج دوست علی به ناچار با آن تفنگ مشهور به پنج تير پرانش اسب را هدف گلوله قرار می‏دهد، اسب به زمين می‏خورد. دراين موقع شخصی سوار دو دست خود را بالا می‏برد، با صدای بلند می‏گويد: «حاج دوست علی مزن كه من ملاّ كيامرث نيستم، من حاج خدا كرم بيلويی هستم.»

بالاخره جمعيت آن روستاهااعم ازسوار و پياده حمله و يورش را آغازمی‏نمايند،هر چه حاج شير علی وبرادرانش خواهش می‏كنند كه برگرديد، ما را با شما كاری نيست، هدف ما كربلايی غلام رضا تل سرخی می‏باشد، نمی پذيرند و با صدای بلند داد می زنند كه " امروز بايد تفنگ‏های تان را بگيريم، خودتان را دست گير كنيم،چنان وچکارتان نماییم ..." برادران كيانی ناگريز تفنگ‏های خودرا به صدا در می‏آورند، جنگ تا دودسه بعد از ظهر ادامه پيدا می‏كند. دراين صحنه بالغ بر دوازده آدم مقتول می‏گردند، همه ی آن دوازده نفراز اهالی روستای «مهجن آباد» از زارعين سردار «صولة الدولة» بودند

پس از كشته شدن آن دوازده نفر، جمعيت عقب نشينی می‏نمايند، در آن موقع عده‏ی جهت ميانجی گری از جاهای ديگر پيدامی شوند، دعوا به صورت موقت خاتمه پيدا می‏كند. حاج شير علی با برادران ونوكران خود سالم، اما بسيارخسته وكوفته به «بكيان» برمی گردند. فردای آن روز حاج شير علی جهت ارايه ی اطلاع به قوام الملك، عازم «شيراز» می‏شود، از راه گردنه‏ی «چاهو» به «شيراز» می‏رود، او در گردنه ی " چاهو" يك رأس قوچ كوهی شكار می‏نمايد، ازاين شكار تفأل می‏زند كه انشإاللّه شكست در كارش نخواهد بود .

وقتی كه حاج شير علی به «شيراز» می‏رسد، متوجه می شود كه قوام به لارستان رفته است، در «شيراز» به انتظار قوام می‏ماند، حدود10- 20 روز از واقعه می‏گذرد، درست موقعی می‏شود كه ايل قشقايی جهت ييلاق به طرف سرحد روانه می‏گردند، خبر واقعه به سردار عشاير «صولة الدولة» می رسد، وی دستور می‏دهد كه همه ی تيره هاو طوايفی كه زود تر به «كامفيروز» رسيده‏اند، درهمان جا بمانند تامن برسم.

القصه: رسيدن خان به «كامفيروز» همان وصدور دستور غارت و چرانيدن زمين‏های كشاورزی «بكيان» همان. دراين موقع حاج شير علی هم در «بكيان» نبوده وتاهنوز در«شيراز» منتظرقوام است، به ناچار حاج پير علی و حاج دوست علی با چند نفری از نوكران وبه اتفاق زن و بچه ی خود به همان قلعه‏ی كه قبلا جهت نگهبانی ساخته بودند می‏روند، با خود تجهيزات و چندين خمره‏آب و خوراكی هم می‏برند، سايراهالی روستای «بكيان» موقتا به روستاهای مجاور پناهنده می‏شوند، دِه خالی از سكنه می‏شود. ايل قشقايی به دستور «صولة الدولة» با تمام احشام خود وارد صحرای «بكيان» شده و مشغول چرانيدن مزارع گندم و خزانه‏های شلتوك می‏شوند .

در اين هنگام حاج پير علی و حاج دوست علی تعدادی از گوسفندان عشايررا كه در بين زراعت مشغول چرا بودند به گلوله می‏بندند، تا اين كه يك نفر سواراز اردوی سردار عشاير می‏آيد درنزديكی همان قلعه، صدا می‏زند كه: «ای ساكنين قلعه! من به شماكار دارم» ساكنين قلعه به او مهلت می‏دهند تا سوار نزديك می‏رسد وخودرا معرفی می‏نمايد: «من " گنجعلی طيبی" از اردوی سردار می‏باشم، شما كوتاه بياييد، درب قلعه را باز كنيد، به همراه من بياييد تابرويم به چادر سردار عشاير، شايد خشم سردار فرو بنشيند و گذشت كند.»

حاج پير علی و حاج دوست علی حاضر نمی‏شوند، می‏گويند: «مابه شما اعتماد نداريم و نمی‏آييم» درهمين جاحاج دوست علی نامه ی خطاب به سردار عشاير می‏نويسد، درآن تأكيد می‏كند كه: «تا آخرين فشنگ را می‏اندازيم، برای كُشت هم می‏اندازيم، چنان چه توراشكست داديم، افتخاربزرگ به دست آورده‏ايم، زيرا درآن صورت دو نفر توانسته‏اند سردار عشاير را شكست دهند، اما چنان چه خودمان شكست خورديم، آخرين فشنگ هارا برای خود و بچه‏های مان نگاه می داريم، كه به دست شما نيافتيم.»

خلاصه: پس از چند مرتبه آمد و شد گنجعلی بيگ طيبی و چند نفراز ريش سفيدان كامفيروزی و پس از چرانيدن تمام زراعت روستای «بكيان» اردوی «صولة الدولة» به سوی «دژكرد» حركت نمود .

اين اختلاف تا زمانی كه «صولة الدولة» بر اريكه ی قدرت استوار بود ادامه داشت. تااين كه پس از گذشت مدت زمان طولانی «صولة الدولة» منشی خود آقای معين الدفتر ابيوردی را مأموراصلاح و پادرميانی كرد. قرار بر اين گرديد كه حاج شير علی به همراه دو نفر از بستگان خود وبه اتفاق معين الدفتر ابيوردی، با مقداری سوغات ( كه يك حلب پول نقره بود) از «بكيان» حركت كنند بروند در سراب «بيضا» (كه درآن موقع اردوی «صولة الدولة» در آن جامستقربود) حاج شيرعلی باتعداد پنج سوار وبه اتفاق‏آقای معين الدفتر از«بكيان» به مقصد «بيضا» حركت نموده، در حدود منطقه ی «كوشكك را مجرد» به نقطه‏ی به نام پوزه ی كوشكك می‏رسند، كه ناگهان حاج شير علی هدف شليك گلوله قرار می‏گيرد .

چندين مرتبه صدای تفنگ بلند می‏شود، اين درحالی بود كه آقای معين الدفتر و حاج شير علی و همراهان بی خبر از همه جا بودند، آن هااصلا نمی‏دانستند كه از سوی چه كسانی، با چه هدف ومقصدی زيررگبار گلوله قرارگرفته‏اند. تمام گلوله‏ها به طرف شخص حاج شير علی می‏آيد، دراين ماجراهم خود حاج شير علی وهم اسبش مورداصابت تير قرار می‏گيرند، اسب به زمين می‏خورد، از تمام گلوله‏های شليك شده فقط يكی‏به دست راست حاج شير علی اصابت می‏كند، گلوله‏های زيادی درشالی كه به دور كمرش بسته بود ه می‏نشيند ودربدن كارگر نمی‏افتد .

دراین لحظه حسين خان كيانی خواهر زاده ی حاج شير علی، اورا در پشت سر خود سوار نموده، به اتفاق معين الدفتر به اولين اردوی ملك منصور خان می‏رساند، جريان را با ملك منصور خان درميان می‏گذارند. در اين موقع ملك منصور خان به طايفه ی «ايگدر» كه جزء اطرافيان وزيرفرمانش بوده‏اند، دستورمی‏د هد كه بالغ بر صد نفرتفنگ چی جهت دست گيری ضاربين حركت كنند، خود ملك منصور خان نيز سوار براسب، زودتر از همه خودرا به محل درگيری می‏رساند، می‏بيند كه ضاربين، پس از رفتن حاج شير علی و همراهان، فرصت را غنيمت شمرده ازمخفی گاهای خودبيرون آمده ومی خواهند زين اسب حاج شير علی را ببرند. ملك منصور خان آن ها را به گلوله می‏بندد .

آن ها هم نمی‏شناختند كه شخص سواره ملك منصور خان است، به مقابله برخواسته، جواب تفنگ ملك منصور خان را می‏دهند، در همين فرصت سواران طايفه ی ايگدر می‏رسند، آن ها را محاصره می‏كنند، سرانجام پس از شليك يك چند گلوله ميان طرفين، يكی از ضاربين مورد اصابت گلوله ی تفنگ چی های ملك منصور خان قرارمی گيرد، اين كار موجب وحشت بقيه شده وصدا می‏زنند كه: « ما را نكشيد كه دستور خود سردار عشاير می‏باشد، مابه دستوراوآمده ايم تا حاج شير علی را بكشيم.» وقتی كه ملك منصور خان می شنود كه دستور پدرش سردار عشاير می‏باشد، دست نگه داشته، به همراه سواران وتفنگ چی‏های تحت فرمان، به يورد خود، نزد حاج شيرعلی وهمراهان برمی گردد .

درفردای آن روز حاج شير علی و همراهان را در سراب «بيضا» نزد سردار عشاير می‏برند، 3 - 4 روز تحت درمان قرار می‏دهند، ازآن جا كه فقط يك تير به طورسطحی به آرنج حاج شير علی اصابت كرده بود، زود بهبود يافت، پس از مداوای حاج شير علی، با هم صلح شان می‏دهند. حاج شير علی پس ازانجام صلح با سردارعشاير، ازهمان جاعازم «شيراز» شد. ضاربين هم به منازل شان بر گشتند. درظاهر قضيه خاتمه يافت، اما درحقيقت نه صلح واقعی، بلكه يك نوع متاركه ی نيم بند وشكننده ميان كيانی‏ها وسردارعشاير برقرارشد. بعدااوضاع سياسی مملكت مسير ديگری درپيش گرفته وتأثير اساسی برزندگی ايلخان قشقايی نهاد .

ايلخان قشقايی‏ درپايان خط

«قشقايی‏ها مالك 337 پارچه آبادی در نقاط مختلف استان فارس (ازجمله كامفيروز) بودند «باغ ارم شيراز» به آن ها تعلق داشت، آن ها در تهران نيز دارای املاك مهم بودند، كه در بهترين نقطه ی شهر واقع بود؛ املاك قشقايی‏ها در سال 1311 (هش) طبق نامه ی محرمانه ی كه طی شماره و تاريخ 165 – 1 / 11 / 1311(هش) با دستخط و امضای شخص هدايت (مخبر السلطنة و رئيس الوزراء وقت) صادر شد و سپس به موجب نامه ی محرمانه ی 669 – 3 / 2 / 1311 (هش) به امضای تيمور تاش وزير دربار پهلوی رسيد، ضبط گرديده و در اختيار دولت قرار گرفت. اين املاك تا سال 1320 (هش) در اختيار وزارت دارايی فارس قرار داشت. اداره ی دارايی قبل از سال 1320 (هش) قسمتی از املاك قشقايی‏ها را به فروش رسانيد و قسمتی ديگر را به مهاجرين ساحلی و تبعيد ی‏های ديگر از قبيل برادران هزاره و چند نفركرد ولر كه به دستور رضا شاه از محل خود تبعيد شده و به فارس اسكان داده شده بودند، واگذار كرد. بعد از حوادث سال 1320 (هش) املاك و مقداری از دهات خاصه مجددا به تصرف برادران قشقايی درآمد.[8]»

اختلافات بين «صولة الدولة» قشقايی و آقايان حاج شير علی و برادرانش كماكان بر قرار بود، تا اين كه رضا شاه پهلوی بر كرسی سلطنت ايران تكيه زد، ديری نگذشت كه روابط «رضا شاه پهلوی» باايلخان قشقايی تيره گشت، بعد از چندی «صولة الدولة» و پسرانش را مصلحتا به پارلمان راه دادند، از آن جاراهی زندان، يا تبعيد گاه شدند. بعدازاين كه روز گار ازسردار عشاير برگشت، ملك منصور خان يكی از فرزندان سردار باارسال پيغام و نامه به آقايان حاج شير علی كيانی و برادرانش درفارس، اظهارداشت كه درنظر دارند يك قطعه از املاك خودرا بفروشند، مشخصا به نام‏های روستاهای «تُل سرخ» و عادل آباد اشاره كرده وتصريح كرده بود كه: « جز شما كه در آن منطقه می‏باشيد، كسی ديگر قدرت خريد آن را ندارد» با اصرار وتأكيد زياد كه ما در گذشته اشتباه می‏كرديم با شما ناسازگار ی می‏نموديم، اكنون به اشتباه خود آگاهی داريم، هر طور شده شمااين ملك را از ما بخريد .

حاج شير علی در جواب می‏گويد: « می‏خرم، ولی ممكن است وقتی مشكلات شما حل بشود، به منطقه برگرديد، مطالبه ی ملك بنماييد، تنها از اين بابت حاضر نيستم.» امافرزندان «صولة الدولة» بااظهار قسم های شديد كه چنين منظوری نداريم. به هر طريق بود، پای حاج شير علی را به تهران كشيده واوراراضی به خريد املاك فوق الذكر می‏نمايند، در همان تهران ملك را به برادران كيانی می‏فروشند، پول آن را نقدا فی المجلس تحويل می‏گيرند، باهمان پول در تهران يك قطعه باغ به نام «باغ انجير» می‏خرند .

چند سالی گذشت، آقايان كيانی مالك املاك «تُل سرخ» بودند، درآن جا آبادی‏های چندی برپاكردند، كه سير حوداث به سمت وسوی ديگر پيش رفت؛ درنتيجه برادران قشقايی مجددا به فارس برگشتند، همان برنامه‏های قديمی خودرادوباره بنيادكردند .

حوادث شهريور 1320 و بازگشت دوباره ‏برادران قشقايی

درپی حوادث شهريور ماه 1320 كه منجر به سقوط «رضا شاه پهلوی» ازاريكه ی قدرت سلطنت گرديد و پس از مرگ مرحوم سردار، برادران قشقايی بااستفاده ازفرصت خلاء قدرت مركزی درمملكت، دوباره به فارس برگشتند. وخطه ی فارس را جولان گاه تاخت و تاز خودقرار دادند. آن ها با اجرای برنامه ی اسقاط وتسخير هنگ ژاندارمری «سميرم» درتيرماه سال 1322 باری ديگراستان فارس رابه يك كانون آتش وناامنی مبدل كردند. جنگ «سميرم» واقعه ی دردناكی بود كه شرح آن به طور مفصل درمنابع متعدد آمده است، ما ازذكرجزئيات آن خود داری می‏كنيم .

اندكی پس ازپيروزی برادران قشقايی در جنگ سميرم، يكی ازكلانتران قشقايی به اتفاق سی - چهل نفر ازقراولان و تفنگ چيان زبده به محل «بكيان» به منزل سه برادر كيانی وارد شده و با نشان دادن دستورهای ازآقايان ناصرخان وخسرو خان قشقايی به آن‏ها گفتند: «ماآمده‏ايم تا شما برادران را نزد ناصرخان و خسروخان ببريم، بايد فوراحركت كنيد، بامابه «كوشك زر» واقع در«سرحد چهاردانگه» بياييد، فعلاخوانين وكلانتران قشقايی در آن جا جمع می‏باشند، شماهم بايد باشيد، كه ناصرخان وخسروخان به شماكار دارند.»

حاج شير علی و حاج پير علی به همراه چند نفرديگر درآن فصل گرمای طاقت فرسا، با برداشتن هدايای شامل بيست بار برنج سفيد، باهمان سوارانی كه آمده بودند، به طرف سر حد حركت نمودند، پس از طی طريق به اردوی آقايان قشقايی می‏رسند، در آن جا شخصی كه مسئول انبارو تداركات ناصر خان بود ه ازتحويل گرفتن بارهای اهدايی برادران كيانی خودداری ورزيده، به حاج شير علی می‏گويد: «آقای ناصر خان دستور داده است كه برنج و سوغات شما را تحويل نگيرم.»

حاج شير علی كه خسته و ناراحت بوده وهم می‏دانسته كه هدف ناصر خان چيست، به آن انباردار ناصر خان جواب می‏دهد: «من می‏فهمم كه ناصر خان فعلا يك من برنج هم درآشپزخانه ی خودندارد، شما می‏خواهيد بی منتی نماييد، يك ساعت بعد برنج را تحويل می‏گيريد.» دراين موقع حاج شير علی ازفرط ناراحتی روبه آسمان نموده وباصدای بلند فرياد می‏زند: «ای خدا! حالا كه زورت به اولاد " صولة الدولة " نمی‏رسد، به من كه يك كشاورز جزئی هستم می‏رسد، لااقل مرابكش تا ازدست اين‏ها نجات پيداكنم!».

در اين موقع‏آقايان عبداللّه خان ضرغام پور، كلانتر ايل كهكلوئيه و بوير احمد و كانصير بهادر السلطنة بوير احمد ی از راه می‏رسند، به حاج شير علی و حاج دوست علی برخورد می‏كنند، جريان را می‏پرسند، حاج شير علی توضيح می‏دهد كه :«ناصر خان حسين خان فارسی مدان رابه سركردگی چهل سوار فرستاده در«بكيان» من و برادرانم را در اين گرمااحضار نموده، ماهم بديدنش آمده‏ايم، بيش ازبيست بار اسب و قاطر برنج سفيد برايش سوغات آورده‏ايم، حال مسئول تداركاتش می‏گويد ناصر خان دستور داده كه برنج شما را تحويل نگيرم.»

عبداللّه خان ضرغام پور و كانصير بوير احمدی، حاج شير علی و حاج دوست علی را به چادر و سر منزل خودشان می‏برند، دستور چای و قليان می‏دهند، خود عبداللّه خان ضرغام پور فوراحركت می‏كند ومی آيد پيش آقايان ناصر خان و خسرو خان قشقايی، به آن‏ها اخطارمی دهد ومی‏گويد: «حاج شير علی ازاقوام وخويشان ما هست، چنان چه بخواهيد ناراحتی برای شان فراهم سازيد، باخودما طرف هستيد.»

عبداللّه خان ضرغام پورازآن جا می‏توانست با ناصرخان قشقايی چنين برخورد كند كه ایل بويراحمدی وطايفه ی رستم ممسنی... درجنگ «سميرم» هم پيمان قشقايی‏ها بودند. در اين جا ناصر خان از عبداللّه خان بويراحمدی تقاضا می‏كند كه حاج شير علی رانزد من بياور تاازش دل جويی نمايم، ما هيچ گونه مشكلی باهم نداريم، عبد اللّه خان بوير احمدی بر می‏گردد، حاج شير علی و برادرش را به منزل ناصر خان می‏برد، درهمان جا ناصرخان از حاج شير علی گله می‏كند وحرف های گذشته را به میان می کشد، حاج شیرعلی هم جواب می دهد. نهايتا با پا در ميانی عبداللّه خان ضرغام پور بوير احمدی، علی الظاهركار با صلح و صفا تمام می‏شود، اما هيچ وقت دل‏ها نسبت به هم صاف نشد، حوادث بعدی نشان داد كه برادران قشقايی باز هم در ته دل شان چه نقشه‏های برای برادران كيانی داشتند، ازجمله به يك مورد آن اشاره می‏كنم:

جلسه باغ ارم شيراز

در همان سال به دستور ناصرخان و خسرو خان، يك روزبدون اطلاع قبلی چند نفری از كلانتران قشقايی در «شيراز» وارد منزل حاج شير علی شدند، به هر تمهيدات و برنامه ريزی كه بود، موفق شدند حاج شير علی را راضی نموده وباخود به باغ ارم «شيراز» بردند، در آن موقع آقايان خسروخان و ناصرخان، باغ ارم «شيراز» را ملك طلق خود می‏دانستند، در آن جا ساكن بودند، مهمانی‏ها وجلسات شان را درهمان جا برگزارمی نمودند. موقعی كه حاج شير علی وارد باغ ارم می‏شود، می‏بيند كه شخصی به نام كاظمی رئيس يكی از محضرها و دفتر خانه‏های اسناد رسمی «شيراز» نيزدرآن جا حضور دارد. او به حاج شير علی اظهارمی دارد كه «بيا سند را امضا كن، يا انگشت بزن!» حاج شير علی جريان را می‏پر سد، كاظمی می‏گويد: «سند انتقال چهار قلعه ی " تُل سرخ كامفيروز " می‏باشد[9]»حاج شير علی جواب می دهد: «من ملك چه كسی را انتقال بدهم؟ ملك " تل سرخ " به نام ديگران است، من چگونه می‏توانم چنين كاری را بكنم؟»

درهمين موقع خسرو خان روبه حاج شيرعلی نموده، با عصبانيت وبی ادبی می‏گويد: «پدر سوخته! می‏گويم امضا كن!» حاج شير علی جواب می‏دهد «من پدر سوخته نبوده و نيستم» بلافاصله فراشان و نگهبانان ناصر خان و خسرو خان بر سر حاج شيرعلی ريخته واو رابه داخل حوض باغ ارم می‏اندازند، آقای كاظمی از ادامه ی درگيری جلوگيری می‏نمايد و می‏گويد: «حاج شير علی امضا كن!» حاج شير علی جواب می‏دهد: «ای خدا زور است؟» كاظمی محضردار جواب می‏دهد: «من هم بالای سند می‏نويسم : زور است .» بدين صورت چهار قلعه ملك «كامفيروز» رااين چنين پس گرفتند .

اما دنيا به كام برادران قشقايی هم دوام نياورد، آن‏ها پس ازچندی آشوب طلبی و غايله سالاری در فارس، مجددا روانه ی تبعيد گاه شدند، زيرا «محمد رضا شاه پهلوی» به جای پدر براريكه ی سلطنت ايران تكيه زد و همان سياست‏های پدر را در برخورد بااين خانواده ادامه داد. بالاخره زمان سپری شد تا به دوران حكومت دكتر محمد مصدق رسيد، اين بارنيز برادران قشقايی خيال كردند كه تاريخ به نفع شان تكرارشده است، دوباره از تبعيد گاه خود در تهران فرار نموده و به فارس آمدند .

حكومت مصدق و اميد های‏ تازه برادران قشقايی

در سال 1332 (هش) دكتر محمد مصدق رهبر جبهه ی ملی نخست وزير وقت ايران شد، به زودی بين او و «محمد رضا شاه پهلوی» اختلاف نظر بروز كرد که در نهايت منجر به سقوط حكومت دكتر محمد مصدق گردید. سران قشقايی كه از ابتدای به قدرت رسيدن سلسله ی پهلوی اقبال شان برگشته بود، در دوران حكومت دکترمصدق جان دوباره يافتند. برادران قشقايی شامل ناصرخان، خسروخان وملك منصورخان با استفاده ازاين فرصت، باری ديگر محل تبعيدگاه خود در تهران راترك نموده، از راه «اصفهان» به سميرم و نهايتا «كامفيروز» رهسپار شدند .

زمانی آقايان خسروخان و ملك منصور خان قشقايی به «كامفيروز» آمدند كه مراسم عروسی يكی ازفرزندان حاج دوست علی كيانی به نام ناصر قلی برپا بود، عروس از طايفه ی كشكولی بود، هنگامی كه خبر آمد كه قرار است آقايان خسرو خان و ملك منصور خان قشقايی به «كامفيروز» بيايند، حاج دوست علی چند سوار متشكل از برادر زادگان و خواهر زادگان را به حدود چند فرسخی به پيشوازآقايان خسروخان و ملك منصورخان قشقايی فرستاد، بدين وسيله ازآن هادعوت نمودتا در «بكيان» تشريف بياورند، چند روزی مهمان حاج دوست علی‏كيانی‏باشند، آن ها هم پذيرفتند .

آقايان سليمان خان‏امينی واسد اللّه خان امينی نيز رفتند تا از برادران قشقايی در «خانيمن» دعوت به عمل آورند، ولی دعوت آن هارا نپذيرفتند، گفتند: «ما می آييم در«بكيان» مهمان حاج دوست علی می‏شويم» دراين هنگام با جمعيت زياد، ساز و نقاره، گاو و گوسفند رفتند برسرراه خسرو خان و ملك منصور خان، استقبال شايان توجهی ازآن‏هابه عمل آوردند، گاوها وگوسفند هارا برسرراه شان سربريدند، به آقايان خوش آمد گفتند. بالغ بر پانصد سوار همراه و اسكورت خسرو خان و ملك منصور خان بودند، كه به انضمام مستقبلين و همراهان ازبلوك كامفيروز، بيش از هزار نفر می‏شدند، تمام آن ها مهمان حاج دوست علی شدند، ناهار رادر ساختمان مجلل حاج دوست علی كه به وسيله ی يك استاد نام دار شيرازی ساخته شده بود، صرف كردند .

آقايان خسروخان و ملك منصور خان كه مدت چندين سال ازمنطقه دوربوده ودرتبعيد به سرمی بردند، ازپيش رفت‏های همه جانبه و تغييرات مثبتی كه بعدازخودشان درمنطقه، در«بكيان» و درزندگی آقايان كيانی به وجود آمده بود، تعجب نموده، می گفتند: «چه طور اين سه برادر موفق شدند اين همه عمران و آبادی در منطقه ی «كامفيروز»انجام دهند؟» آن‏ها از پذيرايی مفصلی كه از قراولان و يساولان گرديده بود بسيار اظهارتشكر و سپاس نمودند .

درهمان وقت آقايان خسرو خان و ملك منصور خان قشقايی نسبت به گذشته‏ ها اظهار ندامت نمودند كه چرا در گذشته اين همه دشمنی و خصومت بی جا با اين سه برادر می‏كردند، ضررها و درد سرهای سنگين برای آن‏ها به وجود آوردند. البته در آن موقع حاج شير علی در قيد حيات نبود، ولی حاج دوست علی و حاج پير علی زنده بودند، همگی مشتركا زياد تأسف گذشته را خوردند كه اين همه دشمنی بدون جهت چرا و برای چه ؟

درآخر برادران قشقايی فرمودند كه ديگر برای گذشته نمی‏توان تصميم گرفت، ولی اميدواريم كه كارها درست شود، خداوند توفيقی بدهد كه بتوانيم جبران مافات نماييم .

مثل اين كه دراين موقع برادران قشقايی منتظر كلانتران قشقايی بودند كه درحوالی «كامفيروز» بيايند، باديگر بلوكات فارس وحدت نمايند تاعليه دولت سر لشكر زاهدی شورش به پا كنند، چون درهمان هنگامه‏ها دكتر مصد ق را دست گير نموده بودند. قرار بود كه افراد و قوای جبهه ی ملی از هر طريقی ممكن شورش های رادرهرجا به راه باندازند تادكتر مصدق را آزاد نمايند.

ولی بعد از ظهر همان روز يك دستگاه ماشين از «شيراز» آمد كه فردی به نام «محكمی» به همراه شخص ديگری حامل پيامی بودند مبنی براين كه عده‏ی از كلانتران كشكولی و دره شوری جهت بيعت با«محمد رضاشاه پهلوی» به تهران رفته‏اند، اسامی آن هاهريك عبارت بودند ازفريدون خان و الياس خان كشكولی از طايفه ی كشكولی و ذكی خان، جعفر قلی خان و زياد خان از طايفه ی دره شوری. آقايان خسرو خان و ملك منصور خان از شنيدن اين خبر سخت نگران شدند، بنای بد حرفی نسبت به آن ها گذاشتند .

شب هم تمام جمعيت، چه اهالی «كامفيروز» چه همراهان خسرو خان و ملك منصور خان همه مهمان حاج دوست علی كيانی بودند، فردای آن روز خداحافظی نمودند و رفتند، حاج دوست علی و حاج پير علی هم تا حدود تنگ تيرباآن‏ها همراهی نمودند، در آن جاباهم خداحافظی كردند، برادران قشقايی قسم خوردند كه چنان چه بعدازاين، كارها بر وفق مراد گشت، گذشته ها را جبران نمايند .

دو طرف صلح برقرار شده را محكم نمودند و از هم جداشدند، آقايان كيانی به خانه‏های خود برگشتند، برادران قشقايی به سوی فيروز آباد حركت نمودند. در اسفند ماه همان سال 1332 چند فقره نامه ازجانب آقای خسرو خان قشقايی به آقای " كاظم زاده شيرازی " مرقوم شده بود كه ضمن آن خسرو خان از كاظم زاده خواسته بود تا حاج دوست علی را باخودبه فيروز آباد بياورد، تا ملك «مهجن آباد» رابه اجاره ی حاج دوست علی بدهم، پس از مراجعات مكرر كاظم زاده، سرانجام حاج دوست علی به فيروز آباد رفت، در آن جا ملك «مهجن آباد» را به اجاره گرفت. ملاّ كيامرث فيروز كه پس از عقد قرار داد اجاره باخبر شد، استقامت نمود، امانتيجه نگرفت. بالاخره درسال 1333 ملك «مهجن آباد» در اجاره ی حاج دوست علی بود. در همان سال، خسرو خان و برادرانش به حكم سرلشكر عزيزی به آلمان تبعيد شدند. خسرو خان درآستانه ی عزيمت به آلمان هر چه به حاج دوست علی‏ اصرار كرد كه بيا، اين ملك را برای چند سال اجاره كن، حاج دوست علی حاضر نشد .

بکیان (قسمت دوم)

كيانی‏ ها و تأمين امنيت منطقه 

 يك سال درزمانی كه ماليكيت روستا ی «خانيمن» متعلق به «معدل السلطنة شيرازی» بوده ودراجاره ی " سليمان خان امينی " قرارداشت، پس از برداشت محصول، آقای معدل تعداد 100 نفرشتر به «خانيمن» می‏ فرستد تا برنج مال الاجاره ی اورابه  «شيراز»  حمل كنند، حواله داران آقای «لطف علی خان» برنج را تحويل گرفته، بار شتران می نمايند، وبه جهت «شيراز» حركت می‏كنند. چون بعد از ظهر بود ه، در حوالی روستای «حسين آباد» حدود 10 كيلومتری جنوب «خانيمن» اُتراق می‏نمايند، كه فردای آن روز برای «شيراز» حركت كنند، دراين موقع عده ی سارق به سركردگی مشهدی علی قلی كاكانی، در كمين سرقت برنج آقای «لطف علی خان» بر می آيند، آن‏ها درهمان شب راه را می‏بندند، تا صبح زود شترهای حامل برنج را از رودخانه ی «كُر» عبور دهند و به محل خود شان ببرند. در همان شب ملاّ حيدر «قلعه چغايی» نامه‏ی به حاج دوست علی كيانی می‏نويسد، که ضمن آن موضوع را متذكر می‏شود وتصريح می‏كند كه با بودن مردانی چون شما، زشت است كه برنج «لطف علی خان» در«كامفيروز» به سرقت برود .

 همين كه نامه ی ملاّحيدر به دست حاج دوست علی كيانی می‏رسد، فورابا تعداد 20 نفرتفنگ چی حركت می‏كند، صبح اول وقت " تنگ گرگان " را كه مشرف بر روستای «منصورآباد» بود، می‏بندد، همين كه تفنگ چيان مشهدی علی قلی كاكانی قطار شتران سرقت كرده را در زير «منصورآباد» حركت می‏دهند ودر وسط رودخانه ی «كُر» می‏رسانند، ناگهان صدای تفنگ حاج دوست علی بلند می‏شود، پس از شليك چندين گلوله، تفنگ چيان كاكانی فرار را بر قرار ترجيح می‏دهند و می‏روند، حاج دوست علی عده ی را می‏فرستد، قطار شتران را بر می‏گردانند، قافله را تا رود خانه ی درود زن همراهی می‏نمايند تا بروند برای «شيراز» .

  وقتی  كه خبراين جريان در «شيراز» به اطلاع آقای «معدل السلطنة» می‏رسد، حاج شير علی در«شيراز» بود ه، آقای معدل می‏فرستد دنبال حاج شير علی، خيلی اظهار تشكر می‏نمايد، يك تشويق نامه ی از ژاندارمری به همراه سی قبضه  تفنگ سر پُر روسی از ارتش برای حاج دوست علی‏می‏گيرد تاامنيت منطقه راتأمين نمايد.

 سرقت از منزل خواهر زاده حاج شير علی‏

  حاج خير اللّه يكی ازخواهرزادگان 3برادرکیانی بود كه در جوانی فوت كرد، چند مدت بعد از فوت وی شب هنگام خانه و منزل نام برده مورد دست برد سارقين قرار گرفت، صبح زود جريان به اطلاع حاج دوست علی و حاج پير علی  رسيد. حاج دوست علی كه هميشه آماده ی برخورد باچنين مسايل بود، دستور می‏دهد كه اسبش را آماده كنند، تفنگ و قطار را می‏بندد و راه می‏افتد، به فكر اين كه حاج پير علی و تفنگ چيان ديگر نيز پشت سرش می‏آيند، غافل ازاين كه حاج پير علی با عده ی از راه ديگر می‏روند. حاج دوست علی به تنهايی از راه «خانيمن» می رود، تا به «حاجی آباد» می‏رسد، درآن جا و قتی پشت سر خودنگاه می‏كند، هيچ كسی رانمی بيند، تازه می‏فهمد كه خودش تنها است .

 به يك نفر از اهالی «حاجی آباد» كه يك قبضه تفنگ سرپر روی دوشش داشته و می‏خواسته برا ی شكاركبك به كوه برود، می‏گويد: «اموال مارا به سرقت برده‏اند، ماداريم می‏رويم به تعقيب سارق، تومی‏توانی به همراه ما بيايی؟» او هم قبول می‏كند، باهم می‏روند تا حدود روستای «چم ريز» درجای به نام دره سور می‏رسند، می‏بينند كه عده ی ناشناس، كه تعدادشان هم بالغ بر بيست نفر می‏باشند، مشغول روشن كردن آتش هستند تا صبحانه و چای بخورند، در آن جاتوقف می‏كنند، دقيقا بررسی می‏نمايند، همين كه آن جماعت آتش را روشن می‏نمايند، حاج دوست علی با تفنگ پنج تير ش به وسط آتش می‏زند، چنان كه صدای گلوله ی تفنگش همه را هاج - واج می‏نمايد، دراین جا حاج دوست علی امان شان نمی‏دهد، چندين گلوله به اطراف آن‏ها شليك می‏كند .

  آن جماعت  مجبور به تسليم می‏گردند، صدای امان شان بلند می‏شود، می‏گويند: «مگر ازما خون  طلب كاريد؟» حاج دوست علی جواب می‏دهد: «اموال ما را سرقت كرده‏ايد، بايد پس بدهيد» آن ها نشانه می‏خواهند، حاج دوست علی جواب می‏دهد: «وسايل منزل است، از قبيل فرش، ظرف وظروف وغيره» آن ها جواب می‏دهند كه ما دزد شما نيستيم. ما چند روز ی است كه به طرف سيوند و سعادت آباد رفته‏ايم، چند رأس الاغ و اموال ديگری آورده‏ايم، حال يكی از همراهانت را بفرست، اگر اين اموال مال شما می‏باشد، ما می‏رويم و كاری با ما نداشته باش، قسم هم می‏خورند كه قاصد حاج دوست علی را اذيت نكنند .

 حاج دوست علی  شخص همراه خود را می‏فرستد، به او می‏گويد وسايل ما از اين قبيل چيزها وبااين نشانه هاا ست. وتأكيد می‏كند كه به سارقين مگو كه حاج دوست علی تنها می‏باشد، و قتی قاصد حاج دوست علی  می‏رود، مشاهده می‏كند كه اموال متعلق به حاج دوست علی نيست، همين كه می‏خواهد برگردد، سارقين از او می‏پرسند كه «اين هاچه اشخاصی می باشند و چند نفراند كه ما را تعقيب می‏كنند؟» قاصد جواب می‏دهد كه «فقط حاج دوست علی كيانی تنها می‏باشد» وقتی كه دزدان می‏فهمند كه طرف يك نفر است، حمله می نمايند كه حاج دوست علی را خلع سلاح كنند، حمله‏از هر طرف  شروع می‏شود، حاج دوست علی هم با آن ها می‏جنگد، قريب  4 ساعت دعوای تفنگی در می‏گيرد .

  بالاخره متاركه ی جنگی می‏شود، حاج دوست علی هم حركت می‏كند به طرف آبادی، تاپنج بعد از ظهر می‏آيد به «خانيمن» شب كه در «بكيان» می‏آيد، متوجه می‏شود كه اموال مسروقه را به طرف ديگری برده اند و سارق شخصی است به نام سرجان «كودينی» بعدا كاشف به عمل می‏آيد كه قسمت عمده ی سرقت های كه در «كامفيروز» انجام می‏گرفته، به وسيله ی همين شخص بود ه است .

 جريان ازاين قرارمی شود كه  در زمانی كه حاج دوست علی از شركت درنهضت فارس برمی گردد، سرجان دربين راه، درحدود روستای «تُل سرخ» به حاج دوست علی و همراهانش تلاقی می‏نمايد وبا تفنگ به حاج دوست علی حمله ور می‏شود، ولی حاج دوست علی كه سواربر اسب بود ه، به حمله ی متقابل اقدام می‏كند، همراهان حاج دوست علی موفق می‏شوند او را دست گير نموده و دست بسته به روستای «بكيان» بياورند، او را در «بكيان» به زير شلاق گرفته و چند روز نگه داری نمودند، دراين مدت به تمام موارد سرقت خود اعتراف می‏كند، ومتعهد می‏شود تا به محض آزاد شدن، همه ی اموال مسروقه ی مردم را مستردنمايد؛ تا اين كه عده ی از اهالی «كودين» آمدند، اورا ضمانت نمودند، به او كمك كردند، تا توانست پس ازاسترداد قسمتی ازاموال مردم آزاد بشود.[10] 

نگاهی به مناسبات اجتماعی آن زمان

 «كامفيروز» در يك منطقه ی كوهستانی واقع است، اراضی آن بسيارحاصل خيزمی باشد، هرنوع محصول می‏شود ازآن برداشت کرد، ولی آن قدر كه برای كشت برنج مستعد می‏باشد، برای زراعت ديگر آمادگی ندارد، برنج «كامفيروز» كه يك نوع برنج مرغوب ازنوع چمپای محلی می‏باشد، تاهنوز به طور كامل در ايران شناخته نشده است، اين برنج بسيار با كيفيت می‏باشد، چنان كه می‏توان گفت بهترين برنج ايران است. منطقه ی «كامفيروز» توسط رودخانه ی «كُر» كه يكی از مشهورترين رودخانه‏های ايران است، به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسيم شده است.

 بلوك «كامفيروز» دور ازشهر وشاهراه مهم است، قبلا محصولات برنج و گندم روستاها به وسيله ی قافله به «شيراز» حمل می‏شد، بُنك داران شيرازی كه برنج و گندم روستائيان را خريداری می‏نمودند، افرادی از قبيل: ميرزا جلال لامع و پسران، بنك داران ابيوردی و آقايان شبانكاری بودند كه كارخانه‏های آرد و برنج سفيد كنی داشتند، آن‏ها طرف‏های شناخته شده ی معامله باكشاورزان وروستائيان «كامفيروز» بودند. چنان چه روستائيان دروسط سال نياز به پولی داشتند از افرادی به نام‏های ابوالقاسم بامداد، حاج محمد اسماعيل كازرونی، شيخ محمد حسن كاظم زاده، يا حاج ماشاءاللّه كهنی، باگذاردن يك مدرك عادی، وجهی دريافت می‏كردند، يا اين كه اشخاص نام برده بدون اخذهيچ نوع سندو مدرك، مورد رادر دفترشان يادداشت می نمودند، پولی به افراد می‏دادند، موقع برداشت محصول می‏آمدند، حساب خود را می‏گرفتند و اسم شان را در دفتر طلب كاری خط می زدند .

 در زمان سابق وضعيت كشاورزی نه تنها در كامفيروز، بلكه در تمام نقاط ايران چندان مساعد نبود، با اين وجود می‏توان ادعا نمود كه منطقه ی «كامفيروز» در چنان موقعيت آب وهوايی واقع است كه درگذشته تنها جای بود كه می‏شد لقمه نانی به دست آورد .  يك كشاورز اگرمی خواست مقداری 3 هكتار زمين جهت كشت برنج به عمل آورد، بايد دو رأس گاو نر می‏داشت، سه نفر كارگر زبر دست رابه مدت شش ماه اجير می‏نمود، با صرف هزينه ی سنگين و تحمل زحمات زياد فقط می توانست مساحت سه هكتار زمين راپوشش دهد. با نبودن هيچ نوع امكاناتی امروزی از قبيل كود شيميايی، انواع سموم، تراكتور و هر نوع وسايل ديگر. بايد از اول فروردين ماه تا آخر مهرماه گرفتار همان 3 هكتار زمين می‏بود .

 درآن موقع كارخانه ی برنج سفيد كنی اختراع نشده بود، اگر اختراع شده بود به ايران يا در فارس نيامده بود، مردم برای كندن پوست شلتوك، آسياب گِلی درست می‏كردند، بايد چند نفر كارگر مقداری از گِل زمين را به خانه می‏آوردند، با حدود 10 -12 كيلو گِل نرم شُل درست می‏كردند، ازآن يك جفت «آسك = آسياب» مدوّر می‏ساختند، سوراخی در وسط آن ايجاد می‏نمودند و يك محور چوبی به طول بيست سانت در آن فرو می‏كردند، چنان كه نصف چوب بيرون بود برای گرفتن و سوراخ وسط آن برای اين بود كه شلتوك را در آن بريزند، به طوری كه از اطراف سوراخ شلتوك عبور نمايد، شلتوك را می‏آوردند كنار دست خود می‏گذاردند، آسك را می‏چرخاندند، هر لحظه به وسيله ی دست مقداری شلتوك در سوراخ آن می‏ريختند تا پوسته ‏اش كنده شود، بدين ترتيب نصف پوست شلتوك كنده می‏شد، نصف ديگر با پوست می‏ماند. اين عمليات به وسيله ی مهاجرين و كارگران نواحی اطراف «كامفيروز» انجام می‏گرفت  چون در بقيه ی مناطق كشاورزی به آن صورت رونق نداشت، اول مهر كه می‏شد افراداز نواحی سر حد اقليد، سرحد آب بار يك، سرحد چهاردانگه، شول دلخان و ديگربلوك‏های هم جوار برای بردن مقداری برنج به «كامفيروز» رو می‏آوردند .

 بعدا با چه زحمتی آن را سفيد می‏كردند، بعضی مردم كه توانايی داشتند كارگر می‏گرفتند، به وسيله ی كارگر برنج سفيد می‏كردند، كه حدود دو سه ماه طول می‏كشيد، كارگران  به وسيله ی يك دسته ی استوانه‏ای، شبيه به يك چماق بزرگ با طول حدود يك متر و نيم وقطرحدود 15 - 20 سانت كه از چوب محكم تراشيده و سركلفت آن رابه وسيله ی تكه آهنی به اندازه ی سی سانت پوشش داده بودند، برنج سفيد می‏كردند، آن‏هابرنج دو پوست را به داخل يك حفره ی سنگی كه به آن "جوقن" می‏گفتند، می ريختند، سپس با آن چماق كله آهنی می‏كوبيدند تاخوب سفيد شود، پس ازدو سه ساعت كاربه اندازه ی سه چهار كيلو برج سفيد می‏شد. يك انسان كه خوب نيروی بدنی وتخصص داشت دريك روزمی توانست حدود پنجاه كيلو برنج سفيد نمايد. با اين دشواری‏ها برنج تهيه می‏شد، آنان كه نداشتند، هر موقع كه برنج لازم شان می‏شد به اندازه ی دو سه كيلو در منزل خود سفيد می‏كردند، همان را پخت وپز می‏نمودند. اين وضع تهيه ومصرف برنج بود .

  اما موضوع تهيه ی آردگندم ازاين قرار بود كه پس از دِرو گندم، كه به وسيله ی نيرو ی انسانی انجام می‏پذيرفت، بافه‏ها ی گندم دروكرده را درميان توری مخصوص جمع نموده، به وسيله ی الاغ در يك جای مخصوص تل انبار می‏كردند كه به آن «خرمن» می‏گفتند، مدتی صبرمی كردند تاخوب خشك شود. سپس هركس خرمن گندم خودش را به وسيله ی گاو و دستگاهی ساخت محلی به نام «برجی» می‏كوبيدند، تا خوب نرم شده، كاه و دانه از هم جدا گردد، اين كاری سخت وغير بهداشتی بود، چنان كه درگذشته‏ها مثال شده بود كه می‏گفتند: «كارهربُز نيست خرمن كوفتن» درمرحله ی بعد آن رابه باد می‏دادند تاكاه ودانه ازهم جداشود، سپس كاه رادريك طرف جاخرمنی، دانه رادرطرف ديگر آن قُبّه می‏كردند، به موقع كاه ودانه، هردورابه انبارخانه می‏بردند، كاه رابه مصرف خوراكی گاو، گوسفند و اسب می‏رسانيدند، گندم را هم می‏آوردند درانبار، به اندازه ی مصرف به آسياب می‏بردند وآرد می‏نمودند؛ آسياب هاهمه با نيروی آب می چرخيد كه خودداستانی دارد .

 كيانی ها و عمران و آبادی در منطقه 

 تا سال 1327 (هش) منطقه ی «كامفيروز» مانند بيش تر نقاط ايران دارای راه وجاده ی ماشين رو نبود، عمران وآبادی چندانی نداشت، مردم ازهرنظر در مضيقه بودند، آن 3 برادر به اتفاق دو نفر از خواهر زاد ه گان خود به نام‏های حاج عبداللّه اميد وار و حاج نوراللّه كيانی به فكر احداث يك باب حمام عمومی در روستای «بكيان» افتادند، البته  قبلا حمامی در «بكيان» وجود داشت، اما خيلی مخروبه شده بود، چندان قابل استفاده نبود. آقايان كيانی آمدند در«شيراز» نقشه ی حمام كريم خان زند را برداشته ومطابق با آن قرار داد ی با آقای عباس بنياد (يكی از معتبرترين معماران وقت شيراز) منعقد نمودند، تا يك چنان حمام در روستای «بكيان» بسازند، آمدند مشغول به كار شدند، حدود دو سال طول كشيد تا كار حمام به اتمام رسيد .

 در آن زمان صنايع وحرفه ی مانند سنگ تراشی، آجر پز ی، آهك پز ی و گچ پزی در«كامفيروز» و جودنداشت، راه ماشين روهم نبود تابتوان آن مصالح راازشهر آورد؛ آقايان‏كيانی نشستند فكر كردند، ابتدايك دستگاه كوره ی آجر پزی در «بكيان» احداث نمودند، به دنبال آن كوره های گچ پزی و آهك پزی نيز مشغول به كارشدند، سنگ تراش هم به كوه رفته، مشغول تراشيدن سنگ وتهيه ی ستون های بزرگ برای حمام شد، پس از آماده شدن ستون‏ها ی بزرگ سنگی، هيچ وسيله‏ی برای حمل آن‏ها از كوه به روستای «بكيان» موجود نبود، به ناچار طبق  دستور معمار بايد از «شيراز» گاری بيايد و سنگ‏ها را حمل نمايد .

  يك نفر را فرستادند به «شيراز» تا يك دستگاه گاری با دو رأس اسب آوردند در«بكيان» گاری باجماعت زيادی برای كوه حركت نمود، وقتی كه به پای كوه رسيدند، جمعيت دست به دست هم دادند، همه زور شان را يك جا نمودند تاتوانستند فقط يكی ازستون‏ها راروی عرشه ی گاری قرار دهند، قرارگرفتن آن يك پايه ستون به روی گاری همان؛ خُرد شدن گاری همان، مثل اين كه آن جمعيت درآن جا گرد آمده بودند تابه وسيله ی آن ستون سنگی بتوانند گاری آن بابای شيرازی را خُرد كنند .

  نشد به وسيله ی گاری كاری انجام دهند، ناچار بيش از 5 رأس گاو نر مخصوص شخم زنی آوردند، با طناب‏های بلند و با زور جمعيت ستون ها را يكی پس از ديگری حمل نموده وبه جايگاه حمام رسانيدند. دو سال به طول انجاميد تا چنان حمامی در «بكيان» ساخته شد كه به هيچ وجه كم تراز حمام كريم خان زند واقع در «شيراز» نبود. در زمانی كه كاراحداث حمام درجريان بود، خود آقايان حاج شير علی وخواهرزاده‏اش حاج عبداللّه هركدام برای خود ساختمان‏های مجللی در «بكيان» ساختند كه تاهنوز مورد استفاده می‏باشد .

 در سنه  1329 (هش) يك باب مدرسه ی دولتی شش كلاسه نيزبا هزينه‏ی شخصی آقايان حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی در «بكيان» ساخته شد، تا چند سال هيچ معلم دولتی به آن جا نمی‏آمد، حاج شير علی و برادران از طريق «بيضا» يا جاهای ديگر معلم آزاد دعوت می‏نمودند كه بچه‏های روستای «بكيان» و فرزندان خودشان را تدريس نمايند، قبل ازآن بازهم همين برادران كيانی بودند كه يك ملاّی قديمی يزدی الاصل به نام "  شيخ جعفرخطیبی " را به محل دعوت نموده، با تأمين اسباب معيشت، اورا درمحل نگه داشتند تا بچه‏های مردم را باسواد نمايد، بعدها عده ی ازمردم نيز دراين امر مشاركت نموده وحقوق ماهيانه برای او معين گرديد

                                                    نمای از بهداری قدیم بکیان
 پس از همه ی اين‏ها بنای احداث يك باب مسجد در «بكيان» گذاشته شد كه آن هم به دستور مرحوم حاج سيد محمد علی ميرباقری انجام گرفت، او دريكی ازسفرهايش به «بكيان» كه به اتفاق آقای آيت اللّه شيخ محمد جواد آيت اللّهی صورت گرفت، مهمان حاج دوست علی شدند، پس از صرف ناهار، برای هواخوری و گردش به باغ حاج دوست علی‏تشريف بردند، در آن جا باب سخن بازمی شود، جناب آقای حاج سيد محمد علی مير باقری می فرمايند: «می‏خواهم امروز اين باغ را به حاج دوست علی‏بدهم » حاج دوست علی هم عرض می‏كند: «جناب آقا باغ مال خودم می‏باشد» آقای حاج سيد محمد علی می‏فرمايد: «نه باغ مال تونيست، مال وارث است، من می‏خواهم قسمتی ازاين باغ را برای احداث ساختمان مسجد هديه نمايی » حاج دوست علی موافقت می‏كند، در همان روز شالوده و پی كشی مسجد انجام می‏شود، يكی دو سال طول كشيد تا چنان مسجدی ساخته شد كه در آن موقع درهيچ  جای «كامفيروز» يا روستاهای ديگر وجود نداشت . موردی ديگراحداث ساختمان بسيارمدرن ومجهز يك واحد بهدار ی بود كه درآن زمان درهيچ روستا يك چنين بهداری مجهز برپانبود، اين چنين بهدار ی درزمان خودش تنها درشهرهای بزرگ وجود داشت، اكنون كه بيش از50 سال از بنای آن می‏گذرد، ساختمانش كما كان مستحكم، پابرجاوقابل استفاده است؛ آقايان كيانی از «شيراز» پزشك دعوت می‏نمودند تا به اموردرمانی وبهداشتی مردم رسيدگی كند .  سنگ فرش نمودن معابر وكوچه‏های «بكيان» يكی ديگر ازكارها بود، به جرأت می‏توان گفت كه درآن زمان معابر هيچ يك ازروستاهای «كامفيروز» وبلوك‏های اطراف، مانند «بكيان» سنگ فرش نبود. تزئينات ونمای روستا ی «بكيان» درست مانند شهر شده بود، با آوردن وكاشتن درخت چه هاوگل‏های زينتی گوناگون ازشهرها ونواحی مختلف، چنان نمای به «بكيان» داه شده بود كه هرتازه وارد ی را به تعجب وامی داشت، وقتی مأمورين دولتی وهيأت‏های اداری به «بكيان» می‏آمدند، تصديق می‏كردند كه اين جا نه يك ده، بلكه يك شهراست. انواع باغ های ميوه در اطراف «بكيان» احداث نموده بودند كه ازنظر وفور ميوه های فصلی در زمان خودش بی نظير بود. انواع سيب گلاب، به، زرد آلو، آلو ترش، انگور، انجير، گيلاس، خربزه، هندوانه، و خيارسبز در«بكيان» به حدوفور موجود بود. چنان كه در آن موقع مايه ی حسرت ديگر مناطق شده بود. اين محصولات مورد استفاده ی عموم مردم و هر رهگذر قرار می‏گرفت، چون در آن
موقع مرسوم نبود كه ميوه جات را در معرض فروش قرار دهند .

 لوله كشی آب بهداشتی ازديگر موارد بود، برای همه روشن است كه دربلوك «كامفيروز» اولين روستای كه ازنعمت آب لوله كشی بهداشتی برخوردارشد، «بكيان» بود. البته چنين عمران وخدمات، اگرنه درحد واندازه ی بكيان، بلكه متناسب باموقعيت هرمحل، شامل تمام روستا وآبادی‏های تحت تملك برادران كيانی می‏شد، من دراين جا برای ثبت درتاريخ می نويسم كه  رعيت آقايان كيانی درقياس با ديگر هم قطاران خود درديگر مناطق ومحلات، يك سر وگردن ازهمه بالاتر بودند .

  اولين كارخانه ی برنج سفيد كنی كه در «شيراز» آمد، يكی دو سال بعد آن سه برادر كيانی خريداری نموده، در «بكيان» تأسيس نمودند، تمام کشاورزان «كامفيروز»، «ابرج»، «رامجرد» و«بيضا» شلتوك خودرا به «بكيان» می‏آوردند وسفيد می‏كردند.

 خلاصه اين كه نقش آقايان كيانی درخصوص عمران وآبادی منطقه ورسيدگی به وضع مردم خيلی روشن وبرجسته می‏باشد، برادران كيانی پس از اين كه ملك «بكيان» را «از قوام الملك شيرازی» و «ملك مرزبان مازندرانی[11]» خريدند، مالكيت‏ «منصور آباد» را به دست آوردند، به دنبال آن در سنه ی 1323 (هش) سه دانگ ازملك «پالنگری» را از «مشير همايون حكيمی شيرازی» خريداری نمودند، سه دانگ باقی مانده را در سال 1326 (هش) از مُقبل السلطان حكيمی خريدند. درآن موقع «پالنگری» شامل يك روستا بود، بعدا حاج شير علی و برادران، آن را توسعه دادند، جوی جديد ی كشيده و بيش از دو هزار هكتار اراضی موات را آباد نمودند، بدين ترتيب چند روستای ديگر احداث شد كه روستاهای «قلعه نو»، «حسين آباد» و «پالنگری» نو ازآن جمله‏اند. برادران كيانی از هرطرف زارع و رعيت آوردند، در اين روستاها اسكان كردند، امور كشاورزی وبهره وری ازمنابع خدادادی را توسعه داده واسباب معيشت مردم فقير وبيچاره را فراهم آوردند. جالب توجه است كه درنتيجه ی توليدات بهينه ی آقايان كيانی وكشاورزان آن‏ها توليد برنج آن چنان زيادشد كه بازار فروش به كلی كساد گرديد، چنان كه اصلا معامله نمی‏شد. درآن موقع برادران كيانی ازبابت پرداخت قيمت سه دانگ بعدی ملك «پالنگری» بدهكاری داشتند، قيمت ملك هم گران افتاده بود، موعد مطا لبات فروشنده سررسيده بود، بازاربرنج هم كساد بود .

  ناگزير با مشورت يك ديگر، نامه‏ی به شهرستان اقليد نوشته، اعلام فروش مقدارسی هزار من برنج نمودند، چون جاده‏ها ناامن بود، آن‏ها هم گفتند می‏خريم، ولی به شرط اين كه خودتان به اقليد تشريف بياوريد، قافله و الاغ ها را به «كامفيروز» ببريد، تعهد بسپاريد كه قافله را صحيح و سالم برگردانيد. در اين موقع حاج پير علی و حاج دوست علی كيانی باتعداد شصت نفر تفنگ چی زبردست به مقصد اقليد حركت می‏نمايند، شب را در «آسپاس» می‏مانند، درآن جا چند نفر از اهالی سده به سركردگی حاج علمدار ارجمند، به طرف داری ازناصرخان قشقايی، ازادامه ی سفر برادران كيانی ممانعت می‏نمايند .

 اماوقتی می‏بينند كه تعداد تفنگ چيان كامفيروزی زرنگ‏ تر و زيادترند، دست ازادامه ی مزاحمت برمی دارند، حاج پير علی و حاج دوست علی راهی اقليد می‏شوند، دو سه روز در اقليد می‏مانند، با تاجران و سران آن جا قرار داد منعقد می‏نمايند، با حدود يك هزار رأس الاغ و عده‏ی از مردم اقليد روانه ی «كامفيروز» می‏شوند، درظرف چند روزمقدار سی هزار من برنج بارگيری می‏نمايند، بسوی اقليد می‏برند، درآن جابرنج را ازقرار قيمت هر يك من (3 كيلو+ 600 گرم) به مبلغ دوازده ريال به فروش می‏رسانند، پول آن را نقدا دريافت نموده، به فروشنده ی زمين «پالنگری» می‏پردازند .

 درج اين نكته دراين جا بی فايده نيست كه: «مشتری سه دانگ باقی مانده ی املاك «پالنگری» " رودابه بی بی قشقايی " همسرناصر خان قشقايی بود. اويكی از نمايندگان خود به نام " الياس خان گرگين پور" را نزد مالك «پالنگری» می‏فرستد، وقتی الياس خان به منزل مشير همايون می‏آيد، حاج شير علی را در آن جا می‏بيند، ولی به اين فكر نبوده كه حاج شير علی هم مشتری می‏باشد، پس ازاين كه الياس خان از منزل مشير همايون بيرون می‏رود، مشير همايون به حاج شير علی می‏گويد: «الياس خان آمده تاسه دانگ ملك «پالنگری» را برای رودابه بی بی همسر ناصر خان بخرد.» در اين موقع حاج شير علی هم به پول آن زمان مبلغ پنجاه هزار تومان ديگراضافه می‏كند، همان شب ملك را از مشير همايون می‏خرد، بدين ترتيب ملك «پالنگری» در ست " شش دانگ " به مالكيت حاج شير علی و برادران در می‏آيد. وقتی که رودابه بی بی ازماجراباخبرشد، درمقابل عمل انجام شده قرارگرفته بود، بااین هم، سعی کرد ازهرراهی برای حاج شیرعلی مشکلاتی درست کند ، اما موفق نشد  .                                    

                                      بالا : سیف الله کیانی - از چپ به راست - نفر دوم

                                    پایین : سیف الله کیانی - از چپ به راست - نفر سوم

                    سیف الله کیانی در جمع هیئت دولت - امیر عباس هویدا در عکس دیده می شود

از صحرای «بكيان» تا دشت «بكان»

 دشت بسياربزرك «بكان» ازتوابع «سر حد چهار دانگه» جزء حوزه‏ی استحفاظی شهرستان اقليد می‏باشد، درزمان موردنظر، مالكيت آن متعلق به آقای «معدل شيرازی» بود، اين دشت يكی از ييلاقی‏ترين منطقه ی «سرحدچهاردانگه» بو ده وهست، دشت وسيع، سرسبز، خرم، دل‏انگيز و پر آب منطقه می‏باشد، چشمه سارها وكوهای سر به فلك كشيده ی آن دل هر ترك و تاجيك را می‏فريبد، درسر تا سر آن دشت يك قطعه سنگ وجود ندارد، يك روستای كوچك سی چهل خانواری موسوم به "بكان" درحاشيه ی غربی آن دشت، درداخل منطقه‏ی كوهستانی قرار داشت كه قنات و چشمه سارهای ازبالای آن روستامی جوشيد وروستای مزبور را مشروب می‏ساخت. عده ی بوير احمدی نيز جزء سكنه‏ی آن روستا بودند، مانند كااسداللّه به همر اه 5 پسر خود كه معروف ترين آن ها ملاّ محمد ابراهيم بيژنی بود. ازآن جا كه روز گار بروفق مراد بويراحمدی‏ها نمی‏گذ شت، آن ها آمده بودند در «خانيمن» - «كامفيروز» تادرهمين جابمانند، چون تا حدودی پيش رفت كار حاج شير علی و برادرانش راشنيده بودند، می‏خواستند درمجاورت آن‏ها باشند، درآن زمان هر كس كه نسبت دوری هم با اين سه برادر داشتند، راهی «كامفيروز» می شدند، تا به آقايان حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی بپيوندند .

