بكيان (قسمت سوم)
به روايت كرمعلی كيانی، حاج شهرام
شمشيری، حاج فضل اللّه بزرگ نيا
كيانی ها و باصری ها[12]
طايفه ی باصری به طور نيمه عشاير وكوچ رو بودند، تابستانهابه نواحی سرحد «دژكرد» میرفتند، زمستانها در همسايگی كيانی ها، درمحلی موسوم به صحرای «بُنار» قرارداشتند. ازآن جاكه اين طايفه هم پيمان باايل قشقايی بوده وتحت امر «صولةالدولة» زندگی میكرد؛ ازطرف ديگر كيانیها هميشه باجناب «صولةالدولة» وفرزندانش مشكل داشتند، «صولةالدولة» وفرزندان اوتامی توانستند ازهروسيله ی، من جمله تحريك طايفه ی باصری برضدكيانیها استفاده میكردند. مخصوصاكه باصریها، درطول شش ماهه ی دوم هرسال، درست دربيخ گوش كيانیها سكنی داشتند
ازديگر سو، درسلسله مراتب بازی قدرت درسطوح فوقانی، جناب «صولةالدولة» با «قوام السلطنة شيرازی» خصومت داشت، كيانیها ازآنبابت كه درابتدا اجاره دار، سپس كدخداوكلانتر قوام بودند، سرانجام مالك املاك قوام شدند، بدين ترتيب خواهی نخواهی به نحوی مربوط به اردوگاه «قوام السلطنة» میشدند؛ ازاين بابت، گاهیاوضاع طوری پيش میآمد كه كيانیها به گونه ی ناخواسته درخط مقدم مبارزه ميان آن دوقطب قدرت موجود درفارس قرارمی گرفتند؛ دراين راستا متحمل زحمات زياد وهزينههای گزاف نيز میشدند .
باصریها درفصول پاييز وزمستان اغلب گاوها وحيوانات شان رادرصحرای «خانيمن» و «بكيان» روی سفال شلتوك میچرانيدند، آنها ازاين نظر بامانع ومشكلی مواجه نبودند. يك روز دوسه نفر از طايفه ی باصری درحالی كه مشغول چرانيدن گله گاو باصریها در صحرای «بكيان» بودند، درهمان موقع گاوهای خوداهالی «بكيان» نيزدرصحرا سرگرم چرا بودند، چوپانان باصریها گاوهای بكيانی هارا زير نظر میگيرند ومشاهده مینمايند كه يك گاو ماده پستانش پر از شير میباشد، میفهمند كه اين گاو تازه زاييده است .
در آن زمان اگر گاوی در شش ماههی دوم سال زايش مینمود در زندگی خانواده ی صاحبش اثر خيلی مطلوب داشت، چنان كه میتوانست زندگی يك خانواده را به واسطه ی لبنيات تأمين نمايد. چوپانهای باصری گاو را حركت میدهند ومیآورند به داخل روستای «بكيان» پرسش مینمايند كه اين گاو مال كيست؟ بايد گوسالهاش را هم بياورد تا آن را ببريم؛ ياللعجب !.
در اين موقع حاج شير علی و برادرانش اموردِه را در دست داشتند، مسئوليت بزرگ تری دِه با حاج شير علی بود. حاج شير علی به آن ها جواب میدهد كه: «شما نمی توانيد گاو كشاورز اين روستا را ببريد، صاحب اين گاو چيزی جز همين يك گاو ندارد.» باصریها اصرارمی كنند كه: «نه ! بايد گوسالهاش را بياورند تا گاو و گوسالهاش رابا هم ببريم !»
ناچاردرگيری پيش میآيد، از آن جا كه حاج شيرعلی آن قدر زرنگ و زبردست بودكه يك تنه با چند نفر برابری میكرد، با چوب و چماق بهآنها حمله میبرد، سرو دست آن هارا میشكند، اهالی دِه باخبر میشوند، گروه باصری هم عده ی ديگررا وارد كاروزارمیكنند، يك روز و يك شب درگيری به وجود میآيد، سرانجام شكست میخورند و میروند .
تا زمانی ديگر كه اهالی «بكيان» برای تهيه ی هيزم جهت سوخت منزل به جنگل میروند، عدهی از باصریها به آنها حمله مینمايند، تعدادی از دواب هيزم كشان را باخود میبرند، اخبار به حاج دوست علی و حاج پير علی میرسد، فورا حركت مینمايند ودر حوالی روستای «گرمه» به آنها میرسند، زدوخورد شروع میشود، دوطرف مسلح بوند، طی دو سه ساعت جنگ، يك نفر از باصریها به نام صفر علی باصری با تفنگ حاج دوست علی كشته میشود، دواب واموال بكيانی هارا برمی گردانند وبه «بكيان» میآيند .
پس از كشته شدن صفرعلی باصری آتش جنگ بين باصریها و كيانی هاشعله و رمی گردد، تا اين كه عدهی خير انديش بين حاج شيرعلی و برادرانش ازيك طرف و حضرات باصری درطرف ديگر، وساطت نموده واصلاح به وجود میآورند. رسم ور سوم سابق اين بود كه " خون بها " يا " خون بستی " میدادند، خون بها همان پول يا مال بود، ولی خون بست از اين قرار بود كه چنان چه مقتول پسری داشته باشد، از طرف خانواده ی قاتل دختری به پسر مقتول میدادند تا با هم ازدواج نمايند، به وسيله ی اين قوم وخويشی كدورتها وكينهها ازميان طرفين برداشته شود .
بدين وصف يكی از دختران حاج شير علی را به عنوان خون بست به عقد پسر مقتول به نام جهانگير باصری درمی آورند، چون درآن موقع دختر كوچك بود، قرار ومدار میگذارند كه سه چهار سال ازميان بگذرد تا دختر بزرگ وبالغ شود، غافل از اين كه پس ازگذشت دو سه سال «رضا شاه پهلوی» روی كار آمد، امنيت در مملكت حاكم شد. در اين موقع حاج شير علی با ازدواج دخترش با پسر مقتول موافقت نكرد، چون وضعيت اجتماعی خانواده ی مقتول با خانواده ی حاج شير علی نا برابر بود. حاج شير علی به وسيله ی مأموران ژاندارمری رضا شاه موفق شد تا طلاق دخترش را بگيرد .
با گذشت زمان ديگری مجددا اوضاع مملكت به هم خورد و سلطنت رضا خان سقوط نمود، دوباره اوضاع و احوال بر وفق مراد چپاول گران گرد يد، در اين موقع حضرات باصری بنای راهزنی و حملات به كيانیها راشروع نمودند، گر چه نمیتوانستند علنا اقدام به اين موارد نمايند، ولی راه بندی و سرقت های شبانه را شروع كردند. حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی هم در «بكيان» ساكن بودند، طوری نبود كه بشود آن ها را تعقيب و يا سركوب نمود .
تا اين كه با پادر ميانی شخصی به نام «عسكر خان دژكردی» و يك نفر روحانی معمم به نام آقای رجايی مجددا بنای صلح و سازش شروع شد، مبنی بر اين كه پسر مقتول خانها ش را در «بكيان» بياورد، دختر حاج دوست علی را به عقد او در آورند، موازی چهار هكتار زمين هم برای تأمين مخارج به او دادند، پس از اين وصلت ديگر بين باصری ها و برادران كيانی اختلافی پيش نيامد .
اشخاص و چهرههای سرشناس سابق كامفيروز
«كامفيروز» كنونی شامل قريب به چهل روستای مهم، پر در آمد و حاصل خيز میباشد، قبلا تعداد 14 روستای مهم آن در مخزن «سد درود زن» قرار گرفته وبه زيرآب رفت، بقيه ی آن تحت كشت برنج قرار دارد. به طوری كه قبلا گفته شد، تاحدود 50 سال قبل ازاين، هريك از روستاهاتحت تصرف افرادی كه به عنوان «مالك » يا «مالكين» شناخته میشدند، قراراداشته ونظم ونسق هر روستا زير نظر مالك، يا كدخدای همان روستا انجام میپذيرفت، درآن زمان در تمام ايران همين عرف حاكم بود. «كامفيروز» نيزازآن قاعده مستثنی نبود؛ چون دولتهای مركزی درعين حال كه خيلی ضعيف بودند، آن قدر دچارگرفتاری و سردرگمی بودند كه به اين گونه مسايل رسيدگی نمیكردند، بنا براين درهرجا خان ومالك حكومت دل خواه خودراداشت .