 چون اين قشر اجدادا از همان طايفه ی لرها ی بودند كه از نواحی لرستان آمده بودند، همگی پس ازچند پشت، يكی می شدند، اين‏ها سه چهار گروه می‏شدند: يك گروه همين كا اسداللّه وپسرانش به نام‏های ملاّ ابراهيم، علی اكبر، عوض، غلام شاه، سيف اللّه وهدايت بيژنی بودند؛ گروه ديگر شامل كا جمشيد مؤمنی، كاشيرزاد بهروزی، كاولی گودرزی و خانواده های مشهدی محمد علی سی سختی، كابارانی، علی حسين سی سختی، كا محمد جعفرنوروزی، كاحسن خان دوستانی و حسين خان دوستانی می شد كه در «بكان» مسكن گزيدند. عده ی ازآن ها در روستاهای «حسين آباد» و «ده ‏كهنه» روی املاك حاج شير علی و برادرانش ساكن شده بودند .

  اما بيژنی ها و عده‏ی ديگر، كه درمحل "بكان " سكونت داشتند، چهار سال قبل از خريد دشت «بكان» (توسط برادران كيانی) آمدند در روستای «خانيمن» به قصد اين كه درآن جا بمانند، ولی سليمان خان نتوانست، يا نخواست از آن ها حمايتی بنمايد، به ناچار كا اسداللّه و پسرانش برحسب همان خويشاوندی نسبی نزد حاج شير علی مراجعت نموده و خواستار جای برای امرار معاش خودگرديدند، حاج شير علی به آن ها وعده داد كه " می‏روم پهلوی معدل السلطنة، ملك «بكان» را برای شما اجاره می‏نمايم، تا بتوانيد به آن جا برگرديد، مشغول كشت وزرع  وزندگی بشويد ." همين كار را هم انجام داد، از«لطف علی خان» مجوز گرفت كه آقايان را به دشت «بكان» (كه تا «كامفيروز» سی كيلومتر فاصله دارد) اسكان دهد .

  چنين شد كه حاج شيرعلی تعداد چهل - پنجاه خانوار ازحضرات بيژنی و بوير احمد ی را به «بكان» منتقل نمود، چون فصل سرد زمستان بود، دوسه نفرازآن‏ها در بين راه به واسطه ی بارندگی وسرمای زياد از بين رفتند، آن‏های كه زنده ماندند وارد دشت «بكان» شدند، درآن جامسكن گزيدند، در حدود سه چهار سال اول به طور مستأجر، يابه صورت پرداخت عمل و بهره ی مالكانه كارمی كردند، كه آن هم با ضمانت حاج شير علی بود. درسابق كه وسايل پيش رفته و ابزارمكانيزاسيون نبود، مقدار كمی از اطراف آن دشت كشت می شد، باقی  دشت بلا استفاده بوده، فقط به صورت مرتع گوسفندان و چراگاه اسب، استر وگاو قرارداشت؛ به همين جهت حاج شير علی و برادرانش درفصل تابستان اسب‏ها، قاطرها والاغ‏های خودرا به منطقه ی "بكان" می فرستادند، زيراآن نوع حيوانات درآن فصل در«كامفيروز» به واسطه ی گرما وپشه ی زياد دراذيت بودند .

 دو سه سالی بدين منوال گذشت، تا اين كه سليمان خان امينی، كه درآن موقع مستأجر «خانيمن» بود و ملك «بكان» هم مربوط به «لطف علی خان معدل السلطنة» می‏شد، دراين ميان دخالت نموده وبه نحوی خواست تا پای برادران كيانی را ازدشت «بكان» كوتاه نمايد. اوضاع چنين پيش آمد كه معدل قرارداد سال بعد را به اختيار سليمان خان گذاشت، يعنی اوبايد به امورمربوط به دشت «بكان» رسيدگی نمايد .

  در اين موقع سليمان خان رابطه ی خوبی با حاج شيرعلی نداشت، ازآن طرف هم حضرات بوير احمدی با حاج شير علی رابطه ی قومی و خونی داشتند؛ سليمان خان دستور داد تااسب‏ها و دواب حاج شير علی و برادرانش را در «بكان» نگذارند، وقتی كه حاج شير علی اين صحبت را شنيد، فورا به طرف «شيراز» حركت نموده، خدمت «لطف علی خان معدل» رفت. حاج شير علی به معدل اظهاركرد كه حاضر است تمام ملك «بكان» را يك جا خريداری نمايد، سرانجام بامشاركت دو نفر از خواهرزادگان خود به نام‏های حاج نوراللّه كيانی و حاج عبداللّه اميدوار موفق شد در سال 1326 (هش) سراسراين دشت بزرگ رابه انضمام كوها های اطراف، به مبلغ دويست هزار تومان خريداری نمايد .

  ملك مزبور از ابعاد ثبتی وحدود چهارگانه محدود است به: شرق آن به رودخانه ی سفيد، غرب وصل به كوهستان دشتك، جنوب به كوهای لای سواران، ليلی وند، گر، تنگ براق و كوهای «چاهو» كه بالغ بر هيجده هزار هكتار زمين مسطح می‏باشد، ولی ازآب آن چنانی كه بتواند تمام اين زمين وسيع را مشروب نمايد برخوردارنبود، سه چهار چشمه بود، لكن همه فصلی بو ده ودرتمام سال آب نداشت، زراعت آن محدود می‏شد به اطراف روستای بكان، بقيه ی دشت خالی ازسكنه وكشت وزرع بود .

 در اين موقع حضرات بوير احمدی ساكن درروستای «بكان» شامل همان ملاّ محمد ابراهيم وعده ی ديگر، با شنيدن خبر خريدن ملك «بكان» و نواحی تابعه ی آن، سخت نگران گرديدند، نا مه ی به آقای حاج شير علی و برادرانش مكتوب نموده، اعلام داشتند كه نبايد حاج شير علی «بكان» را می خريد، اين ملك درتحت تصرف ما بوده و مابه هيچ وجه حاضر نيستيم ملك را تحويل بدهيم، يا شما را به عنوان مالك بشناسيم و دراين محل راه بدهيم، همين طور هم شد، اهالی كه تعداد جمعيت بيش تری در آن جا متمركز شده بودند، حاضر به پرداخت بهره ی مالكانه به برادران كيانی نشدند، به صراحت شورش و قيام كردند

 حاج شير علی با مشورت برادرانش  جمعيت زيادی بالغ بر 300 نفر پياده و سواره آماده نموده و به پاسگاه شكايت برد، مأمورين پاسگاه به همراه جمعيت وحاج شير علی برای روستای «بكان» حركت نمودند، وقتی كه مناطق كوهستانی را طی کردند، به انتظار اين كه ممكن است حضرات بكانی استقامت نموده واز روستا دفاع كنند، ساعاتی توقف نموده وفورا وارد روستا نشدند .

 لكن وقتی ديدند كه خبری نشد، شروع به پيش روی به سوی روستا كردند، همين كه جمعيت سواره و پياده به همراه مأمورين پاسگاه به مدخل روستای «بكان» رسيدند، ديدند يكی از برادران ملاّ محمد ابراهيم با عده ی جمعيت متشكل از كوچك و بزرگ، زن و مرد، بادو رأس قوچ به استقبال حاج شير علی و برادرانش آمده‏اند. قوچ‏ها را سر بريدند، حاج شير علی و برادرانش را با كمال احترام وارد روستا نمودند .

 ولی خود محمد ابراهيم با چند تن ديگر حاضر نشد تابه استقبال حاج شير علی و برادرانش بيايند، او رفت دربرج سمت شرقی «بكان»  سنگر گرفت تا استقامت نمايد، سرانجام مجبور شد روستای «بكان» را ترك كند. محمد ابراهيم رفت در «شيراز» پهلوی آقای محمد حسين خان قشقايی پسر «صولة الدولة» ازاو تقاضا نمود كه يكی از دهات «زين الدّين» يا«رحمت آباد» را به او اجاره دهد، محمد حسين خان روستای «زين الدّين» واقع در 30 كيلومتری دشت «بكان» را به او واگذار كرد، آقای محمد ابراهيم بيژنی به همراه هم پيمانا ن خود از «بكان» مهاجرت نموده، به روستای «زين الدين» رفتند .

  در اين موقع حاج دوست علی به حاج شير علی اظهار نمود كه نبايد اين كار می‏شد، نبايد ملاّ محمد ابراهيم را نگران می‏كرديم، می‏دانم كسی كه بتواند اين ملك را نگه داری و عمران وآباد نمايد، ملاّ محمد ابراهيم بيژنی می‏باشد، اين جا منطقه ی است كه از «كامفيروز» هم نا امن تر می‏باشد، فقط اين شخص می‏توانست اين جارا حفظ و حراست نمايد؛ حاج شير علی از كرده ی خود پشيمان می‏شود، به حاج دوست علی می‏گويد: «تو برو به هر طريقی كه می‏توانی مشهدی محمد ابراهيم را مجاب كن كه دراين جا بماند» حاج دوست علی  می‏آيد نزد ملاّابراهيم به هر طريقی صحبت می‏كند كه شايد بتواند اورا راضی به ماندن در«بكان» نمايد، اما موفق نمی‏شود، ملاّمحمدابراهيم می‏گويد: «من درجای كه ملك شما باشد نمی مانم» رفت به ملك «زين الدّين» .

  بعد ازگذشت چند سال، آقايان حاج مهدی كيانی و حاج عبداللّه اميدوار به «زين الدين» رفتند، آقای ملاّمحمد ابراهيم و پسرانش به نام های حاج جمشيد و ملاّ خورشيد را مجاب نموده، آن هارا مجددا به روستای «بكان» منتقل كردند، تازمان حاضر خيلی از زمين‏های آن جا به وسيله ی حاج جمشيد و ملاّ خورشيد به عمران وآبادی رسيده است، آن‏ها حدود 300 هكتار زمين از ورثه ی حاج شير علی خريداری نمودند، اغلب آن رابه احداث باغات اختصاص داند .

  اكنون مقداری ازملك «بكان» در اختيار پسران حاج شير علی و دو سه نفر از خواهر زادگان حاج شير علی باقی مانده است، اما بالغ بر000/15 هكتار آن در اثر عدم استفاده واحياء نشدن، جزء منابع طبيعی‏اعلام گرديد كه بعدا به طوايف و تيره‏های ايل قشقايی واگذارشد، آن‏ها در آن جا اسكان شدند .

 وضعيت  زندگی و آمد و شد بزرگان كيانی

 همين كه اوضاع و احوال امنيتی واقتصادی بر وفق مراد شد، بزرگان كيانی چندين ساختمان خوب و مجلل در«بكيان» برای خود برپاكردند، ساختمان های كه برای آن زمان بسيار زيبا و به لحاظ معماری ومهندسی بی عيب ونقص بود، هر كدام دارای اندرونی، بيرونی، مهمان خانه‏های جداگانه، مجهز و مفرو ش بودند، انواع وسايل پذيرايی درآن‏ها موجود بود؛ دو نفر پاكار و نوكر، پيوسته مسئول درب خانه بوده وهمواره آماده ی پذيرايی بودند، چنان چه مأمور و يا مسئول دولتی جهت رسيدگی به امور منطقه و دِه می‏آمد، يا هر رهگذری به آن‏جا می‏رسيد، به وسيله ی دو نفر خدمت كارراهنمايی می‏شدند، در يكی از اين مهمان خانه‏ها استراحت می‏نمودند، چای، آب وغذا هميشه آماده بود، تا اين كه يكی از برادران برسد، موردكار و مأموريت آن ها را جواب د هد. مخارج و پذ یرایی ازمهمانان به صورتی ماه به ماه ، بین 3 برادرنوبتی بود، نوکرها حساب دقیق کاررا دردست داشتند، هروقت نوبت یکی تمام می شد ، فوراً به خانواده ی دیگری اطلاع می داد .

از راست به چپ : حاج شیر علی ، حاج پیر علی ، حاج دوستعلی کیانی

از مهمان نوازی و برخورد نيكو با مردم ودست‏گيری از پا  افتاده ‏گان هيچ گونه دريغ نداشتند، همين كه می‏فهميدند خانواده ی از جهت معاش زندگی در مضيقه قرار دارد، از نظر لباس واجناس كوتاهی نمی‏كردند. درامر صله ی ارحام هم همين طور، بسياری ازخانواده‏های سی سختی كه هم اكنون در«كامفيروز» ودشت «بكان» ساكن اند، بحمداللّه ازوضعيت خوب زندگی بهره‏ مند اند، به وسيله ی همان برادران وبزرگان كيانی دراين مناطق اسكان شدند، بعدها صاحب زمين، خانه وثروت ومكنت گرديدند .

  هيچ وقت واجبات دينی آن 3 برادر فوت نمی‏شد، خمس و زكات خودرا به نحو دقيق حساب می‏كردند، هرسه برادر اعمال واجب «حج» را كه درآن زمان رفت وبرگشتش بيش از شش ماه طول می‏كشيد، انجام دادند. نسبت به ماه‏های محرم و صفر كه می‏رسيد، اين سه برادرمشتركا يك نفر روحانی مخصوص به نام «سيد علی اكبر حسامی - آباده‏ای» را در «بكيان» دعوت می‏كردند، درتمام شب‏های محرم و صفر مشغول عزداری واستماع مسايل دينی می‏شدند، هرشب بعد از پايان مراسم عزاداری و شنيدن  توضيحات مسايل دينی، تمام اهل ده را شام می‏دادند. شام عبارت بود از برنج كامفيروزی باروغن خوش وگوشت گوسفند؛ قند وچای، سيگار و قليان هم كه جای خودداشت. برای خانواده‏ها و بچه‏هابه طور جداگانه درمنزل شان  شام فرستاده می‏شد  اين برنامه در طول دو ماه محرم و صفر مرتب ادامه داشت. روزها عده‏ی از  اهالی ده سفره می‏دادند، ولی شب‏ها كلامتعلق به اين سه برادر و خواهرزادگان شان بود.

بزرگان كيانی و روابط دوستانه با همسايگان‏

  از جمله روستاهای بلوك «كامفيروز» - «خانيمن» و «حاجی آباد» است، ملك «خانيمن» در همسايگی «بكيان» و هم مرز باآن واقع است، مالكيت آن متعلق به آقای «معدل السلطنة شيرازی» بود، معدل در زمان «رضاشاه كبير» شخصی فوق العاده ذی نفوذ و معتبر بود؛ اوآدمی باسواد واد يب زبردست بود. آقای معدل املاك زيادی در نواحی مختلف فارس، من جمله «خانيمن» - «كامفيروز» داشت. ملك «خانيمن» را هميشه به ا جاره ی سليمان خان امينی می‏داد. آقای معدل آن قدر فردی ِبا ملاحظه بود كه چندين سال مال الا جاره ازسليمان خان نگرفت؛ حتی درآن سال‏های كه مال الاجاره هم می گرفت، شايد نصف در آمد سالانه ی «خانيمن» رااز آقای سليمان خان نمی‏گرفت، ساختمان مجهزی در«خانيمن» وجودداشت كه مربوط به خود آقای معدل بود، لكن آن را تحت اختيار سليمان خان قرار داد .

 سليمان خان برادر ديگری داشت به نام «علی رضاخان» كه در روستای «بيمور» زندگی می‏كرد، روابط اين دو برادر با برادران كيانی هميشه درنوسان بود، گاهی باهم رابطه ی ازنوع دوستی داشتند، بعضی اوقات با هم دشمن می‏شدند. تا اين كه درسال 1327 با هم طرح دوستی پايدار ريختند؛ تصميم گرفتند تا وصلت وخويشاوندی بين آن دو فاميل بزرگ برقرار شود، آقای علی رضا خان امينی دارای دوهمسر وشش پسربود، ازهمسر اول سه پسر داشت كه به نام‏های اسداللّه خان، ابراهيم خان و اردشير خان ياد می‏شدند، از زن ديگرش نيز سه پسر داشت كه به نام های خداكرم خان، نصراللّه خان و بهادر خان شناخته می‏شدند.

  در آن موقع فقط سه برادر اولی بزرگ بودند، قرار شد كه يكی از فرزندان علی رضا خان به نام اردشير خان (پسر سوم زن اولی) بادختر حاج دوست علی كيانی ازدواج نمايد، طی مراسم خواستگاری به توافق رسيدند، بيش از دو سه سال اياب و ذهاب ميا ن طرفين برقرار بود، اما بنا به عللی وصلت واقع نشد، روابط ومناسبات به هم خورد، آقايان امينی نگران شدند، ازطرفی املاك «خانيمن» و «حاجی آباد» به اجاره ی سليمان خان امينی بود .

 افرادی در «حاجی آباد»  زندگی می‏كردند كه از همان باصری‏ها بودند، آقايان امينی برای اين كه بتوانند تلافی اين ماجرا را بنمايند، چند نفر شكارچی باصری به نام‏های جون علی و داراب راكه هميشه در كوها جهت شكار می‏رفتند و شكارچيان معروف وماهربودند، می‏بينند، آن‏هاراتحريك می‏كنند كه چنان چه در كوهاباافرادی از فاميل حاج دوست علی برخورد كرديد، به هر طريق كه شده اگر توانستيد آن ها را بكشيد، اگر نتوانستيد، تفنگ آن ها را بگيريد وبياوريد، كه جايزه ی بزرگ نزد من داريد .

 از قضای روزگار، در فصل پاييز واواخر آذر ماه، دو نفر از افرادكيانی كه عبارت بودند از: سيف اللّه كيانی، فرزند حاج پير علی و رضا قلی كيانی فرزند حاج دوست علی به همراه چند نفر تفنگ چی ديگر به نام‏های  جهانگير باصری داما حاج دوست علی، حاج شاه حسين معمر پور داماد حاج شير علی و سه چهار نفر ديگر، باپای پياده برای شكار به كوه انجيره (حدود همان حاجی آباد) می‏روند. موقعی كه به كوه می‏رسند، برف شروع به باريدن می كند، آن چنان كه نمی‏توانند به تعقيب شكار بپردازند، مغاره وا شكفتی در «تنگ انجيره» وجود دارد به نام «اشكفت اسمی» اين گروه برای اين كه شب را در «اشكفت اسمی» بسر ببرند، راهی آن جا می‏شوند، هيچ خيال نمی‏كنند كه ممكن است كسانی در تعقيب شان باشند. مثل اين كه همان جون علی و داراب به همراه دو نفر ديگر، آقايان كيانی را زير نظر داشته‏اند، ولی تفنگ چيان كيانی كه همان جهانگير باصری و بقيه بوده‏اند، خيال می‏كنند كه در اين كوه، آن هم درچنين موقعيت برفی، كسی نمی‏تواند وجود داشته باشد، لذا باخاطرآسوده وارد «اشكفت اسمی» می‏شوند؛ مقداری سنگ چين دردهانه ی اشكفت بوده كه تفنگ‏های خود را درهمان اول اشكفت به‏كنارسنگ چين‏ها می‏گذارند، خودمشغول  صرف غذا واستراحت می‏شوند .

 دراين موقع تفنگ چيان باصری دربين خود چنين برنامه می‏ريزند كه می‏رويم، اگر آقايان كيانی بيدار شدند، می‏گوييم ماآمده‏ايم تا امشب راپهلوی شما به سر ببريم، اگر بيدار نشدند، وسايل وتفنگ آن ها را برمی داريم و می‏بريم. بالاخره سرازير می‏شوند، خيلی تحمل می‏كنند كه شب از نيمه بگذرد، بلكه بخوابند، از دور و نزديك استراق سمع می‏نمايند، تايقين می‏كنندكه آقايان كيانی و تفنگ چيان شان به خواب عميق  فرو رفته اند، برف هم همين طور می‏بارد، آرام آرام به «اشكفت اسمی» نزديك می‏شوند، ملاحظه می‏كنند كه دو قبضه تفنگ درهمان اول اشگفت، تكيه ی سنگ چين می‏باشد، خودشان را به آن دوقبضه تفنگ 10 تير و 5 تير پران كه مربوط به جهانگير باصری و رضا قلی كيانی بود ه می‏رسانند، آن‏ها را بر می‏دارند و راهی «حاجی آباد» می‏شوند. حالا ديگر دو قبضه تفنگ «برنو» برای آقايان باقی مانده است .

  صبح زود وقتی كه آقايان سيف اللّه، رضا قلی، جهانگير، شاه حسين و دو سه نفر ديگر همراهان از خواب بيدار می‏شوند، متوجه می‏گردند كه تفنگ‏های شان را برده‏اند! وضع به هم می‏خورد، همه ازهم ناراحت و به زمين و زمان بد و بيراه می‏گويند، به يك ديگر فحش ودشنام می‏دهند. ازآن جا كه شب تا صبح برف باريده بود، معلوم بود كه سارقين از چه راهی رفته‏اند، با همان دو قبضه تفنگ بر نو ديگر راه می‏افتند، پی آن‏هارا برمی دارند، از رد پای آن ها كه روی برف باقی بود، سارقين را تعقيب می‏كنند كه به آن ها برسند، بادعوا و درگيری تفنگ‏های خود رااز آن ها پس بگيرند، لكن به آن‏ها نمی‏رسند، ولی رد پای آن ها راتا «حاجی آباد» می‏رسانند، متوجه می‏شوند كه جون علی، داراب وحسن به همراه دو نفر ديگر تفنگ‏ها را برده‏اند .

  چون در آن زمان قانون حاكم نبود، حضرات كيانی وهمراهان بدون هيچ مجوزی، مسلحانه به منزل جون علی وارد می‏شوند، دراين جا جهانگير فرصت نمی‏دهد كه با مسالمت و درستی وارد صحبت شوند، فورا بنای درگيری را می‏گذارد، آن ها هم استقامت می‏كنند و تفنگ‏ها را نمی‏دهند. چون در آن روستا عده‏ی از باصری‏ها با جهانگير وابستگی فاميلی داشتند، وضع طوری می‏شود كه عده‏ی ازاهالی به طرف داری ازجهانگير باصری و كيانی ها وارد ميدان می‏شوند، عده‏ی ديگر به طرف داری ازجون علی و داراب وحسن برمی خيزند، وضعی خطرناك به وجود می‏آيد .

 نهايتا عده‏ی ريش سفيد نمی‏گذارند كه وقايع مهم روی دهد، ازجون علی وهمراهان قول می‏گيرند كه دو سه روزی  ديگر تفنگ‏ها را مسترد نمايند، ولی جون علی و داراب نه تنها به قول خود وفا نكرده وتفنگ‏هارا تحويل ريش سفيدان محل، ياصاحبان اصلی نمی دهند، كه در همان روز تفنگ هارا می‏برند در «بيمور» تحويل آقای ابراهيم خان امينی داده و جريان را برايش تعريف می‏كنند. ابراهيم خان اول دست پاچه می‏شود، چون فكر می‏كند كه اين‏ها كسی را كشته‏اند، خيلی اصرار می‏كند و قسم شان می دهد كه راست بگو يند واصل ماجرارا تعريف كنند، آن‏ها قسم می خورند و جريان را دقيق تعريف می‏كنند. ابراهيم خان خوش حال می شود، آقايان راتشويق می‏كند .

 اخبار جريان در «بكيان» به حاج دوست علی و حاج پير علی رسيد، خيلی نگران شدند، سيف اللّه، رضا قلی و جهانگير را بسیار ملامت و سرزنش نمودند، ولی ديگر كار از كار گذشته بود. درآن زمان عرف اين بود كه اگر كسی تفنگ خود رااز دست بدهد، درست مثل اين بود كه ناموس خود را از دست داده باشد، برای كيانی‏ها اين كار بسيار ننگين و شرم آورد بود، لذامايه ی نگرانی زياد وتأثر عميق حاج پير علی و حاج دوست علی شد. دراين موقع حاج شير علی كيانی درقيد حيات نبود .

 درطرف ديگر همسر سيف اللّه كيانی با ابراهيم خان عموزاده بود و دختر برادر سليمان خان امینی می‏شد، اين زن چندين مرتبه به منزل آن ها رفت تا بلكه ماجرارا به خوبی وملايمت خاتمه دهد، ولی ابراهيم خان ازراهی كه درپيش گرفته بود، برنگشت. درآن زمان عرف وعادت رايج اين بود كه اگر زنی برای هرامرمهمی، چارقد خود را به منزل كسی می برد، صاحب منزل بايد گذشت می‏نمود و قضيه هرچه بود، حل و فصل می‏گرد يد، حتی اگر مسأله ی قتل بود؛ اما آقايان امينی ازاين رسم عدول نموده وبه ناموس خود هم احترام لازم را ننهادند .

  عده‏ی ريش سفيد از اهالی «كامفيروز» می روند، باز هم آن‏ها مجاب نمی‏شوند و تفنگ‏ها را نمی‏دهند. تا اين كه حاج دوست علی به آقای «معدل السلطنة» كه مالك «خانيمن» و موجرآقای  سليمان خان امينی بود، مراجعه كرد، نامه‏ی از طرف آقای معدل آورد، باز هم حاضر نشدند، مجددا حاج دوست علی به آقای ناصر خان قشقايی مراجعه نمود، ناصر خان قشقايی (به رغم مشكلات دايمی موجود فی مابين) جوانمردی به خرج داده ونامه ی مفصلی خطاب به سليمان خان مكتوب نمود، باز هم مجاب نشدند و تفنگ‏ها راندادند. در صورتی كه از نظر ارزش پولی، دو قبضه تفنگ به پول همان زمان به مبلغ دو هزار تومان نمی‏رسيد، ولی قضيه حيثيتی بود، ازنظر خانواده ی كيانی و عرف وعادات آن زمان فوق العاده ننگين بود؛ خبردر همه جا پيچيده بود كه: «تفنگ چيان سليمان خان‏امينی، تفنگ پسران حاج پير علی و حاج دوست علی كيانی رابرده‏اند!» همين برای سرشكستگی كيانی هاكافی بود .

 به هرحال، حضرات امينی ازهيچ طريقی مجاب نشدند و تفنگ‏ها را ندادند، بدين ترتيب راهی جز اقدام به اِعمال زور باقی نماند، تااين كه عده‏ی تفنگ چی پشت «خانيمن» را بستند وسليمان خان امينی را به زيرآتش وگلوله گرفتند، او خود را در نهر «خانيمن» مخفی نمود، تير به او اصابت نكرد، اين برنامه هم شكست خورد .

   درآن موقع 4 دانگ ازملك «منصورآباد» جزء مالكيت حاج دوست علی و برادرانش بود، دو دانگ ديگر در مالكيت ابراهيم خان امينی و برادرانش قرارداشت، حضرات امينی هنوز مال الاجاره ی آن جارا نبرده بودند، ابراهيم خان در «منصورآباد» كدخدای داشت به نام ايمان قلی سهامی كه تمام اجناس مالكانه ی آقايان ابراهيم خان، اسداللّه خان واردشير خان در انبار كدخدا ايمان قلی سهامی بود كه بالغ بر 6000 من برنج بار صاف می‏شد، حاج دوست علی در اين جا به فكر افتاد كه برنج آقايان امينی را به گروگان ببرد؛ در اين موقع  حاج دوست علی و برادرانش مالكيت 10 روستا را دارا بودند، چنان كه همه ی رعيت‏ها گوش به فرمان حاج دوست علی و برادرانش بودند. حاج دوست علی به كدخداهای چند روستا دستور داد: «هر چه الاغ در روستاهای تابعه ی خود دارند، همه را صبح زود حركت دهند، به «منصورآباد» برسانند، تا برنج مال الاجاره ی آقايان اسداللّه خان وابراهيم خان را به  «بكيان» حمل نمايند.»

  خود حاج دوست علی نيز صبح زود به همراه 10- 20 نفرتفنگ چی، به مقصد روستای «منصورآباد» حركت نمود «منصورآباد» را محاصره كرد، ساعتی بعد هر چه جمعيت رعيت والاغ دراين چند روستا ی تحت تملك كيانی‏ها بود، همگی به «منصورآباد» رسيدند، غوغای برپاشد، هرچه برنج در انبار كدخدای اسداللّه خان وابراهيم خان موجود بود، بارالاغ‏ها نموده، به «بكيان» حمل كردند، برنج را در انبار حاج شير علی انداخته، درش راقفل زدند، خود راحت درخانه های خود نشستند .

  اخبار به آقايان اسداللّه خان، سليمان خان وابراهيم خان امينی دادند، آقايان امينی به شيراز رفته، دردادگاه و ژاندارمری شكايت بردند، آقای سرهنگ احراری فرمانده هنگ ژاندارمری آن زمان «شيراز» شخصا كاررسيدگی به اين پرونده را به عهده گرفته وبه «بكيان» درمنزل حاج دوست علی كيانی آمد. حاج دوست علی باصراحت به سرهنگ احراری گفت: «اگر كدخدا منشی باشد، بايد تفنگ‏های مارا بدهند، برنج شان را ببرند، ولی اگر قانونی باشد، من برنج آن ها را نياورده‏ام.» سرهنگ احراری هم بدون اخذ نتيجه به «شيراز» برگشت .

 كارهم چنان لاينحل ماند تا فصل بهارشد، در ارديبهشت ماه كه عشايرايل قشقايی جهت ييلاق حركت نمودند، آقايان امينی به ناصر خان قشقايی متوسل شدند، تا بلكه او بتواند جريان را خاتمه دهد، ناصرخان به آن ها گفته بود: «من زمستان به شما نامه نوشتم كه تفنگ‏های حاج دوست علی را بدهيد، شماتوجه نكرديد.» بالاخره ناصر خان قشقايی پادرميانی كرد، آقايان احمد خان كشكولی و بهرام خان حيدری را در«بكيان» پهلوی حاج دوست علی فرستادكه باهم بروند در چادر ناصر خان ودرآن جا باهم صلح نمايند، كه چنين هم شد، حاج دوست علی حاج عبداللّه اميدوار و جهانگير باصری را فرستاد در«بيمور» تا تفنگ‏ها را پس گرفتند، آقايان ابراهيم خان و اسداللّه خان امينی هم چند روز بعد به حسين آقا لامع حواله دادند وبرنج شان را تحويل گرفتند. به دنبال اين جريانات كه بين دو همسايه ی مهم محل به وجود آمد، مدتی روابط  آقايان كيانی و امينی قطع شد، تا زمان ديگری كه شرحش در آينده‏ی همين كتاب به نظر خوانندگان محترم خواهد رسيد .

بکیان (قسمت سوم)

بكيان (قسمت سوم)

به روايت كرمعلی كيانی، حاج شهرام

شمشيری، حاج فضل اللّه بزرگ نيا

كيانی‏ ها و باصری‏ ها[12]

طايفه ی باصری به طور نيمه عشاير وكوچ رو بودند، تابستان‏هابه نواحی سرحد «دژكرد» می‏رفتند، زمستان‏ها در همسايگی كيانی ها، درمحلی موسوم به صحرای «بُنار» قرارداشتند. ازآن جاكه اين طايفه هم پيمان باايل قشقايی بوده وتحت امر «صولةالدولة» زندگی می‏كرد؛ ازطرف ديگر كيانی‏ها هميشه باجناب «صولةالدولة» وفرزندانش مشكل داشتند، «صولةالدولة» وفرزندان اوتامی توانستند ازهروسيله ی، من جمله تحريك طايفه ی باصری برضدكيانی‏ها استفاده می‏كردند. مخصوصاكه باصری‏ها، درطول شش ماهه ی دوم هرسال، درست دربيخ گوش كيانی‏ها سكنی داشتند

ازديگر سو، درسلسله مراتب بازی قدرت درسطوح فوقانی، جناب «صولةالدولة» با «قوام السلطنة شيرازی» خصومت داشت، كيانی‏ها ازآن‏بابت كه درابتدا اجاره دار، سپس كدخداوكلانتر قوام بودند، سرانجام مالك املاك قوام شدند، بدين ترتيب خواهی نخواهی به نحوی مربوط به اردوگاه «قوام السلطنة» می‏شدند؛ ازاين بابت، گاهی‏اوضاع طوری پيش می‏آمد كه كيانی‏ها به گونه ی ناخواسته درخط مقدم مبارزه ميان آن دوقطب قدرت موجود درفارس قرارمی گرفتند؛ دراين راستا متحمل زحمات زياد وهزينه‏های گزاف نيز می‏شدند .

باصری‏ها درفصول پاييز وزمستان اغلب گاوها وحيوانات شان رادرصحرای «خانيمن» و «بكيان» روی سفال شلتوك می‏چرانيدند، آن‏ها ازاين نظر بامانع ومشكلی مواجه نبودند. يك روز دوسه نفر از طايفه ی باصری درحالی كه مشغول چرانيدن گله گاو باصری‏ها در صحرای «بكيان» بودند، درهمان موقع گاوهای خوداهالی «بكيان» نيزدرصحرا سرگرم چرا بودند، چوپانان باصری‏ها گاوهای بكيانی هارا زير نظر می‏گيرند ومشاهده می‏نمايند كه يك گاو ماده پستانش پر از شير می‏باشد، می‏فهمند كه اين گاو تازه زاييده است .

در آن زمان اگر گاوی در شش ماهه‏ی دوم سال زايش می‏نمود در زندگی خانواده ی صاحبش اثر خيلی مطلوب داشت، چنان كه می‏توانست زندگی يك خانواده را به واسطه ی لبنيات تأمين نمايد. چوپان‏های باصری گاو را حركت می‏دهند ومی‏آورند به داخل روستای «بكيان» پرسش می‏نمايند كه اين گاو مال كيست؟ بايد گوساله‏اش را هم بياورد تا آن را ببريم؛ ياللعجب !.

در اين موقع حاج شير علی و برادرانش اموردِه را در دست داشتند، مسئوليت بزرگ تری دِه با حاج شير علی بود. حاج شير علی به آن ها جواب می‏دهد كه: «شما نمی توانيد گاو كشاورز اين روستا را ببريد، صاحب اين گاو چيزی جز همين يك گاو ندارد.» باصری‏ها اصرارمی كنند كه: «نه ! بايد گوساله‏اش را بياورند تا گاو و گوساله‏اش رابا هم ببريم !»

ناچاردرگيری پيش می‏آيد، از آن جا كه حاج شيرعلی آن قدر زرنگ و زبردست بودكه يك تنه با چند نفر برابری می‏كرد، با چوب و چماق به‏آن‏ها حمله می‏برد، سرو دست آن هارا می‏شكند، اهالی دِه باخبر می‏شوند، گروه باصری هم عده ی ديگررا وارد كاروزارمی‏كنند، يك روز و يك شب درگيری به وجود می‏آيد، سرانجام شكست می‏خورند و می‏روند .

تا زمانی ديگر كه اهالی «بكيان» برای تهيه ی هيزم جهت سوخت منزل به جنگل می‏روند، عده‏ی از باصری‏ها به آن‏ها حمله می‏نمايند، تعدادی از دواب هيزم كشان را باخود می‏برند، اخبار به حاج دوست علی و حاج پير علی می‏رسد، فورا حركت می‏نمايند ودر حوالی روستای «گرمه» به آن‏ها می‏رسند، زدوخورد شروع می‏شود، دوطرف مسلح بوند، طی دو سه ساعت جنگ، يك نفر از باصری‏ها به نام صفر علی باصری با تفنگ حاج دوست علی كشته می‏شود، دواب واموال بكيانی هارا برمی گردانند وبه «بكيان» می‏آيند .

پس از كشته شدن صفرعلی باصری آتش جنگ بين باصری‏ها و كيانی هاشعله و رمی گردد، تا اين كه عده‏ی خير انديش بين حاج شيرعلی و برادرانش ازيك طرف و حضرات باصری درطرف ديگر، وساطت نموده واصلاح به وجود می‏آورند. رسم ور سوم سابق اين بود كه " خون بها " يا " خون بستی " می‏دادند، خون بها همان پول يا مال بود، ولی خون بست از اين قرار بود كه چنان چه مقتول پسری داشته باشد، از طرف خانواده ی قاتل دختری به پسر مقتول می‏دادند تا با هم ازدواج نمايند، به وسيله ی اين قوم وخويشی كدورت‏ها وكينه‏ها ازميان طرفين برداشته شود .

بدين وصف يكی از دختران حاج شير علی را به عنوان خون بست به عقد پسر مقتول به نام جهانگير باصری درمی آورند، چون درآن موقع دختر كوچك بود، قرار ومدار می‏گذارند كه سه چهار سال ازميان بگذرد تا دختر بزرگ وبالغ شود، غافل از اين كه پس ازگذشت دو سه سال «رضا شاه ‏پهلوی» روی كار آمد، امنيت در مملكت حاكم شد. در اين موقع حاج شير علی با ازدواج دخترش با پسر مقتول موافقت نكرد، چون وضعيت اجتماعی خانواده ی مقتول با خانواده ی حاج شير علی نا برابر بود. حاج شير علی به وسيله ی مأموران ژاندارمری رضا شاه موفق شد تا طلاق دخترش را بگيرد .

با گذشت زمان ديگری مجددا اوضاع مملكت به هم خورد و سلطنت رضا خان سقوط نمود، دوباره اوضاع و احوال بر وفق مراد چپاول گران گرد يد، در اين موقع حضرات باصری بنای راهزنی و حملات به كيانی‏ها راشروع نمودند، گر چه نمی‏توانستند علنا اقدام به اين موارد نمايند، ولی راه بندی و سرقت های شبانه را شروع كردند. حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی هم در «بكيان» ساكن بودند، طوری نبود كه بشود آن ها را تعقيب و يا سركوب نمود .

تا اين كه با پادر ميانی شخصی به نام «عسكر خان دژكردی» و يك نفر روحانی معمم به نام آقای رجايی مجددا بنای صلح و سازش شروع شد، مبنی بر اين كه پسر مقتول خانه‏ا ش را در «بكيان» بياورد، دختر حاج دوست علی را به عقد او در آورند، موازی چهار هكتار زمين هم برای تأمين مخارج به او دادند، پس از اين وصلت ديگر بين باصری ها و برادران كيانی اختلافی پيش نيامد .

اشخاص و چهره‏های سرشناس سابق كامفيروز

«كامفيروز» كنونی شامل قريب به چهل روستای مهم، پر در آمد و حاصل خيز می‏باشد، قبلا تعداد 14 روستای مهم آن در مخزن «سد درود زن» قرار گرفته وبه زيرآب رفت، بقيه ی آن تحت كشت برنج قرار دارد. به طوری كه قبلا گفته شد، تاحدود 50 سال قبل ازاين، هريك از روستاهاتحت تصرف افرادی كه به عنوان «مالك » يا «مالكين» شناخته می‏شدند، قراراداشته ونظم ونسق هر روستا زير نظر مالك، يا كدخدای همان روستا انجام می‏پذيرفت، درآن زمان در تمام ايران همين عرف حاكم بود. «كامفيروز» نيزازآن قاعده مستثنی نبود؛ چون دولت‏های مركزی درعين حال كه خيلی ضعيف بودند، آن قدر دچارگرفتاری و سردرگمی بودند كه به اين گونه مسايل رسيدگی نمی‏كردند، بنا براين درهرجا خان ومالك حكومت دل خواه خودراداشت .

اوضاع «كامفيروز» چنين بود: درروستای «بيمور» علی رضاخان امينی بود كه مالك آن جا محسوب می‏شد، هم چنين نيمی ازاملاك علی آباد را نيز دراجاره ی خودداشت، كمااين كه در خود علی آباد ملاّ چوپان علی ستوده هم بود كه رياست علی آباد را به عهده داشت. در روستای «مهجن آباد» كه مالكيت آن متعلق به خسرو خان قشقايی بود، امور رياست و كدخدايی آن جابه عهده ی آقايان ملاّ كيامرث فيروز وحاج قربان علی رستگار بود. در «مشهد بيلو» كه 3 دانگ ازمالكيت آن متعلق به آقايان كوچك خان ومهدی خان جوانمردی بوده و 3 دانگ ديگرآن مربوط به " وصال شيرازی " بود، همان مهدی خان جوانمردی عهده دار رياست «مشهد بيلو» بود، بعدها آقايان حاج خداكرم وملاّ خوشيار قدرت گرفتند.

در «خرم مكان» و قلعه ی «چغا» كه مالكيت آن هامربوط به مشير دفتر و حاج سيد محمد دبيری بود، رياست و كدخدايی آن جا به عهده ی حاج سيد احمد دبيری قرارداشت، البته 3 دانگ ازاملاك قلعه ی «چغا» مربوط به غلام رضا خان ايلخانی و 3 دانگ ديگرآن متعلق به آقای حاج سيد محمد دبيری بود كه رياست و كدخدايی املاك متعلق به غلام رضا خان ايلخانی‏به عهده ی ملاّ حيدر موثقی بود. در روستای «ليرمنجان» كه موقوفه ی " مؤيدالملك شيرازی " بود، قبلا رياست آن به عهده ی حاج علی محمد دهقان بود؛ بعد از او اموررياست وكدخدايی آن محل به عهده ی حاج محمد جان دهقان فرزند حاج علی محمد گذاشته شد، قلعه ی يهود ياهمان خواجه‏ی امروزی كه مالكيتش متعلق به سهراب خان قشقايی بود، سمت كدخدايی و رياست آن به عهده ی حاج حسن قلی رضايی كودينی قرار داشت. درناحيه ی «تنگ شول » حاج غلام رضا رمضانی بود كه بزرك تر آن جا محسوب می‏شد.

امادر «كامفيروز» شمالی: يكی از روستای‏های مهم و پر جمعيت آن «خانيمن» بوده ومی‏باشد، مالكيت آن متعلق به آقای «لطف علی خان معدل السلطنة شيرازی» - (يكی‏از معتبرترين وكلای نام دار شيراز) بود، اموركدخدايی ورياست ملك مزبور راسليمان خان امينی عهده دار بود، اين وضع تاسال 1338 (هش) كه معدل در قيد حيات بود، ادامه داشت، پس ازفوت معدل‏السلطنة، املاك «خانيمن» به برادرانش ابراهيم ومحمد علی معدل وخواهرانش اخترالملوك وتاج الملوك معدل به ارث رسيد، زيرا آقای لطف علی‏خان «معدل السلطنة» اصلا فرزند نداشت .

درسال 1338 (هش) برادران وخواهران معدل ملك «خانيمن» را به حضرات كيانی فروختند، و قتی كه ملك به كيانی هارسيد، سليمان خان برطرف شد، خود كيانی‏ها، هم زمان چهار نفر كد خدا در آن جا معين كر دند كه هركدام عبارت بودند ازآقايان: مشهدی امراللّه كيانی - ابوالمحمد دهقان - طهمورث خرد و خير اللّه رنجبر؛ آن 4 نفراموری مربوط به نظم ونسق روستای «خانيمن» را عهده دار شدند .

روستای «بكيان» كه مالكيت آن مربوط به كيانی ها بود، ورثه ی آقايان حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی در همان روستا ساكن بودند، خودعهده دار نظم و نسق روستای «بكيان» بودند، درروستای «پالنگری» كه مالكيت آن نيزمربوط به ورثه ی حاج شير علی، حاج پير علی ، حاج دوست علی، حاج نور اللّه، حاج عبداللّه و حاج خير اللّه بود، چهار نفركد خدا معين نموده بودند كه به نام های حاج درويش علی هوشيار، مشهدی عطاء حق پرست، گرگعلی رمضانی و سيد رضا كريمی ياد شده ومشتركا عهده دار نظم ونسق روستا بودند، در «ده‏ كهنه» كه مالكيت آن نيز مربوط به كيانی ها می‏شد، باز هم چهار نفركد خدا به نام های كابارانی، حاج گل محمد، مشهدی ميرزا بابا وحاج شيرزاد معين شده بوند كه اموراداره ی ده را عهده دار بودند .

در روستای «حسين آباد» كه مالكيت آن نيزمربوط به كيانی ها می‏شد چهار نفركد خدا عهده دار نظم و نسق آن جا بودند. در حسين آباد دوگروه مستقر بودند: گروهی متشكل ازحضرات شولی به نام های حاج علی رحم، حاج محمد قلی، حاج محمد علی، حاج براتعلی، مشهدی صفی خان، و گروه ديگری متشكل ازحضرات بوير احمدی كه گفتيم پشت خويشاوندی ونسبی با كيانی‏ها داشتند. نصف «حسين آباد» را حضرات شولی تشكيل می‏دادند، نصف ديگرآن را همان حضرات بويراحمدی كه شامل مشهدی محمد علی سی سختی، كاجمشيد مؤمنی، فاضل و برادران گودرزی می‏شدند .

در سال 1336 (هش) حضرات شولی به واسطه ی اختلافی كه با كيانی‏هاپيدانمودند ازحسين آبادرفتند، به دنبال آن كليه ی اختيارات «حسين آباد» به دست حضرات سی سختی افتاد. بعدايك خانوار ديگر به نام ايمانقلی سهامی به همراه پسرش حاج عزيز سهامی در «حسين آباد» مستقر گرديدند. تا زمان اصلاحات ارضی كه مالكيت آن مربوط به كيانی‏ها بود افراد فوق الذكرعهده دار نظم ونسق آن جا بودند. درروستای «منصورآباد» كه چهار دانگ مالكيتش متعلق به كيانی‏ها بود و دو دانگ ديگرآن مربوط به علی رضا خان امينی می‏شد، كليه ی ششدانگ كدخدايی به عهده ی حاج علمدار رشيدی بود. در«قلعه‏نو» كه كليه ی مالكيت آن متعلق به كيانی‏ها بود، چهار كدخدا به نام های حاج نور علی سلطانی، زياد ايزدی، حاج نظر علی و مشهدی قيطاس عهده دار نظم ونسق آن جا بودند، درروستای «كهمين» كه باز هم سه دانگ آن جامربوط به كيانی‏ها می‏شد، دو سه نفر كدخدا به نام های حاج علی بابا، حاج دهراب رحيمی و حاج رحمن عهده دار نظم و نسق آن جا بودند، دو دانگ ديگر املاك كهمين مربوط به آقايان حاج غلام زمان پور و نواز اللّه جهان شاهی می‏شد، يك دانگ باقی مانده مربوط به حاج يداللّه خان صادقی بوگر بود .

ديگر روستای «باغ نو» بود كه تمام 6 دانگ مالكيت آن مربوط به آقايان حاج سيد محمد دبيری و عباس خان دبيری می‏شد، يك نفر به نام حاج ميرزا ابوالحسن دبيری كدخدا و عهده دار نظم ونسق آن جا بود، برای مدتی دودانك كدخدای آن به عهده ی شخصی به نام اللّه داد بارانی شولی‏قرارداشت. روستای ديگر ی به نام «گرپاچ» بود كه تمام 6 دانگ آن متعلق به آقای امان اللّه خان قشقايی بود، او خود درآن جاسكونت داشته و عهده دار نظم و نسق آن جا بود. «چهار قلعه ی تل سرخ» كه قبلا متعلق به «صولة الدولة» بود، بعدا چهار دانگ ونيم مالكيت آن جاها به حاج شير علی و برادرانش منتقل شد، تا زمانی كه تحت مالكيت حاج شير علی و برادرانش قرارداشت، كدخداهای آن جا هريك به نام‏های سيد محمد رضا حسينی، سيد علی رضا حسينی، حاج داد رس قاسمی و حاج قربان علی بود ند .

مالكيت يك دانگ ونيم املاك «تُل سرخ» مربوط به حاج اسداللّه هوشمند پسر كربلايی غلام رضا بود كه خود سرپرستی آن را عهده داربود. وروستای «ملك آباد» كه آخرين روستای «كامفيروز» شمالی بود، قبلا متعلق به آقای ملك منصور خان قشقايی بود، سمت كدخدايی آن به عهده ی مشهدی علی اكبر بود، در سال 1338 آقای غلام حسن خان درودی املاك «منصورآباد» رااز آقای ملك منصور خان قشقايی خريداری نمود، تا زمانی كه در مخزن سد دار يوش قرار نگرفته بود، شخصا عهده دار نظم و نسق آن جا بود .

قتل‏ های واقع درليرمنجان واتهام ‏به برادران كيانی

پس ازاین که حاج شير علی كيانی املاك «تل سرخ» و «عادل آباد» را از ملك منصور خان قشقايی در تهران خريد، دو قلعه ی ديگر به آن اضافه نمود. بنابراين نياز به نيروی انسانی داشت، زيرا در آن زمان وسايل كشاورزی و دستگاهای پيش رفته ی مكانيزاسيون امروزی موجود نبود. عده ی از زارعين «ليرمنجان» به نام‏های سيد محمد رضا حسينی، سيد علی رضا حسينی و چند نفری ديگرازقوم وخويشان شان، كه‏درحقيقت مردمی زرنگ و آبرومندی بودند، می‏آيند در «بكيان» با حاج شير علی صحبت می‏كنند ومی گويند كه چون در «ليرمنجان» زمين زراعتی كم می‏باشد، ماهم آب و ملك حسابی نداريم، چنان چه ممكن باشد در روستای تل سرخ، ياعادل آباد مقداری زمين به ما بدهيد تا خانه و زندگی خود را درهمان جا ببريم، مشغول كشت و زرع شويم، مال الاجاره می‏دهيم، اگر شرايط ديگری هم داشته باشد، می‏پذيريم .

حاج شير علی و برادرانش موافقت می‏كنند. قرار داد كتبی بدين مضمون می‏نويسند كه آقايان سيد محمد رضا و سيد علی رضا حسينی به همراه بقيه ی اقوام خود از «ليرمنجان» به عادل آباد و «تُل سرخ» نقل مكان نمايند. پس از انعقاد اين قرار داد، آقای سيد علی رضا مال و دواب آماده می‏كند تا وسايل خانه و زندگی خودرا حمل نمايد؛ موقعی كه به «ليرمنجان» می‏رسد، يك نفر به نام غلام علی، برادر زاده ی حاج علی محمد كدخدای وقت «ليرمنجان» برای او ايجاد مزاحمت می‏كند، نمی‏گذارد كه سيد علی رضا خانه‏اش را حركت دهد، پس از مقداری بحث و مشاجره ی لفظی، بايك ديگر درگير می‏شوند، چون غلام علی قدرت زياد تری داشته و قوی تر از سيد علی رضا بوده، حركت می‏كند كه سيد علی رضا را دست گير نمايد، دراين موقع سيد علی رضا يك قبضه تفنگ دو لول سوزنی به همراه خود داشته، وقتی كه احساس خطر می‏كند، با همان تفنگ دو لول خود به طرف غلام علی شليك می‏كند، غلام علی فورانقش برزمين می‏شود، سيد علی رضا به طرف آن دست رودخانه فرار می‏كند، تا اهالی «ليرمنجان» خبر می‏شوند، كار از كار گذشته بود .

سيد علی رضا خودش را به «تُل سرخ» می‏رساند، اهالی مشغول كفن ودفن غلام علی می‏شوند، حاج علی محمد دهقان كدخدای «ليرمنجان» به مقامات دولتی شكايت می‏برد واتهامات قتل را متوجه حاج شير علی عنوان می‏نمايد وتصريح می‏كند كه: «سيد علی رضابه دستور حاج شير علی كيانی غلام علی را كشته‏است .»

مسئولين حكومتی، حاج شير علی را دست گير و زندانی می‏نمايند، به حاج شير علی می‏گويند: " بايد سيد علی رضا را تحويل بدهی " حاج شير علی كيانی در پی اين ماجرا حدود 2 ماه در «شيراز» زندانی می‏شود. در طول اين‏مدت 2 ماه سيد علی رضا در منزل حاج شير علی به سر می‏برده، ولی درزندان هر چه به حاج شير علی فشار می‏آوردند كه " بايد سيد علی رضا را تحويل بدهی " اظهار بی اطلاعی می‏كند، مسئولين هم دست از سر حاج شير علی برنمی دارند

در اين ميان حاج شير علی به حاج دوست علی پيغام می فرستد كه: " برويد در «تنگ شول» آقای حاج سيد محمد علی مير باقری و يك عده‏ی ديگراز ريش سفيد ان «كامفيروز» راببريد به منزل حاج علی محمد دهقان، روی بزنيد، بلكه حاج علی محمد ليرمنجانی رضايت بدهد، يا خون بهابگيرد. " حاج دوست علی و حاج پير علی هم اين كار را می‏كنند، با آوردن آقای حاج سيد محمد علی مير باقری و عده‏ی ريش سفيد به منزل حاج علی محمد، هر چه ازاوخواهش و تمنی می‏كنند، حاج علی محمد مجاب نمی‏شود. آقايان هم نگران و دل خور بر می‏گردند .

اتفاقا از بدشانسی و برگشت روزگار، سه چهارشب بعد عده‏ی به منزل حاج علی محمد دهقان می‏ريزند، شب هنگام اورا دررخت خواب به قتل می‏رسانند. مهاجمان آن قدر ظريف كارمی‏كنند كه حتی همسر مقتول در همان منزل، در همان بستر خواب، متوجه نمی‏شود. پس از جاری شدن خون در رخت خواب بيدار می‏گردد؛ تا مردم خبر می‏شوند وبه خود می‏آيند، وازهم دیگر می پرسند که: «قاتل يا قاتلان چه كسی هست وچه كسی نيست» كارازكارگذشت، قاتل هركه بود، دررفت

ملك «ليرمنجان» ازقديم موقوفه بود، متولی آن شخصی مهم به نام " مؤيد الشريعة شيرازی " بود، كه در دستگاه حكومتی اقتدار بالای داشت؛ اتهام اين قتل را به حاج دوست علی كيانی می‏زنند، قوای انتظامی به سركردگی يكی از افسران آن زمان به نام «سروان ازهاری[13]» جهت بررسی قتل حاج علی محمد دهقان لير منجانی به «كامفيروز» آمده ودر روستای «بكيان» به منزل حاج دوست علی وارد شد، درآن جا تحقيقات خودرا شروع كرد، درنهايت به صراحت اتهام قتل حاج علی محمددهقان ليرمنجانی را به حاج دوست علی وارد نمود، مستقيمابه حاج دوست علی‏گفت: «توخودت حاج علی محمد ليرمنجانی را كشته‏ی، بايد با اين پرونده به «شيراز» بيايی، تا تو را تحويل دستگاه قضايی بدهيم.»

حاج دوست علی هر چه ‏به خدا و قرآن و قسم متوسل شد، جناب سروان ازهاری قبول نكرد، به مأمورين دستور داد تا حاج دوست علی را دستگير نمايند، در اين موقع حاج دوست علی مشغول كشيدن قليان بود ه وبا همان قليان بر سر جناب سروان ازهاری كوبيد، چنان كه قليان خُرد شد وفرق جناب سروان ازهاری هم شكست و بنای خون ريزی نمود؛ چون تعداد سربازان تحت امرسروان ازهاری بيش از 18 نفر نبود ند، نتوانستند حاج دوست علی را دست گير نمايند، سروان0ازهاری به ناچار دستور حركت داد، مأموران به فرماندهی سروان ازهاری با سر شكسته راهی «شيراز» شدند، بااين قصد كه مجددا با قوای بيش تر بر گردند، تا بتوانند حاج دوست علی كيانی را دست گير نمايند، وقتی كه سروان ازهاری با قوای بيش‏ تر به «كامفيروز» برمی گردد، بعد از ظهر بوده، بنابراين مجبور می‏شوند، شب را در «حسين آباد» - «كامفيروز» بمانند، با اين قصد كه فرداصبح به طرف «بكيان» حركت كنند.

اما در بين راه، جنگ جويان طايفه‏ی فارسی مدان به سر كردگی حسين خان فارسی مدان و عده ی ديگر از كلانتران فارسی مدان درآن دست رودخانه، سروان ازهاری را زير نظر می‏گيرند ومی فهمند كه اووافراد زيرفرمانش، امشب در«حسين آباد» ماندگاراند. تصميم می‏گيرند كه شب هنگام به روستای «حسين آباد» وارد شوند و مأموران انتظامی را خلع سلاح نمايند؛ خبر به جناب سروان ازهاری می‏رسد، جناب سروان حالش منقلب می‏شود، چنان كه از اهالی «حسين آباد» كسب تكليف می‏نمايد، ازآن‏ها می‏پرسد كه چه بايد بكند؟!

حسين آبادی‏ها می‏گويند: «بهتراست خبر به حاج دوست علی بدهيم تا به همراه عده ی تفنگچی از «بكيان» حركت كند وبيايند در«حسين آباد» ازشما دربرابر حمله ی‏ عشاير فارسی مدان حفاظت نمايند.» جناب سروان ازهاری ناگزير قاصدی از اهل «حسين آباد» به روستای «بكيان» نزد حاج دوست علی می‏فرستد، از او می‏خواهد كه برای كمك و جلوگيری از ورود تفنگ چيان فارسی مدان به «حسين آباد» بيايد ووارد عمل شود .

نامه به وسيله ی قاصد به دست حاج دوست علی می‏رسد، بلافاصله حدود 20 نفر تفنگ چی زبده و زبردست به سركردگی حاج دوست علی به طرف «حسين آباد» حركت می‏كنند، تا به «حسين آباد» می‏رسند، متوجه می‏شوند كه تفنگ چيان فارسی مدان هم از آن طرف رودخانه شروع كرده اند. حاج دوست علی زود تر می‏رسد، درب قلعه «حسين آباد» را می‏بندد، جنگ شروع می‏شود، از لحظه ی غروب آفتاب تا سحرادامه می‏يابد، سروان ازهاری هم تمام اسلحه ومهمات خودرا در اختيار حاج دوست علی می‏گذارد، تفنگ چيان فارسی مدان شكست می‏خورند و فرار می كنند .

صبح روز بعد كه حال جناب سروان بهتر می‏شود، با حاج دوست علی صلح می‏كند، ازاو تقاضا می‏نمايد كه " اووافراد تحت فرمانش راتا رودخانه ی «درود زن» بدرقه نمايد ." حاج دوست علی هم قبول كرده، آن‏ها راازمنطقه ی «كامفيروز» به سلامت عبورداده، وارد منطقه ی «ابرج» می‏نمايد. درموقع خداحافظی درسر رود خانه ی «درودزن» جناب سروان ازهار ی پرونده ی حاج علی محمد ليرمنجانی را پاره می‏نمايد، پرونده ی ديگری تشكيل داده، باخودبه «شيراز» می‏برد، به محض رسيدن سروان ازهاری به «شيراز» حاج شير علی هم اززندان آزاد می شود وبه ‏خانه برمی‏گردد .

پايان راه‏ نسل‏ اول‏ كيانی

مرگ نقطه ی پايان زندگی است، هيچ استثنا ی برای هيچ كس متصوّر نيست، فقير، غنی، ضعيف، قوی، زشت، زيبا... همه بايد بگذارند وبگذرند . طبق همين قانون تغييرناپذير حاكم برهستی بود كه در تير ماه سال 1330 (هش) حاج شير علی كيانی، دست ازآن همه املاك واموال برداشت، چشم ازدنيا پوشيد، رخ درنقاب خاك كشيد ورفت. جسد او را از «شيراز» به «كامفيروز» آورد ند وطبق وصيت خودش در جای به نام پوزه ی «پالنگری» به خاك سپردند .

درست 4 سال بعد ازاو، در اسفندماه سال 1334 (هش) برادرش حاج دوست علی به رحمت ايزدی پيوست، جنازه‏ی او را طبق وصيت نامه‏اش در آرام گاه «شاه داعی اللّه» - «شيراز» به خاك سپردند؛ 3 سال بعد، درفروردين ماه سال 1337 (هش) تنها برادر بازمانده شان، حاج پير علی نيزدر «كامفيروز» ازدنيا رفته وبه آن دو ملحق گرديد، جنازه ی او را در كنار حاج شير علی به خاك سپردند؛ بدينسان پرونده ی زندگی نسل اول كيانی‏های «كامفيروز» مختومه شد .

ميراث كيانی

دراين موقع قلمرو مالكيت آقايان كيانی شامل محدوده های زير بود:

1 - روستای «بكيان» 6 دانگ بالغ بر 350 هكتار .

2 - روستای «پالنگری» 6 دانگ به استثناء نواحی تابعه 400 هكتار .

3 - روستای «ده كهنه» 6 دانگ بالغ بر 150 هكتار .

4 - روستای «حسين‏آباد» 6 دانگ بالغ بر 400 هكتار.

5 - روستای «قلعه نو» 6 دانگ بالغ بر 200 هكتار .

6 - روستای «منصور آباد» 4 دانگ بالغ بر 150 هكتار .

7 - روستای «كهمين» 5/2 دانگ بالغ بر 150 هكتار .

8 - روستای «بكان» و سرحد چهار دانگه 6 دانگ 18000 هكتار .

9 - روستاهای «تل سرخ»، «عادل آباد» و «حاجی آباد» ازهركدام 5/4 دانگ بالغ بر900 هكتار. همه ی املاك ذكر شده (به استثنای دشت بكان) واجد شرايط حق الشرب از رودخانه ی «كُر» بودند. علاوه براين‏ها ازديگرموارد ملكيت‏های بزرگان كيانی موارد ذيل رانيز می‏توان نام برد:

1 - كارخانه ی برنج سفيد كنی در «بكيان».

2 - خانه ی اعيانی در شيراز برای حاج شير علی واقع دراول خيابان فرح .

3 - خانه ی اعيانی درشيراز برای حاج پير علی واقع درخيابان فرح .

4 - خانه ی اعيانی درشيراز برای حاج دوست علی واقع درخيابان منوچهری .

5 - خانه ی اعيانی درشيراز برای حاج عبداللّه و حاج نوراللّه .

6 - خانه‏های اعيانی مخصوص هريك واقع در روستای «بكيان».

چنان كه ذكر شد، مركز سكونت آن ها در «بكيان» - «كامفيروز» بود .

سلسله نسب فاميل كيانی

دوست علی بزرگ - ساكن بوير احمد

جهان بخش - ساكن بوير احمد

چراغعلی + شاه عنبر

حاج شيرعلی، حاج پيرعلی، حاج دوستعلی، شاه سلطان، ماه سلطان‏

فرزندان واعقاب :

1 - فرزندان «حاج شيرعلی» ازچهارمادر:

ميرزاخان = مهدی، عطا، ايرج، بهرام، بهمن، خسرو، اعظم، فاطمه، گل جهان، . بهجت، گل افروز، طلعت، شهربانو، شيرين، مهين‏تاج، بلقيس .

الف : مهدی 5 پسر = طهمورث، اردشير، رضا، علی رضا- حميد رضا.

ب : شاپور2 پسر = سعيد - مسعود.

ج : اردشير1 پسر = محمد .

عطا: 5 پسر = بهادر، داريوش، اميرتيمور، جهان شاه - اردلان .

2 - فرزندان «حاج پيرعلی» ازدومادر:

پنجعلی، سيف اللّه، نصراللّه، حبيب اللّه، فرامرز، كيامرث، كتايون - سلطنت .

الف : پنجعلی 1 پسر = ابراهيم .

سيف اللّه 5 پسر = عبدالحميد، مسيح، كريم، خسرو - سهراب.

ب : نصراللّه 5 پسر = نادر، محمد، اسماعيل، جهان پور - فريدون .

ج : حبيب اللّه 1 پسر = بهمن .

د : فرامرز 3 پسر = فرزاد، مهرداد - حسين .

ه : كيامرث 3 پسر = منوچر، كورش - ايرج .

3 - فرزندان «حاج دوستعلی»:

غلام علی، مرتضی، ناصرقلی، رضاقلی، كرمعلی - محمدرضا.

الف : غلام علی 4 پسر = منصور، لطفعلی، افشين - پرويز.

ب : مرتضی 3 پسر، مهرزاد، اشكان - مسعود .

ج : ناصرقلی 3 پسر= بيژن، سيروس، فرود .

د : رضاقلی 3 پسر= محمد، شهريار- محمود.

ه: كرمعلی 3 پسر= حسين، علی - آرش .

و : محمد رضا 1پسر= علی .

4 - فرزندان «شاه سلطان»: عبداللّه، نوراللّه - خيراللّه .

الف : فرزندان حاج عبداللّه از3 مادر : اسكندر، مظفر، غلام رضا، غلام حسين، حميدرضا، ارژنگ، علی رضا – كورش.

ب : مشهدی خيراللّه 2 پسر = عزت اللّه - حسين آقا .

ج : حاج نوراللّه 4 پسر = حجت اللّه، حشمت اللّه، عزيزاللّه - بهبود

5 - فرزندان «ماه سلطان»: حسين خان، كاكاخان - امراللّه. اسامی اين اشخاص به همراه فرزندان شان دربخش «خانيمن» نیزآمده است .

پس ازفوت بزرگان كيانی، جريان امور به نحو عادی پيش می‏رفت كه در سال 1338 «لطف علی‏خان معدل» مالك «خانيمن» به رحمت ايزدی پيوست، املاك متوفی به برادرش محمد علی معدل رسيد، ازاين پس او مالك روستای «خانيمن» شد. روستای «خانيمن» در همسايگی شمالی روستای «بكيان» قرار دارد، معنی اين نكته آن است كه املاك كيانی‏ها زير دست «خانيمن» واقع بود، اين املاك می‏بايد از نهر اعظمی به نام «نهر جلال آباد» كه از وسط روستای «خانيمن» عبور می‏كرد، مشروب می‏شد . تمام روستاهای تحت تملك كيانی‏ها از«بكيان» و «پالنگری» گرفته تا بقيه ی روستاهای پايين‏تر همين حكم راداشتند.

سليمان خان امينی كه كدخدا ی معدل بود، چون دربالا دست قرار داشت، هر روز به تخريب «جدول جلال آباد» اقدام نموده، باعث نرسيدن آب به املاك كيانی‏ها می‏شد. تا موقعی كه معدل بزرگ زنده بود، روی سابقه ی دوستی كه با كيانی‏ها داشت، می‏شد اين معضل را رفع ورجوع كرد، اما همين كه «لطف علی خان معدل السلطنة» فوت نمود ه و ملك «خانيمن» به محمد علی معدل رسيد، سليمان خان امينی كرارا به انجام اين عمل مبادرت ورزيد. اوحتی راه «بكيان» را كه ازروی ملك «خانيمن» عبور می‏نمود، قطع كرد. سليمان خان امينی در اين موقع چنين حساب می‏كرد كه آقای معدل جديد اطلاعی‏از اين اوضاع ندارد، لذا دست خودرا بازتر ازقبل پنداشته، هر ساعت باعث ايجاد اين گونه دردسرها می‏شد .

كاربه جای كشيد كه حتی اهالی «بكيان» كه طبق معمول به كوهای شمالی «بكيان» جهت جمع آوری نوعی علف كوهی به نام «جاشير» برای خوراك مال ودواب شان می‏رفتند، بامزاحمت ها ی آقای سليمان خان امينی مواجه می‏شدند، عوامل سليمان خان ازكارآن‏ها جلوگيری نموده ونمی گذاشتند تا بكيانی‏ها در آن جا بروند، برای گاوهای خود جاشير فراهم آوردند .

دريك موقع سليمان خان دستور داد ه بود تا جماعت از «خانيمن» تا حدود «گرمه» واللّه مراد خانی در محل معينی به نام زمين‏های عز آباد ( كه جزء زمين‏های «خانيمن» محسوب می‏شد وبعدا مركز دعواشد) اجتماع نموده ومنتظر فرمان باشند، دو سه روزی مشاجره به طول كشيد، تا اين كه در تاريخ 5 خرداد ماه سال 1338 كاروان چارپاداران بكيانی‏ كه باحمايت سه چهار نفر تفنگ چی جهت حمل جاشير به كوه رفته بودند، با مزاحمت عوامل سليمان خان مواجه شدند، خبر به روستای «بكيان» آمد كه جمعيت سليمان خان الاغ‏های حامل جاشير كيانی‏ها را با قهر و غلبه ازمسير برگردانده وبه سمت ديگری برده‏اند

دراين موقع يك موضوع كه باعث جرأت يافتن سليمان خان امينی جهت مقابله با كيانی‏هاشده بود، اين بود كه آقايان حاج مهدی و حاج عطاءاللّه يگ نگرانی جزئی با بقيه ی عموزاده‏ها داشتند، يك روز قبل از وقوع دعوا يك نفر را محرمانه نزد سليمان خان فرستاده و گفته بودند: «ما درا ين دعو ی شريك قوم و خويشان خود نيستيم.» سليمان خان که فكر می‏كند بين كيانی‏ها اختلاف می‏باشد، بيش ترتحريك می‏شود .

كيانی‏ها بالمقابل دستور دادند تاجمعيت ده دوازده روستا، بالغ بر يك هزار سواره و پياده گرد آمدند وبه جمعيت سليمان خان كه متشكل از خانيمنی‏ها و بقيه ی دهات تحت فرمانش بودند، حمله ور شدند، بدين ترتيب جنگ شروع شد، از سرصبح تا چهار بعد از ظهر دعوای سخت ودرگيری مسلحانه ادامه يافت، چنان كه يك لحظه صدای تفنگ خاموش نشد. درساعت چهار بعد از ظهر جمعيت سليمان خان امينی شكست خورد ه و عقب نشينی كرد ند؛ ساعتی بعد اخبار آمد كه تعدادهفت نفر از جمعيت «خانيمن» و طرف داران سليمان خان امينی كشته و زخمی شده‏اند .

به دنبال انتشار اين خبر، جمعيت كيانی‏ها بر گشتند، كليه ی سواره و پياده آمدند به طرف بكيان، هر كس راهی منزل خود شد، كيانی ها شامل 2 ورثه ی حاج پيرعلی، حاج دوست علی و دسته ی حاج عبداللّه و حاج نوراللّه آمدند در منزل حاج عبداللّه دور هم جمع شده، شورای تشكيل دادند كه تكليف كار هارا معين نمايند.

سليمان خان وخانيمنی‏ها، كشته وزخمی‏های خودرا با ماشين باركش به طرف «شيراز» حركت دادند، يك نفر آن هابه نام هدايت خزائی در صحنه ی دعوا از بين رفته بود، شش نفر ديگر را كه به بيمارستان «شيراز» رسانيدند معالجه شد. ابتدا زخمی‏ها و مقتول را به هنگ ژاندارمری «شيراز» بردند، ازآن جا به بيمارستان منتقل كردند .

درآن موقع آقای معدل جديد، كه سناتور شاه بود، دستور موأكدی از دربار برای فرماند هی ژاندارمری «شيراز» می‏گيرد كه موضوع هرچه سريع‏تر بررسی شود، فرمانده هنگ ژاندارمری، كسی به نام تيمسار اشكان بود كه دو روز بعد ازواقعه، خودش دررأس هيأتی مركب از يك نفرقاضی به نام سرهنگ نسابه، يك نفرپزشك قانونی و چندين ماشين پر ازژاندارم وارد «بكيان» شدند، در همان جا تحقيقات بدوی شروع شد، قرار بازداشت حاج فرامرز كيانی را به اتهام قتل هدايت خزائی صادرنمودند، آقايان حاج عبداللّه اميدوار، غلام علی كيانی، ناصر قلی كيانی، مرتضی قلی كيانی نيزتحت قرار كفالت زندانی شدند. اين چهار نفر بعد از گذشت يك هفته با قيد ضمانت آزاد شدند، چون زخمی‏ها تحت معالجه ومداوا قرارگرفته و همه خوب شدند .

ولی حاج فرامرز تحت قرار بازداشت در زندان كريم خانی به سر می‏برد، هر آن چه كه اين سه گروه ازفاميل كيانی می‏توانستند، انجام دادند، به هردری متوسل شدند، لكن موفق به آزادی حاج فرامرز كيانی نگرديدند. حتی متوسل به آقای حاج سيد محمد علی مير باقری گرديدند، اواظهار فرمود كه برويد پهلوی پسر برادرم آقای حاج سيد جواد مير باقری، زيرا قاضی مربوطه به نام آقای دُرميانی كه پرونده ی فرامرز كيانی را رسيدگی می‏كند، اهل «اصفهان» است وبا آقای حاج سيدجواد مير باقری آشنا می‏باشد، شايد اوبتواند برای شماكاری انجام دهد وحاج فرامرز كيانی را آزاد نمايد .

آقايان حاج عبداللّه اميدوار، حبيب اللّه كيانی و غلام علی كيانی سه نفری به آقای حاج سيد جواد مير باقری رجوع نموده، جريان را توضيح دادند، آقای حاج سيد جواد گفتند: «مبلغ پنجاه هزار تومان پول نقد تهيه نماييد و بياوريد تا ببرم پهلوی قاضی، فرامرز كيانی را آزاد نمايم؛ سه نفری به بقيه ی برادران ابلاغ كردند، مبلغ پنجاه هزار تومان پول جمع آوری شد، مبلغ چهار هزار تومان ديگر هم دو تخته فرش برای خود حاج سيد جوادمير باقری خريدند، كه جمعا پنجاه و چهار هزار تومان شد .

اين پول را فقط ورثه های حاج پير علی، حاج دوست علی، حاج عبداللّه، حاج نوراللّه و حاج عزت اللّه پرداختند؛ ورثه ی حاج شير علی حاضر به همكاری و حمايت نشدند. در آن روز مبلغ پنجاه هزارتومان خيلی سنگين بود، برنج بار صاف يك من هجده ريال بود، يعنی سه كيلو و ششصد گرم برنج برابربا18 ريال (كمترازدوسكه ی 10ريالی) برنج سفيد راكيلوی ده ريال نمی‏خريدند .

اين مبلغ پول را تهيه نموده و نزد حاج آقا جواد بردند، وقتی كه حاج آقا جواد پول را پهلوی آقای دُرميانی قاضی پرونده‏ی فرامرز كيانی می برد، قاضی پس از ابراز دوستی، اظهار می‏دارد كه " اين كاراز عهده ی من ساخته نيست " چون طرف شما زارعين روستای «خانيمن» نيستند كه من بتوانم كاری بكنم، طرف شما يك سناتور درتهران می‏باشد به نام آقای معدل كه به دربار «محمد رضا شاه پهلوی» راه دارد وصاحب نفوذ است .

آقای مير باقری با قاضی مشورت می‏كند كه پس تكليف و راه كار چه می‏باشد، قاضی اظهار می‏دارد كه كسی را بفرستيد پهلوی آقای معدل، شايد رضايت داد. حاج آقا جواد مير باقری آمد و پول را پس آورد، همان پول را آقای حبيب اللّه كيانی گرفت برای هزينه ی اياب و ذهاب. به ناچار آقای حاج عبداللّه اميدوار و بقيه ی كيانی‏ها جويا می‏شوند كه ببينند چه كسی می‏تواند آقای معدل را راضی نمايد، تا اين كه توانستند يكی از كارشناسان دادگستری سابق به نام حبيب اللّه جوكار را پيدا نمايند، كه رابطه ی خوبی با آقای معدل داشت، حضرات كيانی به منزل آقای حبيب اللّه جوكار رفتند، درآن جا متوجه شدند كه او جريان را كما كان مطلع است. آقای جوكار قول داد كه به آقای معدل مراجعه نمايد و جواب بياورد. دو سه روز بعد به آقای جوكار مراجعه شد، جواب داد كه آقای معدل می‏فرمايد:

«كيانی‏ها بايد اين ملك را از من بخرند» شرح داده بود كه آقايان كيانی 3 مشكل در ملك من دارند: اول اين كه آب نهر «جلا آباد» از روستای «خانيمن» يعنی ازوسط ملك من عبور می‏كند، كه هر ساعت باعث درگيری می‏باشد. دوم راه عبور روستای «بكيان» از وسط ملك من است؛ اين درگيری و قتل هم از مورد سوم است. آقايان كيانی و حاج عبداللّه اميدوار با خريدن ملك «خانيمن» و حاج آباد می‏توانند هر سه مورد رايك جا حل كنند .

اين صحبت باور كردنی نبود، چون قبلا حاج شير علی و برادرانش برای ملك «خانيمن» بامعدل بزرگ زياد صحبت كرده بودند، لكن اوفروشنده نبود، چطور می‏شود كه اين معدل می‏خواهد ملك «خانيمن» را بفروشد ؟

آقای جوكار قسم خورد كه آقای معدل فروشنده می‏باشد، وقتی برای حاج عبداللّه اميدوار وكيانی‏ها مسلم شد كه آقای معدل فروشنده ی ملك «خانيمن»است، از خوش حالی سر از پا نمی‏شناختند. صحبت قيمت به ميان آمد، آقای حبيب اللّه جوكار اظهار داشتند كه آقای معدل قيمت را معادل 2 ميليون و 400 هزار تومان می‏گويد. نهايتا به قيمت 2 ميليون و 200 هزار تومان قيمت ملك «خانيمن» ومبلغ هشتاد هزار تو مان بابت كمسيون كه جمعا مبلغ دو ميليون و 280 هزار تومان می‏شود، مقطوع شد .

فورا قول نامه نوشته شد، مبلغ هشتصد هزار تومان فی المجلس پرداخت گرديد، بقيه بايد درموقع انتقال سند در دفتر خانه ی اسناد رسمی پرداخت گردد، مبلغ 80 هزار تومان حق كمسيون هم تحويل آقای حبيب اللّه جوكار شد، قول نامه امضا گرديد. با انجام اين معامله سروصدا در «شيراز» بلند شد، چون خيلی مهم به نظر می‏رسيد، با برنج سفيد كيلوی کم تر ازيك تومان واقعا هم مهم بود .

اهالی روستاهای «خانيمن» و«حاجی‏آباد» از جريان فروش ملك «خانيمن» اطلاع يافتند، دو سه روز بعد كليه ی زارعين «خانيمن» و «حاجی آباد» به اتفاق آقای سليمان خان امينی در«شيراز» به دفترآقای معدل واقع در خيابان رودكی آمدند، با معدل داد و فرياد نموده و بنای بد حرفی گذاشته وگفتند: «تو كه می‏خواستی ملك «خانيمن»را بفروشی، چرا ما را با كيانی‏ها دشمن كردی؟ چرامارا با آن ها خون دار نمودی؟ چرا ملك رابه خودما نفروختی...؟

آقای معدل با اين برخورد هانگران شد، تقريبا پشيمان گرديد، ازطريق آقای حبيب اللّه جوكار به حضرات كيانی پيغام فرستاد كه بياييد تا به جای ملك «خانيمن» در همين «شيراز» به شما ملك بدهم، ومشخص كرده بود كه ازاول خيابان مشير فاطمی تابيمارستان نمازی كلامال من است؛ شماهرجای آن رابخواهيد به شما می‏دهم، قيمت حاشيه ی خيابان از قرارهرمترمربع 90 تومان، قواره‏های پشت، تا بيمارستان نمازی، متری 40 تومان .

اماكيانی ها و حاج عبداللّه حاضر نشدند، آن هاگفتند: «ملك شهر به چه درد ما می‏خورد؟!» مامی‏خواهيم كشاورزی كنيم ودرآمد داشته باشيم، رعیت داشته باشیم، دور و بری وارباب رجوع داشته باشيم... ازآن جا كه معدل مرد ی معتبر و آبرومندی بود، چون قول نامه كرده بود، نمی‏خواست امضای خودش را خراب كند، مجددا پيش نهاد نمود كه بياييد ملك را با اهالی «خانيمن» و سليمان خان بالمناصفه بخريد، ازقرار3 دانگ كيانی‏ها وحاج عبداللّه، 3 دانگ ديگرسليمان خان امینی و خانيمنی‏ها.

با اين برنامه موافقت شد، ولی اهالی «خانيمن» و سليمان خان نتوانستند پول شان را جوركنند، حتی قرار شد يك دانگ و نيم ملك رابخرند، باز هم نتوانستند، درآخر سليمان خان امينی كه بيش از 50 سال مستأجر ملك «خانيمن» بود، نتوانست يك هكتار آن‏را بخرد، تا چه رسد به زارعين روستای «خانيمن». آن‏ها همين طوری امروز وفردامی‏كردند .

فُرجه‏ها ومهلت‏ها يكی پس از ديگری گذشت، اين جاديگر معدل يقين كرد كه چيزی در بساط آقايان نيست، مصمم شد تامعامله را باكيانی‏ها به نتيجه برساند، دستور داد يكی از دفتر خانه‏های اسناد رسمی «شيراز» كه سر دفتر آن آقای كاظمی بود، شبانه در يكی از باغ‏های «شيراز» به نام باغچه ی «كيف» بيايد، آقای كاظمی با دفتر ودستگاه ومهروتشكيلات خود در آن باغ حاضر شد، از اول شب كارسند نويسی شروع شد، تا صبح فردا طول كشيد، دراول صبح سند نويسی تمام شد .

دراین جلسه معدل كليه‏ی 6 دانگ خانيمن‏رابه كيانی‏ها انتقال داده و پول آن را نقدا فی المجلس دريافت كرد. كيانی ها دراين معامله هر چه اندوخته ی نقدی داشتند پرداخت نمودند، خانه‏های «شيراز» خود را در معرض فروش گذاشتند، تاتوانستند مبلغ 2280000تومان بهای ملك «خانيمن» و «حاجی آباد» را كه روی هم يك پلاك بودند، تهيه نمايند. هر چه كم داشتند از كليمی و مسلمان قرض كردند، به آقای معدل پرداختند

كارتمام شد، كيانی هادرهمان جلسه به مساحت 7 هكتار ازهمين ملك را جهت خون بها به ورثه ی هدايت خزايی دادند، در همان محضر رضايت نامه گرفتند، آقای حاج فرامرز كيانی را از زندان آزاد كردند.

واقعا وقتی اکنون فکر می‏کنیم، به این نتیجه می‏رسیم که در آن زمان ارزش جان و خون انسان خیلی بیش‏تر از حالا بوده؛ اگر به ‏قوانین و مبلغ دیه ‏ی امروز حساب کنیم و قیمت ملک خانیمن را هم به ‏پول امروز بسنجیم، ارزش یک هکتار از این ملک، پول خون‏ بهای بیش از ده نفر می‏شود! ولی در آن زمان برای خون‏ بهای یک نفر هفت هکتار زمین داده شده است.

بعد ازانجام معامله وانتقال سند، آقای سليمان خان امينی به آقای محمد علی معدل متوسل شد، مقدار سه هشتم ازيك دانگ رابا خواهش از كيانی‏ها پس گرفت كه بدون اخذ قيمت به آقای سليمان خان انتقال داد ه شد .

در اين معامله آقای معدل آن چه در سند به آقايان كيانی انتقال داد، اعم از كليه ی 6دانك ملك «خانيمن» و «حاجی‏آباد» شامل عرصه و اعيان، باغات زارعين، باغ مالكی، خانه‏های زارعين، خانه ی مالك (كه معروف به قلعه ی خان بوده ومخروبه ی آن تاهنوز درزير دست محل جديد روستای «خانيمن» باقی است) می‏باشد. اين قلعه در زمان مشيرهمايون ساخته شده وجزء مالكيت معدل بود. از آن‏جا كه سليمان خان مستأجر ملك «خانيمن» بود، در آن زندگی می‏نمود. هم چنين كليه ی متعلقات ملك «خانيمن» حتی آسياب را به كيانی‏ها منتقل نمود .

با انجام اين معامله سراسر «كامفيروز» شمالی (به جز 2 - 3 روستای دوردست كه درآن موقع دارای اهميت قابل توجه نبود) كلا درمالكيت كيانی‏ها قرارگرفت، تقسيم ملك «خانيمن» ميان فاميل كيانی بدين ترتيب بود: يك دانگ و نيم برای حاج عبداللّه اميدوار، حاج نوراللّه كيانی و حاج عزت اللّه كيانی؛ يك دانگ ونيم برای آقايان سيف اللّه كيانی، حاج نصراللّه، حبيب اللّه، فرامرز و كيامرث؛ يك دانگ برای آقايان غلام علی، حاج مرتضی، ناصر قلی، رضا قلی و كرم علی كيانی؛ يك دانگ و نيم برای آقايان حاج مهدی و حاج عطا كيانی و نيم دانگ باقی مانده مال مشهدی حسين خان كيانی وسليمان خان امينی .

دشت «بكان» نيز در قلمرو مالكيت كيانی ها قرار داشت، دراين موقع كسی نمی‏توانست در برابر آن ها عرض اندام نمايد، رُقباومزاحمين سابق تمامامضمحل شده بودند، ديگر غارت وچپاول نبود، ديگر كسی نمی‏توانست زراعت كشاورزان را بچراند، امنيت، قانون وثبات پابرجابود، همه ی «من» بگو ها رفته بودند، تنها كيانی‏ها پابرجا بوده وروزبه روزبا موفقيت به پيش می‏رفتند، ديگر ازآن بهتر نمی‏شد. اما...

ديدی آن چهچه ی كبك خرامان حافظ؟ كه ز سرپنجه ی شاهين قضا غافل بود

دراوج موفقيت وغرور كيانی‏ها، دوضربه ی محكم و«مرد افگن» به طور پيا پی به شاه رگ حياتی آن‏ها وارد شد، يكی عبارت بود ازچند سال خشك سالی پیاپی ودومی برنامه ی موسوم به اصلاحات ارضی‏محمد رضاشاه، كه دراين جا به طور فشرده به هردو مورد نظری می‏افگنيم:

خشكسالی 1339 وجريان تعديل آب‏

در سال 1339 خشك سالی شديد پيش آمد، امانه آن قدر كه آب رودخانه به كلی خشك شود، رودخانه ی «كُر» پس از برداشت نهرهای «كامفيروز» همواره مقداری آب برای «رامجرد» داشت، لكن به «كُربال» نمی‏رسيد، به «رامجرد» هم كم می‏رسيد، دراين زمان مالكين «رامجرد» و «كُربال» به همراهی تيمسار همت مشهور، به اتفاق فرمانده هنگ ژاندارمری وتعداد زيادی ژاندارم و دو نفرلباس شخصی، كه می‏گفتند ازمأمورين سازمان امنيت هستند، برای تعديل آب رود خانه ی «كُر» به «كامفيروز» آمدند. آن‏هاازاول «كامفيروز» شروع كرده و سردهنه هاراگشتند. روز اول از«خرم مكان» شروع كرده وسردهنه ی آن را بستند .

مالكين شمال «كامفيروز» هم بی كار نه نشستند، در روستای «بكيان» گرد آمده و شورای تشكيل دادند تانگذارند مانند ناحيه ی جنوبی جدول‏های آن‏ها را ببندند، درهمان شب تمام مردم «كامفيروز» برای بيعت به «بكيان» آمده بودند، هر كدام فردارابرای مبارزه و برخورد با مالكين «رامجرد» و «كُربال» تهيه ديده بود ند

كيانی‏ها كه نمی‏توانستند در همان شب به جنگ تيمسار همت و همراهان بروند، صبركردند تا صبح شد، از اول دهات خود تا آخر دستور جمع آوری نفرات دادند، با نيروی زيادی به طرف سر دهنه ی نهر اعظم «خانيمن» حركت نمودند، قرار بر اين بود كه تمام مالكين «كامفيروز» در سر دهنه ی «خانيمن» تجمع نمايند، تا چنان چه مالكين «كُربال» و «رامجرد» خواستند بی حسابی نمايند، مالكين «كامفيروز» هم قاطعانه برخورد كنند. ولی ازترس نيامدند، تنها حاج سيد احمد دبيری آمد كه‏او هم پس از برخورد تيمسار همت با كيانی‏ها و حاج عبداللّه اميدوار، ترسيد وازصحنه به دررفت. جريان ازاين قرارشد كه تيمسار همت يكی از كشاورزان «خانيمن» را كتك كاری نمود ه و به حاج سيد احمد دبيری بنای فحاشی گذاشت، حاج سيد احمد هم تمام گناهان رابه گردن كيانی‏ها انداخت و گفت: «تيمسار ماكه ازدحام نكرده‏ايم .»

سرانجام مقداری آب از سر دهنه ی «خانيمن» جاری كردند، آمدند در «بكيان» با قوه ی قهريه، بدون هيچ گونه دستور از جانب مقامات قضايی، حاج عبداللّه را دست گير نموده، برای «شيراز» بردند. اين برنامه‏ها كلااز طرف همان مالكين بزرگ «رامجرد» و «كُربال» سازمان دهی می‏شد، كه اداره ی مستقل آب ياری در فارس به‏رياست آقای مهندس عاشور پور به وجود آورده و با آمدن آن شخص، تحت حمايت يك افسر مستبد به نام سروان كمالی و دو سه نفر جوان بی تجربه، مالكين «كامفيروز» رامرعوب كنند .

با چنان وضعيت خشكسالی و چنان مأموران بی تجربه، آقای عاشور پور مسئول آب ياری هر ساعت به تحريك عده‏ی از خدابی خبرپرداخته، چه دردسر ها كه برای خانواه ی كيانی به وجود نياورد، مسئول آب ياری هر ساعت زراعت مردم راخشك می‏نمود وبه مردم اهانت می‏كرد.او چنان ضربه‏ی به «كامفيروز» شمالی وارد كرد كه از هر زلزله‏ی بدتربود، اوبه همراهی دو سه نفر ديگر وهمگی باحمايت جناب سروان كمالی، تا جای كه توانستند به مردم بی نوا ظلم كردند. ازهمين جا تا خود استاندار وقت، آقای پيرنيا، تا آقای تيمسااردوبادی فرمانده هنگ ژاندارمری و سرهنگ كسمايی رئيس ساواك، همه وهمه دست دردست يك ديگر داشته وهمگی متحد بامالكان گردن كلف «كُربال» و «رامجرد» ، «كامفيروز» شمالی را چنان به خاك سياه نشاندند كه تا هنوز آثار آن پا برجااست. آقای عاشورپور باتحريك همان هم دستان خود به مدت سه چهار سال حق آبه ی شمال «كامفيروز» را پامال كرد، چندين باغ در «پالنگری» و دهات ديگررا خشك نمود . درحالی كه آب هم آن چنان كم نبود، ولی تنگ نظری وتبعيض اعمال می‏شد، چنان كه مالكين شمال «كامفيروز» ناچارشدند ازكشت برنج دست كشيد ه و مخصوصا در سال 1343 يك نسق مهم ازملك «خانيمن» به كشت نخود اختصاص يافت، خيلی جزئی زراعت برنج هم كاشتند .

موقع برداشت محصول نخود درفصل تابستان می‏شد، يك نفر متصدی برداشت محصول نخود معين شده بود، زمين نخودی در نزديكی «بكيان» واقع بود، افرادی مسئول جمع آوری و عمل و بهره بين مالك و زارع بود ند كه دريك جای مخصوصی سايه بان درست كرده و در كنار خرمن نخود نشسته بودند. يك روز عده‏ی از خرده مالكين شامل حاج عزت و كرمعلی كيانی در زيرسايه ی همين كپر، نزديك خرمن نخود نشسته بودندكه مشاهده می‏كنند جمعيت زيادی از روستای «خانيمن» بيرون شده ورو به خرمن‏های نخود می‏آيند .

وقتی در حدود يك كيلومتری می‏رسند 3 نفر از بين جمعيت جدا شده، خودرا زودتر به جای كه حاج عزت اللّه كيانی، كرمعلی كيانی و عده‏ی ديگر كه درزير كپر نشسته بودند، می‏رسانند، همين كه نزديك می‏شوند، نفس زنان بادادو فرياد می‏گويند: «شما هم غيرت نداريد، ديگر كاری از مردها هم ساخته نيست...» كيانی‏هامی‏پرسند: «چه خبر شده؟» می‏گويند: «امروز مأمورين آب ياری به نام‏های آذرلی و بنان رفته اند جهت بررسی و كنترل آب، با ابوالمحمد دهقان (يكی ازكدخدايان معتبر خانيمن) برخورد كرده، اورا با قدرت خودشان گرفته، تا توانسته اند مورد ضرب و شتم قرارداده‏اند، چنان كه ابوالمحمد دهقان از حال می‏رود، باز هم دست از سرش برنمی دارند، می‏آورند دراداره ی آب ياری توقيفش می‏كنند.»

ازهمين جا حاج عزت اللّه و كرمعلی كيانی با ماشين حركت می‏كنند، خودشان را به مأموران آب ياری می رسانند، تا آن جا كه می‏توانند آن‏ها راكتك می‏زنند، ابوالمحمد دهقان را سوار برماشين می‏كنند وبه قصد شكايت ازمأمورين آب ياری روانه ی پاسگاه می‏شوند، درآن موقع پاسگاه در «علی آباد» - «كامفيروز» مستقر بود. در بين راه باآقای رئيس پاسگاه كه شخصی به نام منصوردين دار بود برخورد می‏كنند كه‏اوهم سواربر ماشين حاج مهدی كيانی جهت رسيدگی به دعوای پيش آمده، به طرف «خانيمن» می‏آمده‏است .

درآن زمان خود حاج مهدی كيانی نيز يك خرده نگرانی فاميلی داشت، ملك خود را به غلام حسن خان درودی اجاره داده بود، خودهم به حمايت‏ازآن ها برخاسته بود. در اين جا بين حاج عزت‏اللّه وكرمعلی ازيك طرف، و حاج مهدی درطرف ديگر يك رشته بگو مگوی لفظی پيش می‏آيد كه آقای رئيس پاسگاه ازادامه ی آن جلوگيری می‏نمايد، حاج مهدی كيانی را كنارمی كشند ونمی‏گذارند باهم درگير شوند .

رئيس پاسگاه به اتفاق حاج عزت اللّه كيانی و كرمعلی وارد روستای «خانيمن» شده، در منزل آقای ابوالمحمد دهقان تحقيقات را شروع می‏كنند، مشغول باز جويی از مأموران آب ياری و آقايان كرمعلی كيانی و حاج عزت اللّه كيانی می‏شود، حقايق در پرونده درج می‏گردد، چون برنامه تاظهر طول می‏كشد، فصل تابستان هم بوده، آقای ابوالمحمد دهقان تهيه ی ناهار ديده بود ه، آقايان رئيس پاسگاه، مأموران، حاج عزت اللّه كيانی و كرمعلی كيانی ناهار رادر همان منزل ابوالمحمد دهقان صرف می‏كنند؛ كه بعد از ظهر جمعابه‏محل پاسگاه رفته وازآن‏جا گزارش پرونده راجهت مقامات قضايی «شيراز» بفرستند . همين كه آماده ی حركت می‏شوند، يك نفر ژاندارم می‏آيد به دم درب منزل ابو المحمد دهقان، پس از ادای احترام به رئيس پاسگاه می‏گويد: «جناب سروان كمالی دم درب ده «خانيمن» منتظر شما می‏باشد، دستور داده كه متهمين و شاكی و متشاكی را به درب ده بياوريد.»

شوخی نبود، جناب سروان كمالی آمده‏است. همه هاج - واج وناراحت كه چه بايد بكنند، همه ی اهالی هم جمع شده‏اند در حياط منزل ابو المحمد دهقان كه ببينند چه می‏شود، در اين هنگام يك نفر ديگراز كدخدايان «خانيمن» به نام مشهدی خيراللّه رنجبر به حاج عزت اللّه وكرمعلی كيانی پيش نهاد می‏نمايد كه شما از راه زير جدول برويد به طرف «بكيان» ممكن است دراين جا درگيری به وجود بيايد، اين مرد ديوانه (سروان كمالی) دردسری برای شماواهالی «خانيمن» درست می‏نمايد، كسی هم‏در اين جا كمك نمی‏كند، خفت درست می‏شود .

اين پيش نهاد مشهدی خيراللّه رنجبر ازجانب كيانی‏ها وجمعيت حاضر پذيرفته نشد، همگی به دم درب ده خانيمن رفتند، درآن جا مختصر بگو، مگو ميان سروان كمالی وآقايان كيانی پيش آمد، به هرترتيب ماشين ونيروهای ژاندارمری آماده بود، همه سوارشدند، به محل پاسكاه، واقع درعلی آباد سفلی رفتند تا به نحوی باهم آشتی نمايند. در همين حين صحبت، بازهم حاج مهدی كيانی به همراه‏ مأموران آب ياری و عوض درودی به پاسگاه آمدند، وقتی مشاهده كردند كه جناب سروان كمالی با آقايان عزت اللّه و كرمعلی كيانی گرم گرفته و مشغول پذيرايی هست، نگران شدند، پس ازانجام تعارفات، مسأله ی صلح و سازش پيش آمد، سروان كمالی هر چه صحبت ‏كرد تا سازشی صورت بگيرد، به جای نرسيد، ناگزيرپرونده ی عليه حاج عزت اللّه وكرمعلی تشكيل شد، درفردای آن روز همه گی به «شيراز» ارسال گرديدند .

در«شيراز» زد و بندهای ميان استاندار پير نيا، رئيس ساواك، فرمانده ژاندارمری تيمسار جباری، دادستان با حضرات عمده مالك «رامجرد» و «كُربال» وجودداشت. جلسه‏ی تشكيل شد كه در آن آقای جعفر ابطحی وكيل آقايان كيانی بود، اوبا تيمسار نصيری سابقه ی دوستی داشت كه با توصيه و سفارش تيمسارنصيری آقايان حاج عزت اللّه وكرمعلی كيانی پس ازسه چهار روز بازداشت درزندان كريم خانی آزاد شدند. اين يكی از ندانم كاری‏های آقای عاشور پور بود، چنان چه همه ی خطاكاری هاوفساد اوراشرح دهم، مثنوی هفتادمن كاغذ شود، اوبلوك «كامفيروز» رابه زمين زد .

فرجام كار

ممكن است كسانی كه امروزه درجريان دقيق وقايع نبوده وذهن شان ازادراك علل وعوامل رخ دادها وارتباط واستنتاج وقايع عاجزاست، بگويند: «بله ! بزرگان كيانی زحمت كشيدند، ملك خريدند؛ امابچه هاشان نتوانستند املاك را نگه دارند و فروختند.» اماچشم بيدارتاريخ و وجدان‏های پاك وآگاه بشری براين حقايق گواهی می دهند كه حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی با چه زجر وزحمت و درد سر ملك خريداری نمودند، ملك احياء كردند، جدول هاكشيدند، قلعه‏ها برپاكردند، برج‏ها برافراشتند، گرسنگان راسيرنمودند، بی پناهان راجادادند، ازاملاك، امنيت، اموال وآبروی مردم دربرابر متجاوزين، مهاجمين وغارت گران دفاع كردند... فرزندان آن‏ها نيز چنان كه باخريدن ملك «خانيمن» ثابت كردند، الحق فرزندان همان پدران هستند، اما برنامه ازجاهای ديگر به هم خورد، از جمله برنامه ی اصلاحات ارضی بود كه بدون هيچ توجهی املاك را در معرض بادی تحت عنوان اصلاحات ارضی گذاشت. چرا قبل از اصلاحات ارضی كسی نتوانست در «بكيان»، «پالنگری»، «خانيمن» و ديگرنواحی «كامفيروز» شمالی يك وجب زمين خريداری نمايد ؟

از «حاجی آباد» تا «قلعه نو» بالغ بر دوازده روستا بودند، مالكيت آن هابه كيانی‏ها تعلق داشت، وقتی كه برنامه ی احداث «سد درود زن» به ميان آمد، بامسئولين امرتماس حاصل شد، پس از نقشه برداری و تحقيقات مشخص گرديد كه بالغ بر چهارده روستای «كامفيروز» در مخزن «سد درود زن» قرار می‏گيرد كه چهار روستای آن متعلق به كيانی‏هابود، پس ازانجام مطالعات و تهيه ی سند و تفكيك آن‏ها از پلاك‏های اصلی، پول خيلی كمی، ازقرارهر هكتار مبلغ 2000 تومان به دست كيانی‏هارسيد، آن هم با چه زحمات و دردسر هاو رفع اشكال های بی شمار .

سه روستای ديگر هم شامل اصلاحات ارضی شاه شد، روستاهای «بكيان» و «پالنگری» هم تقسيم به نسبت شد كه پس از ضرر و زيان‏های زياد می‏توان گفت از اين سه روستا هم دو قسمت آن به زارعين، يك قسمت به مالكين كيانی رسيد، چنان كه به هر خانوار كيانی حدود ده دوازده هكتار نصيب شان شد. باز هم كيانی‏هاباهمين ده دوازده هكتار باقی مانده وضع خوبی بهم زدند، چنان كه آن هم موجب حسادت حسودان شد، ديری نپاييد كه با شور والتهاب انقلاب سال 1357 برخورد نمود. به رغم آن همه شور و شوقی كه همه ی مالكان مال باخته درجريان اصلاحات ارضی، نسبت به امام و انقلاب داشتند، قضيه برعكس شد، اگر فرصتی باشد و عمر كفايت نمايد، برای روشن شدن خوانندگان محترم و نسل‏های آينده، اوضاع و احوال گذشته مشروح ترمكتوب خواهد شد .

والّسلام ـ كرمعلی كيانی 20/3/1383 شيراز - زرگری

خانیمن (قسمت اول)

خانیمن (قسمت اول)

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

كاری ازعلی رحم راستی خانیمنی

و احمدخان امینی خانیمنی

قبل از اين كه به بنده «خانيمنی» بگويند، «كامفيروزی» هستم؛ پدرم حدود صد سال قبل‏ ازاين، در اين روستا سكنی گزيده است؛ اين كه اواز كجا وبرای چه به اين جا آمد، داستانی دارد، من دراين جا به خاطر پرهيزاز اطاله ی كلام وخود ستايی، به طور مختصر، قسمتی ازآن را متذكر می‏شوم:

جدّ پنجم ما «بكانی» های ساكن در «خانيمن» و «بكانی» های ساكن درروستای «حسين آباد» - «كامفيروز» كه هريك با شهرت‏های ازقبيل: گرانمايه، راستی، اكبری، حضرتی، صفاكيان، كرمی، رفيعی، روستا وسهامی شناخته می‏شويم، كسی به نام «علی پناه بيگ دولت خواه» بوده است؛ كه در استان «اصفهان» آن روز، در محدوده‏ی «چهارمحال و بختياری» امروز می‏زيسته است. در نزاعی كه بين او ويكی از سران بوير احمدی روی می‏دهد، تعداد زيادی از دو طرف كشته می‏شوند. درنتيجه «علی پناه بيگ» ترجيح می‏دهد كه محل زندگی خود را ترك نموده، در جای ديگر سكنی گزيند. به همين جهت به اتفاق فرزندان، برادران و سايرافراد عشيره ی خود از «بختياری» به دشت «بكان» كه جزئی از سرحد چهاردانگه ی اقليد بوده و درشش فرسخی شمال شرقی «كامفيروز» واقع است، می‏آيد .

درآن موقع دشت «بكان» خالی از سكنه بوده است. اين گروه تازه وارد در كنار چشمه‏ی اُتراق می‏نمايند؛ چون اراضی آن جا را مستعد كشاورزی می‏بينند، لذا از مشير الدولة كه اين ملك در محدوده ی املاك وی قرار داشت، اجازه گرفته وروستای به نام «بكان» رادر نزديكی آن چشمه بنا می‏كنند، درهمان جا مشغول زندگی وعمران و آبادی می‏شوند .

بعد از علی پناه بيگ، 3 پشت ديگر از بازماندگان وی در آن روستا زندگی می‏نمايند و بر رونق آن محل می‏افزايند. بعدا تقدير چنين رقم می‏خورد كه يك گروه از تركان قشقايی به قصد غارت به آن جابيايند، يكی از افراد آنان توسط نوادگان علی پناه بيگ كشته شود. به دنبال اين واقعه، خصومتی درگرفت كه نهايتاباعث گرديد تانوادگان علی پناه بيگ از دشت «بكان» به «كامفيروز» مهاجرت نمايند وبه طورپراكنده در روستاهای «منصور آباد»، «بكيان» و «خانيمن» ساكن شوند. در «خانيمن» حاج شاه حسين گرانمايه، در «حسين آباد» محمد رضا اكبری و در «بكيان» حاج رضا قلی سهامی بزرگ اين فاميل می‏باشند . در پايان اين بخش به ذكر نام مردان اين چند فاميل اشاره می‏كنم .

اما درمورد «کامفیروز» باید بکویم که حاصل آن چه را كه بنده در طول 57 سال زندگی، درباره ی این خطه، يا باواسطه ازگذشتگان شنيده‏ام، يا شخصابه پای صحبت پيرمردانی كه 100 سال عمر را تجربه كرده‏اند، نشسته و حرف دل آن ها راگوش داده ام، اين است كه در زمان‏های بسيار دور، درمنطقه ی «كامفيروز» محل استقرار دايمی برای كسی مهيانبوده‏است، صرفا درفصول بهار وتابستان دام داران به عنوان ييلاق برای چرای دام‏های خود از اين محل استفاده می‏كرده‏اند .

آثار به جا مانده‏ازگذشته‏های «كامفيروز» شامل سنگ نوشته‏های قبور و مشاهدات ابن حوقل (سياح وجغرافی دان مشهورعرب) دلالت براين دارد كه حداقل از 1200 سال قبل به اين طرف افرادی در «كامفيروز» زندگی می‏كرده‏اند كه مشغول كشت و زرع دراين ناحيه بوده‏اند .

آن چه مهم است، زحمات طاقت فرسای است كه در طول چندين قرن برای عمران و آبادی اين منطقه به عمل آمده‏است. به همين جهت امروزه «كامفيروز» به عنوان نگين سبز استان فارس و حاصل خيزترين قسمت از پيكره‏ی آن در آمده است. بااين وجود، تاكنون چند عامل باعث گرديده تااين نگين سبز موسوم به «كامفيروز» درحّد شايستگی واستعداد خود بروز وظهور نكند. به عقيده ی بنده مهم‏ترين عوامل عبارتند از:

1 - عدم علاقه وآگاهی مردم نسبت به گذشته و شخصيت‏های شاخصی كه در طول چند قرن، يكی پس از ديگری در امرعمران و آبادی منطقه دخيل بوده‏اند .

2 - نگرش يك طرفه و غير منصفانه به عمل كرد گذشته گان، يعنی انگشت گذاشتن روی نكاتی كه «ازديدما ضعف می نمايد» وناديده گرفتن نقاط قوت آن ها. از باب مثال بايد گفت: اگر مالك، كدخدا، يابزرگ ترمحل، مردم را برای انجام كاری متعلق به خودشان مجبور می‏كردند واين اجبار در بعضی مواقع، صورت خشونت آميز به خودمی گرفت، اين عمل در ذهن مردم برای مدت‏های طولانی باقی می‏ماند و مكررا از آن به بدی ياد كرده، نام آن را «ظلم» می‏گذاشتند. بديهی است كه ظلم و ستم را كسی نمی پسندد و خشونت هم با مذاق كسی سازگار نيست؛ اما اعمال غالب آن بزرگان شامل مصداق ظلم نمی‏شود، ازاين رو بسياری از آن بزرگان را نمی‏توان ظالم و ستم گر ناميد، زيرا آن ها خود ازميان توده ی مردم برخاسته بودند، افراد زير دست آن ها از قبيله وعشيره‏ی خود آن ها بودند، به همين دليل درصدور وانجام دستورات شان مصلحت انديشی وتأمين منافع افراد قبيله، يازيردستان، اهميت درجه اول داشت .

به همين جهت، وجود اين افراد در بسياری از مواقع، عامل وحدت و انسجام در بين مردم بودند، آن بزرگان به موقعش مردم رابه كار وامی داشتند ودرموقعش مانند يك قاضی عادل بين آن ها داوری می‏كردند، ازجان ومال وعرض مردم در برابر تهديدات دشمنان، شراشرار، ظلم و ستم بيگانگان و سايرخسارت های كه ممكن بود بر اثر تفرقه وعدم آگاهی بر آن ها وارد شود، نگه داری می‏كردند .

بسياری ازمظاهر عمران وآبادانی كه ماامروز شاهد و ناظرآن هستيم، ازمواهب آن استفاده می‏كنيم، درحقيقت مرهون زحمات طاقت فرسا و پشتكار بی مانند آن بزرگان است. بنابراين شايسته نيست كه مااين موارد را ناديده بگيريم و حق آن ها را ضايع كنيم، در صورتی كه از نتيجه ی كار آن ها استفاده می‏كنيم. به فرموده ی فردوسی‏بزرگ:

بزرگش نخوانند اهل خرد چو نام بزرگان به زشتی برد

3 - عامل ديگر ی كه موجب در انزواماندن وگم نامی خطه ی سبز «كامفيروز» گرديده ا ست، فقدان يك كانون ومحوری است كه بتواند روشنفكران، هنرمندان، شاعران، مبتكران، نويسندگان و علاقه مندان به امورسياست و سرگذشت وسرنوشت پيشينيان، حال و آينده ی منطقه را در خود جمع كرده وازاين رهگذر اولا هريك ازافرادآن‏ها را به يك ديگر بشناساند، ثانيا زمينه ی بهره وری از درك و فهم، تجربه و انديشه ی يك ديگر فراهم آيد. ثالثا اشخاص نتيجه ی كار خود را ارايه دهند، تا ضمن پرورش استعدادهای هريك، ميدانی برای رشد استعدادهای ديگران در حال و آينده فراهم آيد .

4 - نكته ی ديگر اين كه: برخلاف برخی افراد در بعضی جوامع كه «خود بزرگ بين» هستند، افراد لايق و مطرحی در «كامفيروز» می‏باشند كه متأسفانه «خود كم بين» می‏باشند، به خودشان اجازه نمی‏دهند تا اهل قلم شان بنويسند، شاعران شعر بسرايند، هنرمندان هنر نمايی كنند، ورزش كاران در ميادين مسابقه ی ورزشی حاضر شوند، مبتكران ابتكارات شان را به معرض نمايش بگذارند و علاقه مندان نسبت به امور سياست وارد جامعه ی بزرگ تربشوند. فقط به زندگی روزمره واداره ی امورخانواده اكتفا می‏كنند. به ندرت درمجامع وميادين ظاهر می‏شوند .

به نظر بنده مجموع اين عوامل باعث گرديده است تا قدر و منزلت افراد شاخص و با ارزش در گذشته وحال شناخته نشود، ثمره ی زحمات آن ها در طول چند قرن ناديده گرفته شود. چنان كه امروزه نه تنها نامی از آن ها به ميان نمی‏آيد، كه كم تر سند و مدركی ازآن‏ها دردست نيست. به همين ترتيب استعدادهای بالقوه‏ی كه در زمينه‏های مختلف در افراد و فرزندان اين منطقه وجود دارد، به فعليت نرسد و قبل از شكوفا شدن پژمرده و از بين بروند .

قطعا كسی از ما توقع ندارد واز ما نمی‏پسندد كه در مدح و ستايش خود گزافه بگوييم و خيال بافی كنيم؛ اما بزرگان ما واقعيت‏های غير قابل انكاری را به وجود آورده‏اند، كه ما امروز ازآن‏ها غافليم. بساپيرمردان و پير زنانی كه برای عمران وآبادانی خطه ی سبز «كامفيروز» حفظ آبرو وحيثيت ساكنين اين منطقه وروستای خود، زحمت‏های بسيار كشيدند، كشته‏ها دادند، مصيبت‏ها ديدند، عرق‏ها ريختند، نهرها و جدول‏های متعدد را بادست خود احداث كردند، اراضی كشاورزی احياكردند... افسوس كه هيچ كس درهيچ جا يادی از آن ها نكرد. اين سنتی شد تارفتارآينده گان نيز نسبت به نسل موجود همين گونه باشد. مطمئنا در ميان نسل حاضر افراد برجسته، لايق و تحصيل كرده زياد اند، همه ی آن‏ها خواهان ترقی و تعالی می‏باشند، اما تفرّق و عدم انسجام، مانع درخشش آن ها شده و حتی بسياری ازآن‏ها يك ديگر را نمی‏شناسند .

من اگر بزرگان گذشته و حال «كامفيروز» را می‏شناختم، يا درباره ی آن ها اطلاعاتی داشتم، قطعا با اين قلم شكسته و بيان الكن و سواد ناچيزم نام نيك آن ها را بر قله ی تاريخ «كامفيروز» می‏نوشتم؛ اما افسوس كه تاكنون هيچ سند ومدرك ومنابع كافی دراختيار مانبوده است. درباره ی گذشتگان ما اصلا چيزی به ثبت نرسيده‏است. آيا عذراين تقصير بزرگ را به كجابايدبرد ؟

اما از زادگاهم «خانيمن» نه تنها بیه عمرشان در جهت عمران و آبادی اين منطقه و اين روستا سپری شده است. آن‏ها هم از خود برايم گفته‏اند، هم از گذشتگان. علاوه براين، بادقت ومطالعه ی كه در محيط پيرامون وآثار و نشانه‏های باقی مانده ازگذشته گان انجام داده‏ام، به طور يقين مشخص است كه تا كنون روستای «خانيمن» سه بار جابه جا شده است. هربارمحل قبلی خود را تخليه نموده، به نقطه ی ديگر منتقل شده است. چنان كه اكنون آثارآن نقاط قديمی كلا از بين رفته است .

من به سه سنگ نوشته ی قبر برخوردم كه برروی يكی ازآن‏ها تاريخ فوت‏كسی متعلق به حدود سال دويست هجری قمری (يعنی بيش از 1200 سال) قبل حك شده بود. گرچه نامی از«خانيمن» برروی آن سنگ نيامده بود، ولی به آسانی می‏توان نتيجه گرفت كه شخص متوفی وآن سنگ قبر متعلق به همين محل بوده است. ما آن سنگ را در كنار يك رشته جدول قديمی درحوالی همين روستا پيدا كرديم. دو سنگ نوشته ی ديگرهم موجود است كه هركدام نشان می‏دهد آن دو نفر متوفی پسوند «خانيمنی» داشته اند و در حدود 400 چهارصد سال قبل ازاين در همين روستای «خانيمن» زندگی می‏كرده‏اند، در همين جا هم فوت نموده‏اند .

با توجه به اين دو موضوع و نشانه‏های متعدد باقی مانده از قبرستان‏ها و ساخت و سازها، می‏توان گفت كه محل روستای قديمی «خانيمن» در اطراف امام زاده بوده‏است، لكن معلوم نيست كه اين روستا چه زمانی بنا شده بوده، چه زمانی و به چه علت تخريب وتخليه شده است. مردم «خانيمن» در حدود دويست سال قبل ازاين، از آن جا به نزديكی ساختمانی كه خوانين امينی با اجازه ی مشيرالدولة ساخته بودند، نقل مكان كردند. اين محل كه به نام «قلعه ی خان» معروف بوده، مركز حكم رانی آقايان امينی بود. بقايای تخريب شده ی آن تا هنوزبرقراراست،

اكنون روستای اولی، يا قبلی به كلی ويران شده و جزء اراضی مزروعی در آمد ه است، اطلاعات زيادی ازجزئيات آن دردست نيست. اما روستای دومی دارای رونق و گسترش زيادی بود، كه به عنوان مركز «كامفيروز» به حساب می‏آمد. اين روستای آباد، دارای باغات و اشجار فراوان، آسياب آبی‏قوی، مكتب خانه‏ی فعال، حمام عمومی بزرگ، حسينيه‏ی بزرگ، ومسجد ی باشكوه بود. در سال 1320 (هش) به دستور مالك وقت «معدل السلطنة شيرازی» يك باب دبستان شش كلاسه ی دولتی در اين محل احداث گرديد، هم زمان باتأسيس اين مدرسه، دكتر ومطب خصوصی نيز به دستور «لطف علی خان معدل» در اين ده استقرار پيدا كرد. اين چنين بودكه اين روستا نزديك به 200 سال محل امن برای زندگی اهالی گرديد وبه حق كه خانه ی امن برای ساكنين شد: «خانيمن = خانه ی «امن» . از سال 1330 مردم در ناحيه ی شمال اين روستا اقدام به ساختن خانه‏های بانقشه وسبك جديد شامل حياط دربست و مجزی نمودند،كه زندگی درآن تا سال 1370 ادامه داشت. درحالی كه ازسال‏ها قبل بنای احداث روستای جديد درپشت جدول نو آغاز يافته وگسترش آن به تدريج به سمت شمال ادامه داشت. در سال 1370 آخرين خانه ی موجود درروستای فوق الذكربه كلی تخليه ومخروبه شد، در حال حاضر قسمتی ازمخروبه‏ها ی آن باقی است. روستای جديد باز هم تحت عنوان «خانيمن» هم چنان مركز «كامفيروز» به حساب می‏آمد، اين مركزيت تا زمان استقرار اداره ی بخشداری در «مشهدبيلو» دارای اعتبار بود . در حال حاضر روستای «خانيمن» مركز دهستان شمالی «كامفيروز» است. «خانيمن» امروز مساحت زيادی درحدود يكصد هكتار زمين را تحت پوشش فضا وكوچه - خيابان‏های خودقرار داده است. دارای 668 خانوار بوده وتعداد 3298 نفر جمعيت دارد كه جمعابا داشتن 125 شهرت خانوادگی در قالب پنج بُنك يا بنكو ی بزرك در كنار هم زندگی مسالمت آميز دارند دراين جا قبل ازاين كه به معرفی اجمالی بنكوها وخانواده‏های ساكن درخانيمن بپردازم، لازم می‏دانم مقداری درمورد پيش رفت‏های فرزندان خانيمنی درعرصه‏های علم ودانش بگويم، قبلا گفتم كه سابقه ی تحصيل وسواد آموزی درخانيمن به صدها سال قبل برمی گردد كه به روش های مكتب خانه ی قديم ادامه داشته است، چنان كه هميشه اشخاص با سواد درمحل وجود داشته‏اند، ذكر اسامی آن‏ها با عث اطاله ی كلام می‏شود. ازسال 1320 (هش) رسما مدرسه ی شش كلاسه درخانيمن افتتاح شد كه درطول فعاليت خود اشخاص زيادی رابا سواد نمود وتأثير مهم برجوانب مختلف زندگی فرزندان اين خطه نهاد . درسال 1323 اولين شخص خانيمنی به نام محمد شفيع رشيدی وارد خدمت دولتی در اداره ی آموزش وپرورش شد، درسال 1342اولين آموزگار خانيمنی به نام نوروز رنجبر در مدرسه ی بهرام خانيمن شروع به تدريس نمود، درسال 1354 يك نفر به نام اسكندر پرهيزگاربامدرك تحصيلات فوق دپلم رياضی وزبان وارد كارشد، درسال 1355سومين وچهارمين نفر به نام‏های سياوش زاهدی ومنصورزاهدی بامدارك فوق دپلم علوم اجتماعی دراداره ی آموزش وپرورش مشغول به خدمت شدند، ازآن پس اين روند گسترش يافته وتا امسال كه سنه 1383 می باشد، بيش از 50 نفر پسرو دختر ازفرزندان خانيمنی با مدرك ليسانس وبالاتر در ادارات مختلف آموزش وپرورش بخش، شهرستان واستان درحال خدمت اند، چندين نفر با داشتن همين مدارك وپايه‏های تحصيلی، بيكارند. حدود 150 نفر دختر وپسر دپلم وپيش دانشگاهی درمحل وجود دارند وحدو 30 نفر دانشجو دردانشگاهای مختلف كشور مشغول به تحصيل اند . علاوه براین هاافرادزیادی ازفرزندان خانیمن درادارات وارگان های مختلف مشغول به خدمت می‏باشند كه دراين جا به ذكر اسامی چند تن ازآن‏ها اكتفامی شود:

1 - محمد رضااميری، دارای تحصيلات فوق ليسانس - بخشدارسيدان .

2 - مهندس مهرزاد خرد - درمنابع طبيعی استان .

3 - مهندس عبدالرضا رهبر - درجهادكشاورزی .

4 - مهندس رهام كيانی - درجهادكشاورزی .

5 - محمد لطفی مسئول نوسازی ناحيه ی 3 آموزش وپرورش استان .

6 - سرهنگ جانباز احمد خداياری - شاغل درسپاه.

7 - سرهنگ پاسدارمحمد جان خداياری - شاغل درسپاه.

8 - سرهنگ پاسدار شكراللّه طاهری - شاغل درسپاه.

9 - ستوان حسين راستی - شاغل درسپاه .

10 - ستوان حسين موسوی - شاغل درسپاه .

11 - سروان بهيار سليمانی - شاغل درسپاه .

12 - سرهنگ نورعلی فرهادی - شاغل درنيروی انتظامی .