اوضاع «كامفيروز» چنين بود: درروستای «بيمور» علی رضاخان امينی بود كه مالك آن جا محسوب میشد، هم چنين نيمی ازاملاك علی آباد را نيز دراجاره ی خودداشت، كمااين كه در خود علی آباد ملاّ چوپان علی ستوده هم بود كه رياست علی آباد را به عهده داشت. در روستای «مهجن آباد» كه مالكيت آن متعلق به خسرو خان قشقايی بود، امور رياست و كدخدايی آن جابه عهده ی آقايان ملاّ كيامرث فيروز وحاج قربان علی رستگار بود. در «مشهد بيلو» كه 3 دانگ ازمالكيت آن متعلق به آقايان كوچك خان ومهدی خان جوانمردی بوده و 3 دانگ ديگرآن مربوط به " وصال شيرازی " بود، همان مهدی خان جوانمردی عهده دار رياست «مشهد بيلو» بود، بعدها آقايان حاج خداكرم وملاّ خوشيار قدرت گرفتند.
در «خرم مكان» و قلعه ی «چغا» كه مالكيت آن هامربوط به مشير دفتر و حاج سيد محمد دبيری بود، رياست و كدخدايی آن جا به عهده ی حاج سيد احمد دبيری قرارداشت، البته 3 دانگ ازاملاك قلعه ی «چغا» مربوط به غلام رضا خان ايلخانی و 3 دانگ ديگرآن متعلق به آقای حاج سيد محمد دبيری بود كه رياست و كدخدايی املاك متعلق به غلام رضا خان ايلخانیبه عهده ی ملاّ حيدر موثقی بود. در روستای «ليرمنجان» كه موقوفه ی " مؤيدالملك شيرازی " بود، قبلا رياست آن به عهده ی حاج علی محمد دهقان بود؛ بعد از او اموررياست وكدخدايی آن محل به عهده ی حاج محمد جان دهقان فرزند حاج علی محمد گذاشته شد، قلعه ی يهود ياهمان خواجهی امروزی كه مالكيتش متعلق به سهراب خان قشقايی بود، سمت كدخدايی و رياست آن به عهده ی حاج حسن قلی رضايی كودينی قرار داشت. درناحيه ی «تنگ شول » حاج غلام رضا رمضانی بود كه بزرك تر آن جا محسوب میشد.
امادر «كامفيروز» شمالی: يكی از روستایهای مهم و پر جمعيت آن «خانيمن» بوده ومیباشد، مالكيت آن متعلق به آقای «لطف علی خان معدل السلطنة شيرازی» - (يكیاز معتبرترين وكلای نام دار شيراز) بود، اموركدخدايی ورياست ملك مزبور راسليمان خان امينی عهده دار بود، اين وضع تاسال 1338 (هش) كه معدل در قيد حيات بود، ادامه داشت، پس ازفوت معدلالسلطنة، املاك «خانيمن» به برادرانش ابراهيم ومحمد علی معدل وخواهرانش اخترالملوك وتاج الملوك معدل به ارث رسيد، زيرا آقای لطف علیخان «معدل السلطنة» اصلا فرزند نداشت .
درسال 1338 (هش) برادران وخواهران معدل ملك «خانيمن» را به حضرات كيانی فروختند، و قتی كه ملك به كيانی هارسيد، سليمان خان برطرف شد، خود كيانیها، هم زمان چهار نفر كد خدا در آن جا معين كر دند كه هركدام عبارت بودند ازآقايان: مشهدی امراللّه كيانی - ابوالمحمد دهقان - طهمورث خرد و خير اللّه رنجبر؛ آن 4 نفراموری مربوط به نظم ونسق روستای «خانيمن» را عهده دار شدند .
روستای «بكيان» كه مالكيت آن مربوط به كيانی ها بود، ورثه ی آقايان حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی در همان روستا ساكن بودند، خودعهده دار نظم و نسق روستای «بكيان» بودند، درروستای «پالنگری» كه مالكيت آن نيزمربوط به ورثه ی حاج شير علی، حاج پير علی ، حاج دوست علی، حاج نور اللّه، حاج عبداللّه و حاج خير اللّه بود، چهار نفركد خدا معين نموده بودند كه به نام های حاج درويش علی هوشيار، مشهدی عطاء حق پرست، گرگعلی رمضانی و سيد رضا كريمی ياد شده ومشتركا عهده دار نظم ونسق روستا بودند، در «ده كهنه» كه مالكيت آن نيز مربوط به كيانی ها میشد، باز هم چهار نفركد خدا به نام های كابارانی، حاج گل محمد، مشهدی ميرزا بابا وحاج شيرزاد معين شده بوند كه اموراداره ی ده را عهده دار بودند .
در روستای «حسين آباد» كه مالكيت آن نيزمربوط به كيانی ها میشد چهار نفركد خدا عهده دار نظم و نسق آن جا بودند. در حسين آباد دوگروه مستقر بودند: گروهی متشكل ازحضرات شولی به نام های حاج علی رحم، حاج محمد قلی، حاج محمد علی، حاج براتعلی، مشهدی صفی خان، و گروه ديگری متشكل ازحضرات بوير احمدی كه گفتيم پشت خويشاوندی ونسبی با كيانیها داشتند. نصف «حسين آباد» را حضرات شولی تشكيل میدادند، نصف ديگرآن را همان حضرات بويراحمدی كه شامل مشهدی محمد علی سی سختی، كاجمشيد مؤمنی، فاضل و برادران گودرزی میشدند .
در سال 1336 (هش) حضرات شولی به واسطه ی اختلافی كه با كيانیهاپيدانمودند ازحسين آبادرفتند، به دنبال آن كليه ی اختيارات «حسين آباد» به دست حضرات سی سختی افتاد. بعدايك خانوار ديگر به نام ايمانقلی سهامی به همراه پسرش حاج عزيز سهامی در «حسين آباد» مستقر گرديدند. تا زمان اصلاحات ارضی كه مالكيت آن مربوط به كيانیها بود افراد فوق الذكرعهده دار نظم ونسق آن جا بودند. درروستای «منصورآباد» كه چهار دانگ مالكيتش متعلق به كيانیها بود و دو دانگ ديگرآن مربوط به علی رضا خان امينی میشد، كليه ی ششدانگ كدخدايی به عهده ی حاج علمدار رشيدی بود. در«قلعهنو» كه كليه ی مالكيت آن متعلق به كيانیها بود، چهار كدخدا به نام های حاج نور علی سلطانی، زياد ايزدی، حاج نظر علی و مشهدی قيطاس عهده دار نظم ونسق آن جا بودند، درروستای «كهمين» كه باز هم سه دانگ آن جامربوط به كيانیها میشد، دو سه نفر كدخدا به نام های حاج علی بابا، حاج دهراب رحيمی و حاج رحمن عهده دار نظم و نسق آن جا بودند، دو دانگ ديگر املاك كهمين مربوط به آقايان حاج غلام زمان پور و نواز اللّه جهان شاهی میشد، يك دانگ باقی مانده مربوط به حاج يداللّه خان صادقی بوگر بود .
ديگر روستای «باغ نو» بود كه تمام 6 دانگ مالكيت آن مربوط به آقايان حاج سيد محمد دبيری و عباس خان دبيری میشد، يك نفر به نام حاج ميرزا ابوالحسن دبيری كدخدا و عهده دار نظم ونسق آن جا بود، برای مدتی دودانك كدخدای آن به عهده ی شخصی به نام اللّه داد بارانی شولیقرارداشت. روستای ديگر ی به نام «گرپاچ» بود كه تمام 6 دانگ آن متعلق به آقای امان اللّه خان قشقايی بود، او خود درآن جاسكونت داشته و عهده دار نظم و نسق آن جا بود. «چهار قلعه ی تل سرخ» كه قبلا متعلق به «صولة الدولة» بود، بعدا چهار دانگ ونيم مالكيت آن جاها به حاج شير علی و برادرانش منتقل شد، تا زمانی كه تحت مالكيت حاج شير علی و برادرانش قرارداشت، كدخداهای آن جا هريك به نامهای سيد محمد رضا حسينی، سيد علی رضا حسينی، حاج داد رس قاسمی و حاج قربان علی بود ند .
مالكيت يك دانگ ونيم املاك «تُل سرخ» مربوط به حاج اسداللّه هوشمند پسر كربلايی غلام رضا بود كه خود سرپرستی آن را عهده داربود. وروستای «ملك آباد» كه آخرين روستای «كامفيروز» شمالی بود، قبلا متعلق به آقای ملك منصور خان قشقايی بود، سمت كدخدايی آن به عهده ی مشهدی علی اكبر بود، در سال 1338 آقای غلام حسن خان درودی املاك «منصورآباد» رااز آقای ملك منصور خان قشقايی خريداری نمود، تا زمانی كه در مخزن سد دار يوش قرار نگرفته بود، شخصا عهده دار نظم و نسق آن جا بود .