13 - سرگرد محمد حسين مختار - شاغل درنيروی انتظامی .

14 - سرهنگ صمد خرد - شاغل درنیروی انتظامی

فامیل ها وبنکوهای ساکن درخانیمن

1- بنکوی « امینی » و «اولاده»:

خوانين امينی كد خدا واجاره دار ملك «خانيمن» بودند، آن‏ها تا سال 1338 (هش) حاكميت بلا منازع اين روستا رادردست داشتند. اجداد آن ها از قديم به جديد عبارتند از: ملك محمد - ابوالمحمد .

ابوالمحمد دارای 2 پسر= حاج خداكرم خان -اللّه كرم خان .

حاج خدا كرم خان - 2 پسر = حاج نصراللّه خان - آقا خان .

اللّه كرم خان - 1 پسر = ملاّ علی خان، آن هم 1 پسر = محمد حسين خان .

حاج نصراللّه خان - 4 پسر = علی رضا خان، ابوالحسن خان، رضا خان - سليمان خان .

آقا خان - 1 پسر = كرم اللّه خان .

علی رضا خان - 6 پسر = اسداللّه خان، ابراهيم خان، اردشير خان، خداكرم خان،

نصرالله خان – بهادرخان .

ابوالحسن خان - 1 پسر = محمد حسن خان .

سليمان خان - 3 پسر = محمد خان، اسماعيل خان - عبدالحسين خان .

اسداللّه خان - 6 پسر = اللّه كرم خان، مرتضی خان، رضاخان، داريوش خان، سردار خان - سپهدار خان .

ابراهيم خان - 5 پسر = سهراب خان، عبداللّه خان، محمد رضا خان، علی رضا خان - حسين خان .

اردشير خان - 5 پسر = بهمن خان، فريدون خان، غلام حسين خان، بهرام خان - بابك خان.

خداكرم خان - 4 پسر = فرود خان، غلام حسين خان، سيروس خان - ساسان خان

نصراللّه خان - 2 پسر = حميد رضا خان - افشين خان .

بهادر خان - 1 پسر = كريم خان .

محمد خان - 4 پسر = هومان خان، امير حسين خان، غلام رضا خان - اللّه قلی خان .

اسماعيل خان - 3 پسر = هادی خان، مهدی خان - بهروز خان .

عبدالحسين خان -2 پسر = كاوه خان - آرش خان .

محمد حسن خان - 7 پسر = احمد خان، عيسی خان، علی خان، حسن خان، حسين خان، موسی خان - كيهان خان .

چنان كه گفته شد، بنكو ی «اولاده» با آقايان امينی يكی است. نسب آقايان اولاده به محمد امين بزرگ می‏رسد. «اولاده» با داشتن سه شهرت ازقبيل خزايی - خِرَد ولطفی در«خانيمن» زندگی می‏كنند. افرادوبزرگان آن‏ها (ازقديم به جديد) عبارتنداز: محمد امين، دارای 1 پسر = حاج لطف علی .

حاج لطف علی - 3 پسر = ملاّ عباس، كربلايی ابراهيم، مشهدی محمود .

ملاّ عباس - 3 پسر = ملاّ طهماسب، كربلايی الياس - حسين خان .

كربلايی ابراهيم = 0 مشهدی محمود - 2 پسر = حاج امين - حاج لهراسب .اّطهماسب - 5 پسر = طهمورث، عباس، اكرم، عطاء - حاجی آقا.

كربلا يی الياس - 2 پسر = هدايت اللّه - كرامت اللّه .

ملاّ حسين خان - 1 پسر = علی - اكرم .

ملاّ طهمورث - 2 پسر = حاج علی اكبر - كربلايی صمصام .

ملاّ عباس - 1 پسر = فرامرز .

اكرم - 3 پسر = عيدی محمد، داريوش - غلام علی .

حاجی آقا - 3 پسر = علی آقا، صمد آقا - جعفر .

عطاء - 3 پسر = ابراهيم، اسماعيل - محمد .

هدايت اللّه - 1 پسر - حاج سيف اللّه .

كرامت اللّه - 5 پسر = عبداللّه، حسن، فردوس، منصور - محمد .

از بزرگان بنكو ی «اولاده» در حال حاضر آقايان حاج علی اكبر خِرد و حاج سيف اللّه خزايی

می باشند . مرحوم ملاّ طهمورث خِرد يكی از كدخدايان و رجال «خانيمن» بود كه نظم و نسق 25 % ازاموركشاورزی روستابه عهده ی وی بود .

پدر حاج سيف اللّه خزايی، كسی به نام هدايت اللّه بود كه مردی باغيرت وتعصب نسبت به امورمحل بود، اودر نزاع عمومی كه درسال 1338بين مالكين «بكيان» با زارعين «خانيمن» در گرفت، كشته شد .

فاميل‏های فيروز، پرهيزگار، احمدی و فتحی نيزاز ناحيه ی مادری به فاميل‏های خِرد ودهقان مربوط می‏شوند، اجداد شان از گذشته به حال عبارتند از: كربلايی احمد بزرگ، حاج ابوالقاسم، كربلايی احمد كوچك، محمد رضا.

محمد رضا - 3 پسر = كربلايی علی نجات، محمد - محمد رضا.

كربلايی علی نجات - 3 پسر = حاج محمد خان، حاج خان محمد - امان اللّه .

حاج محمد خان - 4 پسر = حاج خدا خواست، كربلايی عيسی، كربلايی افراسياب - شهيد مظفر فيروز.

حاج خان محمد - 2 پسر = كربلايی عبد الّرحمن - كربلايی ذوالفقار .

امان اللّه - 4 پسر = كربلايی هيبت، عزت اللّه، هادی - عزيز .

محمد - 1 پسر = لطيف .

محمد رضا - 1 پسر = محمد جان .

لطيف - 3 پسر = محمد، نوروز - بهروز .

محمد جان - 2 پسر = محمد شاه - علی شاه .

بزرگ اين فاميل در حال حاضر كربلايی عبدالّرحمن پرهيزگار است. سابقه ی اقامت آن ها در «خانيمن» به حدود يكصد و هفتاد سال می‏رسد. مرحوم حاج خان محمد فردی با سواد وامين بود، سال‏ها سمت انبار داری سليمان خان امينی را به عهده داشت .

فاميل اسفندياری نيز در فاصله ی چند پشت به بنكو ی اولاده و خوانين امينی مربوط می‏شوند. حاج مظفر اسفندياری پدر وبزرگ اين فاميل است. اجداد وی به شرح ذيل می‏باشند:

حسين علی، خان محمد، اسفنديار، حاج مظفر .

حاج مظفر - 4 پسر = هوشنگ، فرهنگ، سرهنگ - محسن .

2 - بنكو ی باصری:

باصری‏ها ی ساكن درخانيمن باشهرت‏های چون: رنجبر، سعادتخواه، سليمانی، رستا، توكل، اميری... شناخته می‏شوند كه اغلب از تيره ی باصری «كارمضانی» می‏باشند. نسب شان از قديم به جديد چنين اند: محمد، مير شكار فريدون، بِه مَرد، سياه مرد .

سياه مرد - 2 پسر = رستم - خسرو.

رستم - 2 پسر = فرامرز - كهزاد .

خسرو - 1 پسر = عباس .

عباس - 5 پسر = سليمان، اسكندر، كربلايی علی اكبر، كربلايی قلندر - عسكر .

سليمان - 3 پسر = كلب علی، شمس علی - سرو علی .

اسكندر - 3 پسر = اسفنديار، ساتيار - شهريار .

كربلايی علی اكبر - 4 پسر = علی خان، ولی خان، حاج رضا قلی - ملاّ خان قلی .

كربلايی قلندر - 3 پسر = خير اللّه، شكر اللّه - حبيب .

عسكر - يك پسر = پرويز .

كلب علی - 1 پسر = گنجعلی .

شمس علی - 1 پسر = سياوش . سرو علی - 1 دختر = محترم .

اسفنديار - 1 پسر = ابول . (ساكن دژكرد)

ابول - 4 پسر = حبيب، حسين، شهريار - ساتيار .(ساكن دهاقان)

ساتيار = 0

شهريار = 0 كشته شد .

علی خان - 1 دختر

ولی خان = 0 كشته شد

حاج رضا قلی - 4 پسر = قدرت اللّه، عزيز اللّه، بديع اللّه - امان اللّه .

قدرت اللّه - 5 پسر = حاج محمد امين، فرود، امان اللّه، عزيز - ضرير .

بديع اللّه - 3 پسر = شاپور، عبدالحسن - حسين .

ملاّ خانقلی - 5 پسر = حاج علی قلی، حاج دريا قلی، نادر قلی، نوذر - نوروز (با نام مستعار: مهدی = همان مشهدی اميرخودمان) .

مشهدی خير اللّه - 5 پسر = اخوّت، می‏بخش، می‏كرم، می‏گسار - می‏عطا.

شكراللّه = 0 . حبيب - 4 دختر = يغما، منظر، ايران - شكر .

در حال حاضر بزرگ فاميل فوق «حاج دريا قلی رنجبر» است. اين فاميل و ديگر فاميل‏های باصری مقيم «خانيمن» از حوالی قوچان (شمال خراسان) به فارس و «كامفيروز» آمده‏اند، علت مهاجرت آن ها اتهام مشاركت درقتل نادر شاه افشار بود، يكی از سران ايل باصری رانسبت به ارتكاب اين قتل شريك دانستند. در بين افراد فوق تازمان حيات خود، مشهدی خير اللّه رنجبر كدخدا و صاحب اختيار 25 % محل بود.

درميان اين طايفه افراد شجاع وتفنگ چی‏های دقيق وجودداشتند، ازجمله می‏توان ازمرحوم حاج رضا قلی رستا نام برد كه فردی دلير و تفنگ چی زبردست بود، چنان كه دريك مورد4 نفرسارق را به تنهايی كشته بود. ملاّ خانقلی نيز فردی با سواد و متدين بود فاميل رنجبر ديگری هم وجوددارد كه با آن فاميل رنجبر (جزوطايفه ی باصری كه ذكر ش گذشت) نسبت نزديك سببی دارند. نسب اين فاميل اصالتا بختياری می‏باشد كه از قديم به جديد عبارتند از:

ملك، رضا، كربلايی بابا خان، حاج علی جان .

حاج علی جان - 3 پسر = علی رضا، بگ ميرزا - علی خان .

علی رضا - 6 پسر = علی، اصغر، قاسم، عيسی، موسی، احمد رضا - محمد رضا.

بگ مير زا 2 پسر = جهان شاه - داد شاه .

علی خان = بلا نسل .

مرحوم حاج علی جان فردی شايسته و با تدبير بود، درپرتوهمين لياقت و شايستگی شخصی، به خاطر نسبت سببی كه با فاميل باصری داشت، تا زنده بود رياست ايل باصری در «كامفيروز» را به عهده داشت، با همين پشتوانه توانست چند سالی به عنوان اجاره دار و كدخدای معدل السلطنة در محل حكومت كند. دراين موقع ميانه ی معدل السلطنة با خوانين امينی به هم خورده بود، لذاحضرات امينی به سوی «بيمور» وروستاهای بالاتوجه كرده بودند. ازاين موقع به بعد خوانين امينی بيش تر متحد خوانين قشقايی وكشكولی شدند كه كلا درسطح استان فارس بامعدل السلطنة خصومت

داشتند. حاج علی جان درزمان كدخدای خود توجه مخصوص به باصری‏های ساكن در دهلری داشت، همونام آن روستارا ازدهلری به «حاجی آباد» برگرداند. حاج علی جان در هنگام بازگشت از دشت «بكان» كه در اجاره‏ی او بود، درنواحی دو فرسخی «خانيمن» مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بهمين جهت فوت كرد وحكومتش برچيده شد .

اجدادوبزرگان گروه ديگر از «باصری های» ساكن در «خانيمن» كه با شهرت‏های نيكبخت و معصومی شناخته می‏شوند عبارتند از: غلام علی آقا، جعفر شيركُش ، محميد، عبدالمحمد، معصوم علی .

معصوم علی - 2 پسر = نوروز - برات علی .

نوروز - 2 پسر = نور اللّه - سيف اللّه .

نور اللّه - 3 پسر = راه علی، فيض اللّه - حسين علی .

برات علی - 1 پسر = خدا كرم . خدا كرم - 1 پسر = اللّه كرم .

درحال حاضر بزرگ اين فاميل مشهدی نوراللّه نيكبخت است كه حدود 90 سال سن دارد .

تيره ی كافرهادی: ديگرطايفه ی باصری نيزدر «خانيمن» زندگی می‏كنند كه معروف به «كافرهادی» هستند. آن‏ها باشهرت‏های توكلی، خلفی، نيكبخت، معصومی، فرامرز ی، سلمان حقيقت... شناخته می‏شوند. اين ها نيز از جمله طوايف ايل باصری هستند كه از محدوده ی قوچان به فارس و «كامفيروز» آمده‏اند. در اصل، نسب همه ی افرادباصری به 3 برادر به نام‏های كافرهاد، كارمضان و كارضا برمی گردد. اكنون نوادگان آن هاتحت عناوين «كافرهادی» = فرزندان كافرهاد، «كارمضانی» = فرزندان كارمضان و «كا رضايی» = فرزندان كا رضا، مشهوراند.افرادوبزرگان كافرهادی‏ها ی مقيم «خانيمن» از قديم به جديد عبارتند{ P - چنان كه ثابت است كلمه ی دوحرفی «كا» ازاصطلاحات خاص نواحی كهكلوئيه وبويراحمد است كه نه به معنی «كاكا = برادر» بلكه به معنی «بزرگ» بوده و مخصوصابرای اشخاص قابل احترام به كارمی رود، مانند "آقا"،"حاج آقا "، "جناب"...كه درمحاورات زبان فارسی ازادات تعظيم می‏باشند. از: كريم - 1 پسر = علی حيدر .

علی حيدر - 4 پسر = خلف، ملاّعباس، كاعباس علی - ملاّ كريم .

خلف - 4 پسر = امراللّه، نور اللّه، حاج سهراب - نصراللّه .

فرزندان ملاّ عباس در روستای «بيمور» (علی آباد عليا) و فرزندان كا عباس علی و ملاّ كريم در روستای «گرمه» و سرحد سكنی دارند .

امر اللّه - 4 پسر = كربلايی امين اللّه، بدر اللّه، خدا كرم - منصور .

حاج سهراب - 1 پسر = دلاور.

نور اللّه - 4 پسر = خير اللّه، داد اللّه، عزت اللّه - سيف اللّه .

در حال حاضربزرگ فاميل توكلی حاج سهراب خلفی است. اين گروه در روستای «خانيمن» با شهرت‏های توكلی و خلفی شناخته می‏شوند .

شاخه ی ديگر از باصری‏های كا فرهادی مقيم «خانيمن» با شهرت فرامرز ی‏شناخته می‏شوند. آن‏ها منتسب هستند به:

فرامرز - 6 پسر = اميد علی، شكر علی، كوچك علی، كربلايی حسين حسين خان، خانجان - جهانبخش .

اميد علی - 1 پسر = كربلايی پنج علی كه فرزندانش عبارتند از فرامرز وفضل علی فرامرز ی ساكن «حاجی آباد» - «كامفيروز» .

شكر علی - 3 پسر = قربان علی، سياه - نور علی . سياه در حال حيات است ولی آن دوبرادر ديگر فوت شده‏اند، فرزندان قربان علی عبارت انداز قدم علی و زاد علی كه ساكن «خانيمن» هستند. فرزندان كوچك علی كربلايی وحسين خان در «حاجی آباد» زندگی می‏نمايند

خانواده ی سلمان حقيقت نيز كافرهادی هستند. ابراهيم سلمان حقيقت فرزند شاميرزا و او فرزند حيدر است .

عده‏ی ديگرازخانواده‏های باصری نيزبا شهرت توكل در «خانيمن» زندگی می‏نمايند. آن هاغير از توكلی های هستندكه ذكرش رفت، اين فاميل و اجدادشان عبارتند از: ملاّ اللّه مراد - 2 پسر = حسن - حسين .

حسين - 4 پسر = يداللّه، اسداللّه، نصراللّه غلام علی .

حسن - 4 پسر = حمد الله، عزت اللّه، فتح اللّه - روح اللّه .

يداللّه - 2 پسر = حاج علی بخش - اللّه بخش .

اسداللّه 5 پسر = فيروز، سيروس، محمد علی، امان اللّه - علی آقا.

نصراللّه 4 پسر = بهروز، حسين، خدابخش - ايمان .

غلام علی 6 پسر = علی محمد، سهراب، شير محمد، محمد، ميلاد - مهران .

مرحوم ملاّ اللّه مراد يكی از افراد برجسته و نامی «خانيمن» بود، نسبتی با خوانين امينی هم داشت. بعد ازاو دو فرزندش حسن و حسين روی كار آمدند. مرحوم مشهدی يداللّه توكل مرد ی سفره دار و مردم دار بود و بزرگ فاميل شناخته می‏شد. اكنون فرزندش حاج علی بخش توكل كارمند كميته‏ی امداد «كامفيروز» از معتمدين روستا وبزرگ فاميل است .

فاميل «آثار روشن» نيز اصالتا باصری می‏باشند كه باديگر باصری‏های ساكن در «خانيمن» قرابت نزديك دارند. مرحوم خان محمد پدر اين خانواده بود، فرزندانش عبارت ازعلی محمد و عبدی محمد می‏باشند .

فاميل ديگری نيز تحت عنوان آثارروشن وجوددارد كه باآن آثارروشن نسبتی ندارد، اين فاميل اصالتا بويراحمدی هستند وازبازماندگان مرحوم نجف می‏باشند، اودارای يك پسر به نام فرج بود كه تنهايك پسربه نام راه خدا دارد.

خانیمن   (قسمت دوم)

خانیمن (قسمت دوم)

کاری از علی رحم راستی خانیمنی

3 - بنکوی محله زیر جوب:

 اين ها با شهرت‏های دهقان - باقری - شكوه، اباذرزاده وآزادی طلب در «خانيمن» مشهوراند. جد اين فاميل از منطقه ی همايجان سپيدان به «كامفيروز» آمده‏است. اجداد وبزرگان آن‏ها از قديم به جديد عبارتند از:  امير، محمد تقی، حاج رمضان .  حاج رمضان - 2 پسر = مشهدی عباس علی - كربلايی حاتم .  عباس علی  يك پسر = ملاّ باقر . 

كربلايی حاتم - 3 پسر = ابوالمحمد، شاه محمد - حاج عوض .  ملاّباقر - 3 پسر = فرهاد، كربلايی چراغ علی - ماندنی .  فرهاد - 2 پسر = فرخ - حاج خسرو .   كربلايی چراغ علی 4 پسر = عباس، حيدر، فرامرز - خان علی .  ماندنی - دو پسر = آزاد - كاكاجان .  فرخ - 5 پسر = حاج هژير، حاج مسعود، مسيح، اللّه داد - پرويز.  حاج خسرو - 3 پسر = محمد باقر، محمدجعفر - محمد رضا.  مشهدی عباس - 1 پسر = عبدالواحد .  حيدر - 3 پسر = عبدالعلی، امامقلی - غلام علی .  فرامرز 5 پسر = كشاورز، جهان زير، كيامرث، سجاد - علی .  كاكا جان - 6 پسر = قهرمان، آقاجان، ميرزاجان، علی جان، احمد رضا ذوالفقار  آزاد - 2 پسر = حاج صدراللّه - عنايت اللّه .  ابوالمحمد - 3 پسر = گودرز، عبدالرسول - عبدالخالق  شاه محمد - 5 پسر = قباد، بهرام، بهمن، بهروز -      

محمد .  حاج عوض - 1 پسر = كربلايی‏كاوس .  در بين فاميل فوق، مرحوم كربلايی حاتم وفرزندش ابوالمحمد دهقان وجوداشتند كه به عنوان دو دانشمند محل شناخته شده بودند، آن‏ها مشاوران مرحوم سليمان خان و علی رضا خان امينی بودند، چنان كه در تمام امور ده با آن ها مشورت می‏شد. 25 % از امور ده و كدخدايی محل در دست ابوالمحمد دهقان بود. بعد از آن ها مرحوم آزاد آزادی طلب و مرحوم قباد دهقان از افراد شاخص بودند. در حال حاضر آقای گودرز دهقان بزرگ تر اين فاميل است . 

فاميل مقتدر نيز درسطوح بالاتر، بعد از 3 پشت به اجداد آقايان دهقان می‏رسند. حاج محمد مقتدر پدر و بزرگ تر اين خانواده است. پدر حاج محمد، حسن و پدر حسن رضااست . 

فاميل شكوهی نيزوابستگی سببی نزديك به بنكوی زيرجوبی دارد، مرحوم كاجمعه جدّاين فاميل می‏باشد، اوتنها پسری به نام صفرعلی داشت كه آقايان غلام رضا، حاجی رضا، آقارضا ونظرعلی فرزندان او می‏باشند .

4 - بنكوی احمدغريبی:

فاميل وبنكو ی احمد غريبی در «خانيمن» با شهرت های كيانی، رضايی، فريدونی و اسدی شناخته می‏شوند. اجداد وبزرگان آن ها از قديم به جديد عبارتند از: محمد كريم - 2 پسر = غلام رضا - آقارضا.  غلام رضا - يك پسر = حاج براتعلی .  آقا رضا - يك فرزند =كربلايی علی پناه .  حاج براتعلی - 3 پسر =  حسين خان، امراللّه - حاج كاكا خان .  كربلايی علی پناه - 2 پسر = فرج - كربلايی ابراهيم  فرج - 1 پسر=  عوض .  كربلايی ابراهيم - 1 دختر = ستاره .  حسين خان - 5 دختر = ستری، حاج رخسار، حاج كشور، حاج گوهر - حاج شوكت‏.  حاج كاكا خان - 5 پسر= محمد كريم، امير آقا، عبدالمجيد، حميد رضا - محمد رضا.  مشهدی امراللّه - 5 پسر = حاج غلام رضا، عبدالعلی، محمد حسين، مجيد - رهام  مرحوم مشهدی حسين خان يكی از بزرگان «خانيمن» محسوب می شد، تا زمان حيات خود بزرگ تر فاميل كيانی بو د. او فردی دلير، تير انداز ماهر و سواركاری لايق بود. دو برادرش به نام‏های حاج كاكا خان و مشهدی امراللّه نيز از بزرگان و معتمدين روستا بودند، 25 % كدخدايی محل به عهده ی حاج كاكا خان بود. اكنون بزرگ اين فاميل حاج غلام رضا كيانی است.

 فاميل فريدونی كه منتسب به كيانی‏ها هستند اين‏ها می‏باشند :  رضا، فريدون - غلام حسين . غلام حسين - 2 پسر = غلام حسن - امراللّه .  غلام حسن  3 پسر = عزت اللّه، حسن آقا - محمد آقا.  امراللّه  - 2 پسر = فريدون - عبدالمحمد .

  فاميل اسدی: عبدی - 1 پسر = كربلايی محمد علی .  كربلايی محمدعلی - 3 پسر = علی رضا، عبدالّرضا - آقا ميرزا.  علی رضا - 1 پسر = ابراهيم .  عبدالّرضا - 4 پسر = محمد، عبدی محمد، حسين - ولی محمد . .   آقا ميرزا - 6 پسر = جهان زير، جهانگير، اشكان، شير محمد، شهرام - بهرام .  آقا ميرزا اسدی از معتمدين و افراد برجسته ی «خانيمن» می‏باشد. اين چند فاميل اصالتا از احمد غريب بوير احمد هستند .

  فاميل اسدی ديگری هم وجوددارد كه بااين گروه ازاسدی‏ها قرابت نسبی ندارد. اسامی اجداد اين‏ها به شرح زيراست: نريمان، صمصام، كربلايی حيدر، اكبر، حاج حبيب اللّه.  حاج حبيب اللّه  - 3 پسر = امير حمزه، غدير ومرحوم عبدالحسن .  حاج حبيب اللّه اسدی بزرگ اين فاميل است .

 فاميل فرهادی : يكی از دو شاخه ی فرهادی در «خانيمن» سابقه ی 200 سال سكونت  دارند كه از منطقه ی «ساران»و «كهكران»به «كامفيروز» آمده‏اند. تا زمان حيات مرحوم ملاّ ابوالفتح فرهادی بزرگ اين فاميل ايشان بود، او مردی باسواد و روشن بين بود. مدتی عضو خانه ی انصاف بود، نظم و نسق خوبی درمحل ارايه كرد. ايشان همواره يكی از افراد برجسته ی محل و معتمد روستا بود. در حال حاضر ولی خان فرهادی بزرگ‏اين خاندان می‏باشد. انساب وبزرگان آقايان فرهادی از قديم به جديد عبارتند از:  ابوالقاسم - 1 پسر = عباس علی، آن هم 2 پسر = مهدی فرهاد - فريدون .  فريدون - 2 پسر = داراب - جعفر .  داراب = 0  جعفر - 1 پسر = عيدی محمد .  عيدی محمد - 3 پسر =  جان احمد، شير احمد - جانب .  مشهدی فرهاد - 4 پسر = ولی خان، رستم، شير خان - ابوالفتح .  ولی خان - 3 پسر = قربان، مهدی - علی خان .  رستم - 2 پسر = محمد رضا - مرتضی .  ابوالفتح - 7 پسر = سهراب، سپهدار، علمدار، منوچهر، مسعود، علی برز - بهروز  شير خان - 6 پسر = شهريار، قلی خان، نور محمد، امير حسين، نور علی - جبار

ديگر فاميل «فرهادی» نيز در «خانيمن» زندگی می‏كنند، كه با هيچ يك ازآن گروه فرهادی  قرابت نسبی ندارند، اين‏ها عبارتند ازفرهادی های بويراحمدی؛ بزرگ اين گروه ازفرهادی‏ها حاج طهمورث فرهادی می‏باشد، فرد شاخص آنان صفر علی فرهادی است. اين‏ها اصالتا بوير احمدی، از فاميل ده بزرگی هستند، پيشينيان آن ها ازبوير احمد به «شيراز» آمد ند، جد آن ها از «شيراز» به «كامفيروز» نقل مكان كرده است. افرادوبزرگان اين فاميل از قديم به جديد عبارتند از: آقا محمد - 1 پسر = فرهاد. فرهاد - 2 پسر = عباس - گرجی . عباس - 2 پسر =  چوپان علی - حياتعلی .  گرجی - 2پسر = حاج طهمورث - صفر علی .

  فاميل‏های اوليايی و جمشيدی: اصالتا كازرونی می‏باشند. اجداد آن هاحدود صد سال پيش ازاين به «كامفيروز» آمده‏اند. آن‏ها افرادی با سواد بودند كه در «خانيمن» به امورمكتب داری پرداختند، افراد زيادی راباسواد نمودند. فرزندان آن ها نيزانسان‏های شايسته بوده و هستند، اما در امرباسواد كردن فرزندان خود غفلت ورزيدند. درحال حاضر بزرگ اين خاندان ابوالقاسم اوليايی است. ازنسل جديد، حجت الاسلام شيخ روح اللّه اوليايی فرد شاخص آنان می‏باشد كه اكنون شيخ الاسلام روستا بوده وفرد فعال وآگاه است. اجداد آن هااز قديم به جديد عبارتنداز :كربلايی غلام حسين 1 پسر = كربلايی عوض .   كربلايی عوض - 3 پسر = ملاّ محمد، سيف اللّه - نصر اللّه .  ملاّ محمد - 2 پسر = ابوالقاسم - ابوطالب .  سيف اللّه - 4 پسر = علی محمد، علی ناز، شهباز - عبدی محمد .  نصر اللّه - 3 پسر = نصراللّه  - نواز اللّه  - برزو .  

فاميل حجازی نيزتاحدودی منسوب به همين گروه می‏شوند، افراد وبزرگان آن‏ها از جديد به قديم عبارتند از: مشهدی باقر فرزند استاد حاجی كه او نيز از كازرون به «خانيمن» آمده است. مرحوم مشهدی باقر دارای فرزند ان پسر به نام‏های :كرامت اللّه، قدرت اللّه، جمال، جليل، خليل و كمال است. اكنون  به جز حاج قدرت حجازی و جمال حجازی، بقيه ی برادران در «شيراز» ساكن هستند. دو فرزند حاج قدرت در جنگ تحميلی به درجه ی رفيع شهادت نايل آمد . 

قابل ذكراست كه ديگر فاميل جمشيدی نيزدر «خانيمن» زندگی می‏كنند كه نسبت نسبی با آن جمشيدی ها ی فوق الذّكر ندارند. اين‏ها فرزندان حاج زياد و حاج زياد فرزند خداداد شش پری است. چون وسيله ی جنگ او شش پر بوده و هميشه آن را آماده در دست داشته است، به اين اسم مشهور شده است. آقايان حاج عباس قلی جمشيدی، حسين علی جمشيدی و محمد علی جمشيدی فرزندان حاج زياد هستند .

طوايف سادات:  فاميل‏های سادات حسينی، روزگار، هاشمی وموسوی از سادات بزرگوار و قابل احترام هستند كه اجدادآن هابيش از 100 سال قبل ازاين از بوير احمد و محدوده ی امام زاده شاه قاسم به «خانيمن» آمده‏اند. اجداد آن ها از قديم به جديد ازا ين قرار اند:  الف:  شاخه های از سادات حسينی :  سيد مير حسين، سيد مير حسن، سيد مير هاشم، حاج سيدمحمدتقی، حاج سيد مصطفی.  حاج سيد مصطفی - 2 پسر = حاج سيد دين اللّه  - سيد حسين .

  ب: سادات روزگار :  سيد مير حسين،  سيد مير حسن، سيد مير هاشم، حاج سيد محمد تقی سيد محمد هاشم، سيد محمد تقی: 3 پسر = سيد مير هاشم، سيد اشرف الّدين - سيد نورالّدين.

  ج : سادات هاشمی ساكن «خانيمن» عبارتنداز:  سيد مير هاشم، حاج سيد محمد تقی، حاج سيد حسين علی، سيد علی آقا:8 پسر = سيد يحيی، سيد عنايت، سيد موسی، سيد عيسی، سيد اصغر، سيد عبدل، سيد عظيم - سيد ابوتراب . 

د: شاخه ی ديگر از سادات حسينی «خانيمن» عبارتنداز: سيد حسن، سيد عبداللّه   سيد عبداللّه  - 2 پسر = سيد علی اكبر - سيد عوض .  سيد علی اكبر = بلا نسل .  سيد عوض - 1 پسر = سيد حبيب اللّه، آن هم 1 پسر = سيد غلام رضا.  هر 4 دسته از سادات فوق از نسل مير هاشم هستند .

 ه: فاميل موسوی ازديگر از سادات ساكن در «خانيمن» هستند كه اجداد آن ها حدود 100 سال قبل از اطراف امام زاده « شاه قاسم» بوير احمد به «خانيمن» آمده اند. اسامی آن‏ها از قديم به جديد عبارتند از: سيد هاشم، سيد ابوالقاسم، سيد رسول.  سيد رسول -  2 پسر = سيد هاشم - سيد نور الّدين .

 و:  طايفه ی ديگر ازسادات كرام با فاميل مولايی يادمی شوندكه اصالتا شيرازی واز نوادگان سيد فضل اللّه می‏باشند. سيد خليل فرزند سيد جلال است كه در «خانيمن» شغل پيشه وری داشت. فرزند سيد خليل سيد علی رضا مهندس برق است. هم چنين سيد علی مولايی پدر آقايان سيد كمال، سيد رحيم و سيد اصغر مولايی می‏باشد كه هر سه برادر در قيد حيات می‏باشند .

 ز: گروه ديگر ازسادات ساكن «خانيمن» بافاميل مير باقری يادمی شوند، اصالتا اهل دهاقان می‏باشند. مرحوم سيد ميرزا مير باقری پدر مير باقری‏های «خانيمن» بود. فرزندانش سيد كمال، سيد رضا، سيد اسماعيل و سيد فضل اللّه می‏باشند، اكنون به جز سيد رضا، بقيه ی برادران در «شيراز» ساكن هستند، بزرگ اين فاميل سيد كمال مير باقری است. «حوابيگم» دختر مرحوم سيد ميرزا، كه اكنون در قيد حيات می‏باشد، همسرمرحوم حاج سيد اسماعيل مير باقر ی بود. او زن مؤمنه می‏باشد كه مدام درگير كارهای خير است .

 فاميل خسروانی: اجدادآقايان خسروانی اهل خسرو شيرين بوده كه بيش از صد سال قبل در «خانيمن» سكنی گزيده اند. اسامی اجداد شان به اين قرار می‏باشند: كربلايی ابول - 4 پسر = جهانبخش، جهانگير، حسن - حسين .  جهان بخش - 1 پسر = رهام .  جهانگير - 5 پسر = حاج محمد رضا، حاج عبدالّرضا، علی، شير محمد - حاجی محمد.  حسن - 1 پسر = كربلايی قربان .  بسيار شنيده ايم كه مرحوم كربلايی ابول فردی خوش قلب و رئوف بوده حتی در سال‏های قحطی از قوت اندك خود به همسايگان و افراد ضعيف می‏داده‏است. فرزندان آن مرحوم نيز از حسن شهرت برخوردارند. درحال حاضر بزرگ اين فاميل حاج محمد رضا خسروانی می‏باشد .

 فاميل قربانی شامل آقايان اياز قربانی و كاظم قربانی فرزندان مرحوم كرم هستند. اين دو خانواده نيزدر اصل خسرو - شيرينی هستند. فرزندان كربلايی اياز عبارتنداز قاسم، حمزه، جعفر و مهدی. فرزند كاظم قربانی مسلم قربانی می‏باشد .

 فاميل‏های حقيقی، طالبی، رهبر: فاميل حقيقی كه در قالب دو خانواده ی كلی شناخته شده اند اصالتا از محدوده ی آباده به «خانيمن» آمده‏اند. اجداد آن ها از قديم به جديد عبارتند از: محمد علی، ناد علی، محمد علی .  محمد علی - 3 پسر = حاج ولی محمد، آقا محمد - عزيز .  حاج ولی محمد - 4 پسر = محمد آقا، علی آقا، حميد - سعيد .  آقا محمد - 1 پسر = علی محمد .  عزيز - 2 پسر = اميد - حجت، كه هردو ساكن آباده هستند .  حاج غلام شاه طالبی پدر وبزرگ فاميل طالبی است. اوچند سالی از طرف آقايان كيانی كدخدای يك دانگ «خانيمن» بود. اوفرزند مرحوم مهدی طالب است كه از منطقه ی «رامجرد» به «خانيمن» آمده است.

فاميل رهبر رانيزمی توان درهمين جا ذكركرد، زيرابا خانواده‏های طالبی و حقيقی خويشاوندی نزديك دارد، بزركان وافراداين خانواده از حال به گذشته عبارتند از : مهندس عبدالّرضا رهبر فرزند مشهدی كاظم، فرزند غلام رضا، فرزند عبدالّرضا، فرزند محمد رضا. بزرگ خانواده و فاميل رهبر مشهدی كاظم می‏باشد كه در قيد حيات است . 

خانواده‏های هوشيار نيزاصالتا اهل درود زن ابرح بوده‏اند كه حدود 80 سال قبل به «خانيمن» آمده‏اند، اجداد آن ها عبارتند از:  گرجی - 2 پسر = اسكندر - خدا بخش .  خدا بخش - 2 پسر = حسن علی - خدا كرم .  اسكندر - 4 پسر = حمزه، پير علی، امير علی - حسين .  

فاميل مهمی: از بوير احمد به «خانيمن» آمده است. اين مهاجرت حدود 80 سال پيش ازاين توسط حاج غلام مهمی، پدر آقايان مهمی صورت گرفت. پدر حاج غلام مهمی رئيس قربان بود، فرزندان حاج غلام مهمی عبارتند از: 1- مرحوم مشهدی محمد مهمی 2- حاج ناصر مهمی 3- حاج بهادر مهمی 4- مرحوم امير حسين مهمی. مرحوم حاج غلام مهمی فردی زيرك، پركار و شوخ طبع بود. به واسطه ی همين زيركی دارای مكنت زيادی شد، در زمان حيات خودش بزرگ‏تر محله‏ی قلعه بالايی محسوب می‏شد. در حال حاضرحاج ناصر مهمی بزرگ خانواده‏های مهمی است.

 فاميل اميری: در «خانيمن» چند فاميل تحت عنوان « ميری» و «اميری» وجود دارند كه هيچ گونه قرابت نسبی با هم ندارند. من در اين جا اسامی اجداد آن ها را می‏آورم تا برای خوانندگان وآيندگان مفيد باشد .  اجداد حاج علی قربان اميری عبارتنداز: مير كنعان، مير حيدر، امير، رحيم .  رحيم - 4 پسر = حاج علی قربان، رمضان، عبدالّرحمن - يحيی .  حاج علی قربان - 3 پسر= قهرمان، محمد جواد - محمد رضا .  رمضان - 2 پسر = فريدون و شهيد حسين اميری .  خانواده‏های امير ی اصالتا بوير احمدی هستند، نسبت شان به ميرهای بوير احمد می‏رسند، درحال حاضرحاج علی قربان اميری بزرگ خانواده‏های امير ی می‏باشد .  هم چنين فاميل ديگری نيز به نام «اميری» وجوددارد كه اشخاص شاخص آن‏ها محمد امين و عبدی محمد، فرزندان مرحو قلندر اميری هستند كه اصالتااز محل «لاله‏گون» سرحد اقليد به «خانيمن» آمده‏اند . 

فاميل ميری: جد فاميل ميری «يار محمد» است كه از بوير احمد به اين روستا مهاجرت كرده است، يار محمد دارای 4 پسر به نام‏های خان محمد، ولی محمد، جان محمد و حسين بود .  خان محد = بلا نسل .  ولی محمد - 1 پسر = كربلايی علی .  جان محمد - 3 پسر = حاجی، ابراهيم - خان محمد .  حسين - 2 پسر = ابراهيم - سجاد . 

ديگر فاميل  «ميری» نيز وجوددارد كه آن هم بوير احمدی است: كربلايی علی - 3 پسر = كربلايی مروج، كربلايی ايرج - قادر .  فاميل وفايی نيز از بوير احمد به «كامفيروز» آمده و حدود 80 سال قبل در اين روستا ساكن شده‏اند. اجدادشان عبارتند از:  علی - 2 پسر = حسن - صفر .  حسن - 4 پسر = ابراهيم ، مسيح ، اسماعيل - كيوان .  صفر - 1 پسر = حسين .  حسن وفايی در حال حيات و بزرگ فاميل است .

 در«خانيمن» فاميل وفايی ديگری نيززندگی می‏كنند كه مشهوربه نعمت‏الهی اند. اين فاميل اصالتا اهل آباده می‏باشند، مرحوم مشهدی حسين حدود 80 سال قبل در اين روستا ساكن شده است. حسين دارای 4 فرزند به نام‏های ذبيح اللّه، غريب خان، روح اللّه والياس است. الياس در «شيراز» ساكن  می‏باشد .  فرزندان ذبيح اللّه  عبارتند از: داريوش، سيروس - سروش .  فرزندان غريب خان عبارتند از: بهنام، بهبود، مرزبان، بهيار.

 فاميل عيسی زاده: اين فاميل اصالتا ترك قشقايی هستند. در حال حاضر حاج مختار عيسی زاده بزرگ اين خانواده است. حاج مختار فرزند علی داد و علی داد فرزند عزيز خان می‏باشد.

 فاميل كاوه نيز ازتبارترك قشقايی هستند كه در نزد خوانين فارسی مدان زندگی می‏كردند. حدود 40 سال قبل به «خانيمن» آمده وبه دستگاه سليمان خان امينی وارد شدند. علی اكبر كاوه و علی محمد كاوه پدران اين دو خانواده هستند.

 هم چنين فاميل ترك تبار ديگری تحت عنوان «سامی وند» وجودارد كه دراصل ازتركان ابيوردی «شيراز» بوده، ازحدود 80 سال قبل در اين ده ساكن هستند. اجداد آن ها عبارتند از: حسين - كربلايی همت .  كربلايی همت - 4 پسر = اسداللّه، عزت اللّه، فرج اللّه - هيبت اللّه .  

فاميل علی پور نيزترك قشقايی، از تيره ی فارسی مدان می‏باشد كه حدود 30 سال است در اين روستا ساكن شده است. پدر و سر پرست اين خانواده مشهدی كريم علی پور است. آقايان  جعفر، ابوذر، ثانی‏و عباس از فرزندان مشهدی كريم هستند. 

فاميل زارع هم اصالتا تبريزی است. حاج اكبر زارع در جوانی به «خانيمن» آمده ودراين جا ساكن شد، اكنون دو سه سالی است كه در «شيراز» ساكن شده است. به غير از حاج اكبر ديگر فاميل زارع در«خانيمن» نداريم . 

فاميل مهتدی: رحيم مهتدی فرزند كريم است كه اصالتا از نواحی كرمان به «خانيمن» آمده است. علت مهاجرت او از اين قرار بوده است كه رحيم درسنين حدود 13 يا 14 سالگی، طبق معمول بابچه‏های محل بازی می‏كرده، در حين بازی يكی از بچه‏ها در چاه سقوط می‏كند واز بين می‏رود. اوليای آن بچه گناه رابه گردن رحيم می‏اندازند، اواز ترس فرار می‏كند، شهر به شهر وده به ده می‏گردد، تابه «خانيمن» می‏رسيد ودر دستگاه سليمان خان امينی مشغول به كار می‏شود. خودرا رحيم، اهل فسا ويتيم معرفی می‏كند. به همين جهت اورارحيم فسايی می‏گفتند. سال‏ها گذشت، اين راز تا زمانی كه رحيم دارای زن و فرزند بود، فاش نشد. بعدا معلوم شدكه ايشان اهل كرمان بوده و فاميل زيادی هم دارد، درحال حاضربين آن ها مراودت و رفت آمد برقراراست. رحيم دارای 5 پسربه نام های: رحمن، ايمان، صدراللّه، بهرام و شهيد عزيز مهتدی است كه در جنگ تحميلی شيميايی شد وبه درجه ی شهادت نايل آمد . 

فاميل‏های مختار و حضرتی دارای يك ريشه  هستند، اجداد آن‏ها عبارتند از:    الف: نجف علی، قاسم علی، يعقوب علی .  يعقوب علی - 2 پسر = يوسف علی - اميد علی .  يوسف علی - 1 پسر = راه خدا.  اميد علی - 1 پسر = چوپان علی .  ب: راه خدا - 2 پسر = خسرو- جمشيد .  چوپان علی - 3 پسر = ريحان، حسين قلی - امام قلی . خسرو - 3 پسر = كرامت، امير حسين - ضرغامعلی .  جمشيد - 4 پسر = محمد حسين، علی حسين، حاج حسن - غلام علی .  بزرگ اين فاميل جمشيد است .

 فاميل محمدی: اين گروه ازمحمدی‏ها يكی از فاميل های محمدی «خانيمن» می‏باشند كه اصالتا اهل آب باريك سرحد می‏باشند، حدود 90 سال است كه در «خانيمن» ساكن شده‏اند. جد آن ها محمد است . محمد، فرهاد - فرهاد دارای  4 پسر = حاج سرمست، كربلايی آقايار، كربلايی الهيار - نگهدار .  بزرگ اين فاميل محمدی حاج سرمست محمدی است .

  فاميل يوسفی: كربلايی هوشنگ فرزند خداكرم و خداكرم فرزند يار محمد است، اصالتا بوگر می‏باشند. كربلايی هوشنگ در كار بنايی مهارت دارد و به استاد هوشنگ معروف است. ديگرفاميل يوسفی متعلق به نوادگان مرحوم قره می‏باشد كه يك پسر به نام سپهدارداشت، اودارای 4 پسربه نام‏های: نگهدار، علمدار، سهراب وداراب گرديد .

 دوخانواده ی ديگربافاميل‏های الوندی وخورشيدی نيز اصالتا بوگر هستند كه بر اثر بالا آمدن آب درياچه ی سد درودزن، روستای خود را ترك نموده واز چند سال پيش در «خانيمن» سكونت اختياركرده اند. ميرزا قلی خورشيدی و كربلايی ابوالحسن الوندی سرپرست اين دو خانواده هستند . 

فاميل سلطانی: اين فاميل از حدود 170 سال پيش تا كنون در «خانيمن» ساكن هستند، اصالتا اهل «سميرم»می‏باشند. اجدادشان از قديم به جديد عبارتند از: ملاّ هادی، اسفنديار، كربلايی قلی، عيدی .  عيدی - 3 پسر = رمضان ، غلام - درويش .  رمضان - 3 پسر = محمد باقر، محمد صادق - محمد صابر .  غلام - 1 پسر = امير .  درويش - 1 پسر = فردين .  اكنون مشهدی رمضان بزرگ فاميل است .  فاميل شهپری نيزاصلا ازنواحی «سميرم» هستند. نزديك به يك قرن است كه در «خانيمن» سكونت دارند. اجداد آن ها عبارتند از:  ناد علی، حسين، حسين دارای 2پسر = نجات علی - رحيم آقا

  فاميل خدا ياری نيزاصالتا اهل حنإ «سميرم» بوده‏اند. حدود 80 تا 100 سال قبل به اين روستا آمده‏اند. بزرگ خاندان آن ها محمد علی خداياری است، از افراد برجسته ی آن ها می‏توان، جانباز حاج احمد خداياری و سرهنگ پاسدار محمد جان خداياری را نام برد. افراد و بزرگان آن‏ها از جديد به قديم عبارتند از: مشهدی راه خدا - 2 پسر = حسين - مشهدی علی .  حسين  - 3 پسر = هيبت اللّه، نواز اللّه  (عزيز) - فتح  اللّه  .  مشهد علی - 8 پسر = حاج احمد، محمود، خدارضا، محمد جان، امين، مهدی، امير - رمضان .

فاميل علی قاسمی:  نيزاصالتا اهل حناء سميرم می‏باشد، مرحوم محمد علی قاسمی تنها فرزند ذكور عبدالرضا علی قاسمی بود كه درسنين جوانی بدرود زندگانی گفت، ازاو 4 دخترباقی مانده است . 

  فاميل استوار: اين فاميل اصالتا خانيمنی هستند، اجدادشان بدين نام مشهوراند: كربلايی جانی - 2 پسر = غلام حسين - رمضان .  رمضان - 1 پسر = مسيب. مسيب - 2 پسر = محمد تقی - علی نقی .  غلام حسين (برادر رمضان) كه درعين بی سواد ی شاعربود، بلا نسل است . 

فاميل طاهری: اين فاميل كه از سال 1305( هش) تا كنون در «خانيمن» ساكن هستند، اصالتااهل «حارث آباد -  جرقوئيه ی اصفهان» می‏باشند. اجدادشان از قديم به جديد عبارتند از: محمد تقی، ابراهيم، طاهر، ابوالحسن، مهدی .  مهدی - 3 پسر - امان اللّه، ذبيح اللّه - عزيز اللّه .  ذبيح اللّه  - 6 پسر = خدا رحم،  فيض اللّه، شكراللّه، نصرت اللّه، نعمت اللّه - حجت اللّه .  امان اللّه  - 4 پسر = رضا، نصراللّه، داداللّه - عباداللّه .  عزيز اللّه  - 4 پسر = احسان اللّه، اكبر، خليل - عباس .  درحال حاضر بزرگ فاميل طاهری مشهدی امان اللّه  طاهری است .

  فاميل كامفيروزی: اين خانواده در چند دهه ی اخيراز صغاد آباده (به قولی ازبوانات) به «خانيمن» آمده است. محمد امين پدر ابراهيم، پدر يوسف، پدر حسين، پدر عبداللّه می‏باشد. مشهدی عبداللّه  در «خانيمن» آمده است، فرزندان او شامل آقايان :عين اللّه، حمد اللّه و مهران نام خانوادگی كامفيروزی برگزيدند. 

فاميل لطفعليان نيزدر اصل آباده‏ی است. پدر بزرگ آن ها سيف اللّه به «خانيمن» آمده و حرفه ی قصابی داشت. فرزندان سيف اللّه عباتند ازديانت اللّه - شكر اللّه . 

فاميل عليزاده: اين خانواده از روستای «خنگشت» به «خانيمن» آمده و سابقه ی سكونت آن ها در «خانيمن» حدود 40 سال می‏شود. مشهدی غلام رضا كه هنوز در قيد حيات است، بزرگ اين فاميل می‏باشد. پدر مشهدی غلام رضا سليمان نام داشت. مشهدی غلام رضا دارای 6 فرزند پسر به نام های: علی بخش، محمد حسين، علی حسين، غلام، عبدل وامير حسين است . 

بين فاميل عليزاده ومؤذنی قرابت‏های وجوددارد. بزرگ مؤذنی هامرحوم محمد حسين فرزند كريم بود. دو فرزندش حاج علی جان و محمود هستند، پسر خوانده ی مرحوم محمد حسين سيد جليل حسينی است، كه به كار تعميرات وسايل نفت سوز وحرارتی اشتغال دارد .

 فاميل مرادی نيزتاحدزيادی وابسته به آقايان عليزاده می‏شود. رضا مرادی فرزند بابا خان و كشاورز مرادی فرزند كيا مرث است، او فرزند بابا خان است. عبدالعلی مرادی ازافرادتحصيل كرده وچهره ی شاخص اين فاميل است . 

فاميل قريب: اين خانواده‏ها حدود چهل سال است كه در «خانيمن» اقامت دارند، آن‏ها قبلا كوچ رو و سيار بودند، به شغل آهنگری می‏پرداختند، اجداد آن ها از قديم تا حال عبارتند از: خان ميرزا، محمد ميرزا، علی رضا.  علی رضا - 4 پسر = قريب، غلام رضا، حسن - جهان .  قريب - 6 پسر = فتح اللّه، خير اللّه، قدراللّه، اسداللّه، اصغر - محمود .   فتح اللّه  - 5 پسر، صدر اللّه، حشمت اللّه، ذبيح اللّه، عزت اللّه - قدرت اللّه كه پيش رفت خوبی داشته وكارمند اداره ی آموزش و پرورش است، فرزندش يوسف دررشته ی قرأت قرآن دارای مقام می‏باشد .  خير اللّه  - 5 پسر = فرج اللّه، حاجی حسين، علی، روح اللّه - مهدی .  فرزندان مشهدی حسن و مشهدی جهان در «خانيمن» ساكن نيستند .  مرحوم مشهدی فتح اللّه  قريب مردی  خوش برخورد و مرد م داربود، او تازمان حيات خود بزرگ فاميل بود، اكنون برادرش خير اللّه قريب بزرگ تر فاميل است .

  هم چنين فاميل روحانی فرنيز جزئی‏از خانواده ی قريب هستند، حدود 20 سال است كه در اين ده ساكن اند. محمد رضا روحانی فر پدراين خانواده است . 

فاميل‏های خانيمنی نژاد و شجاعی نژاد: اسامی بزرگان وافراد اين خانواده‏ها از قديم به جديد از اين قراراند: گرگ علی - 1 پسر = مهر علی. اودارای  4 پسر = يعقوب علی، يوسف علی، شعبان علی - حسين علی .  مرحوم گرگ علی حدود هشتاد سال پيش به «خانيمن» آمده است، فرزندش مرحوم مهرعلی فردی مؤمن وامين بود، او با زحمت وكارگری فرزندان خوبی تربيت كرد. دو تن از فرزندانش در آموزش و پرورش شاغل هستند . 

فاميل‏های واحدی ومنفرد: آقايان عبدالّرحيم و مهران فرزندان مرحوم مشهدی كريم واحدی هستند. پدر مشهدی كريم كرم نام داشت. مشهدی كريم مرد ی بسيار با اخلاق و شوخ طبع بود. برای هر سخن يك مأخذ شوخی داشت. در حدود سن شصت سالگی فوت نمود .  نسب خانواده‏ی منفرد به شرح زير است: حسين پسراحمداست، كه دارا ی 3 پسر به نام‏های: هوشنگ، محمد علی وهمت علی است، درحا ل حاضربزرگ اين فاميل  هوشنگ منفرد است .  فاميل‏های نظری، زمانی و كريمی خانواده‏های كه با اين سه شهرت در «خانيمن» به سر می‏برند، اصالتا بختياری واز منطقه ی «لرد گان» می‏باشند اجداد آن ها حدود 150 سال قبل به «خانيمن» آمده‏اند. در حال حاضر بزرگ خاندان آن‏هاحسين زمانی و غلام حسين نظری است. كربلايی اصغر نظری از ديگرافراد شاخص اين فاميل است. پدران آن ها از قديم به جديد به شرح ذيل اند: غلام ، مراد، علی، شرف الّدين، علی، زمان .  زمان - 3 پسر = علی ميرزا ، علی نظر - خدا نظر .  خدانظر - 1 پسر = شاه محمد.  علی نظر - 2 پسر = شاه ميرزا - علی رضا.  علی ميرزا - 1 پسر = حسين .كه هنرمندناشناخته است، نی را بسيار عالی می‏نوازد .  شاه  محمد - 1 پسر = قربان علی . شاه ميرزا = 0  علی رضا - 5 پسر = غلام حسين، علی مردان، اصغر، علی كرم - شهيد عوض اللّه نظری كه در جنگ تحميلی  به شهادت رسيد .  چنان كه گفته می‏شود، اجدادفاميل كشاورزنيزدر حدود 200 سال قبل از بختياری به «كامفيروز» و «خانيمن» آمده اند. اسامی آن ها از قديم به جديد عبارتند از: حاج جعفر - 1 پسر = حاج محمد قلی، اوهم يك پسر = حا ج محمد كه آدمی با سواد، بذله گو، شاعر و خوشنويس بود .  حاج محمد - 2 پسر = حبيب اللّه  - ميرزا فتح اللّه .  حبيب اللّه  - 5 پسر = حشمت اللّه، صدراللّه، سرمست، سرتيپ - سالار.  ميرزا فتح اللّه  - 5 پسر = سرفراز، علی شير، خاقان، اشكبوس - مجيد.  بزرگ خاندان كشاورز در حال حاضر حشمت اللّه  می‏باشد، سرتيپ كشاورز از چهره‏های برازنده ی آن‏ها است .

 فاميل وخانواده های زاهدی  نيز اصالتا بختياری می‏باشند. اجداد آن ها از قديم به جديد عبارتند از: عوض ، ملاّ قربان علی، علی بابا .  علی بابا - 4 پسر = قربان علی، كرم اللّه، نعمت اللّه - قدم علی .  قربان علی - 4 پسر = عبدالعظيم، كريم، ثانی - حاج سياوش، كه كارمند آموزش و پرورش می‏باشد .  كرم اللّه  - 4 پسر = كربلايی امير، ابراهيم، لطف اللّه - شهيد رجب علی .  حاج نعمت اللّه  - 3 پسر= منصور، حسينقلی - نصيب اللّه .  قدم علی - 5 پسر = پنجعلی، جمال، سبز علی، شير علی - فضل علی .  هم چنين دوخانواده ی ديگر با فاميل «رفيعی» نيز اصالتا بختياری هستند، آن‏ها حدود 20 - 30 سال قبل ازروستای «گرمه» - «كامفيروز» به «خانيمن» آمده‏اند .

  فاميل صفری  نيزاصالتابختياری هستند، پدر و سرپرست اين خانواده حاج سهراب صفری می‏باشد. پدر حاج سهراب مرحوم جعفر بود كه از بختياری به «خانيمن» آمد، حاج سهراب چندين سال در كويت اقامت داشت، بعد از بازگشت در «خانيمن» ازدواج كرد، دارای دو فرزند پسر شد . 

اگربنا باشد هرچيز ی را به اصلش برگردانيم، بايد بگوييم كه خانواده و فاميل گودرزی نيزاصالتا بختياری می باشند. حاج علی (خسرو) گودرزی پدر اين خانواده چند سال قبل از روستای «بكان» به «خانيمن» آمد، در همين ده ازدواج كرد. بهمن گودرزی فرزند حاج علی است . 

فاميل عزيزی نيزدارای اصليت بختياری هستند، جداين خانواده درويش غلام علی است كه مردی وارسته بود. فرزند او مشهدی سلطان علی عزيزی است. شعبان علی، حسين علی، امير علی ولياقت فرزندان مشهدی سلطان علی می‏باشند. پدر درويش غلام علی كربلايی خانی اهل ميلاس بختيار ی بود. كربلايی غلام علی چندين بار پای پياده به كربلا مشرف شد.  

فاميل رضای: دورشته فاميل رضايی درخانيمن زندگی می‏كنند كه دارای قرابتی باهم نيستند، اولی وابستگان شهيد فرامرز رضايی هستند كه فرزندان اسماعيل وآن هم فرزند اللّه مراد هستند، ديگری نوادگان مرحوم عبدل رضايی هستند كه فرد شاخص آن‏ها حيدر رضايی می‏باشد .   فاميل‏های بهمنی، صالحی، شاهوار: بهزاد بهمنی فرزند ملاّ كهزاد مشهور است كه يكی از افراد برجسته ی «خانيمن» بود، عبدالمجيد بهمنی ازبازماندگان اوست. سعدی صالحی فرزند مشهدی كاكا خان است. احمد پدر مشهدی كاكا خان بود . 

فاميل شاهوار فرزندان مرحوم اكبر هستند. اكبر 3 پسر داشت به نام‏های علمدار، علی يار - الهيار .  فاميل‏های پرهيزگار ودانشمندی: افراداين خانواده فرزندان مرحوم عباس اند، عباس فرزند محمد علی و محمد علی فرزند محمد تقی است. مرحوم عباس دارای چهار فرزند به نام‏های: بمانعلی، شعبان علی، قربان علی و شهيد همت علی پرهيزگار است كه در حمله ی خيبر شهيد شد .  بزرگ فاميل دانشمندی كربلايی قاسم دانشمندی است، درابتدا ساكن تل سرخ «كامفيروز» بود. كربلايی قاسم فرزند ملاّ رمضان است كه فردی باسواد بوده است. شهرت دانشمندی را به همين خاطربه خود گرفته است. 

فاميل فتوحی: پدر اين خانواده ناصر فتوحی است. ناصر فرزند مراد حاصل است. مراد حاصل استعداد عجيبی در گرفتن رد پا داشت. به طوری كه اگر شب جای سرقت می‏شد، فردا يش رد پای سارق، ياسارقان راتا جای كه رفته بودند، بر می‏داشت. او حتی رد زنبور عسل را بر می‏داشت، تا به كندوی آن برسد. ناصر دارای دو فرزند پسر است. كريم اولاد ارشد وی می‏باشد . 

فاميل كنعانی: اين‏ها چند خانواده هستند كه اصا لتا اهل «گرمه» - «كامفيروز» بوده‏اند، به «اولاد كا ابولی» معروف اند كه جد آن ها بوده. مرحوم بهزاد پدرشان است. بهزاد دارای پسرانی  به نام‏های خليل، جليل، كريم‏و ابراهيم است. ابراهيم فوت نموده است، از فرزندان مرحوم ابراهيم اسماعيل را می‏توان نام برد كه در «خانيمن» آموزگاراست . 

فاميل‏های ماندنی،كشتكار ورستمی نژاد: قدرت اللّه، حشمت اللّه وعزت اللّه ماندنی فرزندان مرحوم ميرزا حسين ماندنی هستند كه حدود 40 سال قبل از علی آباد «كامفيروز» به «خانيمن» آمده‏اند. قدرت اللّه ماندنی بزرگ تر اين فاميل است .   ازكشتكار: راه خدا - 1 پسر = كربلايی خداداد، آن‏هم 3 پسر = علی داد - اللّه داد و شهيد اللّه بخش كشتكار كه در جنگ تحميلی به شهادت رسيد. كربلايی خداداد بزرگ خاندان و پدر اين فاميل می‏باشد .   ميرزا غلام رستمی نژاد فرزند مرحوم حسين علی است كه حدود 70 سال قبل به «خانيمن»آمده است. خدا بخش واللّه بخش فرزندان ميرزا غلام هستند .  فاميل‏های جبار،  راهنما: كربلايی رحمت اللّه جبار فرزند عين اللّه  واو فرزند بلبل است، بيش از 80 سال قبل وارد اين روستا شده‏اند. كربلايی امير حسين جبار، ملك حسين - ولی محمد فرزندان كربلايی رحمت اللّه هستند . 

آقايان اياز، نواز و چند نفر ديگر اولاد مرحوم عباس راهنما هستند. عباس فرزند قيطاس است كه در ماه محرم در تعزيه خوانی نقش می‏پذيرفت. مرحوم عباس و فرزندش اياز راهنما در چوب بازی (تركه بازی) مهارت فراوان داشته و دارند.

 فاميل غنی زاده: دو خانواده‏ی غنی زاده شامل آقايان حاج حيدر و مجيد غنی زاده «خوب» فرزندان مرحوم مشهدی جواد غنی زاده خوب هستند كه شيرازی الاصل می‏باشند .  فاميل كشوری: اين خانواده فرزندان مرحوم احمد كشوری، معروف به شنبه هستند، پدر او مرحوم محمد بودكه اصالتا از سمنان بوده‏اند، حدود صد سال قبل به «خانيمن» مهاجرت كرده‏اند. سعيد فرزند ارشد احمد كشوری و سرپرست آن ها می‏باشد.

 فاميل موسوی: مصطفی موسوی و فرج اللّه موسوی از ديگر موسوی‏های «خانيمن» هستند كه فرزندان ميرزا محمد اقليدی هستند. حسين موسوی - يوسف موسوی، محمد موسوی، حسن موسوی و شهيد علی محمد موسوی كه در حمله ی والفجر 8 به شهادت رسيد، فرزندان مصطفی هستند. رمضان، احمد، مرتضی و محمد رضا فرزندان فرج اللّه موسوی هستند. اين فاميل هيچ نسبتی با سادات موسوی «خانيمن» ندارند، بااين كه نام خانوادگی شان موسوی می‏باشد، ازسادات نيستند . 

فاميل‏های شفيعی وشمشيری: اين دو خانواده فرزندان مرحوم شاه رضاهستند، وشمشيری‏ها بازماندگان مشهدی قنبر و مشهدی جعفر شمشيری هستند كه حدود 80 سال قبل به «خانيمن» آمدند، حاج رضا قلی شمشيری در حال حاضر بزرگ تر فاميل شمشيری می‏باشد. از فرزندان مرحوم مشهدی قنبر، حاج رضا قلی، مرحوم حاج حسين، مرتضی، نوروز، بهروز وازفرزندان مرحوم مشهدی جعفر مرحوم حسن و اميررا می توان نام برد . 

فاميل خشنود: محمدرضا فرزند خدامراد واو فرزند مأموراد (محمد مراد) می‏باشد كه ازقريب به 80 سال قبل تاكنون در «خانيمن» می‏زيسته‏اند. محمد مراد فرزند ديگری دارد به نام آقا مراد كه در روستای اللّه مراد خانی به سر می‏برد.  بازماندگان علی پناه بيگ در خانيمن‏:  در آغازاين بخش، ذكری از مرحوم علی پناه بيگ به ميان آمد، قرار شد در پايان بخش اشاره‏ی به نوه ها و نتيجه‏های اوبشود، اكنون به‏اسامی افراد ذكوری كه در قيد حيات هستند، به ترتيب ذيل اشاره می‏كنم :  1 - حاج شاحسين گرانمايه فرزند مرحوم رئيس عزيز، ساكن «خانيمن».  2 - محمد جواد و مهدی، فرزندان حاج شا حسين، ساكن «خانيمن».   3 - اسماعيل گرانمايه فرزند مرحوم رئيس عزيز، ساكن «خانيمن».   4 - ابراهيم و عبدالمحمد فرزندان اسماعيل، ساكن «خانيمن».   5 - جعفر گرانمايه فرزند مرحوم رئيس عزيز، ساكن «خانيمن».  6 - محمد - روح اللّه واحمد فرزندان جعفر گرانمايه، ساكن «خانيمن».  7 - علی رحم راستی فرزند مرحوم غلام علی راستی، ساكن «خانيمن».  8 - مجتبی - حسين - حامد (مرتضی) فرزندان علی رحم راستی .  9 - نصيب اللّه  حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  10 - فيروز - حسين واحد حضرتی فرزندان نصيب اللّه، ساكن «خانيمن».  11 - امراللّه  حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  12 - سجاد - جواد و جمال حضرتی فرزندان امراللّه، ساكن «خانيمن».   13 - بدراللّه  حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  14 - فرزاد، مهرزاد ومحمد فرزندان بدراللّه حضرتی، ساكن «خانيمن».  15 - فضل اللّه  حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  16 - سعيد - مجيد و محسن فرزندان فضل اللّه، ساكن «خانيمن».  17 - داداللّه  حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  18 - مهرداد، محمد ومجيد حضرتی فرزندان داداللّه، ساكن «خانيمن».  19 - حبيب اللّه حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  20 - عبدالحسين حضرتی فرزند مرحوم صفر حضرتی، ساكن «خانيمن».  21 - عباس حضرتی فرزند عبدالحسين حضرتی، ساكن «خانيمن».  22 - حبيب اللّه  صفاكيان فرزند مرحوم مشهدی غلام، ساكن «خانيمن».  23 - حميد، مجيد، غلام و اميد فرزندان حبيب اللّه، ساكن «خانيمن».  24 - بهنام، مسعود، امير حسين، جمال، كمال و محسن صفاكيان فرزندان‏مرحوم ملك حسين صفاكيان - ساكن «خانيمن» .  25 - ميرزا خان روستا فرزند مرحوم خان ميرزا، ساكن «خانيمن».   26 - علی‏خان، چراغ علی، محمدعلی،اسماعيل ‏و ابراهيم روستافرزندان‏  ميرزا خان روستا، ساكن «خانيمن».

 اين هانوه‏ها ونتيجه‏های پسری و ذكورمرحوم علی پناه بيك می‏باشند.  اميد است خوانند گان عزيزی كه از «كامفيروز» فقط بهشت گمشده‏اش را می‏شناسند، بدين وسيله بهشتيان و نعمت‏های موجود دراين بهشت را نيزبهتر بشناسند.

با تشكر از برادر ارجمند و همكار فرهنگی ام جناب آقای احمد خان امينی كه در تهيه ی اين مطالب مرا ياری فرمودند .                     

 والّسلام - علی رحم راستی خانيمنی   23/3/1383 ـ «خانيمن»                       

* شعری ازعلی رحم راستی خانيمنی * 

هردوستی  گرفتم، بهتر ز تو ند يد م             هرجا كه بود رفتم، هرجا كه سركشيدم

 دوستان مرابه دوستی،ازبهرخودگرفتند           چون ديدم اين چنين است، ازجملگی رميدم 

  ازدست دوستانم، دارم گلايه بسيار                 ازدست هركدامش، دارم به دل بسی خار

 آن يك گناه من را، چون صبح برملاكرد          وين يك كه درغيابم، بد گفته بود بسيار

 اسرارمن نپوشيد، آن دوست نازنينم                  آن كس بوسه می‏زد، بسياربر جبينم

 آن دشمن خردمند، كردم بلند چون گوی              ديدی كه دوست نادان، بركوفت برزمينم ؟

  صد عيب بود درمن، يك دوست نگفت بامن          هی سوخت اندرونم، هم چون مريض مُزمَن 

غافل شدم كه رفتم، با اين جماعت ازراه            غافل كه اين جماعت، هستند جمله رهزن

  اينك به سويت آمد، ببريده ازهمه دوست           هرچه كه خوبی ازتو، هرچه بدی كه ازاوست 

دستش بگير وبنواز، زيرا كه كس ندارد             آيين دوستی را، بايد كه ديد ازدوست 

هردوستی گرفتم، بهتر زتونديدم                       هرجا كه بود گشتم، هرجا كه سركشيدم

*شعری ازاحمد شكوهی- ساكن خانيمن *             

بربنده گذشته روزگاری‏                      كزخواجه به دل نشسته باری

 مهرش به دلم چنان نشسته‏                    كه اندر برجامه پود وتاری

  شه شاخه ی باغ وبوستان شد                 بذری كه نمودم آب ياری

 آن گه كه نهال باسق آمد                       ای دل نتوانيش برآری

 تا اين كه ببينمش نشينم‏                      هرلحظه به روی رهگذاری

 ای راحت روح ما به دستت‏                    ازبهر چه خسته‏ام گذاری

  می‏سوزم ودانم ای گل اندام‏                   كه ازسوزش ما خبر ندار ی 

بنگر كه زلال طبع احمد                      ناديده كسی به چشمه ساری 

كز شعر خوشش درون بستان‏                 ديدم كه به خلسه شد قناری

ملا طهمورث خرد  در حال ترکه بازی با حریف خود مظفر اسفندیاری ، در مدرسه بهرام خانیمن

خانیمن (قسمت سوم)

متن PDF کتاب

.

«کامفیروز دیروز و امروز» را

.

از این سایت دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

حاجی آباد

 حاجی آباد

    به روايت  مشهدی راه‏ اللّه  مرادی - رضاقلی مرادی

   مشهدی فضل علی فرامرزی و مشهدی خدابخش استوار

 به فاصله ی كم‏تر از دوكيلومتر بعداز «خانيمن» درمسيرجاده ی اصلی، روستای «حاجی آباد» واقع است. نام اوليه ی اين روستا «دهلری» بود، به مرور در زمان كدخدايی حاجی علی جان خانيمنی موسوم به «حاجی آباد» شد. اين روستا از نخستين محلات مسكونی ساخت باصری‏ها محسوب می‏گردد، در ابتدا آن عده از افراد طايفه ی باصری كه در اثر كهولت وبيماری قادر به همراهی با ايل درمسير ييلاق - قشلاق نبودند، به هدف نزديك بودن به رودخانه ی «كُر»، محل زندگی خود در كنار چشمه ی بنار را ترك نموده، به اين نقطه نقل مكان كردند. بدين ترتيب بنياد سكونت در اين نقطه نهاده شده وروستا ی دهلری پی ريزی گرديد. شايد بتوان گفت نخستين خانه‏ها مطابق با معماری رايج توسط باصری‏ها در همين جا ساخته شد، زيرا آن‏ها قبل از اين برای خود خانه‏های با اين سبك نمی‏ساختند. تابستان‏ها در زير سياه چادر زندگی می‏كردند، در زمستان‏ها در صحرای بنار يك نوع زيرزمنی احداث می‏كردند، بدين گونه كه ابتدا زمينی دارای شيب مناسب را انتخاب می‏نمودند، آن را خاك برداری نمود ه وحفره ی بزرگ در آن احداث می‏كردند، سپس كره چينی نموده و روی آن را به وسيله ی دار بلوط می‏پوشانيدند، چنان كه سطح بام خانه ها مطابق با سطح زمين اطراف بود. بدين ترتيب ازهدر رفت گرما جلوگيری می‏نمود ند. نمونه‏های ازآن نوع زير زمينی تا هنوز درنواحی فوقانی چشمه ی فصلی بنار موجود است .

در سال 1310 (هش) نخستين سنگ بنای «حاجی آباد» با معماری رايج توسط شخصی به نام كربلايی حسين خان باصری نهاده شد. درابتدا 3 خانوار بود: كربلايی حسين خان، مشهدی شاه حسين، مشهدی الياس. بعدا اشخاصی چون مشهدی نوروز، مشهدی علی و ديگران از «دژكرد» آمده و خانه های برپا كردند، محل «حاجی آباد» در آن موقع پر از درخت‏های بلوط بود، درختان بلوط را قطع كرده و به جای آن خانه می ساختند. مالكيت آن متعلق به «قوام السلطنة شيرازی» بود، ابتدا خوانين امينی، سپس حاجی علی جان نماينده ی مالك و اجاره دار بودند، روابط هردو با باصری‏ها خو ب بود، درآن زمان نهادها وسازمان‏های تحت عناوين محيط زيست، منابع ملی، منابع طبيعی، جنگل بانی وغيره وجود نداشت، هركس كه مالكيت زمين‏های مزروعی زيرجوب را دراختيار داشت، پشت جوب هم تاجای كه چشمش ببيند و زورش برسد، مال خودش بود .  در اين مورد آقای مشهدی راه اللّه  مرادی چنين می‏گويد:

«من بچه ی 7 - 8 ساله بودم كه به «حاجی آباد» آمديم، شايد خانه ی پدری من پنجمين، يا ششمين خانه بود كه ساخته شد، مردم ازسليمان خان امينی اجازه می‏گرفتند، دراين جا خانه می‏ساختند ورعيتی هم می‏گرفتند، در آن موقع حكومت رضا شاه شديدا مخالف كوچ عشاير بود، مأمورين دولتی، سياه چادرهای ما را در «منصور آباد» با چاقو پاره كردند، به ما تكليف نمودند كه در يك جا ساكن شويم، ما هم از دست غارت گران بوير احمدی نمی توانستيم ساكن شويم. بالاخره رعيت سليمان خان شد يم و در همين جا سكونت اختياركرديم.»

  «پس از اين كه يك چند سالی در «حاجی آباد» زندگی كرديم، يك روز به اتفاق پدرم در مزرعه ی ذرّت مشغول "پات" بودم كه ديدم يك چيزی شبيه به يك پرنده ی بسيار بزرگ از آسمان بالای سر ما در ارتفاع زياد پرواز می‏كند، گويا از طرف تهران به طرف «شيراز» می‏رفت، از پدرم پرسيدم كه آن چيست ؟ جواب داد كه آن طياره است.  توضيح داد كه رضا شاه فرار كرده و رفته به خارج، فرزندش محمد رضا به جای پدر به تخت پاد شاهی نشسته است. اكنون بااين طياره می‏خواهد برود به «شيراز»، مملكتش را بگردد. از پدرم پرسيدم كه اين طياره را كی به او داده؟ جواب داد كه اين طياره را انگليس به شاه ايران هديه داده است.»

مشهد ی راه اللّه می‏افزايد: «ما طايفه ی باصری در ابتدا خيال می‏كرديم كه از " ايل بختياری " هستيم، ولی اكنون كم كم به اين باور می‏رسيم كه جزء عشاير خمسه می‏باشيم، 3 برادر به نام های «كافرهاد» ، «كارمضان» و «كا رضا»  در اثر يك اختلافی كه منجر به خون ريزی و قتل شد، از ايل خمسه جدا شده و به داراب خان ايلخانی پناهنده شدند. آن‏ها در ابتدا افراد بيش تری بودند،  بقيه ی همراهان به مرور دوباره به ايل خمسه  ملحق شدند، اما آن 3 برادر از پيوستن مجدّد به ايل خمسه امتناع ورزيدند، در نتيجه داراب خان  مقداری  وجه نقد به رئيس ايل خمسه پرداخت، تا ازادعای خود مبنی بر استرداد آن 3 برادر دست بردارد؛  چنين شد كه آن 3 برادر نزد داراب خان ماندند، چند نسل بابچه‏های شان  زندگی كردند.»

 بالاخره درزمانی كه رابطه ی سليمان خان امينی با «قوام السلطنة» خراب شد، حاجی علی جان، بزرگ طايفه ی باصری به نمايندگی وكدخدايی قوام معين گرديد، حاج علی جان درزمان كدخدای خود توجه مخصوص به باصری های ساكن در «دهلری» داشت، همونام اين روستارا از "دهلری "به «حاجی آباد» برگرداند .

 «حاجی آبادی ها» درابتدا خود اقدام به ساخت يك باب مدرسه نمودند، آقای راه اللّه مرادی می‏گويد: «قرار شد خانه ی يك اصله درخت سپيدار و چند روز كارگر بدهند تا مدرسه ساخته شود، من درآن موقع فرزند پسر نداشتم، و لی فرزند دختر داشتم، بنا براين گفتم نمی‏توانم كمك كنم، چون پسرندارم كه به مدرسه برود، در آن زمان هافقط پسرها به مدرسه می رفتند، شب در منزل با خودم فكر كردم كه نكند روزی بيايد كه دختران هم به مدرسه بروند. لذا در كار مدرسه سازی شركت كردم .

 آن های كه پول نداشتند در عوض پول كار ی بيش تر می‏كردند، فقط پول استاد كار راازقرار روزی 10تومان می‏داديم، بقيه ی كارهارا خود مردم به طور مجانی انجام می‏دادند، درآن موقع كدخدای دِه ملاّ حمزه خان بود كه خودش نيز خيلی كمك كرد، تامدرسه ساخته شد، آن وقت خود مردم يك معلم ازطرف «بيضا» آوردند، حقوق ومخارجش را می‏دادند تابه بچه‏های شان درس بدهد.»

 بزرگ ترين مفاخر «حاجی آباد» ميزبانی و مجاورت آقای سيد هادی علوی است كه دراين محل زيسته ودرهمين محل ازدنيا رفته وبه خاك سپرده شده است. اكنون منزل او را به مسجدی به نام خودش تبديل نموده‏اند. مردم «حاجی آباد» كم بضاعت و كم زمين اند، در سال‏های اخير حدود يكصد هكتار از اراضی محل شان را سيلاب رودخانه ی «كُر» برده است. حتی زمين برای ساخت منازل مسكونی ندارند، زمين برای فوتبال ندارند. مدت‏ها است كه سخن از انتقال مجدد روستا به چشمه ی بنار، يا سر پيچ روستای اللّه مراد خانی در ميان است، لكن به دليل عدم حل موضوع مالكيت مسكوت مانده است. «حاجی آباد» امروزه آن چنان در تنگنای زمين و مسكن قرار گرفته است كه يك روستای 200 خانواری چنان در هم فشرده شده،  مانند يك دِه 50 خانواری به چشم می‏آيد. تراكم جمعيت دراين روستا خيلی زياد است، چنان كه دراين روستای درهم فشرده شده تعداد 1050 نفرزندگی می‏كنند .                                                                                       زنان باصری با لباس محلی

امروزه از روستای حاجی آباد تعداد 10 نفر كارمند پاگرفته‏اند، ازاين جمله 4 نفر معلم ودبير آموزش وپرورش ودونفردرجه دار نظامی به نام‏های فرج محمد زاده وبشيرباصری می‏باشند. ازديگر مفاخر حاجی آباد يك نفر شيخ الاسلام به نام صفرعلی معصومی ويك نفرمهندس پتروشيمی به نام گودرز باصری می‏باشند، درحال حاضرتعداد 7 نفر دانشجو ی حاجی آبادی در دانشگاهای مختلف كشور مشغول  تحصيل هستند .

 ورزش رزمی تكواندو در حاجی آباد دارای طرف داران زياد است، به قرار اطلاع، تعداد 50 نفرازجوانان حاجی آبادی دارای كمر بند رنگی هستند. ازستاره گان تكواندو كار حاجی آبادی آقايان خيراللّه كرم پور، اللّه بخش استوار، علی رحم رحيمی، حسين حسن پور، لطف علی رمضانی، اميد حسن پور، اصغر گل محمدی، حسين خليلی وصادق رحيمی معرفی شده‏اند .

 «حاجی آباد» تا حدود 3 سال قبل ازاين دارای يك هيأت عزاداری بود، لكن امروزه دارای دو هيأت عزاداری به نام‏های ابا عبداللّه الحسين (ع) واباالفضل العباس (ع) است. در روستای «حاجی آباد» از هر 3 تيره ی كافرهادی، كارضايی و كارمضانی زندگی می‏كنند. لكن اكثريت ساكنين ازتیره ی  كارضايی هستند، آن دو طايفه ی ديگر مشتركا نيمی از جمعيت ده را تشكيل می‏دهند .

 نمونه‏ های نسب نامه ی هر 3 تيره چنين است:

 1 -  محمد باصری، عبداللّه، عين اللّه، عبداللّه، علی نجات، كامدد، قربان، كافرهاد - محمود.

 2 - موسی، خدا رحم، محمد قلی، علی، جعفر، قريب، محمد، رحيم، كارضا - محمود.

 3 - حسين، لطف علی، هومان، گنجعلی، كلب علی، سليمان، لطف علی، كارمضان - محمود . 

الله مرادخانی

 اللّه مراد خانی

 به روايت حاج نگهدار مظفری

 

حاج نگهدار مظفری

درحدود 4 كيلومتر بالاتر از «حاجی آباد» روستای «اللّه مراد خانی» قرار دارد كه در ميان انبوه جنگل بلوط پنهان است، در بدو امر چنين به ذهن می‏رسد كه نام اين روستا مأخوذ از شخصی به همين اسم باشد، لكن در حقيقت چنين نيست «اللّه مراد خانی» نام قديمی است كه پيش از بر پايی اين روستا بر اين صحرا اطلاق می‏شده است، تاهنوز هم به آن «صحرای اللّه مرادخانی» می‏گويند. اكنون هيچ كس شخصی به اين نام رانمی‏شناسد، هيچ افسانه و حكايتی  درباره ی اين شخص موهوم دردست نیست . پرونده ی ثبتی اين محل به نام « سلطان آباد - معروف به اللّه مراد خانی» است .

 كسانی می‏گويند كه روزگاری در مجاورت «تل شاه فرج اللّه» روستای آبادی به نام «ده ناری = ده اناری» برپا بوده است، كه اكنون ديگر آثاری از آن نيست. اما اين سخن آن قدر بی اساس است كه خود گويندگان نيز مدارك و اعتقاد جدی در مورد صحت آن ندارند .

  «شاه فرج اللّه» كه تل بزرگ وسط صحرای «اللّه مراد خانی» به او منسوب است، نيز يك شخص موهوم و غير قابل تعريف است، محتمل است كه بين «شاه فرج اللّه» و «اللّه مراد خان» نسبتی برقرار بوده باشد .

 مالكيت صحرای «اللّه مراد خانی» متعلق به حاج زياد خان سُتُرك و جهان گير خان كشكولی بوده است. آن‏ها از" نگار" شیرازی خریده بودند، نگارهم ازورثه ی اميرحسن خان سردار احتشا م، يكی ازبچه های داراب خان، برادر «صولةالدولة» خريده بود. صحرای الله مراد خانی درحقیقت ابتدای بلوک گرمه محسوب می شود که تا آب ماهی امتداد می یابد. درگذشته همه ی این منطقه یک پلاک به حساب می آمد . این صحرا تا سال 1325 (هش) از آب چشمه ی «گرمه» مشروب می شد، همه ساله مقدار كمی محصول گندم، نخود، عدس و لوبيا به دست می‏داد، بعضی از سال‏ها آن را گله‏های «صولةالدولة» می‏چريد، چون «صولةالدولة» با برادر ش سردار احتشام به شدت مخالف بود، چون سرداراحتشام سرداری برادرش «صولةالدولة» را نمی پذ ير فت ،اوخود ادعای سرداری عشاير راداشت، اين ادعای سرداراحتشام ازسوی «قوام السلطنة»، دولت پهلوی وحتی انگليسی‏ها پذيرفته شد ه بود وهمه ی آن‏ها سرداراحتشام را به جای برادرش «صولةالدولة» به عنوان سردارعشاير می‏شناختند. لذا«صولةالدولة»  می‏خواست هر طور شده رد پای او را ازبلوك «كامفيروز» وازهرجا محو كند. به همين خاطر ورثه ی سردار احتشام مجبورشد ند سراسر اين منطقه، از صحرای «اللّه مراد خانی» گرفته تا آب ماهی را به نگارشیرازی فروختند که بعداً به ما لکیت ترك‏های دره شوری و كشكولی درآمد .

  

    حاج کهیار مظفری                     اولین تراکتور که از راه تنگ براق وارد کامفیروز شد

مالكين جديد در سال 1325 (هش) قرار داد ی با حاج كهيار مظفری منعقد نمودند كه به موجب آن بنكوی حاج كهيار مظفری جدولی از زير دست روستای سر بست برای صحرای «اللّه مراد خانی» بكشند، پس ازتكميل آن جدول به مدت 5 سال صحرای «اللّه مرادخانی» را بلاعوض كشت كنند، بعد ازانقضای مدت 5 سال  30 درصد از محصول گندم به مالكان تعلق گيرد. محصول برنج نيز ازقرارهر پيمان 160 من به مالك پرداخت شود. قرار داد به مرحله ی اجرا گذاشته شد، مظفری‏ها به وسيله ی بيل و كلنگ و وسايل دستی كه درآن زمان مشهور به ابزار آلات قربتی بود، شروع كردند به حفر جدول، 7 سال طو ل كشيد تاكانالی به درازای 7 كيلومتر، اززيردست روستای سربست تا صحرای «اللّه مرادخانی» كشيدند .

 حاج نگهدار مظفری جريان حفر كانال رااين چنين به نظم درآورده است :

 به سال بيست وچار سال شمسی‏                  قراردادی برای ملك بستند  

 كه حاج كهيارببستی بازيادخان‏                     برای جدول اين ملك وسامان    

 بسی زحمت كشيدند روی جدول‏                   قرين هفت سال گشتند معطل

 چنان اوضاع ايران سخت بودی‏                    زراعت كار نبردی هيچ سودی

 چنان نان كم بودی دربين مردم‏                     همه راه حقيقت كرده بود گم

 چه گويم من زدست دزد واشرار                    زكم زوران به غارت برده‏اند مال

 كه حاج كهيار بُدی مردی دليری‏                   به روزرزم هم چون نرّه شيری

 زسال بيست وچار تاآخر سی‏                       بودند مشغول جدول روبی با بيل

 دراين ملك بيابان می‏نشستند                       كمرازبهراين كاربسته بودند

 دراين ملك هيچ آبادی نبودی‏                      بيابان بود، كس نی برد سودی

 كه حاج كهياربُدی باچندبرادر                     كشيدند جدول ازاين ملك واين بحر

 چه گويم من زدست دزد واشرار                  كه هرشب جنگ بود ازبهراين كار

 نترسيدند وجدول را كشيدند                       ولی ازدست تركان زجر ديدند

 بُدی درآن زمان جنگ جهانی‏                     نياسودند دركار يك زمانی

 بُدند ازده دوازده مرد كاری‏                         كشيدند جدولی دراين دياری

 كه كم كم گشت آبادی دراين جا                    تمام مردمان گشتند آگاه

 ظفری ازاول تاآخر دركاربودی‏                     كمرازبهراين کاربسته بودی

 حاج نگهدار مظفری می‏گويد: «طبق برنامه بايد كار جدول طی پنج سال به اتمام می‏رسيد، ولی چون درجريان كار، عمويم حسين از دنيا رفت، اتمام كار جدول دو سال به تأخير افتاده، در سال 1333 (هش) تكميل شد و صحرای «اللّه مراد خانی» زير كشت رفت. در همان سال نخستين خانه توسط حاج كهيار ساخته شد، بدين ترتيب روستای «اللّه مراد خانی» كه امروزه به «پاريس كوچولو» شهرت دارد، متولد شد.»

  حاج نگهدار مظفری می افزايد: «يكی دو سالی كشت شد كه مالكين صحرای «اللّه مراد خانی» را به آقايان حاج امراللّه قره قانی، اسداللّه خان امينی و سليمان خان امينی فروختند، 3 دانگ سهم حاج امراللّه قره قانی شد 3 دانگ ديگر مال امينی‏ها گرديد. مالكين جديد آن قرار داد اوليه‏ی ما با زياد خان سترك و جهانگير خان كشكولی را نپذيرفتند و گفتند آن قرار داد به ما ربطی ندارد، بايد نصفه بكاريد، ما زير بار آن ها نرفتيم، ازهمين جا اختلافات شروع شد، كار به جر و دعوا كشيد، مالكين جديد رفتند به شهر و از من شكايت كردند، يك گروه نظامی به فرماند هی سروان حميدی آمدند تا مرا دست گير كنند وببرند، لكن دست گيرم نكردند، در همين جا امينی ها پيش نهاد كردند تا آب جدول بين ما و مالكين  به دو نصف مساوی تقسيم گردد، باز هم ما قبول نكرديم، دوباره رفتند از هنگ ژاندارمری مأمور آوردند.»

 «فرمانده آن مأمورين در همين جا از ما تحقيق و بازجويی به عمل آورده، از من پرسيد كه شما اين جدول را چطوری كشيديد؟ من گفتم ما اين جدول را خودمان با دست كشيده‏ايم، هيچ كس به ما كمك نكرده است، ما طبق قرار داد آن چنانی كه با مالكين سابق  داشتيم، كار كرده واين جدول را كشيده ايم، حال اگر شما بند هم به گردنم انداخته و اعدامم كنيد، من زير باراين مالكين جديد نمی‏روم، مالكين جديد به  دروغ ادعا كرده بودند كه "ما پول داديم و جدول  كشيده‏ايم، اين‏ها كارگر ان ما بوده‏اند، اكنون طغيان كرده، زير بارنمی روند " سروان رو به  مالكين كرد وازآن‏ها پرسيد: «اگر شما پول داده‏ايد، رسيدتان را ارايه بدهيد» اسداللّه خان گفت: «ما پول داديم، رسيد نگرفتيم» جناب سروان اين حرف را قبول نكرد، ماهم درهمين جا مدارك ومتن قرار داد مان با زياد خان و جهانگير خان را ارايه نموديم، جناب سروان با ملاحظه ی آن اسناد ومدارك سكوت كرد وهيچ چيز نگفت، سرانجام بدون اخذ هيچ نتيجه ی برگشت .»

«به هر ترتيب اختلافات ما هم چنان ادامه داشت تا زمانی كه برنامه ی اصلاحات ارضی روی كار آمد. اين برنامه در تاريخ 19/10/1340(هش) از طرف«محمد رضاشاه پهلوی» اعلام گرديد. چون اختلاف ما با مالكين شديد بود و سال‏ها ادامه يافته بود، درجريان اصلاحات ارضی مالكين جرأت نكردند سهم زمين خود را بگيرند، در نتيجه از ما خواستند تا سهم آن‏ها را بخريم، ما هم اين پيش نهاد آن‏ها را قبول كرديم، سهم مالكين را خريديم، بدين ترتيب زمين كلا به خودمان برگشت .»

 «جدول بالا يی را هم خود مان  در سال 1357 (هش) در طی 103 روزبا وسايل ميكانيكی كشيديم، نقشه‏اش را هم خود مان طرح كرديم، بدون استفاده ازوسايلی مانند دوربين وساير وسايل مهندسی، به دنبال حفراين جدول، شكايت‏های زيادی از هر طرف عليه ما شد، به مدت 15 روز بلد وزر را خواباندند، بالاخره ماموفق شديم، جدول را تا صحرای بنار برسانيم .»

 در حال حاضر روستای «اللّه مراد خانی» حدود 108 خانوار رادر خود جای داده است، كه تعداد 635 نفردرقالب آن زندگی می‏كنند. محصولات آن غالبا برنج است، 3 كارخانه ی‏برنج كوبی دراين روستا وجوددارد كه تقريبا در طول سال كار می‏كنند. كشت جو وگندم نيز رواج دارد. كشاورزان «اللّه مرادخانی» جديدا به درخت كاری نيز روی كرده‏اند. وضعيت دامداری هم خوب است.

 تمام مردم روستای «اللّه مراد خانی» - (به استثنای دو خانواده ی ترك قره قانی ويكی دوخانواده ی متفرقه) از تيره ی «كارمضانی» هستند . يك نمونه از نسب نامه های آن‏ها چنين است: حسين، سيروس، نگهدار، كهيار، اللّه داد، مظفر، جعفر، قدرت، كريم، كارمضان - محمود .

 تقريبا تمام ساكنان روستای «اللّه مراد خانی» از فرزندان  «اللّه داد» می‏باشند. او دارای دو خواهر، 2 دختر و هشت پسر بوده است. پسران اللّه داد به نام‏های: اللّه يار، عيسی، رضا، كهيار، خدايار، حسين، نجف و علی محمد بوده‏اند . تقريبا تمام ساكنين فعلی روستای «اللّه مرادخانی» فرزندان همين هشت برادر محسوب می‏شوند. بزرگ آن ها حاج كهيار بود که به نوبه ی خود دارای دو همسر بود كه  جمعا 4 دختر و هفت پسر ازاو باقی مانده اند.

 درحال حاضر ازروستای «اللّه مرادخانی» حدود 20 نفركارمند و دانشجو پاگرفته‏اند، به قراراطلاع، فرد شاخص اين گروه آقای بيژن باصری است كه دارای مدرك تحصيلی دكترا دررشته ی اقتصاد می‏باشد، گويا هم اكنون دريكی ازدانشگاهای تهران دارای كرسی تدريس است. ازديگرچهره‏های مطرح اين روستاامراللّه باصری كارمند ذوب آهن می‏باشد .

 مختصری ازسرگذشت طايفه باصری

  حاج نگهدارمظفری دردفترچه ی يادداشت شخصی خود، تاريخ چه ی قوم باصری رااين گونه قلم زده ودراختياربنده نهاده است:

 «به قول مردان كهن سال كه اززبان آقای محمد خان ضرغامی‏برای ما روايت كرده اند، طايفه ی باصری درابتداجزء ايل باصری خمسه بوده اند، دراثراتفاقی كه واقع می‏شود، گروهی ازآن ايل بريده، وارد ايل قشقايی شده‏اند، به همراه آن‏ها سرحد وگرمسير می‏كردند، ازطرف ديگر چون نسبت به اموركشاورزی هم علاقه داشتند، به وسيله ی «داراب خان قشقايی» در ناحيه ی پشت  «چركس = دژ كرد» كه جای خالی بوده وبرای كشت وزرع هم مناسب بود، جای داده شدند تابتوانند دركناردام داری، به امور زراعت نيز بپردازند.»

 «چنان كه‏گفته شده، كسانی ازطرف ايل باصری آمدند تااين چندنفر بريده ازايل را مجددابرگردانند، اما مرحوم «داراب خان» ازتحويل آن هاخودداری نموده ودرعوض مبلغ پولی بابت اين چند نفر به ايلخان باصری خمسه می‏دهد، تاديگر درپی اين‏ها نگردند. به قولی، بقيه ی افرادگروه بر می‏گردند، اما سه نفر شامل پسران «محمود» به نام های «كافرهاد»، «كارضا» و «كارمضان» درايل قشقايی باقی می‏مانند «داراب خان» بابت همين سه نفربه ايل باصری پول داده بوده. بنابه روايت كهن سالان «دارب خان» چه درجنگ‏ها، چه درامور توليد، هميشه به زور بازو ونيروی كار باصری‏ها نيازداشت، باصری‏ها كه مردان زرنگ ومترس بودند، درجنگ‏ها كمك مهمی برای ايلخان قشقايی محسوب می‏شدند، درامر زراعت نيز ازآن‏ها بهره می‏برد. ازاين جهت داراب خان خيلی به آن‏هااحترام می‏گذاشت، لذانمی خواست تاازايل او جداشوند ودر جای ديگر زراعت كنند. محل باصری ها همان پشت چركس بود، كه زير نظر «داراب خان» قرارداشت .»

 «بدين ترتيب نسل آن سه برادرباصری‏كم كم زياد شدند، تابستان‏ها در سر حد می‏ماندند، درفصل زمستان به گرمسير می‏رفتند، درسرحد به امر زراعت گندم نيز اشتغال داشتند، گرمسيرشان در حوالی كازرون بود، قسمتی ديگراز اين طايفه درزمستان هابه «كامفيروز» می‏آمدند، آن‏ها در دامنه ی كوه موسوم به بنار، واقع درنزديك «خانيمن» خانه‏های سنگی درست كرده بودند كه مدت شش ماه‏ازسال را درآن جا سكونت می‏كردند، چون اين منطقه در فصل زمستان آفتاب رخ بوده وگرم می‏باشد، به همين خاطر آن را «بُنار- بروزن مُنار» گفته‏اند

                        زنان باصری در بنار

وقتی يك ماه از فصل بهار سپری می‏شد، باصری‏ها بنار راترك نموده، به سرحد «دژكرد» روی زمين وزراعت گندم خود می‏رفتند. البته گوسفند هم زياد داشتند. همگی زيرنظر مرحوم داراب خان بودند. مرحوم داراب خان 4 پسر داشت به نام های اسماعيل خان (صولة الدولة) سردار احتشام، صولة السلطنة وضرغام الدولة .»

 «درزمان حيات  «داراب خان» بين باصری‏ها و طايفه ی چركس روی زمين و نوبت آب جنگ در گرفت، دوطرف مسلحانه به جان هم افتادند، در آن زمان تفنگ سر پُر بود، درآن جنگ تعداد 25 نفر از طايفه ی چركس كشته شدند، به دنبال آن واقعه، باصری‏ها شب هنگام بار كردند، به طرف نور آباد ممسنی رفتند، قسمتی ديگری شان هم به طرف بختياری رفتند، هيچ كس ازباصری ها در «دژكرد» باقی نماندند، اين اختلاف همين طور برقرار بود. مدت 12 سال گذشت، تا اين كه «داراب خان» ازدنيارفت وپسر بزرگش «اسماعيل خان - مشهور به «صولة الدولة» به مقام ايل خانی قشقايی رسيد، آن وقت طايفه ی باصری راجمع كرده ودوباره به «دژكرد» آورد.»

 «دراين موقع  چركس‏ها قاتلان آن 25 نفر خودرااز «صولة الدولة» خواستند، مرحوم «صولة الدولة» درجواب آن‏ها فرموده بود: «من قاتل به شما تحويل نمی دهم، ولی هرگونه در خواست ديگر شما را قبول می‏كنم» چر كس هااز «صولة الدولة» خواستند كه باصری‏ها را از پشت «دژكرد» بردار، مرحوم «صولة الدولة» قبول كرد، باصری‏ها راازپشت «دژكرد» آوردند درپای «دژكرد» جا داد ند، درهمان جای كه تاهنوز درآن‏جا هستند، دورستای باصری به نام های «آقاجان باصری» و «هادی باصری» درآن جا برقراراند.»

 «در زمان ايلخانی مرحوم «صولة الدولة» بين باصری‏ها و كشكولی‏ها جنگ بر پا شد، تعدادی از طرفين كشته شدند. جريان ازاين قراربودكه محمد علی خان كشكولی «خانيمن» رااجاره كرده بود، ازآن جا كه «خانيمن» نشيمن گاه زمستانی ايل باصری بود، باصری هاهم رعيت «صولة الدولة» بودند، مرحوم «سردار صولة الدولة»  حكمی برای باصری‏ها نوشته واز سران طايفه‏ی باصری خواست كه نبايد بگذاريد محمد علی خان اجاره‏ی «خانيمن» را ببرد. بدين منوال جنگ  بين باصری ونماينده ی محمد علی خان كشكولی در گرفت، از طرف آقای محمدعلی خان كشكولی نماينده ی آمده بود برای دريافت مال الاجاره ی «خانيمن» باصری‏هانماينده ی آقايان كشكولی را از «خانيمن» بيرون كردند.»

 «كشكولی هاهم از طرف خودآقای «محمد علی خوب ياربگدلی» را با اردوی زياد برای تصرف «خانيمن» فرستاد، جنگ بين باصری‏ها و خوب يار بگدلی درگرفت، باصری‏ها تمام برج‏های قلعه ی «خانيمن» راگرفتند، درداخل قلعه مستقر شده ومحكم آماده ی دفاع شدند، اردوی محمد علی خان آب «جدول جلال آباد» را قطع كردند، چنان كه آب برای خوردن نبود، چهار دور قلعه ی «خانيمن» هم محاصره بود، مشكل بی آبی برساكنين قلعه غلبه نمود. تعدادی از تنفك چی‏های خوب ياربگدلی به عنوان نگهبان روی جدول نشسته بودند، كه كسی نتواند ازقلعه بيرون بيايد وآب بردارد.»

 « مردم «خانيمن» برای آن كه آب نبود، ناراحت بودند، شخصی به نام مشهدی خدا نظركه مرد ی شجاع ومترس بود، هر هفته يك بار، يا دوباربه همراه چند نفر ديگر از باصری ها شب هنگام ازقلعه می‏آمدند، آب را باز می‏گردند، تامردم برای خوردن ومصرف يك هفته ی خود و اموال واحشام شان آب بردارند. ازآن طرف هم اردوی خوب يار بگدلی درتمام طول شب حمله می‏كرد ند كه «خانيمن» رااز دست باصری‏ها بگيرند، اما نمی‏توانستند، جنگ سختی بود، كه تا سه سال دوام كرد.»

 «زد وخورد بين طر فين زيادبود، دو سال قشون كشكولی ها در «بكيان» مستقربودند، آمدند نقشه پياده كردند، چند نفر از بكيانی هارافرستادند به «خانيمن» پهلوی باصری‏ها كه بياييد با هم صلح نماييم (البته نقشه بود) باصری‏ها جواب دادند كه مابه شما اعتمادنداريم، اگر بخواهيد صلحی در بين ماانجام بگيرد، بايد قرآن در بين باشد، به آن قسم بخوريد تا ما به اين صلح اعتقاد داشته باشيم، قرار گذاشتند كه فردای همان روز سران كشكولی به اتفاق خوب يار بگدلی بيايندبه «خانيمن» با هم صلح نمايند، قرارشد دوطرف درمجلس به قرآن سوگند بخورند كه اعتمادی به هم داشته باشند، روز ی بعد چندين نفر از كشكولی هاباهمراه چند نفر از بكيانی ها آمدند در«خانيمن»  قرآنی هم باخود آورده بودند، در مجلس به كلام خدا قسم خوردند كه بايك ديگر جنگی نداشته باشند.»

 «درهمان جلسه كشكولی‏هابه باصری هاگفتند: «آخر وقت شما اموال واحشام تان رارهاكنيد برا ی چريدن، قشون ما فردا از«بكيان» بيرون می رود. درشب همان روز باصری هايك نفر جاسوس به «بكيان» می‏فرستند تاخبر دقيق بياورد كه درآن جا چه می‏گذرد، جاسوس باصری‏ها آمد و خبر آورد كه اردوی كشكولی هااز «بكيان» بيرون رفته‏اند، دراين جا باصری‏ها باخيال راحت،  هرچه گاو وگوسفند داشتند برای چرا وِل كردند، بعد ازاين كه اين كار رامی كنند، خودشان هم باخاطر آسوده تفنگ‏های شان رابه كناری نهاده، خيال می‏كنند كه جنگ تمام شده است، غافل ازاين كه كشكولی‏ها حيله به خرج داده، دوباره برمی گردند جلو ده «خانيمن» تمام گاوهای باصری هارابازور تفنگ چی های خود ازصحرا جمع می‏كنند وباخود می‏برند، تفنگ چی‏های كشكولی چنان دقيق عمل می‏كنند كه نمی‏گذارند يك نفر از ده بيرون بيايد، تعداد 150 رأس گاو باصری را بردند وگفتند: «اين هم مال الاجاره ی خانيمن.»

 «بعدازآن نيز جنگ همين طور ادامه داشت. به طوری كه كهن سالان می‏گويند: گويا در بهار همان سال حاج عباس قلی خان كشكولی باچند نفر سوار خودش رفته بود پهلو مرحوم سردار صولةالدولة برای اصلاح، خان فرموده بود: «شما بايد برويد در پيش سران طايفه ی باصری، با آن‏ها اصلاح كنيد، من هم ازطرف خود نماينده می‏فرستم پهلوی باصری‏ها، تا صلح در بين شما انجام بگيرد.» سرانجام درجلسه ی كه از طرف كشكولی هاحاج عباس قلی خان با چندنفر شركت داشت، از طرف مرحوم «صولة الدولة» آقايان عسكر خان، محمد زمان خان و چند نفر از سران ايل عمله می‏آيند برای صلح درنزد طايفه ی باصری.»

 «چون آدم از هر دو طرف زياد كشته شده بود، چند نفر سوار ونماينده ی خصوصی هم مرحوم سردار پيش باصری‏ها می‏فرستد وبدان وسيله ازآن هامی خواهد كه سران باصری همه در اين صلح شركت كنند، كه جنگ تمام شود. خان گفته بود كه اگر صلح نشود طرفين دوباره آماده ی جنگ می‏شوند، اواطلاع داشت كه كشكولی‏ها آمده بودند درسر حد، نيروی زيادی آورده بودند برای جنگ، لذاگفته بود كه چند روز ازبروز جنگ ممانعت می‏كند تافرصتی برای ايجاد صلح باشد.»

  «حاج عباس قلی خان مردی بزرگ بود، عسكر خان هم مردی  فهميده بود، كه خان برای سامان دهی صلح پيش باصری ها فرستاده بود. بالاخره صلحی بين طرفين انجام شد، قرار بود كه كشكولی‏ها بر گردند برای ايل خودشان واز روی «كاكان» هم بر وند، اين بارچند نفرازايل باصری بر می‏گردند، راه رابرآن هامی بندند ودربين راه به آن‏ها حمله می‏كنند، دراين بين دونفراز كشكولی‏ها، يك نفرهم ازباصری‏ها كشته می‏شوند، دوباره جنگ شروع می شود، اردوی خوب ياربگدلی برمی گردند به سرحد ومی ريزند به محل باصری ،5 نفر از باصری هازخمی می‏شوند، ده نفراز اردوی خوب يار كشته می‏شوند، اين درست هم زمان بود باورود انگليسی‏هابه جنوب ايران.»

 به فرموده ی آقايان حاج نگهدار مظفری وقربان خان رمضانی هم اكنون تعداد جمعيت كل باصری‏های ساكن در كامفيروز ودژكرد به 1450 خانوار بالغ می‏گردند .

  *ازسروده های حاج نگهدار مظفری ساكن‏روستای اللّه مرادخانی * 

 اول قربان نامت يا محمد                    دوم كعبه مقامت يا محمد

 سوم كه سرور پيغمبرانی‏                   چهارم من غلامت يا محمد

 بخوانم من امام اولی را                     همان شاه نجف يعنی علی را

 زبان بگشايم وگويم سخن را                امام دومی يعنی حسن را

 امام سومی شاه شهيدان      ‏               حسين تشنه لب چون ماه ‏تابان

 امام چارمی زين العباداست‏                  كه فرزند حسين پاك زاداست  

 امام پنجمی خوانم ز باقر                    كه هر جا خوانمش ،او هست حاضر

 امام ششمی خوانم ز جعفر                 به فرياد م رسد در روز محشر

 امام هفتمی موسی كاظم‏                    ولی در آخرت او چاره سازم

 امام هشتمی  شاه رضارا                  به فريادم رسد روز جزا را

 امام نهمی خوانم تقی را                  به ما آسان كندراه يقين  را

 امام دهمی وِرد زبانم‏                       نقی بخشنده ی جرم گرانم

 امام يازدهم خوانم ز عسكر                 جمال او ببينم روز محشر

 امام دوازدهم بر ما عيانست‏                 محمد مهدی صاحب زمانست

* در موضوع سركذشت طايفه ی باصری *

 بگويم سرگذشت  از باصری‏ها                كنم ذكر وبيانش  در همين جا

 روايت كرد يك مرد كهن سال‏                    ز ايل باصری و گردش حال‏

 بُدن[1] چادرنشين  با ايل بوگر                    ز ايل خانی بداشتند نامه دربر

ز داراب خان بداشتند نامه در دست‏                   بنشين  داشتند در پشت  چر كس‏

 زراعت داشتند و دام داری‏                      كه هرج و مرج بود و بی قراری

 گهی در گر ميسر، كاهی به سر حد                  زراعت می‏نمودندی به آن حد

 3 طايفه بوده اند در سرور آباد                 رمضان  و رضا و نيز فرهاد

 زراعت می‏نمودند در دژ كرد                    كه چركس ها به آن بنمود دست برد

 ز روی آب گشت[2] شد جنگ بر پا               بكشتند بيست نفر از چركسی‏ها

 فراری شد ازآن جا باصری‏ها                  برفتند گرمسير درپيش  خان جا

 برفتند نور آباد نزد خان باش‏                   نكردند هيچ گونه سر خود فاش

 نشاندند جای خوبی باصری‏ها                  ز كار وحال شان بودند آگاه‏

 بدين منوال بماندند چند سالی                    زراعت می‏نمودند در حوالی

 كه داراب خان بمردو4پسرداشت‏              زحال باصری، خان هم‏خبرداشت‏

 به شدايلخانی سردار صولت‏                    نديد آثاری باصری درآن حد

 بدانست سر گذشت باصری ها                  فرستاد چند مأموری به هر جا

 كه بايد باصری ها باز گردند                   دوباره زندگی را سازگردند

 كنيد جمع آوری هر جا كه هستش‏             رسانيد نامه ی صولت به دستش

 همه راجمع كردند طبق دستور                همه را بار كردند يك سره زور

 بياوردند دوباره در دژكرد                        خبر دادند  شه قاجار هم مرد 

--------------------

پاورقی ها

[1] «درآن زمان قشون دولتی به فرمان دهی " سرهنگ مجلسی " در«خانيمن» مستقربود، تا نظم و امنيت رادرمنطقه برقرارنمايد، هنگامی كه آن قشون تحت فشار قرارگرفت، از«شيراز» نيروی اضافی درخواست کرد، يك گروهان ديگرازقشون دولتی به قصد كمك به آن‏ها عازم «كامفيروز» شده ودرحوالی تنگ فراخ حسين آباد مورد حمله ی قوای عشاير به فرمان دهی ابراهيم خان نمدی قرارگرفتند. درآن موقع ناصرخان قشقايی هم در«كامفيروز» بود، ولی يورد ولشكرش در«بيضا» استقرارداشت، ناصرخان وقتی كه اوضاع را اين گونه ديد، از«كامفيروز» به «بيضا» رفته وتمام لشكر عشايررا به «كامفيروز» آورد وبه پشتيبانی ازابراهيم خان نمدی وارد عرصه ی كار و زاركرد، دراین موقع مير غارتی و برادرانش نيز درميان لشكر عشاير بود كه درجريان جنگ با قوای دولتی، دوقبضه تفنگ برنو به غنيمت گرفته بود، دراين جنگ بسياری ازسربازان دولتی كشته شدند، تفنگ ها واسب‏های شان به تصرف جنگ جويان عشاير درآمد. بعد ازاين جريان حدود 300 نفرسربازبه فرمان دهی آقايان سرهنگ بلوری وسرهنگ عباسی وارد «كامفيروز» شد وبه مدت 5 - 6 ماه درخانیمن  وليرمنجان مستقربودند، آن‏ها سعی زياد به خرج دادند تادرمنقطه نظم وامنيت برقرارنمايند، ازطرف ديگر هرروز4 فروند هواپيمای جنگی از«اصفهان» سوخت‏گيری نموده ودرفضای استان فارس اعلاميه پخش می‏نمودند، متن اعلاميه خطاب به مردم، به خصوص عشاير بود كه ازآن‏ها می‏خواست تا از دولت مركزی تمكين نمايند، يكی ازهواپيماها درليرمنجان سقوط كرد كه مقدار زيادی اعلاميه با خود داشت،  بعداً يك گروه فنی از طرف دولت آمده، لاشه ی هوا پيمای ساقط شده را قطعه قطعه كرده‏ باخود بردند . »  -  ناشر.

 [2] - درسراسر قرن 19 ونيمه ی اول قرن 20 يكی ازبازيگران عمده ی عرصه ی قدرت وسیاست درفارس، ايلخانان قدرت مند قشقايی بودند، كه قدرت ونفوذ متكی بر ايل خود رابه طورموروثی از پيشينيان خود به ارث برده بودند. يكی مانده به آخرين آن‏ها «صولة الدولة» قشقايی بود كه به نوبه ی خود 5 اسم وعنوان داشت: 1 - اسم مادری = اسماعيل 2 - لقبی كه شاه قاجار به او داده بود = «صولةالدولة» 3 - لقب عشايری = سردار عشاير 4 - عنوان طبقاتی = خان 5 - ايلخان . اوفرزند داراب خان ايل بيگی، فرزند مصطفی قلی خان، فرزند جانی خان، فرزند اسماعيل خان، فرزند جانی آقا، فرزند نامدار آقا، فرزند بيك محمد آقا، فرزند صفرعلی آقا، فرزند جانی آقا، فرزند قاضی آقا، فرزند امير قاضی شايلو قشقايی بود .  اسماعيل خان «صولةالدولة» درسال 1256 (هش) به دنيا آمد، درسن 17سالگی وارد عرصه ی سياست واجتماع شد، زمانی رياست ايل قشقايی وزمانی حكومت بهبهان را عهده داربود؛ درسال 1283 (هش) رسما رياست ايل قشقايی را پذيرفت واززمره ی مشروطه خواهان شد، اوبه شدّت مخالف «قوام الملك شيرازی» و«رضاخان پهلوی» بود، درسال 1295 (هش) با اخذ فتوی شرعی ازجانب سيد عبدالحسين لاری با انگليسی‏ها وارد جنگ شد. درهمين هنگامه ها ميرزا عبدالحسين فرمان فرما به علت ضعف وبی لياقتی ازسمت والی فارس بركنارشد وبه جای او دكتر محمد مصدق به سمت استان دار فارس منصوب گرديد، مناسبات ميان ايل خان قشقايی ودكتر محمد مصدق حسنه شد وتا آخر هم چنان نيكو باقی ماند. متعاقب آن «صولةالدولة» به نمايندگی از مردم فارس وارد مجلس شورای ملی گرديد، سپس به مقام سناتوری رسيد، به دنبال آن به اتفاق پسر بزرگش محمد ناصرخان درتهران تحت نظر قرارگرفت، سرانجام درسال 1311 (هش) د رتهران مسموم شد  و ا زدني ارفت- ناشر.

 [3] -  عشق من 

 [4] - فارس نامه ی ناصری، مرحوم حاج ميرزا حسين حسينی فسايی، گفتار دوم، ص 256، از انتشارات كتابخانه ی  سنايی .

 [5] - جعفر مهدی نيا: «زندگی سياسی قوام السلطنة» - چا پ سوم 1370 ، صص 441 - .442

– و مظفر قهرمانی ايبوردی: «تاريخ وقايع عشايری فارس» چاپ اول – بها ر1373

 [6]  - " بارُو " شبكه های مورّب است كه به طور منظم در دو جهت موافق و مخالف، چپ وراست درديواره ی برج ايجاد می‏شود ونقش بر جسته در امر ديدبانی و تير اندازی ايفا می‏كند

 [7] - روستای «تُل سرخ» اولين روستای بلوك «كامفيروز» بود كه قبل از روستاهای تحت مالكيت حاج شير علی و برادرانش قرارداشت، آن روستا كه برسرراه «كامفيروز» - «شيراز» واقع بود، درآن زمان در ماليكيت صولة الدولة بود. اكنون جزء بستر درياچه ی سددرود زن واقع شده است.

 [8]  - جعفر مهدی نيا: «زندگی سياسی قوام السلطنة» - چاپ سوم 1370 صص 441 - 442

 [9]  -  چنان كه قبلا گفته شد: حاج شير علی درابتدا دوقلعه ی «تُل سرخ» راازخود برادران قشقايی درتهران خريده ‏بود، بعد از خريد، دو قلعه ی ديگر در آن جا به آبادی رسانيد .

 [10] - «سرجان» شخصی كوچك اندام وبسيار تيز هوش وبا مهارت بود، اودرامر نقشه كشی وسرقت، دارای چندان مهارتی توصيف ناپذير بود كه موضوع افسانه‏ها شد، مانند هرپديده ی نادر ديگر، برای سرجان ودرارتباط با كارهای او افسانه‏ها ولطيفه‏های فراوان ساخته شد. به عنوان نمونه می‏گو يند: «سرجان قابلمه ی شيربرنج را ازروستای «مهجن آباد» زد وبرداشت، تاموقعی كه به كودين رسانيد، آن شيربرنج هم چنان داغ ودهن سوزبود.» می‏گو يند: «سرجان شب هنگام "پوشن "را از زيرپای صاحب خانه كشيد و برد، صاحب خانه درحالی كه به روی آن خوابيده بود، متوجه و بيدار نشد.» می‏گويند: «سرجان موفق شد " بالش " خواب را از زير سر عروس وداماد بيرون كشيده وببرد، بدون اين كه آن‏ها متوجه بشوند.» می‏گويند سرجان شب ها خواب نداشت، هيچ شب هم بيكارنبود، اگر چنان چه به هردليلی يك شب نمی‏توانست به سر كار برود، درآن شب وسايل منزل خودرا جابه جا می‏نمود، تاصبح ازاين اتاق به آن اتاق ...اماسرجان يك بارهم اشتباه نموده وبه كاهدان زد، اوبه هنگام روز خانه ی را زيرنظر گرفته ومحل بريدن را با تپال گاو نشان كرده بود، شب هنگام وقتی كه می‏آيد ومحل رامی بُرد، متوجه می‏شود كه به كاهدان زده است! افسانه‏های پيرامون " سرجان " مشحون ازعناصر داستانی است، كه درآن شكست و موفقيت وجود دارد. سرجان درکارخود ازچنان موقعيت وشهرتی برخوردارشد كه اگر درهرجای كامفيروز اتفاقی می‏افتاد، همه بين خود می گفتند: «بی فتوای سرجان كودينی هم نيست.»

[11] - " ملك مرزبان مازندرانی " در زمان رضا شاه كبيراز مازندران به «كامفيروز» تبعيد شده بود، به عوض املاك اودر«كلاردشت مازندران» دو دانگ از ملك «بكيان» رابه او داده بودند، او پس از سقوط رضا شاه، ملك را به حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی فروخت و رفت . (ناشر)

[12] - علامه ی دهخدا درلغت نامه ی خود به نقل ازمنابعی چون: جغرافيای سياسی كيهان وفارس نامه ی ناصری، طايفه ی باصری را چنين معرفی نموده است: «باصری يكی از ايلات خمسه ی فارس است كه مركب از 3000 خانوار می‏باشد، قشلاق اين طايفه در بلوك سروستان، كوار و «كُربال» و ييلاق آن در بلوك ارسنجان و كمين است، تيره‏های باصری عبارتند از چار بنيجه، شكاری، علی قنبری، علی ميرزايی، ويسی. از زمان صفويه حكومت و ضابطی اين ايل ضميمه ی حكومت ايل عرب بود، زبان تيره‏های باصری فارسی است، جز چاربنيجه كه تركی می‏باشد. مير شفيع خان باصری پسر مير مهدی خان عرب شيبانی ضابط ايل باصری بود، بعد از اوپسرش محمد صادق خان (متوفی 1279) ضابط ايل باصری گرديد. او در فوج سرباز عرب منصب ياوری داشت،از چنان فراستی برخورداربود كه از دور می‏توانست با حركت دادن دست هر نويسنده متوجه مطالب مكتوب بشود... لغت نامه ی دهخدا، حرف ب - باصری  (ناشر)

[13]  - همان تيمسار ارتشبد ازهاری كه در جوش انقلاب سال 1357 قبل از شاپور بختيار نخست وزيرشاه شد ودربسياری ازشهرهای بزرگ حكومت نظامی بر قرار كرد.

دهدامچه

ده دامچه‏

      به روايت حاج نصيب اللّه قره قانی‏

 بعد از روستای «اللّه مراد خانی» به فاصله ی 3 كيلومتر در مسير جاده ی اصلی، روستای «ده دامچه» واقع است، گفته شده كه نام اصلی اين روستا «ده بادام چه» بوده كه به مرور زمان در اثر كثرت استعمال ترخيم شده و به «ده دامچه» مبدل گرديده است. در اين روستای نو احداث، كه مانند بسياری ديگر از روستاهای هم زاد خود تاريخ كوتاه و روشن دارد، حدود 178نفر در قالب .3 خانوار زندگی می‏كنند. تمامی آنان ازطايفه ی ترك «قره قانی» ازتيره ی دره شوری وابسته به ايل قشقايی هستند. نام خانوادگی اكثر آنان " قره قانی " می‏باشد، به جز يك چند خانوار آنان كه فاميل‏های حيدری وكشاورز به خود گرفته‏اند .

 چون از اين به بعد تا روستای آب ماهی مكررا سروكار ما به ترك های قره قانی خواهد بود، بنابراين بهتر است در اين جا طايفه ی  «قره قانی» را به اختصار معرفی كنم؛ بنا به روايت آقای مظفر قهرمانی ابيوردی: «قره قانی از همان طايفه ی  " قره قويونلو[3] " می‏باشد كه مرور زمان آن را معروف به " قره قانلو " يا "  قره قانلی " نموده است، يك قسمت معروف به  " قره قانلی " حاجی نامدار و يك قسمت به نام " قره قانی "  محب علی بيك می‏باشد، در زمان حاج نصراللّه خان و بيرامعلی بيك قشلاق آن هادر «دهرود» و «پنجشير» بود.