قتل های واقع درليرمنجان واتهام به برادران كيانی
پس ازاین که حاج شير علی كيانی املاك «تل سرخ» و «عادل آباد» را از ملك منصور خان قشقايی در تهران خريد، دو قلعه ی ديگر به آن اضافه نمود. بنابراين نياز به نيروی انسانی داشت، زيرا در آن زمان وسايل كشاورزی و دستگاهای پيش رفته ی مكانيزاسيون امروزی موجود نبود. عده ی از زارعين «ليرمنجان» به نامهای سيد محمد رضا حسينی، سيد علی رضا حسينی و چند نفری ديگرازقوم وخويشان شان، كهدرحقيقت مردمی زرنگ و آبرومندی بودند، میآيند در «بكيان» با حاج شير علی صحبت میكنند ومی گويند كه چون در «ليرمنجان» زمين زراعتی كم میباشد، ماهم آب و ملك حسابی نداريم، چنان چه ممكن باشد در روستای تل سرخ، ياعادل آباد مقداری زمين به ما بدهيد تا خانه و زندگی خود را درهمان جا ببريم، مشغول كشت و زرع شويم، مال الاجاره میدهيم، اگر شرايط ديگری هم داشته باشد، میپذيريم .
حاج شير علی و برادرانش موافقت میكنند. قرار داد كتبی بدين مضمون مینويسند كه آقايان سيد محمد رضا و سيد علی رضا حسينی به همراه بقيه ی اقوام خود از «ليرمنجان» به عادل آباد و «تُل سرخ» نقل مكان نمايند. پس از انعقاد اين قرار داد، آقای سيد علی رضا مال و دواب آماده میكند تا وسايل خانه و زندگی خودرا حمل نمايد؛ موقعی كه به «ليرمنجان» میرسد، يك نفر به نام غلام علی، برادر زاده ی حاج علی محمد كدخدای وقت «ليرمنجان» برای او ايجاد مزاحمت میكند، نمیگذارد كه سيد علی رضا خانهاش را حركت دهد، پس از مقداری بحث و مشاجره ی لفظی، بايك ديگر درگير میشوند، چون غلام علی قدرت زياد تری داشته و قوی تر از سيد علی رضا بوده، حركت میكند كه سيد علی رضا را دست گير نمايد، دراين موقع سيد علی رضا يك قبضه تفنگ دو لول سوزنی به همراه خود داشته، وقتی كه احساس خطر میكند، با همان تفنگ دو لول خود به طرف غلام علی شليك میكند، غلام علی فورانقش برزمين میشود، سيد علی رضا به طرف آن دست رودخانه فرار میكند، تا اهالی «ليرمنجان» خبر میشوند، كار از كار گذشته بود .
سيد علی رضا خودش را به «تُل سرخ» میرساند، اهالی مشغول كفن ودفن غلام علی میشوند، حاج علی محمد دهقان كدخدای «ليرمنجان» به مقامات دولتی شكايت میبرد واتهامات قتل را متوجه حاج شير علی عنوان مینمايد وتصريح میكند كه: «سيد علی رضابه دستور حاج شير علی كيانی غلام علی را كشتهاست .»
مسئولين حكومتی، حاج شير علی را دست گير و زندانی مینمايند، به حاج شير علی میگويند: " بايد سيد علی رضا را تحويل بدهی " حاج شير علی كيانی در پی اين ماجرا حدود 2 ماه در «شيراز» زندانی میشود. در طول اينمدت 2 ماه سيد علی رضا در منزل حاج شير علی به سر میبرده، ولی درزندان هر چه به حاج شير علی فشار میآوردند كه " بايد سيد علی رضا را تحويل بدهی " اظهار بی اطلاعی میكند، مسئولين هم دست از سر حاج شير علی برنمی دارند
در اين ميان حاج شير علی به حاج دوست علی پيغام می فرستد كه: " برويد در «تنگ شول» آقای حاج سيد محمد علی مير باقری و يك عدهی ديگراز ريش سفيد ان «كامفيروز» راببريد به منزل حاج علی محمد دهقان، روی بزنيد، بلكه حاج علی محمد ليرمنجانی رضايت بدهد، يا خون بهابگيرد. " حاج دوست علی و حاج پير علی هم اين كار را میكنند، با آوردن آقای حاج سيد محمد علی مير باقری و عدهی ريش سفيد به منزل حاج علی محمد، هر چه ازاوخواهش و تمنی میكنند، حاج علی محمد مجاب نمیشود. آقايان هم نگران و دل خور بر میگردند .
اتفاقا از بدشانسی و برگشت روزگار، سه چهارشب بعد عدهی به منزل حاج علی محمد دهقان میريزند، شب هنگام اورا دررخت خواب به قتل میرسانند. مهاجمان آن قدر ظريف كارمیكنند كه حتی همسر مقتول در همان منزل، در همان بستر خواب، متوجه نمیشود. پس از جاری شدن خون در رخت خواب بيدار میگردد؛ تا مردم خبر میشوند وبه خود میآيند، وازهم دیگر می پرسند که: «قاتل يا قاتلان چه كسی هست وچه كسی نيست» كارازكارگذشت، قاتل هركه بود، دررفت
ملك «ليرمنجان» ازقديم موقوفه بود، متولی آن شخصی مهم به نام " مؤيد الشريعة شيرازی " بود، كه در دستگاه حكومتی اقتدار بالای داشت؛ اتهام اين قتل را به حاج دوست علی كيانی میزنند، قوای انتظامی به سركردگی يكی از افسران آن زمان به نام «سروان ازهاری[13]» جهت بررسی قتل حاج علی محمد دهقان لير منجانی به «كامفيروز» آمده ودر روستای «بكيان» به منزل حاج دوست علی وارد شد، درآن جا تحقيقات خودرا شروع كرد، درنهايت به صراحت اتهام قتل حاج علی محمددهقان ليرمنجانی را به حاج دوست علی وارد نمود، مستقيمابه حاج دوست علیگفت: «توخودت حاج علی محمد ليرمنجانی را كشتهی، بايد با اين پرونده به «شيراز» بيايی، تا تو را تحويل دستگاه قضايی بدهيم.»
حاج دوست علی هر چه به خدا و قرآن و قسم متوسل شد، جناب سروان ازهاری قبول نكرد، به مأمورين دستور داد تا حاج دوست علی را دستگير نمايند، در اين موقع حاج دوست علی مشغول كشيدن قليان بود ه وبا همان قليان بر سر جناب سروان ازهاری كوبيد، چنان كه قليان خُرد شد وفرق جناب سروان ازهاری هم شكست و بنای خون ريزی نمود؛ چون تعداد سربازان تحت امرسروان ازهاری بيش از 18 نفر نبود ند، نتوانستند حاج دوست علی را دست گير نمايند، سروان0ازهاری به ناچار دستور حركت داد، مأموران به فرماندهی سروان ازهاری با سر شكسته راهی «شيراز» شدند، بااين قصد كه مجددا با قوای بيش تر بر گردند، تا بتوانند حاج دوست علی كيانی را دست گير نمايند، وقتی كه سروان ازهاری با قوای بيش تر به «كامفيروز» برمی گردد، بعد از ظهر بوده، بنابراين مجبور میشوند، شب را در «حسين آباد» - «كامفيروز» بمانند، با اين قصد كه فرداصبح به طرف «بكيان» حركت كنند.
اما در بين راه، جنگ جويان طايفهی فارسی مدان به سر كردگی حسين خان فارسی مدان و عده ی ديگر از كلانتران فارسی مدان درآن دست رودخانه، سروان ازهاری را زير نظر میگيرند ومی فهمند كه اووافراد زيرفرمانش، امشب در«حسين آباد» ماندگاراند. تصميم میگيرند كه شب هنگام به روستای «حسين آباد» وارد شوند و مأموران انتظامی را خلع سلاح نمايند؛ خبر به جناب سروان ازهاری میرسد، جناب سروان حالش منقلب میشود، چنان كه از اهالی «حسين آباد» كسب تكليف مینمايد، ازآنها میپرسد كه چه بايد بكند؟!
حسين آبادیها میگويند: «بهتراست خبر به حاج دوست علی بدهيم تا به همراه عده ی تفنگچی از «بكيان» حركت كند وبيايند در«حسين آباد» ازشما دربرابر حمله ی عشاير فارسی مدان حفاظت نمايند.» جناب سروان ازهاری ناگزير قاصدی از اهل «حسين آباد» به روستای «بكيان» نزد حاج دوست علی میفرستد، از او میخواهد كه برای كمك و جلوگيری از ورود تفنگ چيان فارسی مدان به «حسين آباد» بيايد ووارد عمل شود .
نامه به وسيله ی قاصد به دست حاج دوست علی میرسد، بلافاصله حدود 20 نفر تفنگ چی زبده و زبردست به سركردگی حاج دوست علی به طرف «حسين آباد» حركت میكنند، تا به «حسين آباد» میرسند، متوجه میشوند كه تفنگ چيان فارسی مدان هم از آن طرف رودخانه شروع كرده اند. حاج دوست علی زود تر میرسد، درب قلعه «حسين آباد» را میبندد، جنگ شروع میشود، از لحظه ی غروب آفتاب تا سحرادامه میيابد، سروان ازهاری هم تمام اسلحه ومهمات خودرا در اختيار حاج دوست علی میگذارد، تفنگ چيان فارسی مدان شكست میخورند و فرار می كنند .
صبح روز بعد كه حال جناب سروان بهتر میشود، با حاج دوست علی صلح میكند، ازاو تقاضا مینمايد كه " اووافراد تحت فرمانش راتا رودخانه ی «درود زن» بدرقه نمايد ." حاج دوست علی هم قبول كرده، آنها راازمنطقه ی «كامفيروز» به سلامت عبورداده، وارد منطقه ی «ابرج» مینمايد. درموقع خداحافظی درسر رود خانه ی «درودزن» جناب سروان ازهار ی پرونده ی حاج علی محمد ليرمنجانی را پاره مینمايد، پرونده ی ديگری تشكيل داده، باخودبه «شيراز» میبرد، به محض رسيدن سروان ازهاری به «شيراز» حاج شير علی هم اززندان آزاد می شود وبه خانه برمیگردد .
پايان راه نسل اول كيانی
مرگ نقطه ی پايان زندگی است، هيچ استثنا ی برای هيچ كس متصوّر نيست، فقير، غنی، ضعيف، قوی، زشت، زيبا... همه بايد بگذارند وبگذرند . طبق همين قانون تغييرناپذير حاكم برهستی بود كه در تير ماه سال 1330 (هش) حاج شير علی كيانی، دست ازآن همه املاك واموال برداشت، چشم ازدنيا پوشيد، رخ درنقاب خاك كشيد ورفت. جسد او را از «شيراز» به «كامفيروز» آورد ند وطبق وصيت خودش در جای به نام پوزه ی «پالنگری» به خاك سپردند .
درست 4 سال بعد ازاو، در اسفندماه سال 1334 (هش) برادرش حاج دوست علی به رحمت ايزدی پيوست، جنازهی او را طبق وصيت نامهاش در آرام گاه «شاه داعی اللّه» - «شيراز» به خاك سپردند؛ 3 سال بعد، درفروردين ماه سال 1337 (هش) تنها برادر بازمانده شان، حاج پير علی نيزدر «كامفيروز» ازدنيا رفته وبه آن دو ملحق گرديد، جنازه ی او را در كنار حاج شير علی به خاك سپردند؛ بدينسان پرونده ی زندگی نسل اول كيانیهای «كامفيروز» مختومه شد .
ميراث كيانی
دراين موقع قلمرو مالكيت آقايان كيانی شامل محدوده های زير بود:
1 - روستای «بكيان» 6 دانگ بالغ بر 350 هكتار .
2 - روستای «پالنگری» 6 دانگ به استثناء نواحی تابعه 400 هكتار .
3 - روستای «ده كهنه» 6 دانگ بالغ بر 150 هكتار .
4 - روستای «حسينآباد» 6 دانگ بالغ بر 400 هكتار.
5 - روستای «قلعه نو» 6 دانگ بالغ بر 200 هكتار .
6 - روستای «منصور آباد» 4 دانگ بالغ بر 150 هكتار .
7 - روستای «كهمين» 5/2 دانگ بالغ بر 150 هكتار .
8 - روستای «بكان» و سرحد چهار دانگه 6 دانگ 18000 هكتار .
9 - روستاهای «تل سرخ»، «عادل آباد» و «حاجی آباد» ازهركدام 5/4 دانگ بالغ بر900 هكتار. همه ی املاك ذكر شده (به استثنای دشت بكان) واجد شرايط حق الشرب از رودخانه ی «كُر» بودند. علاوه براينها ازديگرموارد ملكيتهای بزرگان كيانی موارد ذيل رانيز میتوان نام برد:
1 - كارخانه ی برنج سفيد كنی در «بكيان».
2 - خانه ی اعيانی در شيراز برای حاج شير علی واقع دراول خيابان فرح .
3 - خانه ی اعيانی درشيراز برای حاج پير علی واقع درخيابان فرح .
4 - خانه ی اعيانی درشيراز برای حاج دوست علی واقع درخيابان منوچهری .
5 - خانه ی اعيانی درشيراز برای حاج عبداللّه و حاج نوراللّه .
6 - خانههای اعيانی مخصوص هريك واقع در روستای «بكيان».
چنان كه ذكر شد، مركز سكونت آن ها در «بكيان» - «كامفيروز» بود .
سلسله نسب فاميل كيانی
دوست علی بزرگ - ساكن بوير احمد
جهان بخش - ساكن بوير احمد
چراغعلی + شاه عنبر
حاج شيرعلی، حاج پيرعلی، حاج دوستعلی، شاه سلطان، ماه سلطان
فرزندان واعقاب :
1 - فرزندان «حاج شيرعلی» ازچهارمادر:
ميرزاخان = مهدی، عطا، ايرج، بهرام، بهمن، خسرو، اعظم، فاطمه، گل جهان، . بهجت، گل افروز، طلعت، شهربانو، شيرين، مهينتاج، بلقيس .
الف : مهدی 5 پسر = طهمورث، اردشير، رضا، علی رضا- حميد رضا.
ب : شاپور2 پسر = سعيد - مسعود.
ج : اردشير1 پسر = محمد .
عطا: 5 پسر = بهادر، داريوش، اميرتيمور، جهان شاه - اردلان .
2 - فرزندان «حاج پيرعلی» ازدومادر:
پنجعلی، سيف اللّه، نصراللّه، حبيب اللّه، فرامرز، كيامرث، كتايون - سلطنت .
الف : پنجعلی 1 پسر = ابراهيم .
سيف اللّه 5 پسر = عبدالحميد، مسيح، كريم، خسرو - سهراب.
ب : نصراللّه 5 پسر = نادر، محمد، اسماعيل، جهان پور - فريدون .
ج : حبيب اللّه 1 پسر = بهمن .
د : فرامرز 3 پسر = فرزاد، مهرداد - حسين .
ه : كيامرث 3 پسر = منوچر، كورش - ايرج .
3 - فرزندان «حاج دوستعلی»:
غلام علی، مرتضی، ناصرقلی، رضاقلی، كرمعلی - محمدرضا.
الف : غلام علی 4 پسر = منصور، لطفعلی، افشين - پرويز.
ب : مرتضی 3 پسر، مهرزاد، اشكان - مسعود .
ج : ناصرقلی 3 پسر= بيژن، سيروس، فرود .
د : رضاقلی 3 پسر= محمد، شهريار- محمود.
ه: كرمعلی 3 پسر= حسين، علی - آرش .
و : محمد رضا 1پسر= علی .
4 - فرزندان «شاه سلطان»: عبداللّه، نوراللّه - خيراللّه .
الف : فرزندان حاج عبداللّه از3 مادر : اسكندر، مظفر، غلام رضا، غلام حسين، حميدرضا، ارژنگ، علی رضا – كورش.
ب : مشهدی خيراللّه 2 پسر = عزت اللّه - حسين آقا .
ج : حاج نوراللّه 4 پسر = حجت اللّه، حشمت اللّه، عزيزاللّه - بهبود
5 - فرزندان «ماه سلطان»: حسين خان، كاكاخان - امراللّه. اسامی اين اشخاص به همراه فرزندان شان دربخش «خانيمن» نیزآمده است .
پس ازفوت بزرگان كيانی، جريان امور به نحو عادی پيش میرفت كه در سال 1338 «لطف علیخان معدل» مالك «خانيمن» به رحمت ايزدی پيوست، املاك متوفی به برادرش محمد علی معدل رسيد، ازاين پس او مالك روستای «خانيمن» شد. روستای «خانيمن» در همسايگی شمالی روستای «بكيان» قرار دارد، معنی اين نكته آن است كه املاك كيانیها زير دست «خانيمن» واقع بود، اين املاك میبايد از نهر اعظمی به نام «نهر جلال آباد» كه از وسط روستای «خانيمن» عبور میكرد، مشروب میشد . تمام روستاهای تحت تملك كيانیها از«بكيان» و «پالنگری» گرفته تا بقيه ی روستاهای پايينتر همين حكم راداشتند.