 يك تيره ی آن‏ها جزء طايفه ی دره شوری شد، كدخدای آن ها مشهدی امير حمزه برادر امير فرج بود، آن‏ها 4 برادر بودند كه دونفر ديگرشان موسوم به " سرمست بگ " و " فرامرز " بودند. پدرشان ابوطالب نام داشت. آن‏ها ازتيره ی دره شوری «قره قانی» بودند. از ديگر اشخاص معروف " قره قانی " دره شوری  «حاج امراللّه» فرزند «امير فرج» می‏باشد، اويكی ازمالكان اراضی اين نواحی، ازصحرای «اللّه مرادخانی» تا «آب ماهی» بوده است .

 به همين ترتيب مالكان اوليه ی املاك «ده ‏دامچه» حاج امراللّه قره قانی، زياد خان سترك دره شوری و اسداللّه خان امينی بودند، در سال 1337 (هش) حاج نصيب اللّه قره قانی اجاره دار و كدخدای اين اراضی شد، در ابتدا مدت 3 - 4 سال در زير چادر زندگی می‏كردند، تا اصلاحات ارضی به ميان آمد و سهم زارع و مالك به نسبت مجزی گرديد.

 از سال 1341 (هش) نخستين خانه توسط حاج نصيب اللّه قره قانی ساخته شد، بدين ترتيب روستا ی «ده دامچه» متولد گرديد، پدر حاج نصيب اللّه غلام حسين نام داشت، كه ازتفنگ چيان معروف ايل قشقايی بود، او در سال 1322 (هش) در جنگ معروف «سميرم» در سنگر سرگرد پاينده وسرهنگ شقاقی، ازفرماندهان ارشد هنگ «سميرم» كشته شد، غلام حسين قره قانی درحالی ازناحيه ی پشت سر هدف گلوله قرار گرفت وازپادرآمد كه 4 قبضه تفنگ بر نو به غنيمت گرفته بود و به طرف نيرو های خود ی در حركت بود .

  در سال 1357 جدولی معروف به جدول مشترك باسهم 2 دانگ به 2 دانگ بين سه روستای «ده دامچه»، «اللّه مراد خانی» و «حاجی آباد» كشيده شد، كه تأثير خيلی زياد روی عمران وآبادی روستای «ده‏دامچه» نهاد، بدين وسيله اراضی زيادی از روستای «ده دامچه» ازاين جدول مشروب شد و به زير كشت برنج رفت، ازآن پس وضع «ده دامچه» بهبود قابل ملاحظه يافت، اين جدول روستاهای «ده دامچه» و «اللّه مرا خانی» را با آينده ی درخشان روبه رو كرد. قبل ازحفراين جدول، اراضی «ده دامچه» ازآب قابل ذكر بهره‏مند نبود، مقداركمی آب باهزاران زحمت ودرد سر ازچشمه ی «گرمه» می‏رسيد، كه به زحمت می‏توانست اندكی جو وگندم يا نخود وعدس به عمل آورد .

 روستای «ده دامچه» دارای اراضی وسيع  وخاك بسيار غنی و مرغوب می‏باشد، اين رو ستا دارای استعداد فراوان باغی است، باشتاب زياد روبه رشد می‏باشد. از هم اكنون می‏توان روزی را ديد كه از صحرای «اللّه مراد خانی» تا «آب ماهی» سراسر زير سايه ی درخت سيب وگلابی برود. تنوع محصولات زراعی و پرورش دام از ديگر مشخصات «ده دامچه» است .

 امروزه روستای «ده دامچه» دارای سيستم مخابراتی، آب لوله كشی، يك باب مدرسه ی ابتدايی و يك باب مسجد نو احداث است،  هيأت عزاداری سيدالشهدا (ع) به مسئوليت اعضای محترم شورای اسلامی روستا، هريك آقايان رمضان قره قانی، دل شاد قره قانی، صفر علی حيدری، امير علی قره قانی، ولی اللّه  قره قانی...امور مربوط به عزاداری خامس آل عبا (ع) را سامان دهی می‏كنند . ازروستای «ده دامچه» تعداد8 نفر كارمند پاگرفته‏اند كه اغلب كارمند وآموزگاراداره ی آموزش وپرورش هستند.

سربست

سربست       

 به روايت محمد محمدی، قربان خان رمضانی، علی بخش استواری‏ ، محمد يار سليمانی، سعادت اللّه رمضانی، علی جان استواری‏

       قربان خان رمضانی

در حدود 4 كيلومتر بالاتر از روستای «ده دامچه» روستای «سربست» واقع است، نام دفتری اين روستا «برم بوره» می‏باشد، املاك آن به همين نام ثبت بوده و به روی شناسنامه‏های قديمی نيز همين كلمه نوشته است. آقای «محمد محمدی» رياست محترم اداره ی جنگل بانی ومنابع طبيعی «كامفيروز» كه بچه ی همين روستا می‏باشد، دراين مورد چنين می‏گويد: «تا حدود 40 سال قبل ازاين، يك " بَرمی  " (ماندآب - مرداب - آب راكد) بسياربزرگ وعميق به روی زمين های چم پايين وجود داشت، كه آب خيلی زياد وزلال وسبزرنگ داشت، كه به آن  " برم بوره " می‏گفتند. به همين اعتبار به روستای كه اكنون به «نام سربست» می‏شناسيمش، تاسال 1340 "برم بوره" می‏گفتند. درآن سال دست اندركاران امور به اين نتيجه رسيدند كه اين نام برای اين روستا دارای معنی ومفهوم رسانيست، بنابراين ازآن جا كه اين روستا در انتهای يك پوزه ی دراز واقع شده كه از رشته كوه‏های «گر» ريشه گرفته است، نام  آن را از " برم بوره " به «سربست» تغيير دادند.»

   دو كانال بسيار مهم صحرای «اللّه مراد خانی» از زيردست همين محل شروع شده و در واقع اين روستا همان «سربند» است .  از صحرای  «اللّه مراد خانی» گرفته تا آب ماهی (به استثنای گرمه) تمام روستاهای اين مسير دارای تاريخ مشترك، مالك مشترك، حكم مشترك، و حتی سرنوشت مشترك اند. به طور خلاصه می‏توان گفت  تاريخ گذشته ی همه ی اين روستاها به پنجاه سال نمی‏رسد، چنان كه می‏شود در يك جمله چنين گفت: «مالك اوليه ی همه شان سردار امير حسن خان مشهور به «سرداراحتشام» بوده، ورثه ی او به نگارشیرازی فروختند، اوهم به زياد خان سترك و حاج امير حمزه كشكولی فروخت، آن‏ها به نسبت سهم 3 دانگ به 3 دانگ به حاج امراللّه  قره قانی و حضرات خوانين امينی فروختند، آن ها هم به احمد ومحمود اجاره دادند، نسبت  سهم مالك و رعيت 25 درصد، يا 27 درصد، يا 30 درصد بود، اصلاحات ارضی آمد و دنيا را ديگرگون كرد.» اين خلاصه ی تاريخ چه ی همه ی روستاهای پل به بالا است .

 با اين وجود، هر روستا يك رشته خوصيات منحصر به خود دارد كه ثبت آن خالی از فايده نيست، از جمله اين كه «سربست» در ابتدا يك قلعه ی كوچك بوده كه در محل زير دست جاده در نوك پوزه قرار داشته است، اين قلعه به دستور سليمان خان امينی و ديگر شركاءبرای رعيت ساخته شد، كربلايی حسين خان به عنوان معمار بركار احداث قلعه نظارت می‏كرد. خانه‏های داخل اين قلعه همگی دارای دوطبق بودند، طبقه ی پايين برای حيوانات وعلوفه درنظر گرفته شده بود، درطبقه ی بالا، آدم‏ها زندگی می‏كردند. قربان خان رمضانی تاريخ بنای آن قلعه راسال 1333 (هش) نقل می‏كند. تا آن سال كشاورزان درفصل تابستان به اين جا آمده وكومه‏های برپا می‏كردند، كشت وزراعت شان را كه بر می‏داشتند، برای زمستان نشينی به «حاجی آباد» می‏رفتند. در آن سال خوانين امينی و حاج امراللّه قره قانی قلعه ی كوچك دارای 4 برج ساختند كه حدود 15 - 16 خانوار را در خود جای می‏داد، متعاقب آن مرحوم علی پناه استواری را كد خدا مقرر كرده واز زارعان هم خواستند تا درهمين جا سكنی گزينند .

 يك چند سال بعد علی پناه استواری در اثر يك دل رنجی، از «سربست» قهر كرده، دوباره به «حاجی آباد» برگشت، مدتی در همان جا ماند، تا در سنه 1344 (هش) از دنيا رفت، ودرهمان قبرستان «حاجی آباد» هم دفن شد، پس از مرحوم علی پناه، ميرزا محمد وحاجی سردار سليمانی مشتركا سمت كد خدايی 3 دانگ «سربست» رابه عهده داشتند، درهمين موقع كد خدايی 3 دانگ ديگر به عهده ی قربان خان رمضانی قرار داشت. بعدها علی بخش استواری رئيس انجمن ده گرديد و مدت 14 سال دراين سمت خدمت كرد. اكنون علی جان استواری فرزند مرحوم علی پناه در جايگاه پدر تكيه زده است .

 روستای «سربست» هم از چشمه ی «گرمه» حق آبه دارد، هم از رودخانه ی «كُر» محصولات آن عبار ت است از جو، گندم، (ديمی و آبی) نخود، عدس، برنج و جديدا به درخت كاری روی آورده‏اند، دام داری هم رواج خوبی دارد. چشمه ی معروف «انجيره» در نواحی فوقانی «سربست» در محلی موسوم به «تنگ انجيره» قرار دارد اين چشمه ی مشهور، در ساليان اخير نسبتا كور شده و از اهميتش كاسته شده است .

 «سربست» و روستاهای بالاتر از آن در سال 1378 (هش) دارای روشنای برق شد، ولی يك كارخانه‏ی برنج كوبی در آن جاوجود دارد كه تاهنوز با موتور ديزلی كار می‏كند. جاده‏اش هم خاكی است. 

 «سربست» امروزه باسرعت در حال پيش رفت است، آينده‏اش مانند تمام روستاهای پل به بالا درخشان می‏باشد، زيرا از امكانات فراوان توسعه برخوردار است، مطابق آمار خانه ی بهداشت، اين روستا درحال حاضر دارای 97 خانوار و 530 نفر جمعيت می‏باشد، ساكنين اين محل  تماما از طايفه ی باصری می‏باشند، فقط 3 خانوار ترك قره قانی در ميان شان وجود دارند. باصری‏های ساكن در روستای «سربست» شامل هر 3 تيره هستند، اما بيش تر كافرهادی هستند، در مرتبه ی دوم كارضايی و كم تر از همه كارمضانی هستند. يك رشته از نسب نامه ی هر 3 تيره چنين است:

 1 -  محسن، منصور، لال احمد، ميرزا محمد، سرمست، بگ وردی، كامدد، قربان علی، كافرهاد - محمود .

 2 -  بشير، علی جان، علی پناه، يارمحمد، شير محمد، رشيد، جمشيد، بشير، كارضا - محمود .

 3 -  مهر زاد، كاكا علی، زاد علی، قربان خان، سلطان، خسرو، فريدون، عباس علی، كارمضان -  محمود .

 از روستای «سربست» تا كنون 10 نفركارمند و 8 نفردانشجو پاگرفته‏اند. درميان كارمندان 5 نفر معلم  و يك نفر رئيس اداره می‏باشند. در سال 1378 (هش) يك دانش آموز سربستی به نام مسعود فرهادی در مسابقات علمی دبيرستان های حوزه ی شهرستان «مرودشت» حايز رتبه ی اول شد. در اين روستا يك باب مدرسه ی ابتدايی تحت نام «هجرت» فعاليت دارد و يك باب مدرسه ی 5 كلاسه درحال تكميل وبهره برداری است .

 چنان كه می‏گويند، جونان سربستی در حوزه‏های ورزشی نيز فعاليت‏های درخشان داشته‏اند، خصوصا در رشته ی واليبال كه چند سال قبل حايز رتبه ی منطقه‏ای شد، هم چنين دررشته ی ورزش رزمی تكواندو، در سال‏های 1375 - 78 آقای قدم علی استوار بكيانی باشگاه تكواندو در آن جا داير نموده و چند نفری را آموزش داد، لكن اكنون تعطيل است .

 روستای «سربست» دارای مسجدی به نام امام رضا (ع) و هيأت عزاداری به همين نام می‏باشد. زمين مسجد راآقای  فيروز باصری اهداء نموده و امور اجرايی آن را آقای  عطااللّه داوديان به اتمام رسانيده است.  مسئولين هيأت عزاداری عبارتند از آقايان علی قربان سليمانی، ساتيار سليمانی، عباس باصری و بهروز باصری .

چم ریز

چم ريز

  به روايت رحيم اتحاد نژاد

 

رحیم اتحاد نژاد            علی میرزا خلیلی

به فاصله ی حدود 5 كيلومتری بعداز «سربست» درمسير جاده ی اصلی روستای «چم ريز» قراردارد. «چم ريز» از نظر جغرافيايی در موقعيت محوری قرار گرفته است، چنان كه راه ارتباطی چندين روستا درهمين محل به هم متصل می‏شود، «چم ريز» از طرف مشرق به سر بست، ازطرف شمال شرقی به دره ی بادامی و تيغه ناری، از طرف غرب به رودخانه ی « كُر» و روستای «چم سهراب خانی» از طرف شمال و شمال غرب به دره شور «چم چنار» و روستای «پير سبز علی» وصل می‏باشد. زيبايی و سرسبزی روستای «چم ريز» زبان زد همگان است .

  بنيان گذاران و مؤسسين اين روستا اشخاصی چون مرحوم مشهدی علی ميرزا خليلی، خان جان خليلی و ريحان محمدی می‏باشند، كه در سنه 1326 به دستور مالكين وقت كه عبارت بودند از زياد خان سترگ دره شوری و جهانگير خان كشكولی، برای اولين بار به صورت قلعه ساخته شد. بعدا سهميه ی جهانگير خان كشكولی را حاج امراللّه قره قانی و سهميه ی زيادخان سترگ را اسداللّه خان و سليمان خان امينی خريدند، تازمان اصلاحات ارضی مالكيت شان برقراربود .

 ساكنين اين روستا كلا ازطايفه ی باصری، ازتيره ی «كافرهادی» می‏باشند وجه تسميه ی باصری «پاسارگاد» بوده كه بعدا مخفف آن «پاساری» و كم كم به باصری معروف شده است. اين طايفه از مردم ايرانی الاصل بوده و در مناطق پاسارگاد وتخت جمشيد زندگی می‏كرده‏اند، وجزوايل باصری خمسه بوده‏اند. يك رشته ازنسب نامه ی ساكنين اين روستا چنين است:

 محسن اتحادنژاد، رحيم، علی بخش، علی ميرزا، بنياد، علی مراد، بنيادبزرك، عبد خليل، كافرهاد – محمود.

خصوص ازنظرعلمی وتحصيلی خيلی خوب بوده است. در حال حاضر بيش از 30 نفر كارمند ازفرزندان چم ريزی در ادارات و ارگان‏ها مختلف دولتی مشغول خدمت هستند. فرد ی شاخص اين روستا، كه الحق ازمفاخر «چم ريز» و «كامفيروز» به حساب می‏آيد، آقای نصرت اللّه خليلی است، كه درسراسر دهه ی 1370 پی درپی دردو پست مهم رياست آموزش وپرورش منطقه، سپس بخشدار «كامفيروز» خدمات شايان وماندگاری برای اين منطقه انجام داده است. چنان كه برای  همگان واضح است، درزمان رياست ايشان براداره ی آموزش وپرورش منطقه، تحول مهمی درتمامی عرصه‏های اين اداره، بويژه درامور تحصيلی فرزندان اين منطقه به وجود آمد .

 هم چنين در مدت زمانی كه آقای خليلی درسمت بخشدار «كامفيروز» خدمت كرد، اقدامات مهم  عمرانی و زيربنايی درسراسر منطقه انجام گرفت كه ازآن جمله می‏توان ازتكميل پروژه ی برق رسانی به سراسر منطقه، تكميل پروژه ی پل عباس آباد، تعريض  جاده ی «كامفيروز» شمالی وآسفالت كاری قسمت‏های عمده ی آن...نام برد .

 ازديگر مفاخر روستای «چم ريز» آقای دكتر ايرج خليلی باصری است كه فعلا  در روستای خانيمن به امر مقدس طبابت مشغول می‏باشد  روستای «چم ريز» دارای دو باب مدرسه شامل مقاطع ابتدايی وراهنمايی می‏باشد. يكی تحت نام «دبستان ابوذر» ديگری تحت عنوان مدرسه ی راهنمايی ولی عصر (عج) فعاليت می‏كنند. مدرسه ی اولی ازقبل برپا بود، مدرسه ی راهنمايی درسال 1376 تأسيس گرديد. زمين اين مدرسه توسط فرد خيری به نام كيامرث محمدی اهداء گرديد، كار ساخت و ساز آن با همكاری مردم روستا صورت گرفته است .

  وضعيت جاده خاكی است، ولی ازامكانات رفاهی مانند آب آشاميدنی سالم در سال 1364، برق درسال 1377 و خانه ی بهداشت و مخابرات در سال 1381 برخوردارشد ه است . محصولات اين روستا غالبا برنج، گندم، جو، شبدر، عدس، صيفی كاری و ميوه‏های باغی می‏باشد. باغات اين روستا عبارتنداز: سپيدار، صنوبر، سيب، زرد آلو، گردو، بيد. ودرختان جنگلی عبارتند از: بلوط، بنه، بادام كوهی، كيكم، ارژن، تنكس، كيالك، خوشك، گز، سنجد وغيره. پوشش گياهی كوهستان‏های اين محل عبارتند از: كنگر، لپو، بلهر، جاشير، كمه، كيسمارو، موسير، قارچ، آب اندول، ريواس، كاسنی، گل بعلك، زول، تول، پودن، چو، آويشن، برنجاس، شاطره، بارهنگ، رواتُربك، خاك شير، اسفند، شيرين بيان وغيره.  قسمتی از تپه‏ها وزمين‏های اطراف د ه قُرِق می‏باشد كه قرق دره شور يك محل  سياحتی وبسيار ديدنی است .

كوه‏های اطراف محل عبارتند از: كوه «گر» در شمال شرقی - كوه «ساران»در جنوب غربی (رشته ی از سلسله جبال زاگرس) تنگه های معروف اين روستا عبارت اند از: تنگ تاريخی، تنگ آب، تنگ زرد و تنگ اسپيد. رودخانه ی «كُر» هم اكنون در فاصله ی يك كيلومتری غرب روستا در جريان است. وضعيت دام داری در روستای «چم ريز» خوب است. صنعت قالی بافی نيز كم وبيش رواج دارد .

 اين روستا دارای يك باب مسجد و يك هيأت عزاداری به نام سيدالشهدا (ع) می‏باشد كه به مسئوليت آقايان حبيب اللّه خليلی، يوسف خليلی، حسين عسكری، علی بخش اتحادنژاد اداره می شود. ورزش دراين روستا رونق قابل وصفی ندارد، لكن جوانا ن اين روستا به طوركلی ازمواهب ولذات ورزش محروم هم نيستند .

 فاصله‏ی  «چم ريز» باروستاهای مجاور به مقياس كيلومتر:

 تا سربست              5 كيلومتر             تا چم چنار     3 ٍ 

 تا چم سهرابخانی          1/5 ٍ          تا پير سبز علی      7 ٍ 

 تا گرمه                    10 ٍ           تا چم كنگری       13 ٍ 

 تا آب ماهی                18 ٍ                تا ده دامچه    8 ٍ

 تااللّه مراد خانی           10 ٍ             تا حاجی آباد       14 ٍ

 تا خانيمن                  16 ٍ               تاشیراز         150"

                                                     نمای دیدنی از چم ریز

چم سهرابخانی

چم سهراب خانی

     به روايت حاصل قره قانی

 «سهراب خان» يكی از سرداران طايفه ی كشكولی بود، اين محل يكی از يورد گاهايش محسوب می‏شد، مالك اول املا ك اين محل، عزيزاللّه خان كشكولی بود، او فروخت به امير حمزه فريدونی رئيس تيره ی «كوه وا» اكنون پلاك ثبتی املاك «چم سهراب خانی» به نام چشمه ی «سرنجلی» است . روستای «چم سهراب خانی» كه در دامنه‏ی شمالی رشته كوه «كمر زرد ساران»، در حاشيه ی غربی رودخانه ی «كُر» واقع شده است، اول بار در سال 1346 (هش) مسكونی شد. در آن سال مرحوم غلام حسين قره قانی با امير حمزه فريدونی مالك اين محل قرار دادی منعقد نمودند مبنی بر اين كه غلام حسين قره قانی اين محل را با خرج خودش آباد كند، جوی آبی از رودخانه‏ی «كُر» برای آن حفر نماید، سپس به مدت 7 سال بلااجاره آن راكشت کند، پس ازانقضای  مدت 7 سال، همان نسبت رايج  25 % مالك و مستأجر اعمال گردد . 

 آقای حاصل قره قانی فرزند مرحوم غلام حسين قره قانی دراين خصوص می‏گويد: «قبل از مرحوم پدرم خيلی‏ها اين قرار داد را با حاج امير حمزه بستند، لكن از اجرای آن عاجز آمده و فسخ كردند، اما پدرم موفق شد هر دو تا چم به نام های «چم[4] سهراب خانی» و «چم بادامی» را آب رسانی و آباد كند، ما در آن موقع تعداد 24 چادر عشايری بوديم، اما اكنون 46 خانوار حاوی 231 نفر جمعيت هستيم. همه از طايفه ی ترك قره قانی می‏باشيم. فقط يك خانواده ی سارانی در ميان ما وجود دارد كه در اين جا زمين خريده و ساكن شده است.»

 حاصل قره قانی مانند همه ی ساكنان روستاهای جديد الاحداث درصدد كشف و اثبات  سابقه ی طولانی برای روستای «چم سهراب» خانی برآمده ومی‏گويد:

 «اكنون در كند و كاوهای كه در «چم سهراب خانی» به عمل می آيد، علايمی ظاهر می‏شود كه نشان می‏دهد در اين محل قبلا آبادی بوده‏است، زيرا ثابت است كه در گذشته های دور، بالاتر از پل فلزی، در همين محل «چم سهراب خانی» و دقيقا در جای همين پل جديدالاحداث، پلی برپا بوده است به نام «پل دختر» زيرا اين نقطه از رود خانه در حدود 2 هزار سال است كه اصلا جابه جا نشده، بنابراين بهترين جا برای احداث پل بوده است. از طرف ديگر در اين محل سنگ‏های تراشيده شده به طور 6 ضلعی و ميخی هم پيدا شده كه معلوم نيست چه زمانی، به وسيله ی  چه كسانی، به چه منظوری  تراشيده شده است .»

 حاصل ادامه می‏دهد: «در اوايل انقلاب از طريق فرمانداری به ما پيش نهاد شد كه اگر می خواهيد اسم روستای تا ن را عوض كنيد، نام دل خواه خود را پيش نهاد نماييد، تا بنويسيم، من كه درآن موقع جزء شورای ده بودم، نام «ترك آباد» را برای اين محل پيش نهاد نمودم، اماتا هنوز جوابی نيامده است و به همان اسم «چم سهراب خانی» مانده است، درحالی كه اين اسم قبل ازبر پای اين آبادی، روی املاك اين محل گذارده شده بود .»

 پيش رفت فرزندان اين روستا در عرصه‏های مختلف زندگی خوب بوده و تاكنون چندين  چهره ی برجسته ی محلی ومنطقه‏ای از اين روستا برخاسته اند، ازجمله آقای احمد قره قانی فرمانده ناحيه ی مقاومت امام صادق (ع) «كامفيروز» فرزند همين روستا می‏باشد. او با متانت وتدبير توانست دراين مدت طولانی اين منطقه را كه به لحاظ تركيب جمعيتی به یک كلكسيون شبيه است، با درايت وكفايت تمام اداره نمايد .

  روستای «چم سهراب خانی» آينده ی بسيار درخشان در پيش رو دارد، استعداد دام داری و باغ داری در اين محل فوق العاده است. اين محل در حال حاضر دارای يك باب مدرسه ی ابتدايی است، از امكانات اوليه ی زندگی مانند آب لوله كشی، روشنايی برق و جاده‏ی خاكی برخوردار می‏باشد. مسجد، حسينيه و هيأت عزاداری منظم ندارد. زمين برای احداث مسجد معين شده، لكن تاهنوز برای ساختمان آن كاری انجام نشده است.

  «چم سهراب خانی» قبلا روستای دور افتاده محسوب می‏شد، كه دارای يك رشته جاده ی باريك خاكی منشعب از پل فلزی بود، اما اكنون با احداث يك دهنه پل فلزی كه بين آن با روستای «چم ريز» واقع شده است، موقعيت خوبی پيدا كرده است. همين امر درآهنگ پيش رفت بيش از پيش روستای «چم سهراب خانی» مساعدت خواهد كرد .

چم چنار

 چم چنار

   به روايت رضا خان خليلی‏

   رضاخان خلیلی

معنی «چم» را دانستيم، «چنار» را هم می‏شناسيم که  چه درخت بزرگی است،  بنابراين مطلب روشن است. اين روستا را می‏توان دور افتاده ترين محل «كامفيروز» به حساب آورد، فاصله ی «چم چنار» تا جاده ی اصلی در «چم ريز» حدود 3 كيلومتر است .

 اين محل در سال 1341 (هش) مسكونی شد، كدخدا واجاره دار املاك اين روستا، آقای رضا خان خليلی باصری بود كه در حال حاضر هم چنان قبراق و سرحال است. او در مورد تاريخ چه ی اين روستا چنين می‏گويد:

 «مالك قديمی املاك اين محل امير حسن خان و امير قلی خان بودند، آن‏ها به شيرازی‏ها فروختند، بعدا زياد خان سترگ، سليمان خان امينی - اسداللّه خان امينی و حاج امراللّه قره قانی مشتركا خريدند، كه تا زمان اصلاحات ارضی در اختيار داشتند. زمين‏های اين جا جزء مرحله ی دوم اصلاحات ارضی بود، كه در سال 1347 (هش) به اجرا در آمد، من در آن موقع اجاره دار اين محل بودم، 30 % از محصول را به عنوان مال الاجاره به مالك می‏دادم.»

« ما تا سال 1341 (هش)  در «دژكرد» زندگی می‏كرديم، البته مانند همه ی باصری هابين سرحد «دژكرد» و صحرای بنار سرحد - گرمسير می‏كرديم، مانند همه ی باصری‏ها جزء زير مجموعه ی «ايل قشقايی بوديم» سرگذشت همه‏ی ما مشترك است. بعد از اين كه «صولة الدولة» تبعيد شد و سپس توسط دولت رضاخان پهلوی به قتل رسيد، دولت تمام املاك قشقايی‏ها در «دژكرد» را به يك نفرشيراز ی به نام «محمد قلی ثانی پور» فروخت، مالك جديد همه ی  ما را جواب کرد ، اوبه ما گفت: " من رعيت نمی‏خواهم، همه تان برويد به هر جا كه دل تان می‏خواهد هر كس، می‏خواهد در اين جا بماند، فقط كارگری كند و مزد بگيرد" .»

 «بدين ترتيب ما  بيكار شديم، تا اين كه زياد خان دره شوری املاك «چم چنار» را خريد، ما رفتيم پيش زياد خان، اين ملك را اجاره كرديم. تا زمانی كه برنامه ی اصلاحات ارضی به اجرادرآمد. اراضی «چم چنار» هم از چشمه سارهای «گرمه» حق آبه دارد، هم از رودخانه ی «كُر».

« اين ملك زياد دست به دست شده، چنان كه به نظر می‏رسد خيلی هم قديمی است، از زير زمين‏های متعلق به آقای غلام خليلی سنگ‏های آسياب در آمده است، كه معلوم نيست مال چه زمانی است. علايمی ديگری هم وجوددارد كه نشان می‏دهد اين ملك بسيارقديمی می‏باشد. قبل از اين كه ما به اين جا بياييم رعيت‏های «گرمه» اين ملك را می‏كاشتند، يك چند سالی هم پير سبز علی می‏كشت، بعدا ما آمديم. من نخستين كسی بودم كه در اين جا خانه ساختم، تقريبا همراه با من پسر عمو هايم، برادران خليل اتحاد نژاد، علی كرم خليلی و مظفر كريمی در اين جا مستقر شدند، ما در ابتدا 4 خانه بوديم، اكنون 40 خانوار هستيم، جمعا تعداد 180 نفر دراين ده زندگی می‏كنيم. همه ازقوم باصری وتيره ی كافرهادی هستيم، همه فرزندان يك پدر می‏باشيم، از فرزندان «عبد خليل» هستيم، فقط يك خانواده ی ترك دربين ما وجود دارد كه در اثر ازدواج در اين جا ماند گار شده است.»

 جالب توجه است كه در روستای «چم چنار» به مدت 40 سال هيچ كس از دنيا نرفته است. يعنی ازنخستين سال تأسيس آن درسال 1341 تاسال 1380 هيچ كس دراين روستا فوت نكرد، اولين كسی كه در اين ده از دنيا رفت، مرحوم بگ محمد خليلی بود كه در سال 1380 (هش) در همين روستا به خاك سپرده شد. بعد از او يك نفر ديگر ازدنيارفته است، اكنون در قبرستان «چم چنار» فقط دو نفر مدفون می‏باشند .

 روستای «چم چنار» دارای يك باب مسجد به نام حضرت ابالفضل العباس (ع) می‏باشد، هيأت عزاداری نيز به سرپرستی آقايان خليفه كريمی، فريدون اتحاد نژاد، كرم محمدی، محمد علی محمدی، ابراهيم محمدی و غارتی محمدی تحت همين نام فعاليت می‏كند.

  اين روستا دارای يك باب مدرسه ی ابتدايی وامكانات رفاهی مانند آب و برق می‏باشد. از روستای «چم چنار» تا كنون دو نفر معلم به نام‏های منوچهر خليلی و ساتيار محمدی پا گرفته‏اند.

 محصولات اين روستا عبارت‏اند از: جو، گندم، شلتوك، شبدر، يونجه... وضعيت دام داری خيلی خوب است. وضيعت ورزشی نيز متناسب با خودش خوب است .

  يك نمونه از نسب نامه‏ی چم چناری‏ها چنين است: دانيال، ابراهيم، بابا خان، ميرزا محمد، عيدی محمد، علی كرم، عبدخليل، كافرهاد - محمود .

پیر سبز علی

پير سبز علی

     به روايت مسيح كريمی

                                       

      مسیح کریمی                                                         حاج پرویز کریمی     

در حدود 5 كيلومتر بالاتر از روستای «چم ريز» در مسير جاده ی اصلی روستای خوش آب و هوای «پير سبز علی» واقع است، نام اين روستا بر گرفته از چشمه‏ی به همين نام است كه از دامنه ی اين روستا می‏جوشد آب اين چشمه بسيار سرد وگوارا می‏باشد. اين چشمه موضوع افسانه‏های محلی است، ساكنين محلی نسبت به آن باديد قداست می‏نگرند ومعتقد اند كه در اين مكان شخص بزرگی به همين نام مدفون است، يا اين چشمه از معجزات و كرامات اوست، ولی درباره ی آن شخص موهوم هيچ نمی‏دانند. البته يك «ملاّ سبز علی رمضانی» نامی درزمان مالكيت سرداراحتشام وجود داشته كه در روستای «گرمه» زندگی می‏كرده وكد خدای «گرمه» بوده است، اين كه بين «پيرسبزعلی» "و" ملاّ سبز علی رمضانی " می‏تواند نسبتی وجود داشته باشد ياخير، موضوعی مجهول است؛ لكن اين نكته مسلم است كه آن " ملاّ سبز علی " گمشده ی اهالی «پيرسبزعلی» نمی‏باشد .

 البته اهالی پير سبز علی ازنگاه فلسفی وروانی حق دارند مديون آن چشمه باشند، زيرا زندگی شان تا حد زيادی مديون آن چشمه‏ی اعجاز گر واسرارآمیز است. اگر در اين جا هيچ پير وپيشوای هم مدفون نباشد، خود اين چشمه به ذات خود قابل ستايش بوده و به اندازه ی يك پير برای مردم «پير سبز علی» معجزه كرده است. چنان كه می‏گويند: آب اين چشمه پيوسته ثابت است، سال‏های پر باران و كم باران، يا فصول پاييز و بهار برايش فرقی ندارد.

 مالكين اوليه ی املاك «پير سبز علی» امير حسن خان سردار احتشام بود، بعداً به مالکیت حاج امر اللّه قره قانی، اسداللّه خان و سليمان خان امينی درآمد.

 در اين مورد حاج عزت اللّه باصری می گويد: «قبل از ما اراضی پير سبز علی را كشاورزان «گرمه‏ای» می‏كاشتند، آن‏ها محصول خوبی هم بر نمی داشتند، روزها دراين جامی‏آمدند، مشغول كار می‏شدند، شب‏ها به خانه‏های خود در«گرمه» برمی گشتند.»

 «در سال 1339 (هش) ما 6 خانوار شامل حاج حسين علی، حاج پرويز، حاج بهزاد، شاه محمد، حاج عزت اللّه  و علی حيدر از «دژكرد»  به «كامفيروز» آمديم واين زمين‏ها رااز مالك‏ها بااجاره‏ی  32 % گرفتيم، قبل از ما به رعيت‏های «گرمه» 25 % اجاره می‏دادند، ولی برای ما مال الاجاره را به سطح 32 % بالا بردند. ازاين قسمت، مقدار 5 % حقوق كدخدا و2 % حقوق ميمزی بود، كه برخلاف رسم ورواج  قبل، با يد زارع می‏پرداخت، درحالی كه قبل ازآن درتمام «كامفيروز» چنين مرسوم بود كه آن 5 % حقوق كدخدا ازكل محصول برداشته می‏شد، لكن مالكين جديد اين سلوك را برگردانيدند، حقوق كدخدا ومميزی رابه گردن زارع انداختند. درآن موقع كدخدای ما اول حاج حسين علی بود، بعدا برادرش حاج پرويز كدخدا شد.»

«حدود 6 - 7 سال‏زمين های «چم چنار» را هم مامی‏كاشتيم، يك سال بامالك اختلاف مان شد و«چم چنار» زيركشت نرفت، سال بعدش مالك‏هازمين هارا به آن‏هادادند.»

« در زمانی كه ما به اين جا آمديم، هيچ عمران وآبادی دراين جا وجود نداشت، اصلا دار ودرختی هم نبود، بيابان خالی بود، خودمان چند اصله درخت سپيدار كاشتيم، چند سال طول كشيد تا بزرگ شد وتوانستيم ازآن برای خانه سازی استفاده كنيم. ماابتدا يك چند سال در كنار چشمه، زير چادر زندگی می‏كرديم، اكنون تمام اين 54 خانوار ساكن در روستای «پير سبز علی» كه جمعيتی بالغ بر300 نفررا تشكيل می‏دهند، فرزندان همان 6 خانوار اولی اند. در آن زمان كشت شلتوك در اين جا رواج نبود، ما فقط گندم، جو، عدس، نخود و ذرت می‏كاشتيم، اكنون مدت 12 سال است كه كشت شلتوك در روستای ما رواج يافته است. حالا بيش ترمردم روبه درخت كاری آورده‏اند.»

 روستای «پير سبز علی» دارای يك باب مدرسه ی ابتدايی نوساز به نام شهيد دستغيب می‏باشد وازنعمت آب لوله كشی، روشنايی برق، خانه ی بهداشت ومخابرات برخوردار می‏باشد، يك باب حسينيه ی نوساز وتميز كه كار مسجد را هم می‏كند، دراين روستا وجوددارد. از «پير سبز علی» تعداد 3 نفر معلم پا گرفته‏اند .

 بسياری از نواحی اطراف «پير سبز علی» قُرِق می‏باشد، از اين رو از نظر پوشش گياهی واقعا «سبزعلی است»  تنگه‏ها و دره‏های اطراف «پير سبز علی» عبارتند از: دره ی آب پاشان، دره بلوطی، دره كنگری، دره ی شعبان علی، چشمه ی گندو، چشمه ی پير سبز علی، تنگه ی گرمه، تنگ رحمتی، تنگ پشته ی، چار اشكفتان... وضعيت دامداری در «پير سبز علی» خوب است.

 مردم «پير سبز علی» به استثنای يكی - چند خانوار، همه از طايفه ی باصری، تيره ی «كافرهادی» هستند، يك نمونه از نسب نامه‏ی آن‏ها چنين است: ميثم، مسيح، پرويز، بهروز، بهزاد، رحيم، ملاّكريم گپ، رحيم، كافرهاد - محمود .

 "بهروز " درسال 1320 درمقابله با غارت گران بوير احمدی درگرمه كشته شد. شرح ماجرا درضمن مطلبی مربوط به «باصری هادی وباصری آقاجان» آمده است . 

گرمه

 گرمه

    به روايت حاج محمد كريم كريمی - محمد قلی قره قانی

 

حاج محمد کریم کریمی

در حدود 3 كيلومتر بعد از روستای «پير سبز علی» روستای قديمی «گرمه» واقع است، اين روستا در منابع تاريخی و محاورات عمومی جايگاهی با سابقه ی طولانی دارد. چنان كه گاهی ازآن تحت عنوان «بلوك گرمه» نام برده می‏شود. اهالی اين محل با استناد به برخی شواهد، از جمله وجود يك اصله درخت چنار بسيار بزرگ وقديمی، معتقد اند كه سابقه ی تاريخی «گرمه» به بيش ازهزار سال می‏رسد. اين درخت چنار به «چنار جلو قلعه» مشهور است، اگر آن چنار در مسير يك جريان آبی قرار داشت، می‏شد گفت كه شايد خودرو بوده باشد، ولی از آن جا كه در وسط محل واقع است، معلوم می‏شود كه به دست بنی آدم كاشته شده است .

 نام «گرمه» از چشمه ی مشهورش گرفته شده كه به گفته ی اهالی، در زمستان‏ها گرم ودرتابستان‏ها سرد می‏باشد، بنابراين نام «گرمه» دراصل "گرماب " بوده است. آب اين چشمه تا حدود 30 - 40 سال پيش ازاين تا صحرای اللّه مراد خانی و «حاجی آباد» هم می‏رفت، همين حدود گرمه محسوب می‏شد. مسير يك رشته جوی باريك آن تا هنوز قابل تشخيص است، لكن اكنون از روستای «سربست» جلوتر نمی‏رود .

 «گرمه» در ابتدا يك قلعه بوده كه در زير يك رشته جوی موسوم به «جاپنبه» واقع در پايين دست آن درخت چنار معروف قرار داشته است. عده‏ی می‏گويند قبل از آن قلعه‏ی «گرمه» در محلی به نام «پير خاتون» بر قرار بوده است. مالكيت املاك «گرمه» متعلق به «اميرحسن خان سردار احتشام» بود، سپس سهم فرزندش اميرقلی خان گرديد، درسال 1317 (هش) اميرقلی خان تمام بلوك گرمه را به يك نفر شيرازی به نام «نگار» به مبلغ 121 هزارتومان فروخت. نگاراين ملك راناديده خريد، حوزه ی آن ازآب ماهی تاپوزه ی پالنگری قلم دادشده بود. نگارپس ازانجام معامله به كامفيروز آمدتا ببيند چه چيزی خريده است، سوار بريك رأس الاغ سفيد شده، ازپوزه ی پالنگری تاتنگ براق را پيمود. وقتی كه به تنگ براق رسيد گفت: «اين خونه تش گرفته ملك به من نفروخته، يك مشت كوه وجنگل به من فروخته.» تازه متوجه شده بود كه املاك بكيان وخانيمن ازخود صاحب دارند وجزء بلوك گرمه نيستند .

 دراين موقع سمت كدخدايی گرمه به دوش سبزعلی رمضانی بود ونگار شب مهمان اوشد، به جز گينه چراغ ديگر هيچ وسيله ی روشنايی وجود نداشت. هنگامی كه نگار عازم شيراز گرديد آدرس خانه ی خودرا به كدخدا سبزعلی داده وبه او گفت كه به شيراز بيا تا يك چراغ نفتی با يك دله نفت به تو بدهم كه وقتی كسی به خانه ات آمد روشنايی داشته باشی .

 نگار شيرازی شب هنگام می‏خواست برای قضای حاجت بيرون برود كه سرش محكم به طاق در خورد و خيلی درد كرد، چنان كه سرخودرا درميان دودست خودگرفت و نشست، پس ازلحظاتی رو كرد به آسمان و گفت: «خدايا تو امشب رابه پای عمر من حساب مكن، من ازخيراين ملك گذشتم.» دوسال بعد ملك را باتحمل 4 هزارتومان ضرر، به مبلغ 117 هزار تومان فروخت به زياد خان سترگ دره شوری وجهانگير خان كشكولی. آن‏ها 54 سال براين ملك مالكيت كردند، سپس جهانگيرخان سهم خودرا فروخت به حاج امراللّه قره قانی. زيادخان سترگ هم يك دانگ ونيم ازسهم خودرافروخت به سليمان خان امينی، يك دانگ ونيم ديگر رابه اسداللّه خان امينی ونيم دانگ آن را هم به مشهدی علی قره قانی فروخت .

 تقريبا درحدود سال 1325 اختلاف برسرتعيين حدود گرمه بالاگرفت، دريك طرف مالكين گرمه بودند كه انتهای جوی آبی ازچشمه ی گرمه تاصحرای بناررا حد و حدود بلوك گرمه می‏دانستند، درطرف ديگر كيانی‏ها ومعدل السلطنة بودند كه حد و حدود بكيان وخانيمن را تاپای چم بند سربست می‏خواندند. كاربه درازا كشيد، مهندس وكارشناسان دولتی آمدند، كارشناسی كردند، شهود خواستند، ماجراخيلی طول كشيد .

  دراين زمان قلعه ی «گرمه» در سومين مكان خود، در پشت جوی موسوم به «جاپنبه» واقع بود. قلعه ی «گرمه» در دوران مالكيت زياد خان از امنيت و آسايش نسبی بر خوردار شد، زيرا ديگر مورد دست برد عشاير قشقايی قرار نمی‏گرفت، زيرا زياد خان رئيس قبيله ی دره شوری بود، كه جزءايل قشقايی محسوب می‏شد، با «صولة الدولة» وفرزندانش ميانه ی خوبی داشت .

 قبل از زياد خان «عسكر خان دژكردی» ملك «گرمه» رااجاره می‏كرد، كه برايش دردسرهای فراوان داشت، زيرا «صولةالدولة» و فرزندانش با اميرحسن خان سرداراحتشام خصومت داشتند و در هر موقع كه دل شان می‏خواست فتوی غارت «گرمه» را صادرمی كردند. يك سال خسرو خان فتوی داد تاتمام ملك را غارت كنند، 80 - 90 نفرتفنگ چی آمدند، هر چه دم دست شان رسيد، با خود بردند .

   عسكر خان مجبور شد قلعه ی موسوم به «جا پنبه» رااحداث نمايد، كه تا زمان زياد خان پا برجا بود. در زمان زياد خان كه امنيت در «گرمه» برقرارشد، مردم آهسته آهسته از درون قلعه بيرون آمده وخانه‏های ازخشت وگِل برای خود درست كردند، اين وضع ادامه يافت تا اكنون كه آبادی «گرمه» تا تل مخابرات كشيده شده است .

 ملك «گرمه» زياد دست به دست شده است، مالكان «گرمه» به ترتيب عبارت بودند از «سردار احتشام» بعد از او به بچه هايش امير قلی خان وامير حسن خان رسيد، آن‏ها ملك را به اجاره می‏دادند و 25 % ماليات از زارع می‏گرفتند .

 كدخدايان قديم «گرمه» از زمان سردار احتشام عبارت بودند «ازملاّ سبز علی رمضانی» بعدا پسرش «شير علی رمضانی» بعدازاو «حسن رمضانی»، «محمد كريم كريمی» و «جواد خان قره قانی». مرحوم جوادخان با حاج امراللّه قره قانی پسر عمو می‏شد، اوكدخدای حاج امراللّه وكلانتر ترهای «گرمه» بود .

 زياد خان قبل از اصلاحات ارضی  ملك را فروخت به حاج امراللّه قره قانی، اسداللّه خان و سليمان امينی، اين‏ها ملك را داشتند تا زمانی اصلاحات ارضی روی كار آمد.

   «حاج محمد كريم كريمی» دراين مورد چنين می گويد: «مالكين جديد نسبت به رعيت سخت گير ی‏های اعمال نمودند، آن ها برخلاف روال مالكين سابق، سر خرمن مأمور می فرستادند تا بر خرمن نظارت كند، ازطرف ديگر 25 % ماليات سردار احتشام را به  33 % بالا بردند، در حالی كه روش سردار احتشام اين بود كه‏در موقع خرمن می‏آمد در يك گوشه ی روستا چادر می‏زد، آن وقت رعيت خودشان ماليات را برای ايشان می‏بردند، زياد خان هم به كدخدا واگذار می‏كرد، ولی مالكين جديد طبعی بسيار پايين داشتند، آن‏ها مستقيما مميز و ناظر معين می‏كردند، وبررعيت سخت می‏گرفتند، يك وقت من رفتم در مجلس مالكين، به آن ها گفتم كه شما سلوك را وارونه كرده‏ايد، اولا 25 من را كرده‏ايد 33 من، مميزی هم می‏گيريد، اين چه رسمی است؟ بااين برنامه ی شما زارع از بهره در رفته وهيچی برايش نمی‏ماند.»

 «حاج امراللّه روبه من كرد و گفت: «انگار تو خيلی خوب زبان داری، دلت می‏خواهد بمان و بكار، دلت هم نمی‏خواهد يك ملكين موتوری هم به تو می‏دهم هر جا كه می‏خواهی برو .»

 «وقتی كه حاج امراللّه مرا از ده بيرون كرد، من دو رأس گاو خيش داشتم، آن‏ها را بر داشتم ورفتم به «دژكرد» درآن جا زمينی را برداشتيم وشريكی كشتيم، موقع پاييز شد، ما محصولات مان را برادشته بوديم، ديديم كه هواپيما از آسمان اعلاميه پخش می‏كند، بااين مضمون كه: «هر زارعی درهرجا روی هر زمين كه كار می‏كند، تكان نخورد، كه زمين مال خودش است.» بدين ترتيب  مرحله ی اول اصلاحات ارضی  شروع شد، ما كه زراعت مان را جمع كرده بويم، برگشتيم به «گرمه» هوا كم كم سردو زمستانی می‏شد، ماهم  هيچ چيز جهت ذخيره ی زمستانی نداشتيم، نه علوفه برای مال داشتيم، نه سوخت برای گرمايش ، نه نفت برای روشنايی، نه لباس گرم برای بچه‏ها...هيچ.»

  «در شروع اصلاحات ارضی آمدند از ما پرسيدند كه «شما چقدر زمين داريد؟» ماگفتيم: «آيش صد من» زمين‏ها را روی آيش حساب كردند. مأمورين اصلاحات ارضی از ماثبت نام كردند. دراين موقع زمين‏های حاج امراللّه جزء مرحله ی اول اصلاحات ارضی بود، زيرامالك عمده محسوب می‏شد، اماازاين طرف هم حاج امراللّه به قصد خرد كردن پلاك اراضی منطقه، تمام روستاهای تابع بلوك «گرمه» از آب ماهی تا صحرای «اللّه مراد خانی» را در يك پلاك «گرمه» گِرد آورده بود، سعی داشت تاهمه ی افراد رعيت را نيز در همين يك جااسكان دهد، تا همه ی اين منطقه ی وسيع را يك پلاك قلم داد كند.»

 «تا بلكه ازتقسيم اراضی جان سالم به درببرد. ما هم سر از كار اداره وبرنامه های اصلاحات ارضی در نمی‏آورديم، يك وقت فهميديم كه هشت سال تمام مال الاجاره ی زمين را اضافی داده‏ايم، آن وقت بنده خودم رفتم در«شيراز» و مستقيما برای تهران، خطاب به خود شاه شكايت نوشتم، درآن قيد كردم كه: بلوك «گرمه» دارای 9 قلعه و يك پلاك است كه از چشم دولت افتاده وبرنامه ی اصلاحات ارضی دراين جا نيامده است.» باوركن ظرف مدت 5 روز جوابش آمد، كه نوشته بود: «فلانی! 9 قلعه ی «گرمه» به ثبت رسيد. در آن موقع يك سرتيپ " همت شيرازی " بود كه پسرش مسئول اصلاحات ارضی بود، كارها را با شتاب وروحيه ی نظامی انجام می‏داد. چنين شد كه كاراصلاحات ارضی دربلوك «گرمه» باموفقيت انجام گرفت، مالكان نتوانستند هيچ كاری بكنند، زمين به زارعين برگشت.» 

 قلعه ی «گرمه» از قديم دارای حمام بوده، نخستين حمام عمومی از محل جمع آوری زكات توسط مرحوم دكتر " كشميری شيرازی " ساخته شد. امروزه روستای «گرمه» دارای 143 خانوار است كه تعداد 711 نفررادرخودجا داده است، اين روستا دارای آب، برق، مخابرات، خانه ی بهداشت و شركت تعاونی می‏باشد. هم چنين يكی از قطب‏های آموزشی منطقه محسوب می‏شود، چنان كه دارای مدارس راهنمايی و دبيرستان تحت نام‏های شهيد مهدی پور و «ابن سينا» بوده وامور آموزشی آن منطقه راتا سطوح دبيرستان دخترانه و پسرانه عهده دار می‏باشد.

  «بلوك گرمه» امروزه با شتاب فزاينده رو به پيش رفت می‏باشد، چنان كه دوباره همان موقعيت سابق خود را به دست می‏آورد. اقبال «گرمه» از آن جا رو به فزونی نهاد كه كشاورزان اين محل رو به باغ داری آوردند، گفته شده كه يك هكتار باغ سيب «گرمه» بالغ برده هاميليون تومان قيمت می‏شود .

 دراين مورد جناب " فرود قره‏ قانی " ضمن ارايه ی ياد داشتی فرموده است: «اول بار سنت باغ داری توسط، شخصی موسوم به "مشهدی علی قره قانی " (پدرايشان) رونق يافته است .» گويا مرحوم مشهدی علی بيش از 150 هزار اصله نهال مثمر

   نصرت الله خلیلی باصری  در بین شاگردان  خود در یکی از باغ های گرمه - 1375

در اراضی گرمه غرص نموده است، به دنبال آن سيمای گرمه ديگرگون شده وبقيه ی خلق اللّه نيز به پيروی ازاو به امورباغ داری رو كردند. مطابق با فرمايش فرود خان: «مرحوم مشهدی علی دارای 10 پسر و4 دختر بوده است كه اكنون تعداد نسل ونتيجه ی اوبه 275 نفرمی رسند، بسياری ازاين افراد در مصادر مهم دولتی قراردارند. دربين آن ها خلبان، مهندس، معلم، تكنسين، مدير، رئيس بانك، سرهنگ، سردار، ستوان وگروهبان وجوددارند.»

 فرود خان می‏افزايد: «درزمانی كه سراسر نواحی «كامفيروز» و «بلوك گرمه» به دليل دوری مسافت با مركز استان، صعب العبور بودن وفقدان امكانات وجاده، فاقد هرنوع فضا وامكانات آموزشی بود، به همين سبب هيچ معلم وآموزگاری درمنطقه وجود نداشت، دو نفر ازفرزندان مرحوم مشهدی علی به نام های "حاج سهراب " و " غلام رضا" ويك نفر ديگر ازوابستگان نزديك مشهدی علی قره قانی، به نام "عبدالعلی قره قانی" به مقام معلمی رسيده وبه فرهنگ منطقه خدمت كردند.»

 معنی اين گفته آن است، كه نخستين معلمين منطقه ی «كامفيروز» همين سه فردنامبرده هستند. واللّه اعلم بحقايق الامور .

  در روستای «گرمه» مسجد ساخته نشده است، لكن يك باب حسينيه ی بزرگ برپا است  كه كارمسجد راهم انجام می‏دهد، هيأت عزاداری امام حسين (ع) به سر پرستی آقايان امين اللّه كريمی، كرامت صالحی وپنجعلی جعفری اداره می‏شود .

 ساكنين روستای «گرمه» با ضريب 50 در 50 ازدوطايفه ی ترك و باصری تشكيل شده اند، ترك‏هاازتيره‏های قره قانی، خير آلدی، آهنگرو شش بلوكی‏هستند، باصری‏هابيش تر " كارمضانی " اند، فقط 5 خانوار " كافرهادی" درميان شان وجوددارند، درروستای «گرمه» ازتيره ی باصری " كارضايی " اصلا وجود ندارد.

 يك نمونه ازنسب نامه ی " كارمضانی " های «گرمه» چنين است: امين اللّه ، محمد كريم، حاجی بابا، كربلايی كريم پشنگی، قريب بگ پشنگی، حاتم، راه اللّه، عزيزاللّه، صفر، كارمضان - محمود . 

چم کنگری

 چم كنگری

     به روايت حاج حسين صادقی بوگر، علی عباسی

     عطاءاللّه قره قانی، عزت اللّه قره قانی، گودرز قره قانی

 به فاصله‏ی  4 كيلومتر بعد ازمحل «گرمه» در مسير جاده ی اصلی روستای «چم كنگری» واقع است. معنی "چم " را قبلا دانستيم، " كَنگر " بروزن «سنگر» و «لشكر» يك نوع خاری است كه برگ‏های بزرگ و پهن، با تيغ های خيلی تيز و قوی دارد، اين نوع خار در اوايل بهار از كُنده و ريشه ی موجود در زير زمين می‏رويد، دراوايل بسيارنرم ولطيف است، چنان كه مردم آن ناحيه از جوانه‏ها ی نو بر آن " خار " خورشت خوش مزه درست می‏كنند كه به آن «خورشت كَنگر» می‏گويند كه طعم شيرين دارد. سراسر صحرای پهناور موجود ميان دو روستای «چم كنگری» تا «آب ماهی» مملو از اين نوع خار است، دام داران منطقه آن را جمع نموده و خشك می‏كنند، سپس می كوبند وبرای علوفه ی زمستانی دام‏های خود انبارمی كنند .

   مالك اولیه ی اين روستا مانند ديگر روستاهای اين ناحيه، امیرحسن خان سردار احتشام بود، اوفروخت به نگارشیرازی ، بعدا حاج امراللّه قره قانی، زياد خان سترك، سليمان خان امينی واسداللّه خان امينی خریدند. آن‏ها اين اراضی رابه رضا خان عباسی تنگ براقی اجاره دادند، اولين خانه‏ها را همو به اتفاق پسر خود علی عباسی  بنا كرد، سپس در سال 1341 (هش) عسكر قره قانی (معروف به لشكر) به سمت كدخدايی سليمان خان امينی برگزيده شد، در همين موقع شخص ديگری به نام بهروز قره قانی 3 دانگ كدخدايی حاج امراللّه را برداشته و به اين جمع اضافه شد .

 روستای چم كنگری در ابتدا 8 خانوار بود كه به روی تُلی موسوم به «تل دامنی» بر پا شده بود، قبل ازآن برای مدت چند سال در زير "چادر" و" كپر" زندگی می‏كردند، آهسته آهسته با خشت و گل خانه درست كردند، به مرور زمان جمعيت زياد شد، متناسب باآن روستا نيز به آرامی خود رابه سمت بالا كشيد. جمعيت اين روستا درحال حاضر 281 نفر گفته شده است كه درقالب 58 خانوارزندگی می‏كنند.

تا قبل از اصلاحات ارضی سهم مالك 25 درصد در زمان سردار احتشام و 33 درصد در زمان حاج امر اللّه  قره قانی و سليمان خان امينی بود. اراضی «چم كنگری» در سال 1347 (هش) با اصلاحات ارضی برخورد كرد، 3 دانگ ازاملاك تقسيم به نسبت شد، 3 دانگ ديگر را زارعان از مالك‏ها طی قسط 12 ساله خريدند. بدين ترتيب تمام زمين «چم كنگری» به زارعان برگشت.

اراضی روستای چم كنگری هم از چشمه ی «گرمه» حق آبه دارد، هم از رودخانه‏ی «كُر». جوی آب منشعب از رودخانه ی كُر» در سال 1341 (هش) توسط آقايان رضا عباسی و علی عباسی حفرشد. تا آن موقع از اين صحرا محصول زيادی برداشته نمی‏شد، سالانه مقدار محدودی نخود، عدس، گندم و جو كشت می‏شد كه به زحمتش هم نمی‏ارزيد، تمام صحرا خالی و بيابان بود. لكن با احداث اين كانال آبی وضعيت روستا به يك باره ديگر گون شد .

گرچه صحرای «چم كنگری» از آن سرسبزی و شادابی روستاهای پايين‏تر برخوردار نيست، لكن دامداری در اين روستا رونق شايان دارد، هر يك از خانواده‏ها يك چند رأس دام سبك و سنگين نگهداری می‏كنند. «چم كنگری» از امكانات اوليه ی زندگی شامل آب لوله كشی‏بهداشتی، روشنايی برق، خانه ی بهداشت و مخابرات برخوردار است.  يك باب مسجد جديد الاحداث دارد و دارای يك باب مدرسه ی ابتدايی به نام شريعتی می‏باشد. اين روستا از همان سال‏های نخستين، دارای حمام عمومی بود ه است .

 اكثريت ساكنين روستای «چم ‏كنگری» ازطايفه ی ترك قره قانی شامل دو تيره‏ی "غريب لو " و ساريخانی  هستند، 5 خانوار با فاميل «صادقی» از بوگر و 3 خانوار با فاميل «عباسی» از " تنگ براق " نيز درآن جا ساكن  هستند. بوگرها از اعقاب «حاج زياد خان بوگر» می‏باشند كه در زمان مالكين سر مميز مالكين بود.  بعد از اصلاحات ارضی سهم مالك اين جا را خريد و فرزندانش در اين محل سكونت دارند. آن‏ها بعد ازآب گرفته گی محل شان از«كهمين» به اين جا آمده‏اند، فاميل عباسی نيز از فرزندان همان رضا عباسی اجاره دار اول اين روستا هستند.  

                            

           محمد علی صادقی بوگر و فرزندش یدالله

امروزه «چم كنگری» رو به پيش رفت است، زيرا مانند تمام روستاهای «پل به بالا» به امور باغ داری رو نموده‏است. علاوه براين: بزرگ ترين سرمايه ی مردم روستاهای " پل به بالا " تحصيلات فرزندان شان می‏باشد، عده ی زيادی ازآن‏ها درپرتو همت وتلا ش تحصيلی به مدارج عالی رسيده‏اند .

 تاكنون از روستای جديد التأسيس «چم كنگری» افراد زيادی در ادارات و ارگان‏های حساس دولتی از قبيل آموزش و پرورش، صدا وسيما، سپاه پاسداران، ارتش ونيروی انتظامی مشغول خدمت شده اند، هر يك دارای رتبه‏های بالا می‏باشند. يكی ازافراد شاخص اين روستاجناب «عبدالرّضا اتحادپور» رياست كنونی اداره ی آموزش وپرورش «كامفيروز» می‏باشد. اودربهارسال 1383 موفق شد مسابقات پنجگانه ی قرآن كريم شمال استان را دربخش «كامفيروز» برگزارنمايد. جناب اتحاد پور دردور قبلی انتخابات شوراها، كانديدای عضويت درشورای شهر «شيراز» بود، كه دربين مجموع كانديداها جزء 30 نفر اول قرارگرفت. 