سليمان خان امينی كه كدخدا ی معدل بود، چون دربالا دست قرار داشت، هر روز به تخريب «جدول جلال آباد» اقدام نموده، باعث نرسيدن آب به املاك كيانیها میشد. تا موقعی كه معدل بزرگ زنده بود، روی سابقه ی دوستی كه با كيانیها داشت، میشد اين معضل را رفع ورجوع كرد، اما همين كه «لطف علی خان معدل السلطنة» فوت نمود ه و ملك «خانيمن» به محمد علی معدل رسيد، سليمان خان امينی كرارا به انجام اين عمل مبادرت ورزيد. اوحتی راه «بكيان» را كه ازروی ملك «خانيمن» عبور مینمود، قطع كرد. سليمان خان امينی در اين موقع چنين حساب میكرد كه آقای معدل جديد اطلاعیاز اين اوضاع ندارد، لذا دست خودرا بازتر ازقبل پنداشته، هر ساعت باعث ايجاد اين گونه دردسرها میشد .
كاربه جای كشيد كه حتی اهالی «بكيان» كه طبق معمول به كوهای شمالی «بكيان» جهت جمع آوری نوعی علف كوهی به نام «جاشير» برای خوراك مال ودواب شان میرفتند، بامزاحمت ها ی آقای سليمان خان امينی مواجه میشدند، عوامل سليمان خان ازكارآنها جلوگيری نموده ونمی گذاشتند تا بكيانیها در آن جا بروند، برای گاوهای خود جاشير فراهم آوردند .
دريك موقع سليمان خان دستور داد ه بود تا جماعت از «خانيمن» تا حدود «گرمه» واللّه مراد خانی در محل معينی به نام زمينهای عز آباد ( كه جزء زمينهای «خانيمن» محسوب میشد وبعدا مركز دعواشد) اجتماع نموده ومنتظر فرمان باشند، دو سه روزی مشاجره به طول كشيد، تا اين كه در تاريخ 5 خرداد ماه سال 1338 كاروان چارپاداران بكيانی كه باحمايت سه چهار نفر تفنگ چی جهت حمل جاشير به كوه رفته بودند، با مزاحمت عوامل سليمان خان مواجه شدند، خبر به روستای «بكيان» آمد كه جمعيت سليمان خان الاغهای حامل جاشير كيانیها را با قهر و غلبه ازمسير برگردانده وبه سمت ديگری بردهاند
دراين موقع يك موضوع كه باعث جرأت يافتن سليمان خان امينی جهت مقابله با كيانیهاشده بود، اين بود كه آقايان حاج مهدی و حاج عطاءاللّه يگ نگرانی جزئی با بقيه ی عموزادهها داشتند، يك روز قبل از وقوع دعوا يك نفر را محرمانه نزد سليمان خان فرستاده و گفته بودند: «ما درا ين دعو ی شريك قوم و خويشان خود نيستيم.» سليمان خان که فكر میكند بين كيانیها اختلاف میباشد، بيش ترتحريك میشود .
كيانیها بالمقابل دستور دادند تاجمعيت ده دوازده روستا، بالغ بر يك هزار سواره و پياده گرد آمدند وبه جمعيت سليمان خان كه متشكل از خانيمنیها و بقيه ی دهات تحت فرمانش بودند، حمله ور شدند، بدين ترتيب جنگ شروع شد، از سرصبح تا چهار بعد از ظهر دعوای سخت ودرگيری مسلحانه ادامه يافت، چنان كه يك لحظه صدای تفنگ خاموش نشد. درساعت چهار بعد از ظهر جمعيت سليمان خان امينی شكست خورد ه و عقب نشينی كرد ند؛ ساعتی بعد اخبار آمد كه تعدادهفت نفر از جمعيت «خانيمن» و طرف داران سليمان خان امينی كشته و زخمی شدهاند .
به دنبال انتشار اين خبر، جمعيت كيانیها بر گشتند، كليه ی سواره و پياده آمدند به طرف بكيان، هر كس راهی منزل خود شد، كيانی ها شامل 2 ورثه ی حاج پيرعلی، حاج دوست علی و دسته ی حاج عبداللّه و حاج نوراللّه آمدند در منزل حاج عبداللّه دور هم جمع شده، شورای تشكيل دادند كه تكليف كار هارا معين نمايند.
سليمان خان وخانيمنیها، كشته وزخمیهای خودرا با ماشين باركش به طرف «شيراز» حركت دادند، يك نفر آن هابه نام هدايت خزائی در صحنه ی دعوا از بين رفته بود، شش نفر ديگر را كه به بيمارستان «شيراز» رسانيدند معالجه شد. ابتدا زخمیها و مقتول را به هنگ ژاندارمری «شيراز» بردند، ازآن جا به بيمارستان منتقل كردند .
درآن موقع آقای معدل جديد، كه سناتور شاه بود، دستور موأكدی از دربار برای فرماند هی ژاندارمری «شيراز» میگيرد كه موضوع هرچه سريعتر بررسی شود، فرمانده هنگ ژاندارمری، كسی به نام تيمسار اشكان بود كه دو روز بعد ازواقعه، خودش دررأس هيأتی مركب از يك نفرقاضی به نام سرهنگ نسابه، يك نفرپزشك قانونی و چندين ماشين پر ازژاندارم وارد «بكيان» شدند، در همان جا تحقيقات بدوی شروع شد، قرار بازداشت حاج فرامرز كيانی را به اتهام قتل هدايت خزائی صادرنمودند، آقايان حاج عبداللّه اميدوار، غلام علی كيانی، ناصر قلی كيانی، مرتضی قلی كيانی نيزتحت قرار كفالت زندانی شدند. اين چهار نفر بعد از گذشت يك هفته با قيد ضمانت آزاد شدند، چون زخمیها تحت معالجه ومداوا قرارگرفته و همه خوب شدند .
ولی حاج فرامرز تحت قرار بازداشت در زندان كريم خانی به سر میبرد، هر آن چه كه اين سه گروه ازفاميل كيانی میتوانستند، انجام دادند، به هردری متوسل شدند، لكن موفق به آزادی حاج فرامرز كيانی نگرديدند. حتی متوسل به آقای حاج سيد محمد علی مير باقری گرديدند، اواظهار فرمود كه برويد پهلوی پسر برادرم آقای حاج سيد جواد مير باقری، زيرا قاضی مربوطه به نام آقای دُرميانی كه پرونده ی فرامرز كيانی را رسيدگی میكند، اهل «اصفهان» است وبا آقای حاج سيدجواد مير باقری آشنا میباشد، شايد اوبتواند برای شماكاری انجام دهد وحاج فرامرز كيانی را آزاد نمايد .
آقايان حاج عبداللّه اميدوار، حبيب اللّه كيانی و غلام علی كيانی سه نفری به آقای حاج سيد جواد مير باقری رجوع نموده، جريان را توضيح دادند، آقای حاج سيد جواد گفتند: «مبلغ پنجاه هزار تومان پول نقد تهيه نماييد و بياوريد تا ببرم پهلوی قاضی، فرامرز كيانی را آزاد نمايم؛ سه نفری به بقيه ی برادران ابلاغ كردند، مبلغ پنجاه هزار تومان پول جمع آوری شد، مبلغ چهار هزار تومان ديگر هم دو تخته فرش برای خود حاج سيد جوادمير باقری خريدند، كه جمعا پنجاه و چهار هزار تومان شد .
اين پول را فقط ورثه های حاج پير علی، حاج دوست علی، حاج عبداللّه، حاج نوراللّه و حاج عزت اللّه پرداختند؛ ورثه ی حاج شير علی حاضر به همكاری و حمايت نشدند. در آن روز مبلغ پنجاه هزارتومان خيلی سنگين بود، برنج بار صاف يك من هجده ريال بود، يعنی سه كيلو و ششصد گرم برنج برابربا18 ريال (كمترازدوسكه ی 10ريالی) برنج سفيد راكيلوی ده ريال نمیخريدند .
اين مبلغ پول را تهيه نموده و نزد حاج آقا جواد بردند، وقتی كه حاج آقا جواد پول را پهلوی آقای دُرميانی قاضی پروندهی فرامرز كيانی می برد، قاضی پس از ابراز دوستی، اظهار میدارد كه " اين كاراز عهده ی من ساخته نيست " چون طرف شما زارعين روستای «خانيمن» نيستند كه من بتوانم كاری بكنم، طرف شما يك سناتور درتهران میباشد به نام آقای معدل كه به دربار «محمد رضا شاه پهلوی» راه دارد وصاحب نفوذ است .