 در«چم كنگری» يك هيأت عزاداری به نام اباالفضل العباس (ع) وجود دارد كه از همان سال‏های نخست تأسيس اين روستا امور عزاداری سيد الشهدا (ع) را برگزار می‏كرده است. مسئولين اين هيأت عبارتند از حسين صادقی، گودرز قره قانی، داريوش محمدی، مهر علی عباسی، عطاءاللّه قره قانی و عزت اللّه قره قانی .بنا به گفته ی اشخاص فوق در سال‏های نخست تأسيس روستا كه اعتقادات مردم محكم بود، در ايام عزاداری امام حسين (ع) به خصوص در شب و روز تاسوعا و عاشورا هيچ كس به سركار نمی‏رفت، هيچ كس در منزل چيزی ذخيره نمی‏كرد، حتی خانواده‏ها شير و تخم مرغ خود را برای امام حسين (ع) نذر می‏كردند، در شب‏های تاسوعا و عاشورا آتش روشن كرده و تا صبح دراطراف آن به عزاداری می پرداختند، هيچ كس نمی‏خوابيد، زيرا همه اعتقاد داشتند كه در اين شب‏ها و روزها خواب حرام است و گناه عظيم دارد.

زایران چم کنگری در مشهد مقدس (1354) زیادخان بوگر و لشکر قره قانی در عکس دیده می شوند.

آب ماهی

آب ماهی

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

به روايت جهان شاه مقدسی، بهزاد اتحاد نژاد،

نعمت اللّه پناهی، شيرزاد قره قانی - بهروز قره قانی

6كيلومتر بعد ازرو ستای «چم كنگری» محلی ساكت وآرام به نام «آب ماهی» قرار دارد كه با آينده ی درخشان روبه رواست، اين محل را بدان سبب «آب ماهی» گفته‏اند كه دارای چشمه سا رهای بوده كه در زمستان‏ها آب گرم داشته، به همين خاطر ماهی‏ها درآن فصل درآن جا تجمع می‏كردند. آقای جهان شاه مقدسی بوگر درباره ی تاريخ چه ی آب ماهی چنين می‏گو يد:

«ما در «دژكرد» زندگی می‏كرديم، مالكی داشتيم به نام «حاج محمد قلی ثانی پور» به ما ظلم می‏كرد، از مابيگاری می‏كشيد، مااز دست ظلم او فرار كرديم، رفتيم به خسرو شيرين، يك تكه زمين از كسی به نام «مشهدی قلندر» گرفتيم، طبق قرار داد كاشتيم، محصولات مان را جمع آوری كرديم، تاپاييز شد.»

«سال 1337 (هش) بود، عمويم حسن خان بوگری به همراه برادرم جهان بخش رفتند به «كامفيروز» نزد سليمان خان امينی، قرار داد زمين های «آب ماهی» را گرفتند، تصميم گرفتيم تا بيل و كلنگ، وسايل، گاو و همه ی تشكيلات خودمان ر از «دژكرد» برداريم به اين جا بياوريم و مشغول به كار شويم. چهار الاغ را علف بار كرديم، با دو جفت گاو و خيش برداشتيم، آمديم دراين جا كه صحرا ی بيابان وخالی ازسكنه وآبادانی بود، هيچ آبادی و آثاری ازآدمی زاد دراين جا موجود نبود، در مسير آمدن ما از «دژكرد» كسی به نام مسيح خان از ساكنين «چركس» نيز باما رفيق شد، باهم آمديم اين جا بار اندازی كرديم، چادری برپا كرديم، پدرم نقشه ی جوی را ريخت. جوی مان خيلی طولانی است حدود 10 كيلومتر طول دارد.»

«در همان موقع خواستيم آبادی و خانه ی برپا كنيم، رفتيم در كنار چشمه ی معروف به «كوله ی آب ماهی» تا خانه بسازيم، عده‏ی مخالفت كردند و گفتند اين جا دور است، مابه كار مان نمی‏رسيم. مسيح خان گفت برويم پيش مالك يك مبلغ پولی بگيريم، يا معافی بگيريم كه اين جا خيلی خرج و زحمت دارد. پدرم به اتفاق مسيح خان و همان عمويم حسن خان بوگری وعلی پناه پناهی دوباره رفتند به «كامفيروز» نزد سليمان خان و اسداللّه خان امينی، همان قرار داد ی را كه قبلا بين هم منعقد كرده بودند، محكم تر نمودند اين بار مسيح خان هم شريك شد، دربرگشتنی مسيح خان رفت به طرف «دژكرد» تا وسايل و گاوهای خود را بياورد. فردايش دو جفت گاو با علوفه آورد وشروع به كار كرد.»

«وقتی كه تصميم‏ها قطعی شد، وهمه اميد به ماندن دراين جا پيداكردند، شروع به خانه سازی نمودند، ما در يك روز با سنگ خالی يك خانه ی كوچك درست كرديم من سنگ می‏دادم، پدرم كار می‏كرد، در طی مدت دو روز خانه ی ما درست شد، رفتيم داخلش نشستيم، بدين ترتيب اولين خانه ی «آب ماهی» راپدرم ساخت، بعد از او عمويم حسن خان بوگری خانه ی برای خود بر پانمود. مالك‏ها به رغم قرار داد ی كه با ماداشتند، برای ما خانه نساختند. »

«در همان سال جوی راكشيديم وچم را كاشتيم، قرار داد ما با مالكين اين بود كه مالكين برای رعيت خانه درست كنند، در عين حال رعيت هم بتواند برای خودش خانه بسازد، اگر چنان چه در وسط كار بين رعيت و مالك اختلاف پيش آمد، رعيت خواست از اين جا برود، خانه‏های كه خودشان درست كرده‏اند طبق نظر مصدق توسط مالك خريداری شود، امابه خانه های كه مالك درست كرده است هيچ حقی نداشته باشند.»

«درخصوص حفر كانال هم مالك ازقرارهرمتر يك ريال به ما داد تا اين جوی را در آورديم، درموقع برداشت محصول، چند نفر مميزی می‏آمد ند طبق نظر او از قرارهر صد من، 25 من ماليات می‏داديم، پنج من برای حكم كدخدايی بود، 20 من مالك می‏برد. كمكی كه مالكين به‏ما كردند اين بود كه سال اول ازقرار هر صد من 10 من منال ازما گرفتند ،سال دوم 15 من، سال سوم 20 من و سال چهارم 25 من.»

« يكی دو سال ماسه چهار خانه دراين جا تنها بوديم، در سال‏های بعد يك نفر از علی آباد «كامفيروز» آمد، يك چند نفر هم از عشاير ترك آمدند و دراين جاساكن شدند، يك 10 - 12 خانه شديم. در5 سال اول در دره ی قديم ميان كره‏های قديمی به نام «آب ماهی عليا» زندگی می‏كرديم، بعد اين محل تحت عنوان «آب ماهی سفلی» درست شد، آن محل اولی كلا متروك شد، حتی سنگ هايش را هم آبخيز داری برد تاجلو دره‏هاراسيل بند كند.»

«درآن سال‏ها ناامنی هم بود، غارت گران بوير احمدی وسايل مردم را می‏بردند، مايك روز رفتيم به «دژكرد» پيش يك سيدی به نام حاج سيد عباس حسينی، اواولين ماشين را به «دژكرد» آورد ه بود، وقتی او از «دژكرد» آمد، ما هم باالاغ‏ها ی خودمان از دنبالش آمد يم تا نزديكی‏های آب ماهی، درنزديكی های «دره ی همبانه» دره‏ی است به نام «دره ی اشكی» بوير احمدی‏ها در همان جا ماشين سيد عباس را متوقف كرده و داغون كرده بودند. «در همان موقع چند تن از معامله گران «دژكردی» برای جمع آوری مطالبات شان به «كامفيروز» رفته بودند، موقع برگشتن، بويراحمدی‏ها راه آن ها را گرفته، به همراه وسايل شان باخود بردند. يك نفرشان به نام " محمد حسين خان دژكردی " به بوير احمدی‏ها می‏گويد كه ما را نبر يد، برويد در اين محل آب ماهی، يك مشت خر و قاطر هست، آن‏ها برداريد و بار تان رابه وسيله ی آن‏ها ببريد، بوير احمدی‏ها گفته بودند: اين‏ها بنده رانده هستند ،ما هفت شب و هفت روز بالای سر آن ها گرسنه به سر برديم، رغبت نكرديم يك لقمه نان شان را بستانيم، حالا برويم خر و قاطرشان را برداريم؟ درميان آن‏ها شخصی به نام " محمد حسين خان ثانی پور " ازوابستگان محمد قلی ثانی پور - مالك «دژكرد» هم وجود داشته كه چون آدم چاق و چله ی بود ه، بويراحمدی‏ها خودش را آزاد كردند، اما و سايلش را بردند.»

«در سال 1342 (هش) تمام پاسگاه‏های «دژكرد» كارخودرا تعطيل كردند، گفتند «چون مملكت ترك آقايی شده، ما نمی‏توانيم دربرابرآن‏ها ايستادگی نماييم» پس ازاين كه ترك‏ها ازگرمسير آمدند وبه طرف سرحد رفتند، دوباره پاسگاه سرجای خود برگشت.»

«در همين مواقع عده‏ی زيادی از همسايه‏ها و شركای ما گفتند: «اين جا خيلی بيابان است و خطر دارد، لذادراين جانماندند، هر يك به طرفی رفت، ما با همان حسن خان عموی مان تك و تنها مانديم، ماهم مجبور شديم خانه و زندگی مان را به «دژكرد» ببريم، روزها می‏آمديم دراين جازراعت گندم آب می‏داديم، شب‏ها هادوباره به «دژكرد» بر می‏گشتيم، زمستان‏ها خيلی كاری به اين جا نداشتيم، يك روز در حال آب زدن به مزرعه ی گندم بوديم، كه دو نفر ترك، ازطايفه ی قره قانی دره شوری به نام‏های سليمان قره قانی ولطف اللّه قره قانی آمدند پيش حسن خان و گفتند: "ما هم می‏خواهيم بياييم در اين جا بمانيم " حسن خان كه از تنهايی در رنج و خطر بود، قبول كرد، متعاقب آن چند خانوار ترك در اين جا ساكن شدند، حسن خان گفت: من حاضرم كور بشوم، اما آب ماهی بيابان نشود.»

«ترك‏ها می خواستند در آن محل قديمی پهلوی ما بمانند، اما حسن خان‏به آن‏ها گفت: " بايد در اين محل جديد اُتراق كنيد، زيرا اول و آخر همين محل جديد درست می‏شود " آن‏ها خود يك نفر بنّا گرفتند، ازقراری روزی ده تومان مزد به بنا می‏دادند، شروع كردند به خانه سازی با گل و سنگ. در زمستا ن آن سال برف زياد آمد، يك مريضی سختی هم پيش آمد، چنان كه از اثر سرما و مريضی تعداد 5 - 6 نفر از ترك‏ها مردند. ازجمله كسانی كه درآن سال تلف شدند، اشخاصی به نام های خسروقره قانی، عطاخان قره قانی و زنی به نام " گشب بانوقره قانی " بودند .»

«تاسال 1346 ما ازبرنامه ی اصلا حات ارضی بی خبر بوديم، همان نسبت مالك و رعيت برقرا بود، در آن سال يك چند نفر شامل حاج نگهدار مظفری اللّه مراد خانی از اطراف «كامفيروز» آمدند، به ما گفتند: « شما گول خورده‏ايد، دولت زمين‏ها را تقسيم كرده‏است، حالا زمين‏ها مال خودشما است، چرا بايد به مالك ماليات بدهيد؟!»

«تا آن موقع اكثر رعيت‏های قديم دراثر وجود مشكلات و نا امنی از «آب ماهی» رفته بودند، به جای آن‏ها چند خانواده ی ترك ساكن شده بود ند، زمستان وسط برف بود كه دونفر مهندس اصلاحات ارضی به نام‏های توسلی ورفيعی به اين جا آمدند و صورت برداری و آمارگيری نمودند، آن مهندسين گفتند: «سه دانگ از زمين تقسيم می‏شود ، 3 دانگ ديگر سهم خرده مالكی می‏ماند.»

«بدين ترتيب املاك حاج امراللّه قره قانی تقسيم شد، املاك امينی‏ها تقسيم نشدند. در آن سال وقتی كه ما ديديم پای مالكين بزرگ روی پوست خربوزه هست، از دادن مال الاجاره سرباز زديم، مالكين هم كوتاه نيامدند، ابتدا ما را كتك زدند، سپس خودشان رفتند به پاسگاه «كامفيروز» ازما شكايت كردند، فرمانده پاسگاه «كامفيروز» كسی بود به نام محمد علی اديبی كه ما را احضار نموه واو هم مارا خيلی كتك زد، به دنبال آن تمام وسايل خانه و اموال و احشام مان را قيمت كرد وبه عنوان مال الاجاره به مالك‏ها داد. بالاخره در سال 1350 اسناد اصلاحات ارضی املاك «آب ماهی» به دست ما رسيد.»

كدخداهای روستای «آب ماهی» كه درجهت عمران وآبادانی اين محل كوشيدند، به ترتيب عبارت بودند از آقايان: حسن خان بوگری، يداللّه اتحادنژاد وايازقره قانی. اين روستا امروزه دارای 45 خانوار با تعداد 231 نفر جمعيت می‏باشد، حدود 75 درصد اين جمعيت ازطوايف ترك قره قانی می باشند، 25 درصد بقيه بوگر، دژكردی، سارانی و تنگ براقی هستند. حدود 5 - 6 خانواده ی سيد "رضوی" از سادات «ساران»دراين روستا وجوددارند كه بزرگ شان " سيد برای خدا رضو ی " می‏باشد، اوانسان نيكوكار وخير انديش است .

اززمان تأسيس روستا تاكنون حدود 50 - 60 خانوار از اين ده به «شيراز» مهاجرت كرده‏اند، آن‏ها درآن جا خيلی خوب پيش رفت كرده‏اند، فرزندان شان درمصادر مهم امور دولتی ازقبيل قضاوت، ارتش، سپاه، رياست بانك وآموزش وپرورش قرار گرفته اند. درمجموع تعدادكارمندانی كه ازاين روستا پاگرفته ودرنواحی مختلف شهرستان واستان مشغول خدمت می‏باشند، به بيش از 45 نفرمی رسند. دونفر ازآن‏ها به نام‏های " شاپور اتحادنژاد " و " علی راستگو " دردور قبلی انتخابات شوراها، كانديد عضويت درشورای شهر «شيراز» بودند، كه دربين 900 نفر، جزء 30 نفر اول قرارگرفتند .

روستای «آب ماهی» ازنعمت روشنايی برق، آب لوله كشی ويك باب مدرسه ی ابتدايی برخورداراست، دراين محل مسجد ساخته نشده است، قرار است كه در مدخل ده يك باب حسينيه تأسيس گردد، زمين معين شده وبخشی عمده ازهزينه ی احداث ساختمان آن را شخصی به نام " عزيزاللّه رضازاده " به عهده گرفته است. هيأت عزاداری امام حسين (ع) با مسئوليت آقايان باباخان رحمنی نژاد ،عبدالقدير كاكلی - سيد رحيم رضوی امور عزداری ايام محرم را به عهده دارد .

باصری هادی

باصری هادی

 به روايت  يداللّه خليلی، خليفه خليلی و شاپور خليلی‏

 حالاكه در «آب ماهی» هستيم، بهتراست به منظور تكميل معرفی وثبت تاريخ چه ی باصری‏های اين منطقه، كمی بالا تررفته وبا عبور از«تنگ براق» نظری به دوروستای باصری نشين درحوالی سرحد «دژكرد» بافكنيم، زيرا آن گروه ازباصری‏ها، از جمله باصری‏های «كامفيروز»  محسوب می‏شوند، روابط ميان آنان چنان گرم وناگسستنی است كه نمی‏توان از طايفه ی باصری ساكن در «كامفيروز» سخن گفت، ولی باصری‏های «سرحد چهار دانگه» را ناديده گرفت، ازديد باصری‏ها اين دو منطقه - از«دژكرد» تاصحرای «بنار»  يكی محسوب می‏شود

  در نواحی «سرحد چهار دانگه» فقط دو روستای باصری نشين وجود دارد، يكی از آن ها به نام‏های «باصری هادی» وديگری به  «باصری آقاجان» موسوم است،  هر دو روستا می‏توانستند يكی باشند، زيرا جدول و جوی آب هر دو روستا يكی است، اراضی شان به هم پيوسته می‏باشد، مردم هر دو روستا تماما و بلا استثنا از نسل كافرهادی، از فرزندان " عبدخليل "ابن "كافرهاد" ابن "محمود" اند، كه با مردم روستاهای «چم ريز»،  «چم چنار» و قسمتی از باصری‏های «حاجی آباد» برادر محسوب می‏شوند، چون اهالی آن دو روستای «كامفيروز» نيز از فرزندان " عبدخليل " ابن " كافرهاد" می‏باشند.

روستای «باصری هادی» در سال 1335 (هش) پا به عرصه ی وجود نهاد، در آن سال چهار برادر باصری به نام‏های: هادی، مهدی، جواد و چراغ به اتفاق پسر عموهای خود به نام‏های: اسداللّه، يداللّه، گودرز و محمد  در اين نقطه خانه ساختند وساكن شدند. برای مدتی روستای «هادی باصری» همين  8 خانوار جمعيت راداشت.  فردی  بزرگ و مغز متفكر آن 8 خانوار، مرحوم هادی خليلی باصری بود، لذا از همان موقع اين روستا به نام او موسوم شد. او بزرگ ترين حمام‏ و بزرگ ترين مسجد را در اين ده ساخت، مدرسه ی برپا كرد وبنياد حسينيه را نهاد.»

 شاپور باصری می‏گويد: « طايفه ی باصری، طايفه‏ی است تاريخی، كه در زمان های قديم به نور آباد آمده است، مدت‏ها در آن نواحی ييلاق - قشلاق كردند، سپس گروهی از آن ها در همان جا ساكن شدند و گروه ديگر به نواحی مرودشت وارسنجان عزيمت نموده و جزء ايل عشاير خمسه شدند. در حدود 200 سال قبل ازاين پدران ما بنا به دلايلی از ايل خمسه بريده و برای مدتی نزديك به يك قرن جزء ايل قشقايی قرار گرفتند، ضمن اين كه يك استقلال نيم بندی هم داشتند،  به طور كلی در ايل قشقايی ادغام نشدند، اما هم پيمان با آن بودند، در آن زمان ما نيز چون قشقايی‏ها ييلاق  -  قشلاق می‏كرديم - ييلاق ماهمين سرحد «دژكرد» و همين اراضی بود كه اكنون روی آن ساكن شده‏ايم؛  قشلاق مان صحرای بنار، واقع در«كامفيروز» بود.  زمستان‏ها به آن جامی‏رفتيم. بسياری از پدران ما اكنون در همان صحرای بنار، يا در قبرستان «حاجی آباد» مدفون اند. عده‏ی از باصری‏ها زمستان‏های خود را در «گره فامور - كازرون» می‏گذرانيدند، در فصول بهار و تابستان به سرحد آمده و به ما ملحق می‏شدند.»

 آقای يداللّه خليلی درباره ی تاريخ چه ی روستای «باصری هادی» چنين می‏گويد: «مالك اصلی اين اراضی، كربلايی ميرزا محمد شيرازی بود كه يك قلعه ی كوچك مالكی در اين محل داشت، بعدا ناصرخان و خسروخان آمدند، اين املاك راازاو خريداری كردند. ناصر خان به پدرم جان علی كه در آن موقع كدخدای اين محل بود، دستور داد كه در همين جا يك ده درست كنيد، بمانيد ورعيتی كنيد، بعدا مشهدی هادی و مشهدی اسداللّه به مقام كدخدايی اين ده رسيدند، كم كم روستاراگسترش دادند وآباد كردند. تا اين حال كه الحمدللّه همه چيز داريم.»

 «در آن سال‏ها امنيت وجود نداشت، ما از ترس دزدان و غارت گران بوير احمدی نمی‏توانستيم در اين جا ساكن شويم وريشه بزنيم، ماچندين بار توسط بوير احمدی‏ها غارت شديم، از جمله يك سال فصل پاييز بود، ما می‏خواستيم به قشلاق خود در صحرای بنار «كامفيروز» برويم، گروه كثيری از باصری‏ها با هم بوديم، به روستای «گرمه» رسيده بوديم كه بوير احمدی‏ها راه مارا گرفتند وغارت مان كردند، هيچ چيز برای ما نگذاشتند، يك نفر از ما به نام مشهدی بهروز كريمی درآن غايله كشته شد. بهروز كريمی پدرحاج پرويز، كدخدای سابق روستای «پير سبزعلی بود» ما هم سردسته ی غارت گران را كه كسی به نام " كامحمد "  بود، كشتيم.»

 «جريان از اين قرار شد كه وقتی همه ی اموال مان را بردند، سردسته ی غارت گران آخرين كسی بود كه به دنبال همه ی افرادش حركت می‏كرد، او كه اسبش زخمی شده بود، سوار يك رأس ماديان شد، همين كه خواست اسبش را هی كند، كه پدرم سنگی از زمين برداشت و به طرف او انداخت، از قضا سنگ به بيخ گوش آن شخص اصابت كرده و فورا نقش برزمين شد، در اين موقع افراد او هيچ پشت سرخود نگاه نكردند، تا ببينند كه برسرفرمانده شان چه آمده است. وقتی از پشت اسب به زمين افتاد همه ی ما دورش جمع شديم، هر كس  به هر وسيله‏ی به او می‏زد، در اين موقع او خنجری از كمر خود كشيد، خواست تا به ما حمله كند، اما يك نفر به نام علی سينا كارد را از دستش گرفت. لحظه ی بعد يك كسی ديگر يك سنگ بزرگ را كه به زحمت در بغل گرفته و بلند كرده بود، به روی سينه‏اش رها كرد، به اين وسيله او مرد.»

 «جنازه ساعات زيادی به روی زمين افتاده بود، هر كس می رسيد به جنازه لگد می‏زد، آب دهان می‏انداخت، يا مشتی خاك به رويش می‏پاشيد و نفرينش می‏كرد، دم دم غروب من به اتفاق يك نفر ديگر به نام پنجعلی بند به پايش انداختيم و همين طوری روی زمين كشيده، برديم در زير يك كله سنگ گذاشتيم، مقداری خاك هم روی جنازه انداختيم، وخودمان برگشتيم، فردای آن روز متوجه شديم كه شب هنگام جانور آمده، جنازه را درآورده و مقداری از گوشت آن را خورده بود، وقتی ما رفتيم ديديم، روده‏اش دراز روی زمين كشيده شده بود.»

 هر دو روستای «هادی باصری» و «آقاجان باصری» تابع «دژكرد» اند  و جزء شهرستان اقليد می‏باشند، روستای آقا جان باصری به فاصله ی  3 كيلومتری و روستای «هادی باصری» به فاصله‏ی  6 كيلومتری «دژكرد» قرار دارد. هردو روستا در مسير يك رشته جاده ی فرعی بين «دژكرد» و «تنگ براق» واقع شده‏اند، به همين ترتيب روستای «هادی باصری» حدود 12 كيلو متر و روستای «آقا جان باصری» درحدود 15 كيلومتر با«تنگ براق» فاصله دارند. اين مسافت تا آب ماهی (آخرين روستای كامفيروز) به حدود 20 و 23 كيلومتر می‏رسد .

 درفاصله ميان سال های 1311 تا 1320 (هش) كه املاك قشقايی‏ها به توسط دولت مصادره شده وبه معرض فروش نهاده شد، تمام مستملكات ايلخانان قشقايی در «دژكرد» نيز ازطريق دولت به محمد قلی ثانی پور دژ كردی فروخته شد، در آن موقع آقای «هادی باصری» اجاره دار ثانی پور بود، تا زمانی كه برنامه ی اصلاحات ارضی آمد و همه چيز را ديگر گون كرد.

 روستای «هادی باصری» هم اكنون دارای 52 خانوار است، از امكانات اوليه ی زندگی شامل آب لوله كشی (سال 1362) برق (سال 1373)، مخابرات، مدرسه، مسجد و حسينيه ی خوب و بزرگ برخوردار است. سطح اراضی زير كشت دراين روستاخوب و جالب توجه است، محصولات آن عبارتند از جو، گندم، يونجه، شبدر، سيب... كاشت برنج به تازگی مرسوم شده است، هر خانواده به مقدار كمی جهت مصارف شخصی خود بدان می‏پردازند. توجه به باغ داری مانند تمام نواحی «كامفيروز» و «دژكرد» از جمله گرايش جديد مردم و كشاورزان اين محل می‏باشد. وضعيت دام دار ی نيز درهردو روستا مطلوب است .

يك رشته از نسب نامه ی كافرهادی‏های روستای «هادی باصری» چنين است : اسماعيل، هوشنگ، يداللّه، جان علی، اللّه‏كرم، عبدخليل، كافرهاد، - محمود . 

باصری آقاجان

باصری آقا جان  

  به روايت كربلايی آقاجان باصری

  بسياری از نكاتی كه در مورد روستای «باصری هادی» ياد آور شديم، در مورد روستای «باصری آقا جان» نيز مصداق دارد. در اين جا تنها مميزات «باصری آقا جان» را از زبان خود "كربلايی آقا جان خليلی باصری " متذكر می‏شويم :

  «در اوايل به قدرت رسيدن «رضا خان پهلوی» سياه چادرهای ما را پاره می‏كردند، زيرا «رضا خان» با زندگی عشايری مخالف بود، او می‏خواست مردم در يك جا ساكن باشند، به امور آبادانی و عمران بپردازند، ما در آن زمان از اين كار «رضا خان» خوش مان نمی‏آمد، ولی حالا كه فكر می‏كنيم همو درست می‏گفته است، زيرا زندگی عشايری بسيار سخت بود، بدتر ازهمه اين كه امنيت نبو د، نه شب خواب داشتيم، نه روز آرام، شب نگهبان بوديم وروز چوپان، هيچ عمران و آبادی نبود، چون با زند گی سيار عشايری نمی‏توان آبادی برپانمود.»

 «خلاصه در آن موقع ما به دستور مالك مان كربلايی ميرزا محمد شيرازی اين جا را آباد كرديم و ساكن شديم. در ابتدا ما چهار خانوار بوديم: به نام‏های شاه رضا، فرج، ابوالحسن و خودم. حالا 30 خانوار هستيم كه همه از فرزندان و اعقاب همان چهار خانواراند، همه ی ماازتيره ی «كافر هادی» و از فرزندان "عبد خليل" هستيم. چون از اول من اجاره دار و كدخدای اين جا بودم، نام روستا هم به اسم خودم گذاشته شد، اولين كسی كه در اين ده به دنيا آمد فرزند بزرگم فرامرز خليلی باصری است، اولين كسی كه در اين ده از دنيا رفت،  مرحوم فرج خليلی بودكه در همين جا هم دفن است. ما قبل از اين كه اين ده را بسازيم زمستان‏ها و تابستان‏ها ييلاق - قشلاق می‏كرديم، ييلاق ما اين جا و قشلاق ما چشمه ی بنار در«كامفيروز» بود، بعضی از اقوام ما هم زمستان‏ها را در «گره فامور - كازرون» می‏گذرانيدند، در بهار و تابستان به ما ملحق می‏شدند.»

 «در سال 1320 (هش) بود كه در مسير رفتن به سوی «كامفيروز» و چشمه ی بنار، بوير احمدی‏ها ما را غارت كردند، ما در آن موقع از اين محل خود حركت كرده بوديم تا مورد غارت و چپاول قرار نگيريم، در مسير راه از آن چه كه فرار كرده بوديم، گرفتارش شديم، هيچ چيز برای ما نماند. كه جريان آن را مفصل توضيح دادند.»

 يك نمونه از نسب نامه ی كافر هادی‏های ساكن در روستای «آقا جان باصری» چنين ا

                                    کامفیروزازچشم دوربین

ست:  آقا جان، ابوذر، فرامرز ، آقا جان، بابا جان، فضل علی، عبد خليل، كافرهاد.



[1]  - =  بودند.

[2] -  =  نوبت آب 

[3]  - " قره قويونلو  "  = گوسفند سياهان، ازطوايف اصيل نواحی آذربايجان است كه درمقابل آن طا يفه ی  "  آق قويونلو  "  = گوسفند سپيدان، قرارداشته است. مطابق با نقل منابع تاريخی، ميان آن دوطايفه همواره رقابت وجود داشته است. دكتر «ايلياپاولو يچ پتروشفسكی» مستشرق مشهور روسی دركتاب مهم خود تحت عنوان «اسلام درايران» شرح مفصلی ازروابط ومناسبات آن دوايل مهم، وهم چنين آداب،  رسوم ومعتقدات هريك ارايه می‏كند .

[4]  - «چَم» = بروزن " جَم " و " خَم " دركتب لغت بيش ازده معنی دارد، ازجمله: «طبق پهنی را گويند كه ازنی بوريا بافته شده باشد وبه وسيله ی آن غلات را بافشانند وپاك نمايند، هم چنين به معنی آب گردان بزرگ، سينه، صدر، پيشانی نيزآمده است. ناز واداء واجرای فنون را نيز " چم " گويند، چنان كه «خم وچم» گفته شده است. اما در «كامفيروز» هرجاسخن از" چم "  درميان باشد، منظور اراضی مسطحی است كه درحاشيه ی رودخانه واقع بوده وسطح آن نسبت به اراضی اطراف پايين‏تر ونسبت به بستر رود خانه بالاتراست. (ناشر)

خواجه

خواجه‏

   به روايت نصراللّه نجفی، علی ناز رستمی

 شيخ محمد قلی عباسی، گرگعلی راهدار

 وقتی از گردنه ی مرتفع ونسبتا خطرناك پوشيده ازدرختان بنه وبلوط «تنگ تير» عبورنموده وبه دامنه‏های شمالی آن رسيديم، درست درناحيه ی غرب درياچه ی «سد درود زن» به روستای ناهموار وتپه تپه ی می‏رسيم كه اسمش «خواجه» است. تپه ی «خواجه» مُشرِف بر تمامی سطح دريا چه ی «سد درود زن» است که  چشم انداز آن تاكوهای شهرك  «ابرج» امتداد می‏يابد. ومنظره ی عالی دارد. اين روستا نخستين محل در آستانه ی ورود به نيمه ی غربی «كامفيروز» می‏باشد.

 پلاك ثبتی آن به نام «خواجه يهود» می‏باشد، قديمی‏ها به آن «قلعه يهود» نيز می‏گفتند. حاج غلام علی فيروز «مهجن آبادی» می‏گويد: «املاك " خواجه " و " چم شير " مال يهودی های «شيراز» بود، پدرم مرحوم " ملاّ كيامرث " كه درآن موقع كدخدای «مهجن آباد» ونماينده ی «صولةالدولة» دربلوك «كامفيروز» بود، آن را به مبلغ " يك هزارتومان " برای «صولةالدولة» خريد. كدخدايان «صولةالدولة» در «خواجه» عبارت بودند از ملاّكلب علی رستمی و ملاّ غلام حسين كديور .

 «خواجه» يك روستای خيلی قديمی است، تاكنون چندين بار جابه جا شده است. گفته می‏شود كه در محل قديمی آن قبر گبری هم وجود داشته است، محل قديمی اين روستا اكنون در حاشيه ی درياچه ی «سد درود زن» قرار گرفته است. روستای «خواجه» دارای اراضی زياد وآب كم می‏باشد، ازاين با بت چندان مستعد برنج كاری نيست، لذاكشاورزان «خواجه‏ای» جديداهمانند مردم روستاهای «پل به بالا» وتنگ «شول» به امور باغ داری روكرده‏اند، آن‏ها انواع باغات مثمراز قبيل سيب، آلبالو، گيلاس، زرد آلو و غيره به عمل آورده‏اند. مجموع اين شرايط، به آن روستا زيبايی و طراوتی خاص بخشيده‏ا ست.

به گفته ی آقای نصراللّه نجفی، مالك اصلی املاك  «خواجه» و " چم شير"، «شيخ زين العابدين شيرازی» بود، پس از او مدتی در تملك شخصی به نام " سيد محمد قالی فروش " قرار داشت. به دنبال اوبه دست «صولةالدولة» افتاد، سپس سهم دختربری «فرّخ بی بی» دختر «صولة الدولة» و همسر " سهراب خان بهادری " شد. چنان كه بعضی ديگر ازآگاهان تاريخ «خواجه» می‏گويند: فرخ بی بی اراضی «خواجه» رااز برادرش خسرو خان خريده بوده.

 به هرترتيب پس ازاحرازمالكيت فرخ بی بی براملاك «خواجه»  عده ی از زارعان و كشاورزان اين روستای به قصد اظهارتبريك در «شيراز» پيش سهراب خان بهادری رفتند و ضمنا از او خواستند كه حدود 300 هكتار از اراضی موسوم «دو تلون - دوتلان » را، كه در آن موقع درتصرف لير منجانی ها قرارداشت، به «خواجه» برگرداند وجزء املاك خود قرار دهد، بدين ترتيب كشاورزان " خواجه‏ای " به گوش سهراب خان وفرخ بی بی خواندند كه آن زمين‏ها نيز دراصل جزء املاك «خواجه» می‏باشد، كه در حقيقت مال شما است، وگفتند: «ما رعيت همان زمين‏ها می‏باشيم، لير منجانی‏هابه زورازما گرفتند

 سهراب خان ابتدا دستور داد تاگاوآهن ازگرمسير آوردند، شروع كردند به خيش نمودن آن زمين‏ها، در همين حال مردم لير منجان پيش سهراب خان رفتند، به او گفتند: «اين زمين هامال هيچ كس نيست، وقف سيدالشهدا(ع) است، ما كشت می‏كنيم وسال به سال روضه ی سيدالشهدا(ع) می‏خوانيم.» سهراب خان بهادری به محض شنيدن نام سيدالشهدا(ع) فورا استغفار كردو گفت: «من كوچك‏تر از آنم كه سربه سر سيدالشهدا(ع) بگذارم.» فورا دستور داد تا گاو آهن رااز زمين خارج نموده، مجددا به گرمسير برگردانيدند. سهراب خان در آن موقع در «شيراز» زندگی می‏كرد، گاهی هم به عشايری می‏رفت، خيلی كم به «كامفيروز» می‏آمد.

 اما حاج محمدجان دهقان می گوید : سهراب خان بهادری به این آسانی کنار نرفت، ما باهم قرار گذاشتیم که برویم ازاداره ی ثبت نقشه ی تطبیقی بیاوریم، اگرحق با سهراب خان بود ما باید به او خسارت بدهیم ، اگرچنان چه حق با لیرمنجان بود، سهراب خان ضمن این که باید عقب نشینی کند ازخرج کرد خوهم دست بشوید؛  وقتی که نقشه آورده وتطبیق دادیم، حق بالیرمنجان بود . به این ترتیب سهراب خان مجبورشد عقب نشینی کند .

  نصراللّه نجفی ادامه می دهد: «يك بارمن برای كار حمام قديمی كه در روستای پايين «چم شير» و «خواجه» قرار داشت، پيش فرخ بی بی در«شيراز» رفتم، به او گفتم كه دولتی‏ها آمده‏اند با ما دعوی 2 % می‏كنند، ما چيزی نداريم تابه آن‏ها بدهيم، چون امسال حمام محل مان را تجهيز كرده‏ايم.»

  «از او خواستم تا يك نامه به مابدهد تا دولتی‏ها دست از دعوی شان بردارند، فرخ بی بی نامه‏ی خطاب به دولتی‏ها نوشته و به من داد كه ضمن آن مرقوم داشته بود: «كشاورزان خواجه ای بابت آن 2 % حمام محل شان را ساخته‏اند، شما از آن ها چيزی مطالبه نكنيد.» دولتی‏ها اين حرف فرخ بی بی را پذيرفتند، دست از سر ما برداشتند.»

 «بعد از اصلاحات ارضی نيز يك روزی در «شيراز» به منزل فرخ بی بی رفتم، او به من گفت: «بيا برای آخرين بار اين فرش‏های ما را بتكان» پس از آن كه فرش‏ها را گردگيری كردم، رو به من كرد و گفت: «اگر حقی از بابت زمين‏های «خواجه» و «چم شير عليا» به گردن شما داشته باشم، از شير مادر حلال‏ترتان باد.»

 چنان چه گفته شد ه نام «خواجه» بر گرفته از محلی به همين اسم در فيروز آباد است. شيخ محمد قلی می‏گويد: «در حدود 8 پشت قبل، شخصی به نام «خواجه محمد تقی» ازآن «خواجه‏ی فيروز آباد» به اين نقطه ی «كامفيروز» آمده و بنای قلعه ی جديد «خواجه» را گذارده است. اعقاب او همگی با پيشوند كلمه ی «خواجه» ياد می‏شدند. اسامی آن‏ها ازقديم به جديد چنين است: خواجه محمد تقی، خواجه علی نقی، خواجه غلام رضا، خواجه علی رضا، خواجه عباس علی، خواجه رضاقلی، خواجه محمد قلی...

 بعد از «خواجه» محمد تقی، يك خانوار از «شول پلنگی» به اين محل آمد كه اسمش «محمد حسين» بود. او 3 پسر داشت كه ازقضا اسامی دونفر ازپسران او نيز با پيشوند كلمه ی «خواجه» يادمی شدند، مانند : «خواجه» ميرزا خان  و «خواجه» رجب علی. نام پسر ديگر ش  ملاّ قربان علی بود. اعقاب آن 3 برادر اكنون در روستای «خواجه» زندگی می‏كنند كه گروه كثيری از " خواجگان " را تشكيل می‏دهند.

  بعدهاعده‏ی ديگراز بلوك «رامجرد» آمدند كه خانواده ی شهيد شعبان علی نظری از زمره ی آن‏ها است، خانواده‏های ديگری از بختياری، ازنواحی سر حد ومناطقی ديگر در «خواجه» ساكن شده‏اند، فرزندان آنان اكنون جمعيت زيادی راتشكيل می‏دهند.

 اما بزرگ ترين مهاجرت به روستای «خواجه» در سال 1334 (هش) از ناحيه‏ی «كودينی‏ها»  صورت گرفت، در آن سال گروه بزرگی از اهالی روستای «كودين - تنگ شول» كه قبلاساكن روستای «چم شير» بودند، به اين محل آمده و بنای سكونت گذاشتند، اكنون می‏توان گفت: جمعيت «خواجه‏ی» موجود مركب از 3 روستای كودين، چم شير و خواجه‏ی قديم است. بيش ترين جمعيت مربوط به كودينی هامی باشد. در حال  حاضر حدود 200 خانوار در روستای «خواجه» زندگی می‏كنند، كه بيش از صد خانوار شان كودينی می‏باشند .

 يك باب مسجد دراين روستا داير است كه زمين آن راآقای قربان علی رهبر هديه كرده و بانی ساخت آن آقايان، حاج حسن قلی رضايی، جواد رسولی ونصراللّه نجفی بوده‏اند، زمينی هم جهت احداث يك باب حسينيه درنظر گرفته شده است. دراين روستا دو هيأت زنجيرزنی به نام‏های قمربنی بنی هاشم (ع) وسيدالشهدا(ع) فعاليت دارند كه اولی به مسئوليت آقايان شيرزاد همايونی و جعفرصبوری درسمت پايين ده؛ و دومی به سركردگی آقايان: علی رحم كريمی، خدا كرم صفدری، حمزه كريمی، عبدالحسين رحمتی، عيد محمد ارم روشن، اسماعيل راهدار و نصيب اللّه فرزانه درناحيه ی بالای ده امورعزاداری سيدالشهدارااداره می‏كنند.

  پيش رفت مردم «خواجه»  خوب بوده است، چنان كه هم اكنون بيش از 15 نفركارمند اداره ازآن جا برخاسته‏اند، گفته شده كه مدرسه ی «خواجه» دومين مدرسه بوده كه پس از مدرسه ی «خانيمن» در «كامفيروز» به كار آموزش پرداخته است، آن‏مدرسه در محل قديمی روستا، به وسيله ی خود مردم باخشت و گل ساخته شده وسقفش با تير بلوط كوهی پوشانيده شده بود. امروزه روستای «خواجه» دارای يك باب مدرسه ی 5 كلاسه ی مجهز می‏باشد، چنان كه ازامكانات اوليه ی رفاهی مانند آب لوله كشی سالم، نعمت روشنايی برق، مخابرات وخانه ی بهداشت برخواردار است .

 ورزش در روستای «خواجه» ازرونق قابل توجه برخوردارنيست. گويا در گذشته يك تيم فوتبال به نام «ساحل» دراين محل موجود بوده كه ازستارگان آن آقايان: علی نظررحيمی، لهراسب پرهيزی، صمد رضايی وخدا كرم صفدری معرفی شده‏اند، لكن اكنون آن تيم ازهم پاشيده است. هم چنين ديگر رشته‏های ورزشی نيزدر حال ركود به نظر می‏رسد .

 از تفرّج گاهای روستای «خواجه» می‏توان به سواحل درياچه ی «سد درود زن» وچشمه ی چنار دردامنه ی تل شير اشاره نمود، درگذشته‏ها كمپ تفريحی فرح پهلوی در همين حوالی قرارداشت كه اكنون به مركزی برای نيروی هوايی مبدل گرديده است . 

لیرمنجان

 لير منجان

     به روايت حاج محمد جان دهقان، خداخواست

    توری، كربلايی ابراهيم نظری،اردشيردهقان

 حدود 3 كيلومتربعد ازروستای «خواجه» درمسيرجاده ی اصلی، دومين روستای قديمی «كامفيروز» واقع است كه اسمش «ليرمنجان» می‏باشد. اين روستا دارای سابقه ی تاريخی طولانی است، ريشه‏های تاريخی آن دراعماق زمان پيش رفته، با افسانه‏ها پيوند می‏خورد. بنا به روايتی، درگذشته‏های دور نام اين محل «منگوذر» بوده‏است، راويان اين حديث مدعی اند كه چنين عنوانی را روی بعضی از سنگ نوشته‏ها ی قبور قديمی محل مشاهده كرده‏اند. آن ها اضافه می‏كنند كه آن نام مأخوذ از اسم مشابه دريكی ازنواحی بوير احمد بوده است .

 عده ی هم ازقول مرحوم حاج محمد خان وكربلايی حسن منوچهری نقل‏كرده اند كه درگذشته‏ها نام اين محل «قلعه ی گُل» بوده است. می‏گويند يك باغ وسيع (يايك گلستان بزرگ) درناحيه ی غرب «كله گاه» وجوداشته. گويا مرحوم حاج محمد خان وكربلايی حسن منوچهری به هنگام جوانی مسافرتی به «شيراز» داشته ومدتی دريك كاروان سرا اقامت نموده بودند، درآن كاروان سرا يك پير مرد قديمی با اين دونفر آشنامی شود، وقتی می‏فهمد كه اين دونفر ازاهالی «كامفيروز» می‏باشند، آزآن‏ها وضعيت «قلعه گل» را سؤال می‏نمايد، اين دونفرمی گويند: در «كامفيروز» قلعه ی به اين نام نداريم، پيرمرد نشانی‏ها وتوضيحاتی می‏دهد كه معلوم می‏كند آن «قلعه ی گل» همين «ليرمنجان» بوده است .

 می‏گويند اين محل دارای تاكستا ن های وسيع دردرّه ی موسوم به «دره كروشی» بوده كه تا كنون سنگ‏های كروشی (مخصوص گرفتن شيره ی انگور) درآن ‏ پيدامی شود. گويا دراين دره كارگاهای شيره كشی وشيره پزی انگور داير بوده است. دره ی كروشی اكنون دوباره آرام آرام به تاكستان ديم تبديل می‏شود.

 «ليرمنجان» كنونی  چهارمين آبادی است كه از حاشيه ی رود خانه ی «كُر» تا دامنه های " تل آسياب " و " تل شير " جابه جا شده است. اين روستا ابتدا در محلی به نام «كله گاه = كَل گه[1] » درساحل رودخانه ی «كُر» واقع بوده است، از قرار معلوم در زمان‏های قديم "كله گاه" محلی آباد و با رونق بوده، ولی به مرور ايام متروك شده است. علايم وديواره ی قديمی قلعه ی "كله گاه" در حاشيه ی رود خانه ی «كُر» موجود است.

  محل «كله گه» ازناحيه ی جنوب وصل به جدول مقيم آباد، معروف به «سراب عباس خانی» بوده است. سابقه ی اين قلعه بسيار زيادتخمين زده شده، حتی عده ی می‏گويند آن قلعه معروف به " قلعه گبری " بوده است. درحال حاضر شالوده ی آن قلعه، كه ازسنگ وساروج ساخته شده، برقرار است كه درفصول زمستان وبهار به زيرآب درياچه ی «سد درود زن» می‏رود، اما درفصل تابستان پيدااست. می گويند درآن جا قبرستان قديمی وسنگ‏های تراشيده وجوددارد كه تاريخی بيش از هزار سال برايش ذكر می‏كنند 

 آبادی ديگری درناحيه ی فوقانی «تل آسياب» درحول وحوش درختان چنار وجود داشته كه شالوده ی آن نيز تا هنوز باقی است، درهمين نقطه قبرستان قديمی واقع است كه سنگ‏های تراشيد ه ی خيلی قديمی ومنقّش باخطوط ونقوش عربی درحد فراوان درآن ديده می‏شود .

 مدت‏هاگذشت تااز ميان اين قلعه‏های قديمی، «لير منجان» جوان سر بر آورد. حدود چهل - پنجاه سال پيش ازاين گروهی از مردم از ميان قلعه بيرون آمده و در اطراف  قلعه ی  قديمی آبادی خشت و گلی بنا نمودند، برخی از آن‏آبادی ها تا هنوز كماكان برپا است. وجه نام گذاری «ليرمنجان» در بوته ی ابهام است، عده‏ی آن را «ليرمنگان» لير مكان و لُر مكان گفته‏اند. لكن هيچ كس دليل روشن بر وجه نام گذاری ندارد. قدر مسلّم اين است كه «لير» به «آب گِل آلود» گفته می‏شود. احتمالا اين نام قديمی از اثر سيلاب‏های كه از تنگ «شول» و رشته كوهای " بی كسان " بر سطح اراضی آن سرازير می‏شده است، گرفته شده باشد.

  مجموع اراضی «لير منجان» كه جزء پلاك 861 بخش 6 فارس می‏باشد، دارای 16368 سهم مشاع است، كه تعداد 3000 سهم آن شامل بند " ز" می‏شود وتعداد13368 سهم ديگر متعلق به 54 نفر می‏باشد. املاك «ليرمنجان» مطابق بامعيارهای قديم، به مساحت 39 جفت گاو و 78 لِنگ گاو مساحی می شود. اين اراضی در دفاتر ثبتی به «دوگوشه» معروف است، از قديم هم به آن " دوگوشه " می‏گفتند: 1- گوشه ی حاج اسماعيل خانی ، 2 - گوشه ی حاج اسداللّه خانی. درحال حاضر هردوگوشه درهمان يك پلاك مجتمع است . 

 املاك «لير منجان» كلا موقوفه می‏باشد، كه جزء " ثلث ماترك " شخصی به نام " شيخ زين العابدين " بوده است، او دارای چنان املاك فراوانی بوده كه اراضی و املاك روستاها ی: لير منجان، تنك تير، دشمن زياری، كوشك بيچه و «منصورآباد شيراز» جزء ثلث آن مرحوم محسوب شده است. كه وقف روضه ی سيد الشهدا (ع) كرده است. بعضی‏ها می‏گويند فقط 2 دانگ ازاملاك «ليرمنجان» وقف روضه ی سيد الشهدا (ع) می‏باشد، 4 دانگ ديگر وقف اولاد ذكور است. مدت هااست كه اين بحث در «ليرمنجان» جريان دارد. اين املاك دارای مرغوبيت غيرقابل وصف است وازچنان وسعت برخوردارمی باشد كه علاوه برحق شُرب ازرودخانه‏های تنگ شول و«كُر» دارای 140 حلقه چاه تلمبه نيز می‏باشد.

 املاك «ليرمنجان» به دليل همان موقوفه بودن، درجريان برنامه ی اصلاحات ارضی تقسيم نشد، لذا هركس، هرمقدار زمين كه قبل ازاصلاحات ارضی به عنوان به اجاره از «مؤيد الشريعة» متولی آن گرفته بود، تاهنوز دراختياردارد. پيش ازبرنامه ی اصلاحات ارضی كسانی زيادی اجاره داراين املاك بودند، يك چند سالی شخصی به نام مظاهری اجاره داراين املاك بود، يكی چند سال هم مير غارتی به اتفاق برادرانش ميرحداد، ميرحسن وميرمسكور اجاره داراين محل شدند، گفته شده كه حتی ميرغلام بوير احمدی معروف نيز يك موقعی اين جا را اجاره كرده بوده. لكن هيچ كدام آن‏ها آن چنان دوام نياوردند.

 حاج  محمدجان دهقان دراين مورد می‏گويد: «درسال 1322 (هش) ماغارت شديم، درآن سال‏ها ملك «ليرمنجان» دراجاره ی مرحوم پدرم حاج علی محمد دهقان بود، حاج نوراللّه روغنی اردكانی هم ضامن پدرم درنزد "مؤيدالشّريعة " بود، درنتيجه ی غارت، محصولی برای ما نماند تابتوانيم مال الاجاره ی " مؤيدالشّريعة " را بپردازيم، مرحوم حاج علی محمد مجبور شد مبلغ 4500 تومان مال الاجاره ی «ليرمنجان» راازاصل المال بپردازد. اواين مبلغ پول را در«شيراز» دريك محل امن قايم كرده بود، تا برای روز مبادا به دردش بخورد، اين هم روز مبادايش شد. درآن زمان قيمت يك من گندم 2ريال بود.»

 در يك واقعه ی قابل ياد آوری، حدود 80 سال پيش ازاين تعداد 8 نفر از فرزندان و نوادگان " مؤيدالشّريعة "در مسير حركت از«ليرمنجان» به طرف «بيضا» در حوالی گردنه‏ی تنگ تير به كمين دزدان و راهزنان برخورده و كشته شدند، محل قتل آنان تا كنون به نام " گردنه ی شيخ كشته " ياد می‏شود. اعقاب " مؤيد الشّريعة " هم اكنون در نواحی «بيضا» (به خصوص روستاهای پشت باغ و دشمن زياری) زندگی می‏كنند ودارای قدرت محلی هستند.

  روستای «ليرمنجان» درحال حاضردارای حدود دويست خانوار جمعيت می‏باشد، اين جماعت به 4 بنُك، يا4 فاميل بزرگ باعنوان های: دهقان، نظری، كردی وبختياری زندگی می‏كنند. آقايان حاج محمد جان دهقان واسكندر دهقان ازبزرگان فاميل دهقان می‏باشند، جدآن‏ها علی محمد بود كه  2 پسرداشت، يكی ازپسران به اسم غلام علی بود كه به نوبه ی خوددارای 5 پسر به نام‏های ملا علی جان، حاج علی محمد، ميرزاجان، ملاّغلام حسين، ومحمدجان گرديد. به بنكوی دهقان " بنويی " نيز گفته می‏شود. زيرا اين بنكو ازناحيه ی پدر بنويی هستند كه با نظری‏ها ی پلنگی الاصل قرابت نزديك سببی پيداكرده اند .

  فاميل نظری دراصل ازشول پلنگی آمده‏اند، آن‏ها ازفرزندان نجف می‏باشند، جد آن ها اللّه نظر بود كه تعداد7 فرزند به نام‏های جانعلی، شيرعلی، خلف علی، شرف علی، كرم علی، برج علی، وخان علی داشت. ازآن 7 برادر فقط سه نفرشان دارای اولادشد، اكنون اولاد واعقاب شيرعلی درپلنگی ساكن اند واولاد جان علی در«ليرمنجان» زندگی می‏كنند. درحال حاضر حاج خانعلی نظری ازبزرگان فاميل نظری در«ليرمنجان» است .

 بزرگان فاميل بختياری عبارتند از آقايان حاج علی حسن بختياری ومحمد حسين اطمينان كه ازنسل گداعلی وعلی باز می‏باشند. بختياری‏ها همان كودينی‏ها هستند. ديگر فاميل كردی می‏باشد، كه بزرگ آن‏ها علی كردی است، فاميل‏های ديگر ی هم در«ليرمنجان» زندگی می‏كنند كه شرح همه ی آن‏ها باعث اطاله ی كلام می‏شود.

 «ليرمنجان» از قديم الايّام دارای مسجد و حمام بوده‏است. هم اكنون يك باب مسجد نوساز و خيلی بزرگ به مساحت 1500 متر مربع زمين و 6000متر مربع زير بنا دارد كه در حاشيه ی جاده واقع شده است. امور ساختمانی آن با كمك اهالی محل به اتمام رسيده است. همچنين دارای مدارس ابتدايی و راهنمايی پسرانه - دخترانه وخانه ی بهداشت، هر كدام در زمينی با مساحت‏های 1000 مترمربع ، 3000 مترمربع و 1000 مترمربع می‏باشد. اين زمين‏ها را كلا دو برادر خير انديش به نام‏های علی اكبر و خداداد كاظمی اهداء نموده‏اند. اين روستا ازنعمت روشنايی برق، آب آشاميدنی سالم، خانه ی بهداشت، مخابرات وشركت تعاونی برخورداراست .

 دراين روستا يك واحد كتابخانه ی عمومی وجوددارد كه حدود 1000 جلد كتاب متنوع مطالعاتی در آن نگه داری می‏شود. اين كتاب خانه زير نظر سر كارخانم عصمت ابراهيم پور اداره می‏گردد كه هم زمان كلاس‏های آموزش روخانی قرآن، خياطی، خطاطی، گلدوزی، نقاشی، وخانه داری نيز برگزارمی نمايد .

دراين روستا دو هيأت عزاداری به نام‏های 1- فاطمه زهرا(س) و قمربنی هاشم (ع) وجود دارد كه اعضای مؤثر آن هاعبارت ازآقايان خدا خواست توری ، حسين كاظمی، اللّه نظر نظری، احمد اطمينان، محمد كريم اطمينان ،عبداللّه كردی، محمد جواددهقان، عبدالرسول دهقان، شاپوردهقان ،حمد اللّه دهقان، اسفنديارنجيمی وجعفردهقان  می‏باشند .

 ازروستای «ليرمنجان» تعداد 40 نفركارمند، معلم ودانشجو پاگرفته‏اند، كه درادارات مختلف شهرستان - استان ودانشگاهای كشور مشغول كار وتحصيل اند. ورزش دراين محل رونق چندانی ندارد، دليل آن عدم امكانات ورزشی ذكر شده است. درناحيه ی فوقانی اين روستا چشمه‏ی وجود دارد معروف به چشمه ی " علی حسنی " كه از دامنه‏های كوه بی كسان می‏جوشد و تفريح گاه اهالی می‏باشد. چشمه ی ديگری به نام آب "كنگو"است  كه آب آن ازپای تل شيرمی جوشد ومحل تفرج اهالی می‏باشد .

                 * قطعه شعری ازحاج خانعلی نظری - ساكن ليرمنجان *

 چنين فرموده‏اند جمعی كه بودند پيش ترازما          شو هم صحبت نادان، كه آخردرد سردارد

 به بازاری كه جنست را خريدار ی نمی‏بايد            مكن قيمت، مده آن را، كه اين سودا ضرردارد

 به ناكس دوستی كردن، محال است ای عزيزمن            نمك را می‏خورد، اما به دل فكر ديگردارد

 شبی لقمان به خلوت اين نصيحت با پسر می‏كرد            چوفرزند ناخلف گردد، نشانی ازپدر دارد 

بادامک  +   چغا

بادامك

     به روايت اسكندر اثركار - كرامت محمدی

 به فاصله ی يك كيلومتر بعداز «ليرمنجان» درانتهای يك جاده ی فرعی به طول 12000متر به سمت چپ، روستای كوچك «بادامك» واقع است. اين روستادر ناحيه ی جنوبی دهانه ی «تنگ شول» ودر دامنه ی تپه ی به همين نام قرار دارد، كه دارای شيب نسبتا تُند است وحالتی رو به مشرق دارد. اطراف آن را درختان بلند سپيدار احاطه كرده است.

 درباره ی وجه نام گذاری آن اختلاف است، برخی می‏گويند آن از «باد مكان» گرفته شده است، زيرا جای نسبتا سرد است كه به بلندی، جريان هوا در آن جا سرعت بيش تری دارد، عده‏ی ديگر می‏گويند آن از«بادام» گرفته شده‏است، چون در گذشته دامنه‏های اين تپه پوشيده از درختان بادام وبوته ی «محك»  = (شيرين بيان) بوده، بناءا "كاف " «بادامك»از "محك "آمده ودواسم باهم تركيب وترخيم شده است.

 كسانی ديگر می‏گويند " كاف " «بادامك» ازادات تصغير است كه اشاره به «بادام كوچك» دارد. لكن فعلادرآن ناحيه نه بادامی وجوددارد ،نه چندان محكی به چشم می‏خورد .

  مالك اصلی اراضی «بادامك» حاج ميرزا جان طالبی ارد كانی بوده است، اولين بار در سال 1335 (هش) به دستور او نخستين خانه توسط شخصی به نام عسكر رحيمی دراين محل ساخته شد، خانه ی محقر و ساده و كوچك بود كه تنهااجاره دار و نگهبان مزارع در آن زندگی می‏كردند. بعداچند خانوار ازشول پلنگی آمده ودرآن جا سكنی گزيدند .

 «بادامك» فعلی دارای 44 خانوار می‏باشد كه ساكنين آن از مردم «پلنگی» وكربلايی محمد حسينی اند. تقريبا تمام آن‏ها شامل دوتيره ی شرون كمالی ونجفی می‏شوند. اراضی «بادامك» جزء پلاك ثبتی «كربلايی محمد حسينی» است، مردم «بادامك» زمين زياد ندارند. يك باب مدرسه ی ابتدايی در اين روستا مشغول امور آموزشی است، زمين مسجد به مساحت 825 مترمربع معين شده است، لكن ساختمان آن تاهنوز احداث نگرديده است، اين روستا حسينيه هم ندارد. لكن ازامكانات اوليه ی رفاهی شامامل آب لوله كشی، روشنايی برق، مخابرات وراه روستايی برخورداراست .

 روستای «بادامك» تا سال 1382 (هش) فاقد قبرستان بود. مردم «بادامك» جنازه ی متوفی را به قبرستان عموی «آب باد» يا «ليرمنجان» می‏بردند، در سال‏1382 برای اولين بار در محل خود قبرستان معين نموده و خانمی به نام " آبی جان فروزان " را در آن به خاك سپردند . 

 ============================================================

 

 چُغا

      به روايت حاج غلام موثقی، عطاموثقی‏

    سهراب موثقی، هاشم زاهدی و جلال نظری‏

    جلال نظری

در حدود يك كيلومتر بعد از «ليرمنجان» در انتهای يك جاده فرعی به طول 1300 متر به سمت راست و مشرق، روستای «چُغا» واقع است. محلی است آباد، پرنعمت و دارای اراضی وسيع و حاصل خيز. كلمه ی «چُغا» بروزن " دُعا " ازلغات فارسی اصيل است كه به معنی " بلندی " و نقطه ی مرتفع می‏باشد. تا حدود 40 سال پيش ازاين روستای «چغا» در محوطه ی قلعه‏ی به همين نام قرار داشت، آن قلعه به روی تپه ی بزرگ خاكی به نام «تُل چغا» واقع در ساحل غربی رودخانه ی «كُر» استوار بود، به همين خاطر به آن «قلعه چغا» می‏گفتند. يعنی قلعه‏ی كه در نقطه ی مرتفع واقع شده‏است. بااين كه امروزه از آن قلعه جز تلی باقی نمانده و روستای كنونی «چغا» به مسافت بيش از يك كيلومتر دورتر از آن تل ساخته شده است، بازهم " كامفيروزی‏ها" به روستای «چُغا» - «قلعه چغا» می‏گويند، اين حكايت از اهميت «قلعه چغا» د رگذشته می‏كند. جدا قلعه‏ی مهم  بوده و دارای برج و بارو و امكانات ديد بانی ودفاع بوده است .

 خود اهالی «چغا» به روستای خود " چغا " و به تل قديمی خود «تل قلعه‏ای » يا تل «چغا» می‏گويند. آن ها به آن تل قديمی خود خيلی اهميت می‏دهند، آن را مايه ی مباهات و افتخارات تاريخی خود می‏دانند، از اين رو برای آن تل فضايل و افسانه‏ها تراشيده شده است. آقای جلال نظری ضمن مطلبی كه در مورد «قلعه چُغا» تهيه نموده است چنين می‏نويسد:

 «در مصب رودخانه ی زاينده رود«كُر» با آب‏های‏نيلگون درياچه ی "سد درودزن " از دور تپه‏ی خاكستری نمايان است، كه دامنه‏های آن پوشيده از گُل‏های رنگارنگ قرمز و آبی‏است، دراطراف آن تپه ی خاكستری مزارع سر سبز جو، گندم و شلتوك همواره خود نمايی می‏كنند.

 اين تپه برای تك تك مردم كامفيروز، بويژه پيرمردان و پيرزنان " چغايی " خاطره‏انگيز است؛ زيرا روزگاری مركز فرمانروايی منطقه ی مهم «كامفيروز» بوده و مردانی بزرگ  درآن زندگی می‏كرده‏اند. مردانی كه امرشان مُطاع و دستورات شان بی چون و چراقابل اجرا بود، از جمله ی اين مردان بزرگ "ملاّ حيدر موثقی " وملاّحسن خان قلعه چغايی " بودند؛ كه ياد ونام شان هميشه نا نيكی برسر زبان‏ها است.»

 « اين گونه كه می‏گويند: اين تپه از زمان‏های بسيار قديم وازعهد "تيموريان" به وجود آمده است، اول بار " تيمور خان " برای آموزش نيروهای جنگی اش اين تپه را به وجود آورده و قلعه‏ی بر روی آن بنا كرد چنان كه بر بلندای آن تا هنوز آثار بناهای مخروبه وجود دارد.»

 در سال 1350(هش) به دنبال بالا آمدن آب درياچه ی «سد درود زن» آخرين بازماندگان، اين قلعه سابق را ترك نموده، به حدود يك كيلومتری درجهت غرب نقل مكان نمودند. آن‏ها در ابتدا با مصالحی از قبيل خشت و گل و چوب اقدام به ساخت و ساز خانه برای خود نمودند، اما در طی 20 سال گذشته با استفاده از مصالح ساختمانی مُدرن ومحكم از قبيل آجر، سيمان و آهن خانه‏های محكم و استوار ساخته اند. «چغای» امروزی تعداد 220 خانوار را در خود جا داده است كه تعداد كل جمعيت آن بالغ بر 800 نفر می‏شوند، چنان كه می‏گويند امروزه وسعت روستا نسبت به 15 سال قبل دو برابر شده است.

 نخستين مالك شناخته شده ی  «قلعه چغا»  حاج نصراللّه خان ايلخانی بود، حاج نصراللّه خان علاوه بر «قلعه چُغا» مالكيت‏های زيادی در سراسر تنگ شول، «دلخان» و «مهجن آباد» داشت، او پسری داشت به نام «اسعدالسلطنة» و او هم زنی داشت به نام «زينةالسلطنة» كه همه ی اين املاك را فروخت. «شول »و «كودين» را به عزت اللّه خان صولة السلطنة برادر صولة الدولة فروخت، «دلخان»را به حضرات «كشكولی» و «بزی» داد، قلعه ی «چغا»، «پلنگی » و «آب باد» را مدتی برای خودشان نگه داشتند. در قلعه ی «چغا» دو نفر كدخدا معين كردند به نام‏های ملاّ حسن خان و ملاّ حيدر آن‏ها هم كدخدا و هم اجاره دار املاك اسعد السلطنة بودند .

 سرانجام " زينةالسلطنة " تصميم گرفت املاك «قلعه چُغا» را هم به فروش برساند كه فروخت به مرحوم حاج سيد محمد دبيری و عزيز اللّه خان قوامی. " زينةالسلطنة " پسری داشت به نام " غلام رضا خان " كه اورابه خارج فرستاده وبهای املاك «چغا» را خرج پسرش كرد. حاج سيد محمد دبيری املاك «چغا»، «آب باد» و «پلنگی» را كه همگی جزءيك پلاك بودند، نگه داشت تازمانی كه برنامه ی اصلاحات ارضی پيش آمد .

 تا حدود يكی دو سال قبل از اين اراضی «چغا» تنها زير كشت شلتوك می‏رفت، اما از حدود 2 سال به اين طرف مردم «چغا» سعی كرده‏اند از زمين‏های خود سالی دو بار محصول بردارند، بدين ترتيب كه نيمی از سال، زمين‏ها رابه  زير كشت جو و گندم می‏برند، نيمه ی ديگر سال تحت كشت شلتوك قراردارند. اراضی «چغا» علاوه بر حق آبه ی معينی كه از رودخانه‏های «كُر» و تنگ «شول »دارد، از طريق تعداد130 حلقه چاه عميق نيز مشروب می‏شود. آن قسمت از اراضی كه در حاشيه ی «سد درود زن» قرار گرفته و از آب رودخانه ی «كُر» مشروب می‏شود، به نام " چم رنجان " معروف است، آن قسمت از اراضی كه از آب رودخانه ی تنگ «شول» مشروب می‏شود، به زمين‏های " بونه " معروف می‏باشد. وقسمت سوم زمين های معروف به " زمين‏های تلمبه " می باشد .

 ورزش در «قلعه چغا» دارای فراز و نشيب های بوده است، تيم فوتبال موسوم به " پرواز " اين روستا در مسابقات جام نوروزی سال 1377 «كامفيروز» حايز مقام اول شد ودر تور نمنت های بعدی تا مقام‏های دوم و سوم عقب نشست، اكنون گويا دوره ی فترت واستراحت را می‏گذراند.

 جلال نظری دراين مورد چنين می‏گويد:

 «در سال 1379 هنگامی كه جناب آقای خاتمی رياست محترم جمهوری به شهرستان مرودشت تشريف آوردند، من طی نامه‏ی از محضر ايشان خواستم كه نسبت به معضلات اين روستا، بويژه در امور ورزش توجه مبذول دارند، پس از مدتی از دبيرخانه ی رياست جمهوری نامه‏ی باقيد رونوشت به فرمانداری - بخشداری و تربيت بدنی، برايم آمد كه ضمن آن به مسئولين ذی ربط توصيه شده بود تا نسبت به رفع موانع موجود و تخصيص اعتبارات لازم اقدام فرمايند.»

 «لكن تا هنوز اقدامی دراين جهت صورت نگرفته است. ورزش كاران روستای «چغا» فاقد هر نوع امكانات ورزشی از قبيل زمين فوتبال و واليبال و سالن تربيت بدنی می‏باشند. هر سال از يك نقطه زمينی كه زير كشت نمی‏رود به عنوان زمين فوتبال استفاده می‏شود. در زمستان‏ها كُلر شلتوك را جمع می‏كنيم، زمين كشاورزی را صاف نموده، به روی آن فوتبال می‏نماييم؛ در فصل بهار كه آن زمين هازير كشت می‏رود، ما ديگر زمينی برای بازی نداريم.»

 جلال ادامه می‏دهد: «مراسم جشن عروسی در «چغا» بسيار ساده و سالم برگزار می‏شود، هركس توان و قدرت مالی جهت برگزاری مراسم عروسی داشته باشد، جشن مفصل به پا می‏كند، آن كه توانايی برپايی جشن را نداشته باشد، دست نامزد خود را گرفته و به ماه عسل می‏رود. از حدود 3 سال به اين طرف تعدادمسافران ماه عسلی روز به روز زيادتر می‏شوند، اهالی «چغا» نه تنها ايرادی بر آن ها نمی‏گيرند، كه بيش تر تشويق شان می‏نمايند، تا اين سنت نبوی هر چه ساده تر و سالم‏تر برگزار گردد.»

 «هم چنين مردم «چغا» هيچ تقيّدی ندارند تا در مرگ عزيزان شان حتما لباس سياه برتن نمايند، يا مدت‏های زيادی در مراسم شادی شركت نكنند، تا سر و صورت خود را اصلاح نكنند... شايد چنين رسوم در گذشته وجود داشته، اما اكنون ديگر منسوخ شده‏است. وقتی عزيزی از دنيا می‏رود، بستگان او لباس روزمره ی خود رابرتن می‏كنند ودر مراسم جشن و شادی اقوام، خويشان و همسايگان شركت می‏نمايند.»

 روستای «چغا» دارای مسجد و حسينيه ی مجزّی و باشكوه می‏باشد، كه با همّت و پشت كار خود اهالی ساخته شده است، يك هيأت عزاداری به نام حسين بن علی (ع) امور عزاداری حضرت خامس آل عبا(ع) راسازمان دهی می‏كند، مراسم عزاداری و روضه خوانی در «قلعه چغا» سابقه ی بسيار طولانی دارد، چنان كه در ساليان قبل حدود يك ماه تمام جلسات روضه خوانی و پُخت و پز نُذورات ادامه داشت، تقريبا هر خانه‏ی هر سال يك جلسه روضه می‏خواند، بعضی‏ها هم بيش تر، اما در ساليان اخير بنا به علل فراوان متروك شده و بيش از چند جلسه‏ی انگشت شمار باقی نمانده است .

 مردم «چغا» در جريان جمع آوری كمك به زلزله زدگان شهرستان بم، در زمستان سال 1382 مبلغی در حدود 20 ميليون ريال وجه نقد به ستاد جمع آوری كمك وامداد به زلزله زدگان، كه زير نظر پايگاه مقاومت اداره می‏شد، مساعدت كردند .  

خرم مکان

خرم مکان


كاری از : «علی بخش آثار شيك = امينی »

اين جانب «علی بخش آثار شيك» معروف به «امينی» فرزند مرحوم غلام حسين امينی هستم، نام مرحومه مادرم «خاتون راه خدايی» بود. من ساكن فعلی روستای «خرم مكان» - «كامفيروز» هستم. متولد سال 1316 (هش) می‏باشم. زادگاهم قلعه، يا قريه ی «چغای سر تُلی» سابق است، اكنون آن قلعه موجود نيست.

من از كوچكی تا به حال از ناحيه ی پای راست فلج هستم، باهمين وضع از سن 7 تا 9 سالگی به مكتب می‏رفتم، باتكيه بر دوعصای چوبی كه زير بغل داشتم، جدا هم خسته كننده بود. اكنون خواندن وشنيدن شرح حالم دراين سطور برای شما آسان است، لكن هيچ كس نمی‏تواند احساس كند كه من در زندگی به خاطر همين معلوليت پا، چه زجرهای كشيدم، و گذشت .

از شوق درس خواندن و آموختن قرآن خستگی وزحمت را به جان می‏خريدم، مأيوس ونااميد نمی‏شدم، تااين كه خداوند متعال مرا ياری كرد، قرآن را خوب ياد گرفتم ودر سن 16 سالگی معلم شدم. از سال 1332 تا 1342 در قريه ی «ليرمنجان» معلم بودم، حقوق مرا مردم می‏دادند، بعد سپاه دانش آمد وبدون حقوق ملتی شروع به كار كرد، من بركنار شدم. در دوران معلمی من اوليای هر شاگرد درهربرج مبلغ 10 تومان، كه معادل صد ريال بود، به عنوان مزد ماهانه به من می‏دادند .

كتاب‏ها وكلاس‏ها مانند امروز طبق فرم نبود، مثلا اگر تعداد 15 بچه شاگرد می‏داشتيم، هريك ازآن‏ها دارای سن وسال به خصوصی بود، يكی 10 ساله، يكی 13 ساله، يكی 17 ساله وديگری هم 7 ساله 6 - ساله. هربچه كتاب مخصوص خودرا داشت ودرمكتب خانه درس خودرا می‏خواند، كاری به درس ديگری نداشت .

پس از انفصالم ازشغل معلمی، روبه معماری آورده وبنّا شدم، خانه‏های ازمصالحی چون خشت و گل درست می‏كردم، هركس می‏خواست برای خود خانه بسازد، مرابه كار می‏برد، درآن كارهم روزی 10 تومان مزد استادی می‏گرفتم. درماه‏های رجب و شعبان و رمضان سراسرروزه می‏گرفتم، آن چنان عادت كرده بودم كه می‏توانستم تمام سال را روزه بگيرم .

دركنارشغل بنّايی به حرفه ی نجّاری نيز روكردم، درب وپنجره‏های چوبی خيلی خوب درست می‏كردم، بعدا لحيم كاری وتعمير چراغ، سماور، كتری وقوری...ديك وكاسه را نيز پيشه ساختم، درمراحل بعدی كارهای ظريفی مانند ساعت سازی وراديو سازی برايم آسان بود...مدتی به كارخريد وفروش رو آوردم و مغازه داشتم .

هرچه بود وهرچه شد، به حمداللّه محتاج نبودم، تا كنون كه دارای 5 دختر و 2 پسر هستم، هيچ گاه نا اميد از درگاه خداوند نبوده‏ام. شاعر و نويسنده هم هستم. سپاس خدای را كه مرا مؤمن آفريده و همواره ياريم می‏كند تااز درب خانه ی خودش و محمد (ص) وآلش دورنشوم، الهی شكر.

امايكی ديگر از شغل های كه من داشتم انشاء صيغه ی عقد وطلاق بود، حكومت اسبق از من می‏خواست كه بايد مجوز بگيرم، ولی من چون اين درس را از محضرآيت اللّه شيخ محمد جوادآيت اللّهی رحمت اللّه عليه‏آموخته بودم، فقط طبق دستور او عمل می‏كردم؛ لاغير. آيت اللّه شيخ محمد جوادآيت اللّهی آدمی كوچك نبود. اودرهمان زمان امام جمعه ی «شيراز» بود ومنزلش درنزديك حرم شاه چراغ قرارداشت. او به من توصيه كرده بود كه فقط بايد دستور قرآن را اجرا كنم، نه دستور حكومت را، من هم از آن حكومت بدم می‏آمد .

ناگفته نماند كه مأمورين آن حكومت بارها مرا زير سؤال بردند، ولی اذيتم نكردند، فقط می‏گفتند «زن و مرد بايد ابتدا آزمايش بهداشتی وپزشكی بشوند وتعهد از ايشان بگير كه درطی مدت بيست روز ازدواج خودرا رسمی كنند. و خودت هم بايد لباس رسمی روحانی بپوشی، يك شغل بيش ترهم نداشته باشی. از اين جهت من سرپيچی می‏كردم، چون با يك شغل امورم نمی‏چرخيد، برای حفظ آبرويم از هيچ كاری بدم نمی‏آمد، الاّ امرحرام .

اكنون كه به پشت سر خود نگاه ‏می كنم، دوران گذشته تا به امروز، كه تاريخ 2/2/1383 می‏باشد، تا آن جا كه من به ياد دارم نسبت به امروز خوبی‏های داشت وبدی های. كاملا قابل درك است كه هر دورانی از روزگار، اعم از قديم وجديد برای خودش صفای دارد؛ چنان كه نمی‏توان گفت آن دوره بد بود، امروز خوب است، يا برعكس. زيرا هر روز بدی هم درموقعيت خود خوب است. چون اگر بد نباشد خوب به تنهايی معنای ندارد، مثلا اگرنقطه ی «صِفر» نبود، عدد «يك» نمی‏توانست «ميليارد» بشود، آن چه را ما«بد» می‏خوانيمش، درحقيقت همان نقطه ی صفر است كه در برابر عدد يك قرار می‏گيرد، بدين ترتيب يك ده می‏شود... تا اين كه به ميليارد می‏رسد.

پس آن بدی كه خدا قرار داده است، اگر نبود كسی خدا رانمی‏شناخت. اگركلمه ومفهوم «نه» وضع نمی‏شد، لفظ «بله» هم به كار نمی رفت. اگر نهی نبود، امر شناخته نمی‏شد.

آن‏چه من از دوران گذشته به ياد دارم درمقام مقايسه با امروز خيلی چيزها عوض شده‏اند، يا بهتر شده‏اند، يا بدتر. روابط جامعه كه به كلی ديگر گون شده است. مثلا اززمان‏های سابق تا سال 1342 روابط آدم‏ها كلابراساس ارباب - رعيتی بود، جامعه دارای طبقات معين بود، كه ازآن جمله: يكی خان بود، ديگری مالك بود، نماينده ی مالك دركاربود، كدخدا بود، سركار بود، پاكار بود، كوه پابود، دشت بان بود، رعيت بود، زارع بود، پيله ور بود ...

مالك كه صاحب زمين بود، از نماينده‏ی خود می‏خواست كه امور سالانه را برای او درست كند. امور سالانه عبارت ازهمان مخارج سال بود، اعم از گوشتی وغيرآن كه عبات بود از: مرغ، جوجه، تخم مرغ، روغن...برای مصارف خود مالك وعلوفه وكاه وجو جهت اسب وقاطرمالك، دراين موارد مالك فقط نماينده ی خودرا می‏شناخت وبس. نماينده از كدخدا می‏خواست كه اين اموررا فراهم نمايد. مثلاتوجيهی گوشتی كه عبارت از جوجه مرغ بود. اين جوجه مرغ نبايد كم تراز5 ماهه باشد، اگر بزرگ تر از5 ماه بود، عيبی نداشت، ولی اگر كوچك تر بود قبول نمی‏كرد .

«خُرّم مكان» در اصل مال مشير همايون (مشيرالدفتر) بود، او دارای چند دختر و يك پسر بود، اسم پسرش ميرزا عباس خان بود كه قلعه ی عباس آباد به نام اوست. كدخدای مشير دفتر ميرزا احمد دبيری بود، چون سيد محمد دبيری داماد مشير دفتر شد، كلا املاك «خرم مكان» و «عباس آباد» زيرنظر اوقرار گرفت. سيد محمد دبيری علی الظاهر كدخدا ونماينده ی مشير دفتر بود، لكن درواقع مالك اصلی محسوب می‏شد، سرانجام همين طورهم شد، اين املاك برگشت به دبيری .

دراين نوشته تصميم برآن است تا مقداری ازمناسبات جامعه ی قديم مورد بررسی قرارگيرد، شايد خواندن آن برای نسل امروزی ونسل‏های آينده مفيد افتد، وازطرفی عبرتی باشد برای كسانی كه زندگی رافارغ ازهرنوع قاعده وقانون می‏پندارند .

حد و حدود توجيهی‏

درآن زمان درمحل ما زمين براساس «لنگ گاو»، «نصف گاو»، «3لنگ گاو»، «يك گاو»، «يك جفت گاو»، «دوجفت گاو»...وهمين طور بالاترنسبت سنجی می‏شد. البته دربعضی ازجاها از«نيم وقه»، «يك وقه» گرفته به بالا می‏آيند تابه «چارك» - «يك من» و «قفيز» و«پيمان» برسانند. اما درمحل ما مقياس همان لنگ گاو ويك گاووجفت گاو بود. کل پلاک خرم مکان وعباس آباد 63 جفت گاومحسوب می شد. هريك لنگ گاوزمين شخم زنی كه يك رعيت می‏داشت، مطابق آن بايد 15 قطعه جوجه مرغ پنج ماهه تحويل «پاكار» بدهد تا به خدمت كدخدا ببرد. و هر يك جفت گاو كه 2 رأس گاو شخم زنی می شد ، بايد 30 قطعه جوجه مرغ 5 ماهه وبالاترو يك قطعه خروس معروف به اخته كه خسی شناخته می‏شد، به پاكار می‏دادند، تابه كدخدا برساند. اگر كسی يك جفت گاوزمين می‏گرفت، چنان چه يك قطعه جوجه ی توجيهی اش كم بود، پاكار می‏توانست به دستور كدخدامرغ تخمی آن خانه را ببرد .

اما بركت خدارا ببين، با اين همه مرغ توجيهی كه از مردم می‏گرفتند، آن چنان جوجه مرغ زياد بود كه تخم مرغ را هم برای منزل كدخدا رسمی اعلان كردند. قيمت يك عدد تخم مرغ درآن زمان دو ريال بود. قيمت مرغ و خروس بزرگ ازقرارهر قطعه 5 تومان بود .

سركار يعنی چه؟

درآن زمان تعداد جمعيت قريه ی خرم مكان 30 خانوار بود، هرقريه به نوبه ی خود دارای يك نفركدخدا، يك نفرنايب، 3 نفر سركار، يك نفر پاكار و 3 نفر كوه ‏پا(دشت بان) بود. وظيفه ی پاكارشامل جار زدن در پشت بام و اطلاع دادن به كشاورزان برای آماده بودن درروز بيستم فروردين ماه هرسال جهت جدول روبی و نگهبانی ازكشت گندم، عدس و كِسِن[2] می‏شد . مواجب اين پاكار از حاصل كشت كشاورزان‏ برداشته می‏شد.

همان طوری كه معلوم است، طبيعتا درمقابل پاكار سركار هم وجود داشت، سركاران از اول بهار آمادگی داشتند تابه كشاورزان وزارعان رهنمايی ارايه كنند ودستور دهند كه كجای جدول بايد رُفته شود. چون درآن زمان وسايل ميكانيكی امروزی مانند لودر، بلدوزر وبيل ميكانيكی نبود، ناچار بايد خود كشاورزان بادست وبه وسيله ی ابزارآلات سبك مانند آن چه موسوم به بيل وكلند قربتی بود، جدول‏ها را می‏رُفتند، تا بتوانندآب كافی برای مرحله ی اول جهت آب دادن به گندم و كسن خود تهيه كنند.

كارديگری سركاران اين بود كه باگذشت دو ماه اول بهار جای را برای احداث كپر آماده می‏كردند، يك كپر مربعی شكل بر پا می‏كردند، همه ی سركاران، نايب ونماينده ی مالك به طور شبانه روزی در آن زندگی می‏كردند، درطول اين مدت، پاكار هم فرمان بردار آن ها بود. اين كپر به وسيله ی 15 تير چوبی بلوطی و شاخه‏های درخت بلوط درست می‏شد .

اين كپر به خاطر اين درست می‏شد كه حاصل مزارعی چون جو، گندم، كسن و عدس را كه در آخرين ماه بهار به دست می‏آمد، نگبانی نمايد. تامبادا افراد ی گرسنه، يا بچه‏های آن ها به آن دست برده ومقداری ازآن رابردارند. اين كپر تا 6 ماه برقرار بود، يعنی از ماه خرداد تا آبان كه ماليات آخرين‏ مزرعه ی شلتوك به دست می‏آمد .

در سرزمين «كامفيروز»، «بيضا» و«رامجرد» هنگامی كه 26 روز كه از بهار بگذرد، كشاورزان بذر شلتوك را در آب می‏اندازند، تابه مدت 3 الی 5 روز آب بخورد و آماده ی جوانه زدن بشود. آن وقت مقداری كود حيوانی به اندازه ی بذر مورد نظر بيخته و پهن می‏كنند، سپس آن تخم خيس شده ی شلتو ك را روی آن كود پهن می‏نمايند، مقداری پيچال يا كُلر شلتوك سال گذشته را روی آن می‏ريزند و چند تخته فرش مندرس رانيز روی آن می‏اندازند، تا خوب گرم باشد و زودتر جوانه و ريشه بزند.

روزی يك بار هم آب روی آن می‏ريزند، پس از اين كه كاملا ريشه و جوانه ی آن پيدا شد، زن و مرد و بچه‏ها دورآن جمع شده وبا رعايت احتياط كامل آن را از هم باز می‏كنند، نهايتا مرد خانه آن را به سرزمين برده ودر محلی موسوم به تخم‏ دانی كه قبلا آماده شده، می‏ريزند. اين هم استادی می‏خواهد. مدت پرورش تخم شلتوك اززمان خيس كردن، تا خوابانيدن، تا در تخم دان ريختن، كلا 50 روز از بهار يا فروردين می‏گذرد. از زمانی كه تخم در تخم دان ريخته شد، بايد آب در كرزه ی تخم دان باشد، فقط تا 3 روز يك در ميان آب كرزه را می‏بندند و به اصطلاح " بش " می‏دهند، تا خودش را بگيرد، بعد از آن بايد تا زمان نشاندن، يا بقول ما«كلكی» كردن، آب روی آن باشد. هرگاه حدود 10 الی 15 روز ازفصل بهارمانده باشد، كاركلكی كردن يا نشا كردن شروع می‏شود وتا 15 روز از تابستان بگذرد، ادامه دارد. اين يك ماه حساس ترين وسخت ترين مقطع ازسال برای مردم «كامفيروز» است. زيرا مانند اعمال مكه می‏ماند، كه همه چيز بايد به موقع خودش برسد، هركاری به وقت خودش انجام گيرد، وگرنه باطل است. اين روزها مُزد كارگر نشا كاری ازقرارهر نفر 5 هزار تومان و مُزد سركارگر روزی 10 هزار تومان می‏باشد. خرج و خوراك كلابه عهده ی صاحب كاراست .

چگونگی پرداخت ماليات

ماليات محصولاتی چون جو وگندم آبی نصف ونصف بود، ماليات كسن، عدس و گندم بش ازقراری يك چهارم برای مالك، سه چهارم مال كشاورز بود. ماليات شلتوك ازقرارهر يك پيمان يا يك «قيلمان» كه مساحت 12 هزار متر زمين می‏باشد، مقدار 300 من شلتوك خشك بود كه بايد سركار، يا نايب، يا نماينده ی مالك می‏آمد، يكی دو دانه شلتوك را زير دندان خودگرفته وخرد می‏كرد، اگر خشك بود تحويل می‏گرفت، در غير اين صورت نه.

اخذ اين گونه ماليات نسبتا به استفاده‏ی كشاورز بود، تا ماليات گرفتن و حقابه گرفتن امروز ی، امروزه ماليات شلتوك نصف ونصف است، يعنی نصف محصول برای صاحب زمين، كه هيچ كار وخرجی نكرده، نصف ديگر برای رعيت، حق آبه ی اداره ی آب ياری هم كه تعريف خوددارد. در صورتی كه نرخ ماليات آن روز مالك اززمان‏های قديم تا زمان اصلاحات ارضی هميشه ازيك قرار بود، هيچ سالی اضافه نمی‏شد، امادر اين زمان هر سال مبلغی، يا مقداری بالاتر می‏رود .

کارکدخدایان چه بود، ومالک چه می کرد ؟

مالكين به طوركلی به دو دسته تقسیم می‏شدند، بعضی از آن ها مالك عمده بود ند که هركدام مالكيت ده‏ها وبلكه صدها قريه راداشتند، مانند قوام السلطنة، صولةالدولة، شيخ زين العابدين...اين گروه زمين‏های متعلق به خود را اجاره می‏دادند، خودشان دخالتی نمی‏كردند، بعضی ديگر خرده مالك بودند، كه نهايتا صاحب چند آبادی محدود شامل چند صد، ياچند هزارپيمان زمين بودند. اين دسته ازمالك‏ها غالبا در يكی از روستاهای ملك خود خانه ی مسكونی داشتند، خدمت كار داشتند، باغ ثمری داشتند، باغبان داشتند، درفصول كاری می‏آمدند درمحل، روی كارها نظارت می‏كردند، آخر پاييز كه همه ی محصولات جمع آوری می‏شد، ماليات شان را می‏گر فتند، اگر ساكن شهر بودند، می‏رفتند همان جا تا سال ديگر.

اما مالك روستای «خرم مكان» ما كه حاج سيد محمد دبيری بود، ازجمله ی خرده مالكين محسوب می‏شد، يك مالك اصلی هم داشتيم كه به نام «ميرزا عباس خان دبيری» بود ودر «شيراز» سكونت داشت. او داماد خود، حاج سيد محمد دبيری رانماينده ی اصلی خود و خواهرانش قرارداده بو د. يكی از خواهران او به نام خانم " زينةالملوك " همسر قانونی حاج سيد محمد دبيری بود. بدين ترتيب «ميرزا عباس خان دبيری» ماليات خود را از حاج سيد محمد دبيری می‏گرفت، كاری به رعيت نداشت.

مرحوم حاج سيد محمد دبيری برادر خود به نام حاج سيد احمد دبيری را كدخدای خود قرار داده بود وكليه ی اختيارات كاشت - برداشت و هم چنين حمل و نقل ومحاسبات در آمد ساليانه را به او واگذاركرده بود. مرحوم حاج سيد احمد دبيری (كه خدايش او را بيامرزد) مردی كم خواب بود، صبح‏ها خيلی زود از خواب بيدار می‏شد، به پشت بام خانه‏اش می‏رفت و مشغول قدم زدن می‏شد، همه ی خانه‏ها را زير نظر می‏گرفت، يا به سير و سياحت دراطراف روستا می‏پرداخت. او از آدمی بی كار بدش می‏آمد، اگر كسی را می‏ديد كه بی كار به سينه ی ديوار تكيه زده وحمام آفتاب گرفته بود، می‏رفت دست او رامی‏گرفت، اورا به كاری مشغول می‏نمود .

مرحوم حاج سيد احمد دبيری درحل مناقشات ذات البينی وخانوادگی نيز دخالت می‏نمود، او از كارهای لهو وزشت بدش می‏آمد، با اشخاصی بی بند وبار، باخشونت رفتار می‏كرد، دستور می‏داد اشخاص شرور را می‏آوردند، به دورش گليم می پيچيد و می‏زد، تااز كارهای ناشايست دست برداشته وآدم شود .

هردو برارد، هم مرحوم حاج سيد محمد، هم حاج سيد احمد اهل خير بودند. حاج سيد محمد به مريضان كمك می‏كرد، به جوانان بی زن تكليف ازدواج می نمود، اگر پسر و دختری ازدواج می‏كردند، لباس داماد ی اورا می‏داد، درآن زمان ‏لباس دامادی عبارت ازشال و قبا بود. حاج سيد محمد خودش در مراسم عروسی شركت می‏كرد، در كنار پسر هاو دخترهای كه مشغول رقص و پای كوبی بودند، می‏ايستاد ودختران را برای پسران انتخاب می‏نمود، به پسرها می‏گفت: اين دختر برای تو باشد، آن يكی برای آن يكی باشد...همين طور پسران و دختران رابا هم تزويج می‏نمود. اگر پسری، يا يك كسی از خانواده ی پسر «نه» می‏گفت، او را راضی می‏كرد، يا به لباس، يا به برنج عروسی وغيره .

با چنين كاری كه حاج سيد محمد انجام می‏داد، دختران وپسرانی كه به سن بلوغ می‏رسيدند، بی همسر نبودند. مرحوم حاج سد احمد دبيری به روزه و نماز اهميت زيادمی داد. در ماه محرم از روزهفتم تا روزعاشورا خرج تمام مردم روستا را می‏داد، مخصوصا شب و روز عاشورا خودش لُخت می‏شد، همه ی مردان وجوانان را نيزلخت می‏كرد و تا صبح سينه می‏زد. درصبح عاشورا مقداری گِل و شُل بر سر خود می‏ريخت، سپس بيش از ده سبد راپر از كاه نموده وآن هارا در دست افراد می‏داد وبه آن‏هامی‏گفت كه برسر دسته ی سينه زن بيايند و بر سر آن ها كاه بپاشند .

در همان روز عاشورا، اسب هم كتل می‏كردند، جنازه ی علی اصغر را در ميان گهواره می‏گذاشتند، نعش حضرت علی اكبر را هم روی تابوت می‏گذاشتند، علم حضرت عباس رابا پارچه‏های گران بها ورنگارنگ كه اكثرا مال زن و دختر خود مرحوم سيد احمد بود، می‏بستند ودركوچه‏های محل دورمی زدند و عزاداری می كردند.

مادر مرحوم حاج سيد محمد و حاج سيد احمد دبيری زنی بود به نام بی بی سكينه كه خداوند او را با سكينه ی امام حسين (ع) هم نشين كند، از اين خانم پر محبت وبا عبادت هر چه بگويم كم است. اين بی بی مرحومه برای همه مادر بود؛ او به دختران وزنان بيچاره لباس و خوراك می‏داد. اين مادر درآبان ماه سال 1341 دنيا را ترك نموده و به فردوس برين روی برد. خدايش بيامرزد .

به جااست گفته شود كه يكی ديگر از كارهای كدخدا مسئوليت درامور سربازگيری بود، هر موقع كه از طرف پاسگاه صورت مشمولان به خدمت سربازی برای كد خدا می‏آمد، كدخدااز هر سرباز مبلغ پنج تومان می گرفت، بعضی از مشمولان را به همراه خود به پاسگاه می‏برد وآن ها را معاف يك ساله و بعضی را معاف عمری می‏كرد. درآن زمان حدود 25 در صد مردم، شناسنامه نداشتند، تا اين كه دولت به فكر افتاد كه هر كسی شناسنامه ندارد، بايد شناسنامه بگيرد، درغيراين صورت، زمين به آن ها داده نمی‏شد. علاوه بر اين شناسنامه ی جديد به فاميلی خودش تعلق نمی‏گرفت، بايد فاميل يا شهرت ديگری به او داده می‏شد، تا معلوم شود كه چند نفر آدم بی شناسنامه در ايران وجوددارند .

همين امرباعث شد كه به اين جانب " علی بخش امينی " شهرت " آثار شيك " دادند، بدين ترتيب مرا ازفاميل پدری ام جداكردند، كه بعدها برايم باعث دردسر بزرگ شد، چنان كه تاكنون هم ضرر آن را می‏كشم. چون نام من در شناسنامه ی پدرم ثبت نشد، درنتيجه بعد از فوت پدرم، كه درروز سی آذرماه سال 1367 واقع شد، من فرزندآن پدر شناخته نشدم! وچنين شد كه به من ارث تعلق نگرفت .

سال 1341 = الغإ رژيم ارباب رعيتی

در اين سال زندگی مردم ايران به مسيرديگری قرارگرفت. سرو صدای الغإ رژيم ارباب - رعيتی در سرتاسر جهان پيچيد، مهندسين ومأمورين اصلاحات ارضی در اين روستا آمدند، زمين‏ها را سهام بندی كردند، هر كس به نحوی خود را معرفی می‏كرد، يكی می‏گفت به من پنجاه سهم بده، ديگری می‏گفت من يك جفت گاو دارم، بنابراين به من صد سهم بده، ديگری هفتاد و پنج سهم می‏خواست... اكثرا از اين می‏ترسيدند كه سهام بيش ترطلب كنند، چون شايع شده بود كه هر كسی سهم بيش تری بگيرد، بايد پنج درصد بيش تر هم بدهد؛ از اين جهت كشاورزان سهام خودرا كم تر حساب می‏كردند. بدين ترتيب زمين‏های مالكی با رعيت نصف شد، آب هم نصف شد. پس از اين تقسيم، هر كسی سهميه ی زمين خود را كشت می‏كرد، ديگر مالياتی از ناحيه ی اين زمين به مالك تعلق نمی‏گرفت. اين شد كه مردم ديگر زير بار مالك نرفتند و كدخدا را خود ملت تعيين می‏كردند، پا كار، دشتبان و آب يار را هم خود ملت هر روستا معين می نمودند .

بعد از چندی، از طرف دولت آمدند، انجمن تشكيل دادند، ازآن پس هماهنگی امور ده بارئيس انجمن بود، مردم كارها ی خودرا خودانجام می‏داد ند، هر كس بايد خودش جدول می‏رُفت، يا كارگر می‏گرفت. دراين جا ديگر پير و جوان، فقير وغنی فرق نداشت، همه بايد جور بكشند، مالك هم بايد سهميه ی خود را خودش كشت كند. چندی بعد تراكتور وتيلر پيداشد، مالك‏ها زمين خودرا به وسيله ی تراكتور شخم می‏زدند، اما كشاورزان تراكتور نداشتند، كم كم وضع كشاورزان بهتر شد، هر 3 - 4 نفر باهم توافق وشراكت می كردند، تا بتوانند يك دستگاه تيلر بخرند، ازاين رهگذر زراعت برنج كاری را توسعه دادند .

قبل از اصلاحات ارضی، كشاورز چندان دست ودلی گرم برای كار نداشت، كد خدا و مالك به زور اورا ازخانه اش بيرون می‏آورد كه كار زراعت خودش را بكند، ولی بعد از اصلاحات ارضی هركس با شوق تمام سركار وزمين خود می‏رفت، صبح خيلی زود به سرزمين خود می‏رفتند، شب‏ها ديروقت به خانه می‏آمدند، همه درپی سبقت گرفتن از هم نوع خود بودند، كه بتوانند حاصلی بيش تر به دست آورند؛ چون ديگر ماليات نمی‏داد ند . مالك هم نماينده ی برای خود معين می‏كرد، تراكتور تحت اختيار ش می گذاشت و نازمی كشيد .

آقای عبدالحميد دبيری نماينده ی مالك ماشد، پس از فوت مرحوم حاج سيد محمد دبيری سعيد خان دبيری فرزند حاج سيد محمد دبيری نماينده ی خرده مالكين شد، عبدالحميد دبيری هم نماينده ی او بود، كارهای كشاورزی او را به خوبی انجام می‏داد، سال به سال كاری كاشت و برداشت بهتر شد، كشاورزان هم صاحب قدرت بيش تری شدند، چنان كه می‏توانستند به بعضی از آروزو های قلبی خود جامه ی عمل بپوشانند . بعضی ها در هر سال دو منبر روضه خوانی می‏كردند، مردم قريه ی خود را ناهار، يا شام می‏دادند، غذا عبارت ازپلو با گوشت گوسفند بود، درآن مواقع گوشت خيلی ارزان بود .

در آن سال‏ها مردم روستا عارشان می‏آمد كه گوشت مرغ دامی، با روغن نباتی بخو رند، همه ی مردم گوسفند داشتند، گاو شير ده داشتند، مرغ محلی هم خيلی زياد بود. درآن زمان قيمت بهترين گوسفند دست من كرده مبلغ 50 تومان (معادل پانصد ريال) بود كه امروزه‏بيش از مبلغ 000/50 تومان است، هم چنين قيمت يك رأس گاو بزرگ درحدود 400 تومان (معادل 4000 هزار ريال) بود، قيمت روغن خوش ازقرارهريك من 35 تومان، مرغ مادر و خروس بزرگ خسی هر قطعه 5 تومان وتخم مرغ هر عدد دو ريال بود. امامردم آن زمان با اين وضعی نسبتاخوبی كه داشتند، باز هم رعيت‏ها قادر نبودند يك نفر به تنهايی يك دستگاه تيلر خريداری نمايد .

پرندگان كوهی

بهتر است دراين جا گريزی هم به طبيعت منطقه وحيات وحش موجود درآن زمان بزنم، بايد بگويم كه انواع وحوش وپرندگان كوهی مانند «كبك»، شكار و مرغابی ازنعمت‏های خداوندی بودكه درمنطقه ی ما درحد وفور وجود داشت. از سال 1341 تا سال 1350 كبك كوهستانی آن چنان زياد بود كه هر قطعه كبك به قيمت يك تومان فروخته می‏شد، كسی هم نمی‏خريد، زمستان هاكه می‏شد، مردم ساكن درروستای‏های «كامفيروز»و «بيضا» و«تنگ شول» در انتظار برف بودند، اگر به مدت يك شبانه روز برف می‏باريد، افرادی 15 سال به بالا، جهت گرفتن كبك به كوهستان می‏رفتند. به راستی چقدر كبك می‏گرفتند، همه را زنده به منزل می‏آوردند، بعضی ها كه بيش تر گرفته بودند به همسايه‏های خود هم می‏دادند .

مردم «تنگ شول» از روستای كربلايی محمد حسينی تاروستای «پلنگی» نوعی تله برای گرفتن كبك اختراع كرده بودند كه نام آن "تخته چاه" بود. ابتدا كانالی باعرض وعمق نيم متر در نيم متر درزمين می‏كندند، سپس دهانه ی آن را به وسيله ی تخته می‏گرفتند، بعد ازآن مقداری برگ درخت كيكم روی آن می‏ريختند و درخت خشك شده ی بلوط را شاخه شاخه كرده، مانند جاده به درازای ده متر يا بيش تر قرارمی دادند (هر كسی متناسب بااندازه ی كانالش) كبك بيچاره كه ازيك طرف گرسنه بود، همه جا هم سفيد وپوشيده ازبرف ‏بود، روی اين شاخه‏ها می‏نشست تا برگ كيكم بخورد، آن حيوانكی‏ها خيز می‏كردند روی برگ‏های كيكم، اما نمی‏دانستند كه در زير آن تله وجود دارد، بدين ترتيب در چاه می‏افتادند. صاحب آن چاه می‏آمد وآن هارا می‏گرفت .

در سال 1350 كه به مدت يك ماه برف به روی زمين بود، «سد درود زن» هم درهمان يك سال پر شد، كشاورزان ساكن درروستاهای بستر سد ازمحل خود مهاجرت كردند، كبك‏ها هم به دليل ناآشنايی، هم به دليل گرسنگی ناشی ازپوشيده بودن سراسر زمين‏های منطقه به وسيله ی برف، همگی روانه ی دريا شد ند، آن‏هاابتداازدور سطح آب درياچه ی سدرا بازمين خالی‏اشتباه می‏گرفتند، لذا اغلب خود را به درياانداختند ومردند، از آن زمان تا به امروز ديگر كبكی آن‏چنانی پيدا نشده كه بتوان استفاده كرد. اكنون جوانان امروز مانده اند ومرغ دامی وروغن نباتی. گوشت گو سفند وگاو وگوساله به سختی پيدا می‏شود، روغن خوش حيوانی را بايد ازعطاری‏ها سراغ گرفت، گوشت كبك وشكارهم افسانه ی قديمی شد . يكی از ويژگی‏های خوب آن زمان، اعتقادات دينی مردم وتوجه به امور عبادی ودينی مانند نماز وروزه بود، مردم آن را با چنان شوق واعتقاد قلبی به جا می‏آوردند كه احتياج به تبليغ هم نبود، درآن زمان تبليغات مسايل دينی در مدرسه انجام می‏گرفت، نه مدرسه ی دولتی ازنوع آن چه كه اكنون می‏شناسيم، بلكه مكتب خانه‏های كه قبل از سال 1341 كما بيش با وضعيت وشرايط مشابه درسراسرمملكت ايران فعال بود، مردم به آن «كُتو - كتوخانه» نيزمی گفتند. درمساجد وتكيه خانه‏ها نيزملت گوش می‏گرفتند تا بشنوند كه فلان آخوند چه می‏گويد، آن هم آخوند محلی وروستايی كه سوادش در حد چند كتاب قديمی فارسی مانند طريق البكا ء، ميرزا جوهری، جودی، حمله ی حيدری وامثال آن‏ها بود .

آن گونه آخوند هابرای مردم موعظه می‏كردند، مردم هم سر تا پا گوش بودند، اگر زنی در زمان صحبت ملاّ بچه‏اش شيطانی می‏كرد وباعث می‏شد كه يك كلمه از صحبت ملاّرا نشنود، می‏خواست آن بچه را بكشد، مثل اين كه چيزی مهمی را ازدست داده بود. من خودم که در يك خانواده‏ی مذهبی به دنيا آمده وبزرگ شده‏ام، خوب به ياد دارم كه دريك روز بهاری گرم، در ماه مبارك رمضان روزه بودم، ازطر ف ديگر چوپان كهره و بره نيز بودم و آن‏ها رادرصحرامی چراندم، بسيار تشنه شده بودم، در آن بيابان آب هم بود، اما من آب نه خوردم، با پای لنگ و معلول خود، باكمك دو عصای چوبی راه می رفتم «مندال را[3]» به خانه آوردم

هواخيلی گرم بود، رفتم زيرسايه ی دالان، درست جای كه مشك‏های آبی را در سايه می‏گذاشتند كه خنك شود تا در زمان افطار بخورند، من دركنار مشك‏ها خوابيدم، يكی از مشك‏ها را روی شكمم گذاشته بودم كه خنك شوم، همان جا خوابم برده بود. پدر و مادرم كه مشغول دوشيدن گاو بودند، از من يادشان رفته بود؛ يك وقت كه يادشان می‏آيد مرا صدا می‏زنند من كه در خواب عميقی فرو رفته بودم، صدای آن‏هارا نمی‏شنيدم، تا اين كه هردومی آيند توی دالان ومی بينند كه من درخواب هستم، مشكی هم به روی شكم خوددارم. پدرم روبه مادرم می‏گويد: «خاتون اين بچه ی بدبخت تشنه است» درهمان موقع من بلند شدم، ديدم پدرم بالای سرم هست. ترسيدم، پدرم گفت «مترس، بيا آب بخور» گفتم «من روزه‏ام، نمی‏خواهم آب بخورم، اگر می‏خواستم خودم آب می‏خوردم، كسی كه پيشم نبود.»

در آن زمان مردم چه شوقی برای دين داری داشتند، درصورتی كه امكانات امروزی موجود نبود، نه يخچالی، نه ميوه ی، نه برقی... آن روزها با زحمت زيادفقط می‏شد يك لقمه نان بخور ونمير به دست آورد. ولی دام‏های محلی مانندگاو و گوسفند زياد بود. اگر كسی هم نداشت آن ها كه داشتند دوغ و ماست و كره برای ندارها می‏بردند، در آن زمان دوغ و ماست بی قيمت بود، اگر كسی چيزی به كسی می‏داد فقط برای محبت خدايی بود، لكن امروزه منزل برادر به برادر شير و ماست و دوغ بی پول نمی‏دهد، آن را به قيمت گران می‏فروشند، محبت رفت، احترام وِل شد، صفا ووفا قديمی شد، از خدا دوری شد، درآن زمان‏ها نفس مردم پاك ‏تر بود، حرامی را بد می‏دانستند، اگر دو ركعت نماز باهمان لباس‏های چِركو وپاره می‏خواندند دعاهای شان گيرا تربود، اما حالا خير .

اين به خاطر استفاده ازلقمه ی حرام ومشبوه است، امروزه با كمال تأسف، حلال وحرام چنان به هم آميخته كه ديگر نمی‏توان هيچ كاری كرد، مگر نه می‏گويند باخوردن يك لقمه ی حرام، چهل شبانه روز نماز وروزه ی انسان باطل است؟! ماكَی مال حلال می‏خوريم كه نمازمان قبول باشد؟ مبلغين ما اول بايد تبليغ شان اين باشد كه مال مردم را به حرامی نخوريد، دزدی نكنيد، مگر نه اين است كه دين ما به ما می‏گويد: «اگر بدهی داری، اول آن را به كناری بگذار، سپس به نماز بایست . تا اگر طلب كار آمد و تو مشغول نماز بودی به كناری اشاره كن كه‏طلبی شما آن جااست، اگر پيدا نكرد، نمازت را بشكن، بدهی ات را رد كن، بعد مشغول نماز بشو» اين كه قرآن می‏گويد: «نماز ما را از فحشا و منكر باز می‏دارد، همين است.»

اين ملت دينی اكنون آن چنان اعتماد شان نسبت به همديگر كم شده است كه خدا می داند، درآن زمان كه طاغوت براين مملكت حاكم بود، اين آقايان روستايی می رفتند به «شيراز»، هر چه اجناس ولوازم خانگی احتياج داشتند از بابای شهری بازاری خريد می‏كردند، بدون دادن پول نقد وبدون هيچ نوع مدرك وسند وضامن، فقط يك صورتی آن آقا ی شهری به اين مشتری روستايی می‏داد ومی گفت: «هر وقت زراعتت را جمع كردی برايم بياور» اين آقای روستايی هم برای حفظ آبرويش به موقع بدهی اش را می‏برد و می‏داد .

من خودم از سال 1342 تا سال 1356 دكان دار بودم، دكانم فقط يك دكان نبود، بلكه درواقع ده دكان بود، يابه تعبير امروزی يك فروشگاه زنجيره ای بود، در آن دكان من ازهمه نوع جنس وجودداشت، ازتره بار گرفته تا همه نوع خشكبار؛ از تنقلات وو سايل قنادی گرفته تا قند و چای، تنباكو، سيگار، خرما، كودشيميايی، نفت، پارچه، لباس دوخته... لباس مخصوص هر فصل، زنانه، مردانه بچگانه...من همه ی اين‏ها را مانند سايركسان ديگر كه چون من دكان داشتند، از «شيراز» می‏خريدم و می‏آوردم، فقط يك چهارم قيمت آن هارا نقدا می پرداختم، مابقی قيمت اجناس دارای مهلت دو ماهه، يابيش تر بود، خودم به موقع می‏بردم وجه دكانی راكه گندم، يا جو، يا برنج، يا روغن،يا ياكشك و پشم بود، تحويل می‏دادم .

ما هم با مردم ده خودمان همين طور معامله می‏كرديم؛ بابا توی خانه اش نشسته بود، بچه‏اش می‏آمد ومی‏گفت: «بابام گفت فلان چيز را بده ببرم» ما هم می‏داديم، فقط صورت می‏كرديم تا بهارسال آينده، به موقع كشك و روغن و پشمش را می‏گرفتيم، بدون كم و زياد، نه او می‏گفت من اين جنس را نبرده‏ام، نه هم من كم وزياد می‏نوشتم، ولی حالا چطور؟!...بگذريم .

وضعيت ‏امروز خرم مكان

«خرم مكان» يك روستای قديمی است كه تاكنون چند بارجا به جا شده است، درابتدا به صورت يك قلعه درمحلی موسوم به " باغ انجير " واقع بود. پس ازآن به محلی ديگری منتقل شد كه اكنون به آن " قلعه ی كهنه " می‏گويند؛ بقايای قلعه ی كهنه تاهنوز موجود است. محل سوم همين محل فعلی است كه ازنقطه ی معروف به " برد اسپيدی " شروع شده وبه نقطه ی موسوم به "جاخرمنی قديم " انتها يافته است . «خرم مكان» مركز دهستان جنوبی «كامفيروز» است كه ازروستای «خواجه» تا «كودين» را زير نظر دارد، به همين جهت عمران وآبادی زيادی دراين روستا انجام گرفته است ونهادهای اداری وخدماتی متعدد دراين محل مستقراند. ازمركز شركت تعاونی درداخل ده گرفته تا اداره ی حهادكشاورزی، بهداری وساختمان مجتمع فرهنگی جهاد، همه حاكی ازمركزيت اين محل دارد. چنان كه نهاده‏های كشاورزی مانند كود وسم از«بندر عباس» به نام «خرم مكان» بارگيری می‏شود .

اين محل دارای 154 خانوار است كه تعداد 830 نفرآدم را در خود جاداده است. اين جمعيت به چند بُنك وچند ين فاميل دسته بندی می‏شوند كه من جمله عبارت اند از:1 - كودينی ها شامل فا ميل‏ها وخا نواده های شكور، رفيعی، صفرپور، قاسمی... بزرگ كودينی‏ها آقای حاج ابراهيم شكور است؛ 2 - ترك‏های اغچلو، كه بزرگ شان آقای علی اغچلو می‏باشد؛ 3 - دبيری‏ها، كه بزرگ شان سيد حبيب دبيری می‏باشد؛ 4 - راه خدايی كه بزرگ شان علی ناز راه خدايی است .

جناب امير حسين شكور تعداد كارمندان وافراد اداری برخاسته از«خرم مكان» را چنين معرفی می‏كند :

يك نفر رئيس اداره ی جهادكشاورزی منطقه = مسلم شكوهی .

يك نفر سردار سپاه درتهران = مهدی صفرپور .

يك نفردراداره ی برق شيراز = نعمت اللّه امينی .

چند نفردرجه دار درسپاه شيراز = محمد حسن امينی، فردين امينی، محمد علی سلطانی، علی اكرمی - رضامرزبان .

3 نفركارمند بانك = ايرج دبيری، باقردبيری - حسين اميری .

2 نفردكتر = فريددبيری دكتر مغزواعصاب مقيم آمريكا، ناصررضايی دكترسپاه.

2 نفردرنيروی انتظامی = حجت اللّه مهرپرور - قدرت اللّه سلطانی .

2 نفرقاضی = غلام حسين دبيری - احمدرضايی .

درادارات كار ودارايی = كرم رضايی - حسين دبيری .

در شركت نفت = رضا دبير ی .

درشركت آزمايش = ابراهيم دبيری .

درآب ياری شيراز = حسين دبيری - علی اميری.

يك نفر هنرمند نقاش وتابلو ساز، دارای آثارهنری وكارگاه نقاشی = مسعودرضايی. ازاين روستا تاكنون يك نفر معلم پاگرفته است، درحال حاضر تعداد 10 نفر دانشجو در دانشگاهای مختلف كشور مشغول به تحصيل می‏باشند .

درروستای «خرم مكان» يك باب مسجدی باشكوه وجوددارد كه توسط مرحوم آيت اللّه شيخ حسن آيت اللّهی ساخته شده است، اين مسجد ازلحاظ معماری منحصربه فرد است، زيرا حدود 800 مربع زيربنا دارد كه سقف آن بدون ستون برافراشته شده است .يك هيأت عزاداری زيرنظر مسجد به سرپرستی آقايان كربلايی عيدی محمد نوربخش، محمد علی نوربخش، محمد تقی شكوهی وغضنفرامينی فعاليت دارد.

دراين روستا مراكز و فضاهای آموزشی پسرانه ودخترانه تا سقف دبيرستان وجوددارد. اين محل ازنعماتی مانند آب آشاميدنی سالم، روشنايی برق، مخابرات وخانه ی بهداشت بهره‏ مند است. رشته‏های مختلف ورزشی نيز كم وبيش فعال می‏باشد، تيم‏های فوتبال تحت نام‏های شهيد نوربخش، شهيد ياری وشهيد دبيری زيرنظر آقايان سعيد نوربخش، حسين صفرپور وناصر پرويزی فعاليت می‏كنند، يك قطعه زمين جهت فوتبال ازسوی فرد خيرانديش به نام محمدرضادبيری واگذار شده است كه درحال تسطيح وآماده سازی قراردارد .

* نمونه ی از اشعار علی بخش امينی آثار شيك - ساكن خرم مكان *

به دنيا آمدن، رفتن به اين خاری نمی‏ارز

در آخر با چنين وضع و گرفتاری نمی‏ارزد

به دنيا زيست كردن با چنين ملك فراوانش

به يك ناراحتی جمع شب تاری نمی‏ارزد

هزاران هی هی صاحب متاعی بی سرانجامی

به يك نه گفتن پوچ خريداری نمی‏ارزد

تو رّم پيشه كرده آن كه دارد مال دنيارا

نمی‏داند جهان با جمع ديناری نمی‏ارزد

اگر خورشيد كوته شد به فرقش روز رستاخيز

حساب مال دنيا زان گرفتاری نمی‏ارزد

به جز خوبی چه می‏خواهد خدا از امر معروفش

كه نهی منكرش بااين حساب داری نمی‏ارزد

اگر خوش بگذرانی سال‏ها در عالم فانی

به آه سوزناك درد بيماری نمی‏ارزد

امينی هر چه هستی باش، لكن از خدا مگذر

خدا داند كه هر كاری به بيكاری نمی‏ارزد

عباس آباد

عباس آباد

    به روايت نگهدار اباذر فرد

 حدود 5 كيلومتر بعد از «خرم مكان» در انتهای يك رشته جاده‏ی فرعی به طول 1700 متر، روستای «عباس آباد» واقع است، املاك اين روستا ازاصل جزء پلاك «خرم مكان» بوده ومالكيت آن جمعا متعلق به مشير دفتر بود. چنان كه گفته شد: مشير دارای چندين فرزند دختر ويك فرزند پسر به نام ميرزا عباس خان بود، كه قلعه ی «عباس آباد» رابه اسم اوبرپاكرد. اراضی «عباس آباد» از قديم موسوم به «چم بُزی» نيز بوده است، زيرا از حدود  70 - 80 سال قبل به اين سو، مرحوم حاج بابا جان «بزی» با سيد محمد دبيری كه در آن زمان نماينده‏ی مالك بود، قرار داد بسته و كدخدا واجاره دار املاك «عباس آباد» شد، او اهالی «بزی» را به اين جا آورده و آن‏ها را مشغول كشت و زرع نمود، درآن زمان مردم «بزی» درفصول تابستان می‏آمدند در اين جا كومه می‏زدند وكشت و كار می‏كردند، در زمستان ها مجددا به «شول بزی» برمی گشتند، تا اين كه در حدود سال 1325 (هش) سيد محمد دبيری از آن‏ها خواست تا در اين جا يك قلعه بزنند و ساكن شوند. ابتدادر نقطه‏ی موسوم به " لبه ی پرتگاه " رودخانه و كانال قلعه ی كوچكی ساخته شد، كه تعداد 10 خانوار «بزی» در آن ساكن شدند .

 آهسته آهسته جمعيت زياد شد، مردم در بيرون از قلعه خانه های ساختند و در آن هاساكن شدند، متناسب با رشد جمعيت وگسترش دامنه ی كارها روستای «عباس آباد» هم زمان دارای دو كدخدا شد، يكی  مرحوم حاج بابا جان و ديگری حيدر خان منوچهری، تا اين كه مالكيت اراضی «عباس آباد» به سيد محمد دبيری برگشت. پس از چند سال ديگر برنامه ی اصلاحات‏ارضی پيش آمد و املاك تقسيم شد. زارعين «عباس آباد» سهم مالك را هم به صورت قسطی و سفته ای خريدند كه بايد سال به سال بپردازند .                         مراحل کاشت ، داشت ، بردشت و انباشت شلتوک در کامفیروز


امروزه «عباس آباد» دارای  170 خانوار است كه در بهترين نقطه ی «كامفيروز» واقع شده و بهترين اراضی را در اختيار دارد، حدود 70 حلقه چاه تلمبه در آن فعال بوده و دو كارخانه ی برنج كوبی در طول سال كار می‏كنند. مردم «عباس آباد» تماما از اهالی «شول بزی» شامل دو طايفه ی صادقی  و محمدی اند. آن‏ها مردم زحمت كش هستند، صنعت قالی بافی در«عباس آباد» رواج گسترده دارد. فرزندان «عباس آباد» در عرصه‏های علم و ورزش نيز شهرت و آوازه بهم زده‏اند. چنان كه در سال‏های اخير مردان باسواد و دارای مقامات بلند مملكتی از ميان آن‏ها پا گرفته اند، از آن جمله‏اند جناب شيخ الاسلام امام بخش طهماسبی، صاحب  كرسی قضاوت و جناب مهندس  مجيد محمدی كه در كرسی رياست يكی از شعب خدمات كشاورزی «شيراز» قرار دارند. و تعداد 15 نفر دانشجو در دانشگاه‏های مختلف كشور در حال تحصيل می‏باشند، از ميان آن ها آقای عبداللّه اباذر فرد، دانشجوی تربيت معلم در قم است كه علاوه بر موفقيت در تحصيل، در مسابقات دو وميدانی استان‏های قم و كرمان  در سال 1382 -83 حايز مقام‏های اول و دوم شد. هم چنين در «عباس آباد» دو تيم فوتبال به نام‏های كشاورز و وحدت وجود دارند كه  تا كنون به مقام‏های اول ودوم منطقه‏ای دست يافته اند.

«عباس آباد» دارای يك باب مسجد به اسم فاطمة الزهرا(س) است و يك حسينيه ی باشكوه در دست احداث می‏باشد، زمين هر دو مكان مقدس رامرحوم سيد محمد دبيری اهداء كرده است. دراين روستا يك هيأت عزاداری به نام هيأت عزاداران اباعبداللّه الحسين (ع) به سرپرستی آقايان رجب علی منوچهری، اصغر اكبری، هادی رهنما، محمد مراد طهماسبی، عطا منوچهری... فعاليت می‏كند. روستای «عباس آباد» دارای مدرسه ی ابتدايی، آب، برق، مخابرات وخانه ی بهداشت می‏باشد. يكی دو كلاس مدرسه ی راهنمايی به صورت مختلط در سال 1382 آمده است .



[1] - به معنی شكسته، ويرانه، مخروبه، تهی گاه، گودی... اين عنوان را به خاطر داشته باشيد كه درناحيه ی غربی «كامفيروز» وتنگ «شول» نقاط زيادی به اين اسم خوانده می‏شود .

[2]  - «كِسِن»  نوعی محصول سيا دانه، مايل به خاكستری، ازخانواده‏ی لوبيا است كه يك طرف آن مانند دَمِ تبر نازك است. بسيارمقوی است، برای خوراك گاو، بويژه درايام شُخم زدن زمين استفاده می‏شده است. كشاورزان اين دانه را آسك می‏كردند تا دو لپه يا خرد شود، سپس آن را خيس نموده، با كاه مخلوط می‏ کردند و به گاوهای نر شخم زن می‏دادند، تاقدرت كاركردن داشته باشند .

[3] - " مندال " به زبان ما همان كهره و بره = بچه‏ی بزها وگوسفندان است .