آقای مير باقری با قاضی مشورت میكند كه پس تكليف و راه كار چه میباشد، قاضی اظهار میدارد كه كسی را بفرستيد پهلوی آقای معدل، شايد رضايت داد. حاج آقا جواد مير باقری آمد و پول را پس آورد، همان پول را آقای حبيب اللّه كيانی گرفت برای هزينه ی اياب و ذهاب. به ناچار آقای حاج عبداللّه اميدوار و بقيه ی كيانیها جويا میشوند كه ببينند چه كسی میتواند آقای معدل را راضی نمايد، تا اين كه توانستند يكی از كارشناسان دادگستری سابق به نام حبيب اللّه جوكار را پيدا نمايند، كه رابطه ی خوبی با آقای معدل داشت، حضرات كيانی به منزل آقای حبيب اللّه جوكار رفتند، درآن جا متوجه شدند كه او جريان را كما كان مطلع است. آقای جوكار قول داد كه به آقای معدل مراجعه نمايد و جواب بياورد. دو سه روز بعد به آقای جوكار مراجعه شد، جواب داد كه آقای معدل میفرمايد:
«كيانیها بايد اين ملك را از من بخرند» شرح داده بود كه آقايان كيانی 3 مشكل در ملك من دارند: اول اين كه آب نهر «جلا آباد» از روستای «خانيمن» يعنی ازوسط ملك من عبور میكند، كه هر ساعت باعث درگيری میباشد. دوم راه عبور روستای «بكيان» از وسط ملك من است؛ اين درگيری و قتل هم از مورد سوم است. آقايان كيانی و حاج عبداللّه اميدوار با خريدن ملك «خانيمن» و حاج آباد میتوانند هر سه مورد رايك جا حل كنند .
اين صحبت باور كردنی نبود، چون قبلا حاج شير علی و برادرانش برای ملك «خانيمن» بامعدل بزرگ زياد صحبت كرده بودند، لكن اوفروشنده نبود، چطور میشود كه اين معدل میخواهد ملك «خانيمن» را بفروشد ؟
آقای جوكار قسم خورد كه آقای معدل فروشنده میباشد، وقتی برای حاج عبداللّه اميدوار وكيانیها مسلم شد كه آقای معدل فروشنده ی ملك «خانيمن»است، از خوش حالی سر از پا نمیشناختند. صحبت قيمت به ميان آمد، آقای حبيب اللّه جوكار اظهار داشتند كه آقای معدل قيمت را معادل 2 ميليون و 400 هزار تومان میگويد. نهايتا به قيمت 2 ميليون و 200 هزار تومان قيمت ملك «خانيمن» ومبلغ هشتاد هزار تو مان بابت كمسيون كه جمعا مبلغ دو ميليون و 280 هزار تومان میشود، مقطوع شد .
فورا قول نامه نوشته شد، مبلغ هشتصد هزار تومان فی المجلس پرداخت گرديد، بقيه بايد درموقع انتقال سند در دفتر خانه ی اسناد رسمی پرداخت گردد، مبلغ 80 هزار تومان حق كمسيون هم تحويل آقای حبيب اللّه جوكار شد، قول نامه امضا گرديد. با انجام اين معامله سروصدا در «شيراز» بلند شد، چون خيلی مهم به نظر میرسيد، با برنج سفيد كيلوی کم تر ازيك تومان واقعا هم مهم بود .
اهالی روستاهای «خانيمن» و«حاجیآباد» از جريان فروش ملك «خانيمن» اطلاع يافتند، دو سه روز بعد كليه ی زارعين «خانيمن» و «حاجی آباد» به اتفاق آقای سليمان خان امينی در«شيراز» به دفترآقای معدل واقع در خيابان رودكی آمدند، با معدل داد و فرياد نموده و بنای بد حرفی گذاشته وگفتند: «تو كه میخواستی ملك «خانيمن»را بفروشی، چرا ما را با كيانیها دشمن كردی؟ چرامارا با آن ها خون دار نمودی؟ چرا ملك رابه خودما نفروختی...؟
آقای معدل با اين برخورد هانگران شد، تقريبا پشيمان گرديد، ازطريق آقای حبيب اللّه جوكار به حضرات كيانی پيغام فرستاد كه بياييد تا به جای ملك «خانيمن» در همين «شيراز» به شما ملك بدهم، ومشخص كرده بود كه ازاول خيابان مشير فاطمی تابيمارستان نمازی كلامال من است؛ شماهرجای آن رابخواهيد به شما میدهم، قيمت حاشيه ی خيابان از قرارهرمترمربع 90 تومان، قوارههای پشت، تا بيمارستان نمازی، متری 40 تومان .
اماكيانی ها و حاج عبداللّه حاضر نشدند، آن هاگفتند: «ملك شهر به چه درد ما میخورد؟!» مامیخواهيم كشاورزی كنيم ودرآمد داشته باشيم، رعیت داشته باشیم، دور و بری وارباب رجوع داشته باشيم... ازآن جا كه معدل مرد ی معتبر و آبرومندی بود، چون قول نامه كرده بود، نمیخواست امضای خودش را خراب كند، مجددا پيش نهاد نمود كه بياييد ملك را با اهالی «خانيمن» و سليمان خان بالمناصفه بخريد، ازقرار3 دانگ كيانیها وحاج عبداللّه، 3 دانگ ديگرسليمان خان امینی و خانيمنیها.
با اين برنامه موافقت شد، ولی اهالی «خانيمن» و سليمان خان نتوانستند پول شان را جوركنند، حتی قرار شد يك دانگ و نيم ملك رابخرند، باز هم نتوانستند، درآخر سليمان خان امينی كه بيش از 50 سال مستأجر ملك «خانيمن» بود، نتوانست يك هكتار آنرا بخرد، تا چه رسد به زارعين روستای «خانيمن». آنها همين طوری امروز وفردامیكردند .
فُرجهها ومهلتها يكی پس از ديگری گذشت، اين جاديگر معدل يقين كرد كه چيزی در بساط آقايان نيست، مصمم شد تامعامله را باكيانیها به نتيجه برساند، دستور داد يكی از دفتر خانههای اسناد رسمی «شيراز» كه سر دفتر آن آقای كاظمی بود، شبانه در يكی از باغهای «شيراز» به نام باغچه ی «كيف» بيايد، آقای كاظمی با دفتر ودستگاه ومهروتشكيلات خود در آن باغ حاضر شد، از اول شب كارسند نويسی شروع شد، تا صبح فردا طول كشيد، دراول صبح سند نويسی تمام شد .
دراین جلسه معدل كليهی 6 دانگ خانيمنرابه كيانیها انتقال داده و پول آن را نقدا فی المجلس دريافت كرد. كيانی ها دراين معامله هر چه اندوخته ی نقدی داشتند پرداخت نمودند، خانههای «شيراز» خود را در معرض فروش گذاشتند، تاتوانستند مبلغ 2280000تومان بهای ملك «خانيمن» و «حاجی آباد» را كه روی هم يك پلاك بودند، تهيه نمايند. هر چه كم داشتند از كليمی و مسلمان قرض كردند، به آقای معدل پرداختند
كارتمام شد، كيانی هادرهمان جلسه به مساحت 7 هكتار ازهمين ملك را جهت خون بها به ورثه ی هدايت خزايی دادند، در همان محضر رضايت نامه گرفتند، آقای حاج فرامرز كيانی را از زندان آزاد كردند.
واقعا وقتی اکنون فکر میکنیم، به این نتیجه میرسیم که در آن زمان ارزش جان و خون انسان خیلی بیشتر از حالا بوده؛ اگر به قوانین و مبلغ دیه ی امروز حساب کنیم و قیمت ملک خانیمن را هم به پول امروز بسنجیم، ارزش یک هکتار از این ملک، پول خون بهای بیش از ده نفر میشود! ولی در آن زمان برای خون بهای یک نفر هفت هکتار زمین داده شده است.
بعد ازانجام معامله وانتقال سند، آقای سليمان خان امينی به آقای محمد علی معدل متوسل شد، مقدار سه هشتم ازيك دانگ رابا خواهش از كيانیها پس گرفت كه بدون اخذ قيمت به آقای سليمان خان انتقال داد ه شد .
در اين معامله آقای معدل آن چه در سند به آقايان كيانی انتقال داد، اعم از كليه ی 6دانك ملك «خانيمن» و «حاجیآباد» شامل عرصه و اعيان، باغات زارعين، باغ مالكی، خانههای زارعين، خانه ی مالك (كه معروف به قلعه ی خان بوده ومخروبه ی آن تاهنوز درزير دست محل جديد روستای «خانيمن» باقی است) میباشد. اين قلعه در زمان مشيرهمايون ساخته شده وجزء مالكيت معدل بود. از آنجا كه سليمان خان مستأجر ملك «خانيمن» بود، در آن زندگی مینمود. هم چنين كليه ی متعلقات ملك «خانيمن» حتی آسياب را به كيانیها منتقل نمود .
با انجام اين معامله سراسر «كامفيروز» شمالی (به جز 2 - 3 روستای دوردست كه درآن موقع دارای اهميت قابل توجه نبود) كلا درمالكيت كيانیها قرارگرفت، تقسيم ملك «خانيمن» ميان فاميل كيانی بدين ترتيب بود: يك دانگ و نيم برای حاج عبداللّه اميدوار، حاج نوراللّه كيانی و حاج عزت اللّه كيانی؛ يك دانگ ونيم برای آقايان سيف اللّه كيانی، حاج نصراللّه، حبيب اللّه، فرامرز و كيامرث؛ يك دانگ برای آقايان غلام علی، حاج مرتضی، ناصر قلی، رضا قلی و كرم علی كيانی؛ يك دانگ و نيم برای آقايان حاج مهدی و حاج عطا كيانی و نيم دانگ باقی مانده مال مشهدی حسين خان كيانی وسليمان خان امينی .
دشت «بكان» نيز در قلمرو مالكيت كيانی ها قرار داشت، دراين موقع كسی نمیتوانست در برابر آن ها عرض اندام نمايد، رُقباومزاحمين سابق تمامامضمحل شده بودند، ديگر غارت وچپاول نبود، ديگر كسی نمیتوانست زراعت كشاورزان را بچراند، امنيت، قانون وثبات پابرجابود، همه ی «من» بگو ها رفته بودند، تنها كيانیها پابرجا بوده وروزبه روزبا موفقيت به پيش میرفتند، ديگر ازآن بهتر نمیشد. اما...
ديدی آن چهچه ی كبك خرامان حافظ؟ كه ز سرپنجه ی شاهين قضا غافل بود
دراوج موفقيت وغرور كيانیها، دوضربه ی محكم و«مرد افگن» به طور پيا پی به شاه رگ حياتی آنها وارد شد، يكی عبارت بود ازچند سال خشك سالی پیاپی ودومی برنامه ی موسوم به اصلاحات ارضیمحمد رضاشاه، كه دراين جا به طور فشرده به هردو مورد نظری میافگنيم:
خشكسالی 1339 وجريان تعديل آب
در سال 1339 خشك سالی شديد پيش آمد، امانه آن قدر كه آب رودخانه به كلی خشك شود، رودخانه ی «كُر» پس از برداشت نهرهای «كامفيروز» همواره مقداری آب برای «رامجرد» داشت، لكن به «كُربال» نمیرسيد، به «رامجرد» هم كم میرسيد، دراين زمان مالكين «رامجرد» و «كُربال» به همراهی تيمسار همت مشهور، به اتفاق فرمانده هنگ ژاندارمری وتعداد زيادی ژاندارم و دو نفرلباس شخصی، كه میگفتند ازمأمورين سازمان امنيت هستند، برای تعديل آب رود خانه ی «كُر» به «كامفيروز» آمدند. آنهاازاول «كامفيروز» شروع كرده و سردهنه هاراگشتند. روز اول از«خرم مكان» شروع كرده وسردهنه ی آن را بستند .
مالكين شمال «كامفيروز» هم بی كار نه نشستند، در روستای «بكيان» گرد آمده و شورای تشكيل دادند تانگذارند مانند ناحيه ی جنوبی جدولهای آنها را ببندند، درهمان شب تمام مردم «كامفيروز» برای بيعت به «بكيان» آمده بودند، هر كدام فردارابرای مبارزه و برخورد با مالكين «رامجرد» و «كُربال» تهيه ديده بود ند
كيانیها كه نمیتوانستند در همان شب به جنگ تيمسار همت و همراهان بروند، صبركردند تا صبح شد، از اول دهات خود تا آخر دستور جمع آوری نفرات دادند، با نيروی زيادی به طرف سر دهنه ی نهر اعظم «خانيمن» حركت نمودند، قرار بر اين بود كه تمام مالكين «كامفيروز» در سر دهنه ی «خانيمن» تجمع نمايند، تا چنان چه مالكين «كُربال» و «رامجرد» خواستند بی حسابی نمايند، مالكين «كامفيروز» هم قاطعانه برخورد كنند. ولی ازترس نيامدند، تنها حاج سيد احمد دبيری آمد كهاو هم پس از برخورد تيمسار همت با كيانیها و حاج عبداللّه اميدوار، ترسيد وازصحنه به دررفت. جريان ازاين قرارشد كه تيمسار همت يكی از كشاورزان «خانيمن» را كتك كاری نمود ه و به حاج سيد احمد دبيری بنای فحاشی گذاشت، حاج سيد احمد هم تمام گناهان رابه گردن كيانیها انداخت و گفت: «تيمسار ماكه ازدحام نكردهايم .»
سرانجام مقداری آب از سر دهنه ی «خانيمن» جاری كردند، آمدند در «بكيان» با قوه ی قهريه، بدون هيچ گونه دستور از جانب مقامات قضايی، حاج عبداللّه را دست گير نموده، برای «شيراز» بردند. اين برنامهها كلااز طرف همان مالكين بزرگ «رامجرد» و «كُربال» سازمان دهی میشد، كه اداره ی مستقل آب ياری در فارس بهرياست آقای مهندس عاشور پور به وجود آورده و با آمدن آن شخص، تحت حمايت يك افسر مستبد به نام سروان كمالی و دو سه نفر جوان بی تجربه، مالكين «كامفيروز» رامرعوب كنند .
با چنان وضعيت خشكسالی و چنان مأموران بی تجربه، آقای عاشور پور مسئول آب ياری هر ساعت به تحريك عدهی از خدابی خبرپرداخته، چه دردسر ها كه برای خانواه ی كيانی به وجود نياورد، مسئول آب ياری هر ساعت زراعت مردم راخشك مینمود وبه مردم اهانت میكرد.او چنان ضربهی به «كامفيروز» شمالی وارد كرد كه از هر زلزلهی بدتربود، اوبه همراهی دو سه نفر ديگر وهمگی باحمايت جناب سروان كمالی، تا جای كه توانستند به مردم بی نوا ظلم كردند. ازهمين جا تا خود استاندار وقت، آقای پيرنيا، تا آقای تيمسااردوبادی فرمانده هنگ ژاندارمری و سرهنگ كسمايی رئيس ساواك، همه وهمه دست دردست يك ديگر داشته وهمگی متحد بامالكان گردن كلف «كُربال» و «رامجرد» ، «كامفيروز» شمالی را چنان به خاك سياه نشاندند كه تا هنوز آثار آن پا برجااست. آقای عاشورپور باتحريك همان هم دستان خود به مدت سه چهار سال حق آبه ی شمال «كامفيروز» را پامال كرد، چندين باغ در «پالنگری» و دهات ديگررا خشك نمود . درحالی كه آب هم آن چنان كم نبود، ولی تنگ نظری وتبعيض اعمال میشد، چنان كه مالكين شمال «كامفيروز» ناچارشدند ازكشت برنج دست كشيد ه و مخصوصا در سال 1343 يك نسق مهم ازملك «خانيمن» به كشت نخود اختصاص يافت، خيلی جزئی زراعت برنج هم كاشتند .
موقع برداشت محصول نخود درفصل تابستان میشد، يك نفر متصدی برداشت محصول نخود معين شده بود، زمين نخودی در نزديكی «بكيان» واقع بود، افرادی مسئول جمع آوری و عمل و بهره بين مالك و زارع بود ند كه دريك جای مخصوصی سايه بان درست كرده و در كنار خرمن نخود نشسته بودند. يك روز عدهی از خرده مالكين شامل حاج عزت و كرمعلی كيانی در زيرسايه ی همين كپر، نزديك خرمن نخود نشسته بودندكه مشاهده میكنند جمعيت زيادی از روستای «خانيمن» بيرون شده ورو به خرمنهای نخود میآيند .
وقتی در حدود يك كيلومتری میرسند 3 نفر از بين جمعيت جدا شده، خودرا زودتر به جای كه حاج عزت اللّه كيانی، كرمعلی كيانی و عدهی ديگر كه درزير كپر نشسته بودند، میرسانند، همين كه نزديك میشوند، نفس زنان بادادو فرياد میگويند: «شما هم غيرت نداريد، ديگر كاری از مردها هم ساخته نيست...» كيانیهامیپرسند: «چه خبر شده؟» میگويند: «امروز مأمورين آب ياری به نامهای آذرلی و بنان رفته اند جهت بررسی و كنترل آب، با ابوالمحمد دهقان (يكی ازكدخدايان معتبر خانيمن) برخورد كرده، اورا با قدرت خودشان گرفته، تا توانسته اند مورد ضرب و شتم قراردادهاند، چنان كه ابوالمحمد دهقان از حال میرود، باز هم دست از سرش برنمی دارند، میآورند دراداره ی آب ياری توقيفش میكنند.»
ازهمين جا حاج عزت اللّه و كرمعلی كيانی با ماشين حركت میكنند، خودشان را به مأموران آب ياری می رسانند، تا آن جا كه میتوانند آنها راكتك میزنند، ابوالمحمد دهقان را سوار برماشين میكنند وبه قصد شكايت ازمأمورين آب ياری روانه ی پاسگاه میشوند، درآن موقع پاسگاه در «علی آباد» - «كامفيروز» مستقر بود. در بين راه باآقای رئيس پاسگاه كه شخصی به نام منصوردين دار بود برخورد میكنند كهاوهم سواربر ماشين حاج مهدی كيانی جهت رسيدگی به دعوای پيش آمده، به طرف «خانيمن» میآمدهاست .
درآن زمان خود حاج مهدی كيانی نيز يك خرده نگرانی فاميلی داشت، ملك خود را به غلام حسن خان درودی اجاره داده بود، خودهم به حمايتازآن ها برخاسته بود. در اين جا بين حاج عزتاللّه وكرمعلی ازيك طرف، و حاج مهدی درطرف ديگر يك رشته بگو مگوی لفظی پيش میآيد كه آقای رئيس پاسگاه ازادامه ی آن جلوگيری مینمايد، حاج مهدی كيانی را كنارمی كشند ونمیگذارند باهم درگير شوند .
رئيس پاسگاه به اتفاق حاج عزت اللّه كيانی و كرمعلی وارد روستای «خانيمن» شده، در منزل آقای ابوالمحمد دهقان تحقيقات را شروع میكنند، مشغول باز جويی از مأموران آب ياری و آقايان كرمعلی كيانی و حاج عزت اللّه كيانی میشود، حقايق در پرونده درج میگردد، چون برنامه تاظهر طول میكشد، فصل تابستان هم بوده، آقای ابوالمحمد دهقان تهيه ی ناهار ديده بود ه، آقايان رئيس پاسگاه، مأموران، حاج عزت اللّه كيانی و كرمعلی كيانی ناهار رادر همان منزل ابوالمحمد دهقان صرف میكنند؛ كه بعد از ظهر جمعابهمحل پاسگاه رفته وازآنجا گزارش پرونده راجهت مقامات قضايی «شيراز» بفرستند . همين كه آماده ی حركت میشوند، يك نفر ژاندارم میآيد به دم درب منزل ابو المحمد دهقان، پس از ادای احترام به رئيس پاسگاه میگويد: «جناب سروان كمالی دم درب ده «خانيمن» منتظر شما میباشد، دستور داده كه متهمين و شاكی و متشاكی را به درب ده بياوريد.»
شوخی نبود، جناب سروان كمالی آمدهاست. همه هاج - واج وناراحت كه چه بايد بكنند، همه ی اهالی هم جمع شدهاند در حياط منزل ابو المحمد دهقان كه ببينند چه میشود، در اين هنگام يك نفر ديگراز كدخدايان «خانيمن» به نام مشهدی خيراللّه رنجبر به حاج عزت اللّه وكرمعلی كيانی پيش نهاد مینمايد كه شما از راه زير جدول برويد به طرف «بكيان» ممكن است دراين جا درگيری به وجود بيايد، اين مرد ديوانه (سروان كمالی) دردسری برای شماواهالی «خانيمن» درست مینمايد، كسی همدر اين جا كمك نمیكند، خفت درست میشود .
اين پيش نهاد مشهدی خيراللّه رنجبر ازجانب كيانیها وجمعيت حاضر پذيرفته نشد، همگی به دم درب ده خانيمن رفتند، درآن جا مختصر بگو، مگو ميان سروان كمالی وآقايان كيانی پيش آمد، به هرترتيب ماشين ونيروهای ژاندارمری آماده بود، همه سوارشدند، به محل پاسكاه، واقع درعلی آباد سفلی رفتند تا به نحوی باهم آشتی نمايند. در همين حين صحبت، بازهم حاج مهدی كيانی به همراه مأموران آب ياری و عوض درودی به پاسگاه آمدند، وقتی مشاهده كردند كه جناب سروان كمالی با آقايان عزت اللّه و كرمعلی كيانی گرم گرفته و مشغول پذيرايی هست، نگران شدند، پس ازانجام تعارفات، مسأله ی صلح و سازش پيش آمد، سروان كمالی هر چه صحبت كرد تا سازشی صورت بگيرد، به جای نرسيد، ناگزيرپرونده ی عليه حاج عزت اللّه وكرمعلی تشكيل شد، درفردای آن روز همه گی به «شيراز» ارسال گرديدند .
در«شيراز» زد و بندهای ميان استاندار پير نيا، رئيس ساواك، فرمانده ژاندارمری تيمسار جباری، دادستان با حضرات عمده مالك «رامجرد» و «كُربال» وجودداشت. جلسهی تشكيل شد كه در آن آقای جعفر ابطحی وكيل آقايان كيانی بود، اوبا تيمسار نصيری سابقه ی دوستی داشت كه با توصيه و سفارش تيمسارنصيری آقايان حاج عزت اللّه وكرمعلی كيانی پس ازسه چهار روز بازداشت درزندان كريم خانی آزاد شدند. اين يكی از ندانم كاریهای آقای عاشور پور بود، چنان چه همه ی خطاكاری هاوفساد اوراشرح دهم، مثنوی هفتادمن كاغذ شود، اوبلوك «كامفيروز» رابه زمين زد .
فرجام كار
ممكن است كسانی كه امروزه درجريان دقيق وقايع نبوده وذهن شان ازادراك علل وعوامل رخ دادها وارتباط واستنتاج وقايع عاجزاست، بگويند: «بله ! بزرگان كيانی زحمت كشيدند، ملك خريدند؛ امابچه هاشان نتوانستند املاك را نگه دارند و فروختند.» اماچشم بيدارتاريخ و وجدانهای پاك وآگاه بشری براين حقايق گواهی می دهند كه حاج شير علی، حاج پير علی و حاج دوست علی با چه زجر وزحمت و درد سر ملك خريداری نمودند، ملك احياء كردند، جدول هاكشيدند، قلعهها برپاكردند، برجها برافراشتند، گرسنگان راسيرنمودند، بی پناهان راجادادند، ازاملاك، امنيت، اموال وآبروی مردم دربرابر متجاوزين، مهاجمين وغارت گران دفاع كردند... فرزندان آنها نيز چنان كه باخريدن ملك «خانيمن» ثابت كردند، الحق فرزندان همان پدران هستند، اما برنامه ازجاهای ديگر به هم خورد، از جمله برنامه ی اصلاحات ارضی بود كه بدون هيچ توجهی املاك را در معرض بادی تحت عنوان اصلاحات ارضی گذاشت. چرا قبل از اصلاحات ارضی كسی نتوانست در «بكيان»، «پالنگری»، «خانيمن» و ديگرنواحی «كامفيروز» شمالی يك وجب زمين خريداری نمايد ؟
از «حاجی آباد» تا «قلعه نو» بالغ بر دوازده روستا بودند، مالكيت آن هابه كيانیها تعلق داشت، وقتی كه برنامه ی احداث «سد درود زن» به ميان آمد، بامسئولين امرتماس حاصل شد، پس از نقشه برداری و تحقيقات مشخص گرديد كه بالغ بر چهارده روستای «كامفيروز» در مخزن «سد درود زن» قرار میگيرد كه چهار روستای آن متعلق به كيانیهابود، پس ازانجام مطالعات و تهيه ی سند و تفكيك آنها از پلاكهای اصلی، پول خيلی كمی، ازقرارهر هكتار مبلغ 2000 تومان به دست كيانیهارسيد، آن هم با چه زحمات و دردسر هاو رفع اشكال های بی شمار .
سه روستای ديگر هم شامل اصلاحات ارضی شاه شد، روستاهای «بكيان» و «پالنگری» هم تقسيم به نسبت شد كه پس از ضرر و زيانهای زياد میتوان گفت از اين سه روستا هم دو قسمت آن به زارعين، يك قسمت به مالكين كيانی رسيد، چنان كه به هر خانوار كيانی حدود ده دوازده هكتار نصيب شان شد. باز هم كيانیهاباهمين ده دوازده هكتار باقی مانده وضع خوبی بهم زدند، چنان كه آن هم موجب حسادت حسودان شد، ديری نپاييد كه با شور والتهاب انقلاب سال 1357 برخورد نمود. به رغم آن همه شور و شوقی كه همه ی مالكان مال باخته درجريان اصلاحات ارضی، نسبت به امام و انقلاب داشتند، قضيه برعكس شد، اگر فرصتی باشد و عمر كفايت نمايد، برای روشن شدن خوانندگان محترم و نسلهای آينده، اوضاع و احوال گذشته مشروح ترمكتوب خواهد شد .
والّسلام ـ كرمعلی كيانی 20/3/1383 شيراز - زرگری